موضوع: جهاد ابتدایی
تاریخ جلسه : ۱۳۹۲/۷/۳
شماره جلسه : ۴۱
-
بحث ما در آیات جهاد ابتدایی در سال گذشته، ملاحظه فرمودید که ما آیاتی که در قرآن کریم دلالت بر جهاد ابتدایی دارد را به صورت مفصّل و مشروح مورد بحث قرار دادیم و اثبات کردیم که از آیات شریفهی قرآن استفاده میکنیم که جهاد ابتدایی مشروعیّت دارد و این تقسیمی را که فقها دارند «الجهاد علی قسمین دفاعیٌ و ابتدائیٌ» این...
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
خلاصه بحث
بحث ما در آیات جهاد ابتدایی در سال گذشته، ملاحظه فرمودید که ما آیاتی که در قرآن کریم دلالت بر جهاد ابتدایی دارد را به صورت مفصّل و مشروح مورد بحث قرار دادیم و اثبات کردیم که از آیات شریفهی قرآن استفاده میکنیم که جهاد ابتدایی مشروعیّت دارد و این تقسیمی را که فقها دارند «الجهاد علی قسمین دفاعیٌ و ابتدائیٌ» این تقسیم صحیحی است و مطابق با قرآن کریم است. در مقابل بعضی که کتاب نوشتند گفتند این تقسیم غیر صحیح است و ما در قرآن کریم چیزی غیر از جهاد دفاعی نداریم، ملاحظه کردید ما آیات مفصلی را مورد بحث قرار دادیم، خصوصاً آیات سورهی مبارکه برائت، آن آیات اولیه به خوبی دلالت بر بحث جهاد ابتدایی دارد.بحث آیات که تمام شد یک روایت صحیحهای را ذکر کردیم که آن هم خیلی مهم بود که از آن روایت صحیحه استفاده شد که یک ترخیصی برای ترک این واجب از ناحیهی رسول خدا(ص) صادر شده و آن روایت هم روایت خیلی مهمی بود که بحث آن روایت را هم گذراندیم، بعد بیان کردیم در مقابل این آیات دو طائفه از آیات هستند که ما اینها را باید مورد بحث قرار بدهیم لعلّ این دو طایفه از آیات مقیّد آن آیات جهاد ابتدایی واقع شوند، کما اینکه بعضی فقها همین نظر را داشتهاند و گفتهاند آیاتی که میگوید «فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكينَ»[1] یا «قَاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ»[2]، اینها به برخی از آیات دیگر تقیید خوردند، به آن آیاتی که اگر کفار و مشرکین آمدند با شما جنگ کردند، سال گذشته برخی از این آیات را هم مورد بحث قرار دادیم اما در بحث امروز میخواهیم این آیه شریفه سوره مبارکه بقره «لاَ إِكْراهَ فِي الدِّينِ»[3] را مورد بحث قرار بدهیم ربما یتوهّم بل یقال که این آیه دلالت بر این دارد که اساساً برای دینداری نباید از سیف، اجبار و اکراه استفاده کرد.
بررسی دلالت آیه لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ بر عدم استفاده از اجبار در دینداری
الف: احتمال اول
لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ؛ آیا این جمله و این آیهی شریفه عنوان خبری را دارد یا عنوان انشائی؟ آیا این جملهی «لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ» مثل «فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَج»[4] است؟ مثل لا ضرر و لا ضرار فی الاسلام است؟ «لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ»، اگر بگوئیم مثل اینها میماند یعنی همانطوری که لا ضرر و لا ضرار در مقام بیان حرمت ضرر و اضرار است، «فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَج» در مقام انشاء است، یعنی اینها در حج حرام است از محرمات احرام است، رفث، فسوق و جدال حرام است. آیا آیه دلالت دارد بر اینکه اکراه در دین حرام است؟ در نتیجه بخواهیم کسی را اکراه یا اجبار کنیم بگوئیم یا مسلمان بشو و الا قتلتک! یا اسلام بیاور و یا تو را خواهیم کشت! این اسلامی که میآورد اسلام از روی اجبار است، آیه هم که میگوید اکراه در دین حرام است، اگر ما آمدیم آیه را یک معنای انشائی برایش کردیم این نتیجهی قهریاش است که اکراه حرام است و در نتیجه نباید در دینداری متوسل به اکراه و اجبار شویم، این یک احتمال.احتمال دوم:
احتمال دوم این است که این «لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ» به قرینهی بعد، «قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ»، هذه الآیة و هذه الجملة اخباریةٌ، به قرینة التعلیل الوارد بعدها، بگوئیم آیه میفرماید چون ما رشد و غی را بیان کردیم، «قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ»، مثل «إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً» ما راه رشد را معین کردیم، راه غی را هم معیّن کردیم، وقتی معیّن شد دیگر نیازی به اکراه نیست، «لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ» یعنی در دین اکراه اثر ندارد، در دین نیازی به اکراه نیست، چرا؟ برای اینکه «قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ»، ادلهی واضحهی هدایت ذکر شده، ادلهی واضحهی برای ضلالت هم ذکر شده، اینها مشخص است. هر انسانی خودش اینها را انتخاب میکند اکراه دیگر معنا ندارد که بگوئیم این جمله جملهی خبری است.احتمال سوم:
یک احتمال سومی هم وجود دارد؛ که این هم نزدیک به احتمال دوم است، بگوئیم آیه میفرماید «لا تقولوا لمن دخل فی الدین بعد الحرب أنّه دخل مکرا، «لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ»، لا تقولوا لمن دخل فی الدین بعد الحرب، مسلمانها میرفتند جنگ میکردند و بعد از آن یک عده میآمدند مسلمان میشدند، یک گروهی میگفتند اینها که آمدند مسلمان شدند از روی اکراه مسلمان شدند، آیه میفرماید لا تقولوا لمن دخل فی الإسلام و الدین بعد الحرب أنّه دخل مکرهاً، شبیه «وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى إِلَيْكُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً»[5]، بگوئیم آیه دلالت بر این معنا داشته باشد، پس مجموعاً در این آیه شریفه سه احتمال بدواً به ذهن میرسد یعنی ما اگر به هیچ تفسیری هم مراجعه نکنیم میگوئیم «لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ»، با قطع نظر از شأن نزول، با قطع نظر از کلمات مفسرین، این احتمالات ثلاثه در این آیهی شریفه وجود دارد.باز این نکته را عرض کنیم برخی قائل شدند به اینکه آیات جهاد ابتدایی آیاتی که از سورههای مخلتف قبلاً خواندیم ناسخ «لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ» است. اگر بخواهد ناسخ باشد منوط به این است که ما معنای اول را برای آیه ذکر کنیم، بگوئیم «لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ» در مقام انشاء است مثل «فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَج» است، بگوییم در مقام انشاء است بعد نتیجه بگیریم در دین نباید با اکراه و اجبار وارد شوید، بعد بگوئیم خدا بعداً فرموده نه! «قَاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ»، اگر ما بخواهیم مسئلهی نسخ را مطرح کنیم باید اولاً آیه را انشائی بگیریم. و ثانیاً ما قبلاً هم عرض کردیم نسخ در جایی است که جمع بین این آیات ممکن نباشد اما اذا قلنا به اینکه این آیهی سوره بقره دلالت بر یک مطلبی دارد که این مطلب با آیات جهاد ابتدایی منافات ندارد. اگر آمدیم این را اثبات کردیم، باز مسئلهی نسخ در اینجا مطرح نمیشود.
برخی گفتهاند این آیه 256 سوره بقره منسوخةٌ، که عرض کردیم اگر بخواهد نسخ ثابت باشد متوقف بر دو امر است: 1) انشائی بودن آیه 2) عدم امکان جمع بینهما.
برخی گفتهاند این آیه 256 مربوط به اهل کتاب است، چون اهل کتاب باید یا مسلمان میشدند یا کشته میشدند و یا جزیه میدادند، بگوئیم این آیهی «لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ» یعنی اهل کتاب را بگوئیم جزیه بپردازند، نمیخواهد در دین اکراهشان کنیم که حتماً بیایند مسلمان شوند، بگوئیم از اول خدای تبارک و تعالی در خصوص اهل کتاب این را فرموده، این هم احتمال دوم در مورد این آیه شریفه.
شأن نزول آیه لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ
ما برای اینکه معنای آیه را خوب متوجه شویم مناسب است که اول شأن نزول آیه را بیان کنیم ولو اینکه شما بدانید شأن نزول محدود نمیکند دایره آیه را، شأن نزول اینطور نیست که بیاید دایرهی آیه را به خودش محدود کند اما دو شأن نزول برای این آیه ذکر شده:شأن نزول اول:
«كان لرجل من الأنصار من بني سالم بن عوف ابنان، فتنصرا قبل أن يبعث النبي(صلى الله عليه و سلم)، ثم قدما المدينة في نفر من النصارى يحملون الطعام، فأتاهما أبوهما، فلزمهما و قال: و الله لا أدعكما حتى تسلما، فأبيا أن يسلما، فاختصموا إلى رسول الله صلى الله عليه و سلم، فقال: يا رسول الله، أ يدخل بعضي النار و أنا أنظر؟ فأنزل الله عز و جل: لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ فخلى سبيلهما»[6]یک انصاری بود از قبیله بنی سالم بن عوف که دو پسر داشت، که اینها نصرانی شدند. حالا در اینجا دارد: قبل أن یَبعَثَ قبل از اینکه رسول خدا کسی را بفرستد به آنجا برای آن قبیله که بیایند اسلام بیاورند؛ چون قبل أن یُبعَثَ که نمیشود خواند، چون قبل از مبعوثیت رسول خدا که ملزم به اسلام نبودند! قبل از اینکه رسول خدا کسی را بفرستد برای اینکه قبیله هم بیایند اسلام بیاورند اینها نصرانی شدند.
در ادامه می گوید: پدرشان هم همراه این دو آمد و گفت: من شما را رها نمیکنم مگر اینکه اسلام بیاورید. آنها اسلام نیاوردند و این شخص نزد پیامبر آمد و گفت: « يا رسول الله، أ يدخل بعضي النار و أنا أنظر؟» مثلاً گفته این کسی که پارهی تن من است و از خود من است داخل در جهنم میشود و من دارم نگاه میکنم؟! فنزلت این آیه نازل شد «لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ» بعد که این آیه نازل شد این هم هر دو بچهی خود را رها کرد، این یک شأن نزول که اینجا ذکر شده.
حالا آیا ما باشیم و این شأن نزول؛ آیا این شأن نزول قرینه نمیشود بر اینکه این «لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ» در مقام انشاء است؟ یا اینکه این شأن نزول نه قرینهی بر انشائی بودن میشود و نه قرینهای بر اخباری بودن. در این شأن نزول آیه که نازل شد پدر دیگر اینها را رها کرد، «لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ». آیا خود رسول اکرم(صلی الله علیه وآله) و این شخص از این آیه فهمید اکراه در دین حرام است؟ گفت حالا که اکراه حرام است من دیگر اینها را اکراه نمیکنم، چون بر من حرام است! عرض کردیم اگر گفتیم این آیه انشائی است میشود من الآیات الفقهیة فی القرآن الکریم، اگر گفتیم انشاء است یعنی تدلّ علی حرمة الإکراه، اکراه حرام است، از جمله حرمت اکراه این است که در اصل دین هم حق نداری اکراه کنی. بگوئیم این شخص حرمت را فهمید و لذا رها کرد، اشکال این است که اگر ما آمدیم مسئلهی انشائی بودن آیه را میخواهیم مطرح کنیم مسئلهی دین و اعتقاد از امور قلبیه است، امور قلبیه لا تقبل الاکراه، قابلیّت اکراه ندارد، شما با اکراه بگوئید که باید یک کسی را دوست داشته باشید، نمیشود! حب، بغض، اینها من الامور القلبیه است غیر قابلةٍ للإکراه، ایمان هم همینطور، اعتقاد هم همینطور، بگوئیم با اکراه باید خدا را قبول داشته باشی و موحد باشی، قابلیت این را ندارد، با اکراه چیزی محقق نمیشود، به عبارت دیگر اکراه بر یک فعل خاصی معنا دارد، اکراهش کنیم این شخص را بزن، این آب را بخور، این کار را انجام بده، اما اکراه بر فعل قلبی معنا ندارد وقتی اکراه بر فعل قلبی معنا نداشت ما چطور میتوانیم این آیه را به عنوان انشاء قرار بدهیم.
پس باید بگوئیم آیه نازل شد که در دین اکراهی نیست یعنی به عنوان یک امر خبری است، چرا؟ چون «قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ»، رشد از غی جدا و آشکار شده، پدر هم گفت خیلی خُب اینها دارند خودشان به ارادهی خودشان راه غی را میخواهند طی کنند این دیگر کاری نمیتواند بکند، پس ببینید به نظر ما نمیتوانیم بگوئیم شأن نزول قرینه میشود بر انشائی بودن آیه ولو بعد نزول الآیة پدر خلّا سبیلهما، رهایشان کرد ولی از این استفاده نمیشود که پدر فهمید اکراه در دین حرام است پس من دیگر اکراه نکنم، این مطلبی است که اینجاست.
این قرینهی واضحه و روشن وجود دارد که ایمان از امور قلبیه است، امور قلبیه نمیتواند متعلق برای تکلیف واقع شود.
یک کلامی را مرحوم علامه در المیزان دارد، که ما این مطلبی که گفتیم با توجه به این فرمایش ایشان است. البته ایشان آنجا اشارهای به اخباری و انشائی بودن ندادند، ولی میفرمایند:
«و في قوله تعالى: لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ، نفى الدين الإجباري، لما أن الدين و هو سلسلة من المعارف العلمية التي تتبعها أخرى عملية يجمعها أنها اعتقادات، و الاعتقاد و الإيمان من الأمور القلبية التي لا يحكم فيها الإكراه و الإجبار، فإن الإكراه إنما يؤثر في الأعمال الظاهرية و الأفعال و الحركات البدنية المادية، و أما الاعتقاد القلبي فله علل و أسباب أخرى قلبية من سنخ الاعتقاد و الإدراك، و من المحال أن ينتج الجهل علما، أو تولد المقدمات غير العلمية تصديقا علميا، فقوله: لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ، إن كان قضية إخبارية حاكية عن حال التكوين أنتج حكما دينيا بنفي الإكراه على الدين و الاعتقاد، و إن كان حكما إنشائيا تشريعيا كما يشهد به ما عقبه تعالى من قوله: قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ، كان نهيا عن الحمل على الاعتقاد و الإيمان كرها، و هو نهي متك على حقيقة تكوينية، و هي التي مر بيانها أن الإكراه إنما يعمل و يؤثر في مرحلة الأفعال البدنية دون الاعتقادات القلبية.»
ایشان اولاً دین را معنا میکند و می فرماید: دین یک معارف علمی است که یک معارف علمی دیگر پشت سرش در میآید که يجمعها أنها اعتقادات، و الاعتقاد و الإيمان من الأمور القلبية و اکراه و جبر در امور قلبیه حکومت ندارد بلکه اکراه فقط در حرکات ظاهری و اعمال ظاهری است و أما الاعتقاد القلبی فله علل و اسباب الاُخری قلبیة من سنخ الاعتقاد و الادراک.
پس خود همین قرینه میشود بر اینکه ما بگوئیم آیهی «لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ» اصلاً انشائی نیست، انشائی که نشد نمیتواند با آیاتی که داشت «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ جاهِدِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنافِقينَ وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ»[7] و یا «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا قاتِلُوا الَّذينَ يَلُونَكُمْ مِنَ الْكُفَّارِ»[8]، نمیتواند با آنها مقابله کند، برای اینکه اگر بخواهد مقابله کند باید انشائی باشد، بگوئیم خدا از یک طرف میگوید در دین اکراه حرام است از طرف دیگر نمیتواند بگوید پس بروید جنگ کنید تا اینها دین پیدا کنند چون جنگ یکی از مصادیق اکراه است.
[1] ـ توبه (9) : 5.
[2] ـ بقره (2) : 193 و انفال (8) : 39.
[3] ـ بقره (2) : 256.
[4] ـ بقره (2) : 197.
[5] ـ نساء (4): 94.
[6] ـ اسباب النزول (واحدی) : ص86.
[7] ـ توبه (9) 73 و تحریم (66): 9.
[8] ـ توبه (9): 123.
نظری ثبت نشده است .