درس بعد

اوامر

درس قبل

اوامر

درس بعد

درس قبل

موضوع: ماده و صیغه امر


تاریخ جلسه : ۱۳۷۸


شماره جلسه : ۱۸

PDF درس صوت درس
چکیده درس
  • مسئله‌ي کلام نفسي

  • ريشه بحث کلام نفسي

  • دو نظريه ديگر در کلام امام(ره)

  • بحث اخلاقي در باره‌ي قبض‌ها و بسط‌ها در زندگي

دیگر جلسات


بسم الله الرّحمن الرّحيم

الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين


مسئله‌ي کلام نفسي

يکي از مطالبي که لازم است به صورت مختصر و گذرا اشاره کنيم، مسئله‌ي کلام نفسي است که، اشاعره آن را پذيرفته‌اند، اما معتزله و قاطبه‌ي اماميه کلام نفسي را نپذيرفته‌اند و علّت طرح اين بحث دو مطلب هست؛ يکي اينکه اصلاً آيا غير از کلام لفظي چيزي به نام کلام نفسي داريم يا نه؟

مطلب دوم اينکه اشاعره که قائل به کلام نفسي شده و به دنبال آن، قائل به تغاير بين طلب و اراده شده‌اند، آيا بين پذيرفتن اين مبنا و پذيرفتن تغاير بين طلب و اراده ملازمه‌اي وجود دارد يا نه؟ از طرف ديگر اگر کسي منکر کلام نفسي شد و کلام نفسي را نپذيرفت، آيا ملازمه وجود دارد که قائل به اتحاد بين طلب و اراده شود يا اينکه ملازمه‌اي نيست؟

افرادي داريم که منکر کلام نفسي‌اند و در اصل کلام نفسي با اشاعره مخالفت کرده‌اند، اما قائل به تغاير بين طلب و اراده‌اند، مثل مرحوم محقق بروجردي و مرحوم محقق خوئي(اعلي الله مقامهما الشريف) و عده‌ي ديگري که، از يک طرف کلام نفسي را انکار کرده‌اند، اما از طرف ديگر، اتحاد بين طلب و اراده را نپذيرفته و قائل‌اند به اينکه، حقيقت و مفهوم طلب و مفهوم اراده با يکديگر تغاير دارد، برخلاف نظريه‌ي مرحوم آخوند خراساني(قدس سره الشريف) که معتقد است طلب و اراده، مفهوماً و حقيقتاً و انشاءً يکي هست.

بنابراين اين بحث کلام نفسي از دو جهت اهميت دارد، يکي اينکه آيا وراء کلام لفظي آنطوري که اشاعره گفته‌‌‌اند: کلامي به نام کلام نفسي داريم يا نه؟ و دوم اينکه آيا بين اين بحث و بحث طلب و اراده، آيا ملازمه‌اي وجود دارد يا نه؟

ريشه بحث کلام نفسي

مسئله‌ي کلام نفسي، ريشه‌اش از اولين نزاع بين اشاعره و معتزله شروع شد. اولين نزاعي که بين اشاعره و معتزله شروع بوده، نزاع در حدوث و قدَم قرآن است.

اشاعره قائل بوده‌اند به اينکه «قرآن قديمٌ» حتّي آنطوري که شارح مواقف در کتاب مواقف دارد، بعضي از حنبلي‌ها آنقدر جمود را به حدّ اعلي رسانده‌اند که گفته‌اند: نه تنها کلام خدا قديم است، بلکه جلد قرآن هم قديم است، غلاف قرآن هم قديم است، کاغذ قرآن هم قديم است. اما در مقابل معتزله گفته‌اند: نه، ما چيزي غير از کلام لفظي نداريم.

آن وقت بحث‌شان کشيده شد به اين صفت متکلّم بودن خداوند و اينکه وقتي مي‌گوييم: «وَ كَلَّمَ اللَّهُ مُوسى‏ تَكْلِيما» از اين آيه‌ي شريفه، وقتي متکلّم بودن خداوند را استفاده مي‌کنيم، آيا متکلم بودن خداوند از صفات ذاتيه است يا از صفات فعليه‌؟

اشاعره قائل‌اند به اينکه، متکلّم بودن خداوند، مانند قدرت و علم از صفات ذاتيه‌ي خداوند است. صفات ذاتيه هم دو خصوصيت دارند، هم قائم به ذات‌اند، يعني در وجود اين صفت، غير از ذات چيز ديگري دخالت ندارد يعني به اختلاف احوال و اشخاص و حالات و ازمنه و امکنه فرقي نمي‌کند.

وقتي مي‌گوييم: خداوند قدير است، «إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِير يا بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيم‏»، هيچ فرقي نمي‌کند، اينطور نيست که تغيير در حالات و اشخاص و زمان، در اين علم هم يک تغييري به وجود بياورد. اشاعره گفته‌اند: تکلّم هم از صفات ذاتيه‌ي خداوند است که، قائم به نفس است.

اشاعره گفته‌اند: قبول داريم که کلامي، به نام کلام لفظي داريم، اما وراء اين کلام لفظي، حقيقتي قائم به نفس و صفتي قائم به ذات خداوند است که، حقيقت کلام آن کلام است و از آن تعبير  به کلام نفسي مي‌کنند.

معتزله -که در رأس‌شان واصل بن عطا است که، شاگرد حسن بصري بود و از درس حسن بصري بيرون آمد و خودش شاگرداني پيدا کرد و معروف به معتزله شدند، چون اعتزال از درس استاد پيدا کردند- قائل شده‌‌‌اند به اينکه تکلّم از صفات فعليه‌ي خداوند تبارک و تعالي است. اوصاف فعليه آن است که به اشخاص و حالات، زمان‌ها و مکان‌هاي مختلف تغيير پيدا مي‌کند، مثل صفت رازقيت که، وقتي خداوند مي‌خواهد رازق باشد، بايد يک مرزوقٌ منه باشد، بايد کسي باشد که اين رزق به او تعلق پيدا کند، خالقيت همينطور، اين که مي‌گوييم: خداوند خالق انسان است، اين خالقيت صفت فعل خداوند است که يک امر حادث است و قديم نيست.

دو نظريه ديگر در کلام امام(ره)

امام(رضوان الله عليه) در رساله‌اي که در طلب و اراده دارد، غير از اين دو نظريه، دو نظر ديگر را هم بيان کرده‌اند؛ يک نظر فرموده‌اند: «قال: بعض اهل التحقيق»، بعضي از محققين فلاسفه و حکما گفته‌اند: تکلّمي که خداوند دارد، برخلاف تکلمي است که انسان دارد.

خداوند که مي‌گوييم: متکلّم است، يعني به وسيله‌ي آلتي، کلام را در آن آلت و آن شيء ايجاد مي‌کند، مثل جايي که شجره با موسي تکلّم کرد يا سنگريزه با پيامبر تکلم کرد. معتزله مي‌گويند: تکلم خداوند مثل تکلم انسان است يعني همان طوري که انسان با اين دهان و زبان و وسائلي که خدا به او داده تکلّم مي‌کند، خداوند هم جسم نيست، اما ايجاد در يک شيئي مثلاً به نام شجره يا سنگريزه تکلّم مي‌کند.

اما بعضي از محققين گفته‌اند: اين چنين نيست که شجره و سنگريزه آلت براي تکلّم خداوند باشد. خداوند که تکلم مي‌کند، کلام را خلق و ايجاد مي‌کند، ولو اينکه هيچ آلتي هم در کار نباشد.

امام(ره) يک نظريه‌اي هم خودشان داده و فرموده‌اند: متکلّم بودن خداوند به معناي وحي است و اينکه حقيقت وحي چيست را نمي‌توانيم بفهميم. انسان بايد در مراتب علمي، به همراه رياضت‌هاي سخت عملي، خودش را به جايي برساند که بفهمد وحي چيست؟ اما از نظر علمي نمي‌توانيم حقيقت وحي را بيان کنيم.

فرموده‌اند: دليل ما که مي‌گوييم: تکلّم به معناي وحي است اين است که، مي‌گوييم: قرآن کلام الله است، قرآن هم غير از وحي چيزي نيست، پس کلام الله، حقيقتي غير از وحي ندارد.

در مقام بحث در اين نيستيم که، آيا در ميان اين چهار نظريه، نظريه‌ي اشاعره درست است، يا نظريه‌ي معتزله، يا نظريه بعض اهل التحقيق، يا نظري که امام(رضوان الله عليه) داده‌اند؟ اجمالاً آنچه هست این است که، اشاعره وراء اين کلام لفظي در مورد خداوند، يک کلام نفسي را قائل شده‌اند.

آنچه که در ابتدا اشاعره را وادار کرده که، کلام نفسي را قائل شوند اين است که، اين الفاظ حادث‌اند و حادث نمي‌تواند در قديم حلول کند، پس بايد کلام خدا قديم باشد و «حلول القديم في القديم» اشکالي ندارد. لکن اشاعره مسئله را از خداوند هم تعدّي داده، حتّي در مورد انسان‌ها هم به کلام نفسي قائل شده‌اند، که اين خيلي مشکل ايجاد مي‌کند.

گفته‌اند: در تمام جملاتي که انسان به کار مي‌برد، چه جمله‌ي انشائيه و چه جملات إخباريه، وراء اين جمله‌ي لفظي انشائي يک کلام و حقيقتي در نفس متکلم وجود دارد و هکذا جملات اخباريه. مثلاً گفته‌اند: در جمله‌ي إنشائيه در جايي که مولا به عبدش مي‌گويد: «ادخل السوق و اشتري اللحم»، اينجا يک جمله‌ي انشائيه‌ي لفظيه و يک کلام لفظي است، اما وراء اين جمله، يک حقيقتي در نفس متکلّم وجود دارد که مي‌گويند: اسم آن حقيقت را کلام نفسي مي‌گذاريم.

پس خلاصه‌ي ادعاي اينها اين شد که:

يک: غير از کلام لفظي و وراء کلام لفظي، حقيقتي در نفس به نام کلام نفسي هست.

دو: کلام نفسي حقيقتي است قائم به نفس متکلم و اين الفاظ مبرز و کاشف از آن حقيقت است.

سه: اين حقيقت، حقيقتي است که با طلب، علم و اراده تغاير دارد، اين حقيقت غير از علم است. در جملات اخباريه درست است که، در نفس‌مان علم داريم به ثبوت نسبت بين زيد و قيام، اما مي‌گويند: کلام نفسي اين علم نيست، يک حقيقت ديگري است.

مثلاً در جملات انشائيه درست است که مولا، در نفس‌اش اراده کرده که، عبد را مأمور کند که، اين عمل را انجام دهد، اما حقيقت کلام نفسي غير از اراده است. البته بعد روشن مي‌شود که اين ادعايشان يک لغلغه‌ي لسان است و تخيلي بيش نيست و حقيقت و واقعيتي به نام کلام نفسي اين گونه که اينها بيان مي‌کنند نداريم.

تتمه‌ي اين بحث را ان‌شاء‌الله روز شنبه عرض مي‌کنيم.

بحث اخلاقي در باره‌ي قبض‌ها و بسط‌ها در زندگي

حديثي از امام صادق(ع) بخوانيم ببينيم چه استفاده مي‌کنيم؛ «قال الصادق(ع) ما من قبضٍ و لا بسطٍ إلا و لله فيه مشيةٌ و قضاءٌ و ابتلاءٌ»، -اجمالاً آن مقداري که از حديث مي‌فهميم- حضرت مي‌فرمايند: هر تنگي، گرفتاري و ضيق و هر توسعه، بسط و گشايش در زندگي، اين سه امر در آن دخالت دارد:‌

1) مشيت خداست، انسان در زندگي مادي يا معنوي دچار تنگي مي‌شود، دستش خالي مي‌شود، گاهي در مسائل مادي دست انسان خالي مي‌شود، گاهي هم در مسائل علمي دست انسان کوتاه مي‌شود، يک گرفتاري پيش مي‌آيد که انسان بايد براي خدمت کردن به پدرش از قم به شهر خودش برود، گاهي اوقات هم يک تنگي‌هاي معنوي است، انسان توفيق نماز شب پيدا نمي‌کند، توفيق روزه و انجام مستحبات پيدا نمي‌کند، توفيق خدمت به مردم پيدا نمي‌کند، تمامش از مصاديق قبض است. قبض اختصاص به قبض امور مادي ندارد، در امور مادي، امور علمي، امور معنوي، در همه‌ي اينها قبض وجود دارد.

همچنين «و لا بسطٍ» گشايش هم همينطور است، انسان وقتي از جهت مالي گشايشي برايش به وجود مي‌آيد، از نظر علمي امکاناتي برايش فراهم مي‌شود، امکان اينکه حضور در درس پيدا کند، با بزرگان اهل نظر نشست و برخواست داشته باشد، خدمت آنها برود، از اين کتاب‌ها و کتابخانه‌ها و اين همه چيزهايي که امروزه بحمدالله هست استفاده کند، همه‌ي اينها مي‌شود بسط.

در زمان قديم عالمي وقتي به يک کتاب نياز داشته، گاهي به حدّي مي‌رسيده که، بايد مي‌رفته کتابي را از ديگري مي‌گرفته و به منزل مي‌آورده، شب تا صبح اين را استنساخ کند، يک نسخه از روي آن بردارد، همين بحث طلب و اراده، امام(رضوان الله عليه)، در آن زمان مسئله‌ي چاپ به اين نحو نبوده، بعضي از شاگردانشان مثل والد بزرگوار ما(حفظه الله) از روي نسخه‌ي خطي امام(ره)، از اول تا آخر استنساخ کردند.

يک زماني، زمان قبض مسائل علمي است و يک زماني هم، زمان بسط مسائل علمي است، مسائل معنوي هم همينطور است. امکان اينکه واقعاً انسان در مسائل سير و سلوک قدم‌هايي بردارد، در هر زماني نيست، گاهي اوقات انسان مريض است، گاهي سالم است، جوان يا پير است، گاهي مشکلات دارد.

علي اي حال وقتي انسان فکر مي‌کند، قبض و بسط در همه چيز عالم معنا دارد، اعم از اموي مادي و علمي و معنوي، اجتماعي و فردي.

شما نمي‌توانيد راهي به ما نشان داده و بگوييد: در اين راه فقط بسط يا قبض است، مثلا در ثروت اندوزي فقط بسط است، نه در همه چيز قبض و بسط وجود دارد.

حال امام صادق(ع) مي‌فرمايد: بايد بدانيم که در هر قبض و بسطي، اين سه مطلب هست؛ يکي اراده‌ي حق تعالي (مشيت).

يکي هم قضاء حتمي الهي که، فکر نکنيد اين قابل از بين بردن است بگوييم: من مي‌خواهم با اين مبارزه کنم و اين را از بين ببرم.

سوم ابتلاء و امتحان است.

وقتي که روشن کرديم همه‌ي امور ما، هميشه در حال قبض و بسط است، حتي همين جسم انسان، تا زماني که يک کودک است، در حال قبض است، وقتي نوجوان و جوان مي‌شود، در حال بسط است، باز مجدداً مي‌رود در حال قبض. جسم اينطور است، روح، علم و مال اينطور است، در همه چيز قبض و بسط راه دارد.

امام هم مي‌فرمايد: در هر قبض و بسطي امتحان الهي وجود دارد، پس نتيجه مي‌گيريم که، دائماً در حال امتحان الهي هستيم، در همه‌ي ابعاد وجودي‌مان در حال امتحان الهي هستيم.

گاهي اوقات شيطان انسان را فريب ‌داده و مي‌گويد: امتحان آن وقتي است که محيط گناهي براي انسان پيش مي‌‌‌آيد، چند نفر غيبت مي‌کنند، اينجا اگر انسان ببيند که چکار مي‌تواند بکند مي‌شود امتحان، اين خيلي ساده است. امتحان الهي در همه‌ي جزئيات، شئون و همه‌ي حالات براي انسان وجود دارد، حتّي در حال خواب. در حال خواب هم انسان گرفتار ابتلا است، منتهي آن ابتلاء در حال خواب، ابتلايي است که اثر تکليفي بر آن بار نمي‌شود، اما اينطور نيست که او را هم استثنا کنيم و بگوييم: انسان در حال بيداري فقط در حال ابتلا است ، خود خواب هم همين طور است.

بنابراين انسان بايد مقداري اين را باور کند و توجه داشته باشد که، در همه‌ي حالات تحت حکومت حق تعالي است و امتحان مي‌شود. گرفتاري‌ ما اين است که از امتحان غافليم، مثل ايام درسي که، در ايام معمولي به فکر خواندن نيستيم و شب امتحان مشغول به خواندن و دوره کردن کتاب‌ها مي‌شويم، فکر مي‌کنيم که وقت گناه فقط موقع امتحان مي‌رسد و هنگام امتحان است، اين ابتلا و امتحان يک آثار وضعي عجيبي دارد.

اگر کسي که فقير و دستش تنگ است و خداوند او را امتحان مي‌کند، برود به برادرش بگويد که: کمکي به من بکن و او هم کمک کند، اينجا گناهي هم مرتکب نشده، ولي از اين امتحان موفق بيرون نيامده است.

خواب معمولي، با خواب غير معمولي فرق دارد، آن نومي که عبادت است، با نوم غير عبادت فرق دارد، آن نومي که روح انسان در يک عالم سير مي‌کند، شما نمي‌دانيد مردم از حقيقت نوم چقدر غافل‌اند. نوم يک طريق براي عروج روحي و طريقي است که خداوند در اختيار همه گذاشته، آنهايي هم که نمي‌خواهند دنبال سير و سلوک‌هاي کذايي بروند، يکي از راه‌هاي سير و سلوک‌شان نوم است.

اين نوم وقتي که در قبضه‌ي روح قرار گيرد، روح مي‌‌‌تواند به او جهت دهد. يک کسي خوابش احلام است، يک کسي هم در خوابش خداوند، عوالم و حقايقي را به او نشان مي‌دهد. افرادي هستند و من سراغ دارم که در عالم رؤيا بهشت و جهنم را، حساب و کتاب را نشان‌شان داده‌‌‌اند، اينها آيا ابتلا نيست؟ بله.

علي اي حال بايد يک مقدار فکر کنيم، همه‌ي حالات انسان در حال ابتلاست و توجه داشته باشيم که، اين امتحان از انسان جدا و منفک نمي‌شود و خوشا به حال آن کسي که بالأخره «رحم الله إمرأً عرف قدره» يکي از معانيش اين است که، بفهمد در اين امتحانات، چطور بايد عمل کند، انشاء‌الله خداوند به همه توفيق عنايت بفرمايد.


وصلّی الله علی محمد و آله الطاهرین

برچسب ها :

اوامر طلب و اراده کلام نفسي امام خمینی اشاعره کلام لفظی معتزله صفات ذاتیه خدا قبض و بسط مشیت خدا امتحان در زندگی

نظری ثبت نشده است .