موضوع: مشتق
تاریخ جلسه : ۱۳۷۷
شماره جلسه : ۱۰
چکیده درس
-
خروج مصادر و افعال از محل نزاع
-
ماده و هیئت در مشتق
-
اشکالات نظریه متأخرین
دیگر جلسات
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحيمْ
الْحَمْدُ للّه رَبِّ الْعَالَمِينْ وَصَلَى الله عَلَىٰ سَيِّدَنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينْ
الْحَمْدُ للّه رَبِّ الْعَالَمِينْ وَصَلَى الله عَلَىٰ سَيِّدَنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينْ
ملاحظه فرموديد در اشكالي كه مرحوم آخوند در كفايه پيرامون اسم زمان مطرح فرموده بودند مجموعاً چهار اشكال مطرح شده بود كه همهي آنها را بيان كرديم؛ و ملاحظه فرموديد كه تمام اين چهار جواب مخدوش است و اشكالاتش را هم بيان كرديم.
مرحوم امام (رضوان الله تعالي عليه)، بعد از اينكه اين چهار جواب را بيان فرمودند، فرمودند كه حق اين است كه اسم زمان از محل نزاع در باب مشتق خارج است و نزاع در باب مشتق در اسم زمان جريان ندارد. ديگران مثل مرحوم محقق خوئي همان نظريهي استادشان مرحوم اصفهاني و بروجردي را اختيار كردند و فرمودند كه نزاع در آن هیئت مفعل جريان دارد اما به اعتبار مصداق اسم مكانش، كه ما عرض كرديم اين معنايش تسليم اشکال شدن است.
اگر ما گفتيم ميخواهيم نزاع كنيم كه آيا اين هیئت جزء الفاظي است كه نزاع مشتق در آن جريان دارد، اما بگوييم اين هیئت فقط به اعتبار اسم مكان داخل در نزاع است، خود همين بيان اقرار و تسليم نسبت به اشكال است و طبق اين بيان ما نتيجه ميگيريم كه مثل مرحوم اصفهاني، بروجردي و مرحوم آقاي خوئي (قدس سرهم) اینها هم در واقع پذيرفته اند نزاع در اسم زمان جريان ندارد.
اينجا يك مطلبي به ذهن ميرسد و آن اين است كه ما اگر بخواهيم زمان را از نظر عقلي- كه عقل يك دقت بيشتري در تفكيك اجزاي زمان دارد- اگر بخواهيم از ديد عقلي ملاحظه كنيم، به هيچ وجهي اسم زمان داخل در نزاع نميشود. مثلاً اگر ساعت يك و 5 دقيقه قتل در اين ساعت واقع شود، ساعت يك و 6 دقيقه را نميشود گفت مقتل و همینطور يك و 7 دقيقه، چون بهدقت عقليه اجزاي زمان منقضي شده و وجود جديد آمده است.
اما اگر ما از نظر عرفي بخواهيم اجزاي زمان را بررسي بكنيم عرف يك فرقي ميگذارد. عرف بين امروز و فردا فرق ميگذارد اما بين يك ساعت قبل و بعد فرقي نميگذارد. عرف وقتي كه ساعت يك قتل واقع شده باشد ساعت دو را هم ميگويد مقتل، ساعت سه را هم استعمال مقتل ميكند؛ اما فردا كه فرا برسد ديگر استعمال مقتل نميكند بنابراين و در باب استعمالات ما بايد ديد عرف را لحاظ كنيم.
قبلاً در همان جواب چهارم اين را گفتيم كه عقلاً و عرفاً زمان يك وجود واحدي است اين درست است در واحد بودنش ترديدي نيست.
امام (رضوان الله تعالي عليه) فرمودند مع ذلك چون يك وجود واحد تدريجي است، تدريج كار را خراب ميكند و لذا نتيجه گرفتند نزاع در اسم زمان مطلقاً جريان ندارد. ما همين جا میخواهیم بیان کنیم كه خود تدريج اگر به نظر عقل ملاحظه شود با تدريج به نظر عرف فرق وجود دارد، تدريج به نظر عقل، دقيقه، دقيقه بلكه در كمتر از دقيقه است، ما براي روشن بودن دقيقه ميآوريم.
اين دقيقه تمام ميشود و دقيقه بعد ميآيد، لذا اگر در اين دقيقه قتل واقع شده باشد در دقيقه بعد اينجا عقل ديگر نميگويد كه آن زمان، زمان قتل است اما اگر ما تدريج به نظر عرف را ملاك دانستيم، تدريج به نظر عرف، عرف ميگويد بين دقايق و حتي بين ساعات در يك روز واحد فرقي نميگذارد، تدريج بهحسب عرف يوماً و يوماً است، بنابراين وقتي ما بهحسب عرف نگاه كرديم، بهحسب عرف اگر دو ساعت پيش قتل واقع شده باشد الآن كه دو ساعت گذشته الآن را هم ميگويند مقتل، امروز اگر يك قتلي واقع شده باشد ميگويند مقتل، اما اگر فردا شد ديگر عنوان مقتل ندارد، آن وقت از اين بيان روشن ميشود اين نكته كه تكرار هم ميكرديم مخصوصاً مرحوم نائيني شايد از همين جا اين اشتباه برايشان به وجود آمد و آن نظريه را اظهار كردند كه زمان يك معناي كلي دارد مثلاً عاشر محرم، يك مصداقش سال 61 بوده يك مصداقش سال 62 بوده و يك مصداقش 63 در حالي كه سال 62 را بهعنوان حكايت از 61 قرار ميدهند. سال 63 را هم باز بهعنوان حكايت از اين حادثه در سال 61 قرار ميدهند. يعني نه عرف و نه عقل و نه شرع هيچ كس نميگويد كه سال عاشر محرم سال 62 مقتل الحسين است هيچ كس اين حرف را نميزند اینها همه جنبهي حكايت دارد.
مثلاً زمان ولادت، ببينيد همين مؤيد نظر ماست كه عرض كرديم عرف در روز تدريج و تدرج را بين ساعات لحاظ نميكند. امروز اگر ساعت اول هم متولد شده باشد ميگويند كه امروز يوم الولادة است. بنابراين عقلا و عرفاً زمان يك وجود واحد متصل است كه اين بحثي ندارد؛ اما چون يك وجود تدريجي است نه دفعي، ما بايد اين تدريج را به لحاظ عرف حساب كنيم تا اينكه قابليت دخول در محل نزاع را داشته باشد.
آن وقت اگر اين چنين شد، حالا اگر فرض كنيد بعد از اينكه ساعت اول صبح مثلاً زمان قتل واقع شده است بعد از او اگر كسي نذر كرد كه اگر امروز مقتل باشد، مثلاً من يك درهم به فقير صدقه ميدهم ولو نذرش بعد از اين زمان محقق شده، اما چون عرف كل يوم را بهعنوان مقتل حساب ميكند اين صدقه بر او واجب است؛ اما اگر به نظر عقل باشد بعد از نظر او اصلاً موضوعي براي وفاي به نذرش محقق نميشود. لذا بايد ما تدريج را به نظر عرف حساب كنيم و وقتي كه به نظر عرف حساب كرديم اين ثمرهي ابتدايي روشن هم در آن ميآيد؛ و چهبسا ثمرات ديگري هم در آن مطرح بشود.
فرض كنيد عرف فقط يوم خالي را بهعنوان يك وجود واحد قرار ميدهد و به ليل كه برسد ميگويد روز تمام شد، ديگر نميگويد ليل هم عنوان مقتل را دارد؛ مثلاً اگر كسي در روز فوت شود وقتي به شب برسد آن زمان بهعنوان وفات تمام شده است. آن زماني كه زدن يا قتل بوده تمام شده، مبدأ و تلبس به مبدأ تمام شده، بعد از او هم استعمال ميكند. حال اينجا كه استعمال ميكند يا بايد بگوييم كه حقيقتاً استعمال ميكند، يا بايد بگوييم مجازاً استعمال ميكند.
بحث ما در اين نيست كه استعمال عرف حقيقي است يا مجازي، در اصل استعمال است. در ضارب زيد ديروز زده است و امروز به او ميگوييد ضاربٌ، اصل اين استعمال صحيح است منتهي نزاع ميكنيد در مشتق كه آيا اين استعمال حقيقي است يا مجازي.
به عبارت دیگر در نزاع در باب مشتق ما اول بايد يك چيزي را درست كنيم. اول بايد اثبات بكنيم كه اين استعمال، استعمال صحيح است. اگر غلط بود اصلاً داخل در محل نزاع نميشود. مثل اينكه زيد ضارب است و شما ميخواهيد به عمر بگوييد ضارب، اطلاق ضارب بر عمر غلط است. عمري كه هیچگاه متلبس به ضرب نشده، اطلاق ضارب بر عمر غلط ميشود.
در نزاع در باب مشتق اين يك اصل موضوعي مسلم است كه اول بايد اصل استعمال صحيح باشد. بعد از اينكه استعمال صحيح بود آن وقت بايد ببينيم كه اين استعمال علي نحو الحقيقة صحيح است يا علي نحو المجاز صحيح است. اين بياني كه ما داريم عرض ميكنيم، ديگران مثل امام (رضوان الله تعالي عليه) اینها ميفرمايند وقتي كه آن زمان گذشت مثل اين است كه بهجای اينكه به زيد بگوييم ضارب به عمر بگوييم ضارب، زيدي كه ضارب بوده به عمر بگوييم ضارب.
آن زمان كه گذشت شما اصلاً نميتوانيد بگوييد مقتل، ديگر استعمال، استعمال غلط ميشود. ما ميخواهيم بگوييم كه چون تدريج به نظر عرف غلط است، عرف در يك قسمت اصل استعمال را صحيح ميداند؛ اما اينكه اگر گفتيم مشتق حقيقت در متلبس است اين استعمال ميشود مجاز، اگر گفتيم در اعم از متلبس و منقضي است اين استعمال حقيقي ميشود.
فرمایش امام متين است منتهي به اين قيد بايد بزنيم كه اگر تدريج به نظر عقل باشد اصلاً هيچ موردي براي جريان نزاع در اسم زمان ما نداريم، اگر تدريج به نظر عرف باشد، عرف بعضي از موارد در تدريج را قائل است اما بين ساعات و دقايق تدريج را قائل نيست اما بين ايام تدريج را قائل است لذا اينجا بايد بين اینها فرق بگذاريم.
البته باز با اين بيان ملاحظه ميكنيم كه ما نتوانستيم خيلي اسم زمان را به نحو حسابي داخل در نزاع كنيم. مثل يك چيزي كه صدتا است ما بياييم يكي از آنها را داخل در نزاع كنيم. اسم زمان با اين بيان در يك حد بسيار محدودي داخل در نزاع ميشود؛ اما بالاخره در همين حد هم قابل قبول است.
خروج مصادر و افعال از محل نزاع
مطلب ديگري كه مرحوم آخوند بهعنوان يكي از مقدمات بحث مشتق بيان فرمودند اين است كه ما گفتيم مصادر و افعال از محل نزاع در باب مشتق خارج است. مصادر چه مصادر ثلاثي مزيد و چه مصادر ثلاثي مجرد. افعال هم کلاً از محل نزاع خارج هستند. دليل مهمي كه براي اين مطلب اقامه شد اين است كه مصدر قابل اتحاد با ذات نيست. فعل قابل اتحاد با ذات نيست ولو اينكه مصدر يا فعل به يك ذات نسبت داده شود.
ميگوييم «زيدٌ عدلٌ»، عدل را به زيد نسبت ميدهيم يا ميگوييم «زيدٌ ضرب»، فعل ضرب را اسناد ميدهيم به زيد، اما ضرب و عدل با زيد اتحاد ندارد و يكي از ملاكات در باب مشتق، ما مشتقي را بحث ميكنيم كه با ذات اتحاد داشته باشد. به تعبير ديگر مشتقي كه قابل حمل بر ذات شود.
از اين بيان اين روشن ميشود كه «زيدٌ ضرب» را اگر به دست يك نحوي بدهيم، نحوي ميگويد كه اين قضيه يك قضيهي حملیه است. نحوي ميگويد كه اين قضيه يك قضيهي اسميهي حمليه است؛ اما «زيد ضرب» از ديد اصولي قضيه حمليه نيست. چون اصولي در حمل، اتحاد را ملاك ميداند. بايد محمول متحد با ذات موضوع باشد، زيد ضاربٌ را اصولي يك قضيه حمليه ميداند اما «زيد ضرب» چون ضرب متحد با زيد نيست، بلكه ضرب دلالت دارد بر يك نسبتي بين مبدأ و ذات، بنابراين مصادر و افعال از محل نزاع خارج است.
ماده و هیئت در مشتق
مشتق يك ماده دارد و يك هیئت، ماده در باب مشتقات چيست؟ متقدمين بينشان اختلاف بود، بعضیها مثل كوفيين ماده را عبارت از مصدر قرار ميدادند و بعضیها مثل بصريين مادهي مشتقات را افعال قرار ميدادند.
متأخرين ديدند كه همهاش اشكال دارد. متأخرين گفتند ماده آن است كه هم لفظاً و هم هيأتاً در همهي مشتقات محفوظ بماند. اگر يك چيزي از نظر لفظ يعني مواد لفظي و از نظر هیئت در تمام مشتقات محفوظ بود به آن ميگويند ماده، در حالي كه مصدر نميتواند اینطور باشد، مصدر ضرب، ضربٌ است. ضرب خودش يك هیئت معيني دارد، ضرب بر وزن فَعل است، وقتي ميرود به فعل ماضي، ضاد و راء و باء محفوظ ميماند، اما هیئتش محفوظ نميماند، لذا گفتهاند كه حرف كوفيين باطل است.
حرف كوفيين كه مصدر را مادهي مشتقات ميدانند باطل است. حرف بصريين هم باطل است. همين فعل ماضي در فعل مضارع يك هیئت ديگري پيدا ميكند، در فعل امر يك هیئت ديگري پيدا ميكند، بنابراين متأخرين گفتهاند كه مادهي مشتقات نه مصدر است و نه فعل.
گفتهاند مادهي مشتقات عبارت است از خود «ضاد و راء و باء» در ضرب و يضرب و امثال اینها، «ض ر ب» به اين هیئت ترتيبيه، كه اول ضاد بعد راء و بعد باء است؛ اما ديگر غير از اين هیئت ديگري كه بر وزن فعل باشد ندارد، خود «ضاد و راء و باء» به همين هیئت ترتيبيه، خودِ همين مادهي براي مشتقات است. اين نظريهاي است كه متأخرين پذيرفتند در قبال آن نظريهاي كه متقدمين دادند.
اشکالات نظریه متأخرین
در اين نظريهي متأخرين هم يك اشكالات متعددي وارد كردند كه از همهي آن اشكالات هم جواب داده شده است.
يكي از اشكالاتش اين است كه «ضاد و راء و باء» اگر اين را شما بخواهيد ماده قرار بدهيد با اسم مصدر فرقي به وجود نميآيد، چرا؟ براي اينكه شما از «ضاد و راء و باء» چه چیز اراده ميكنيد؟ میگویید معنايش يعني كتك، كتك همان اسم مصدر است. پس فرقي بين ماده و اسم مصدر نشد.
جوابش اين است كه بله از نظر معنا فرقي نيست، بين «ضاد و راء و باء» و اسم مصدر از اين ماده از نظر معنا فرقي نيست؛ لكن واضع به جهت نياز استعمالي، آن جايي كه ديده مستعمل نياز دارد كه اسم مصدر را به كار ببرد، يك هیئتی به نام اسم مصدر وضع كرده است و الا از جهت معنوي بين اين «ضاد و راء و باء» و اسم مصدر فرقي وجود ندارد.
اشكال دوم اين است كه اگر «ضاد و راء و باء» ماده براي مشتق شود، لازمهاش تعدد دال و مدلول است. يعني لازمهاش اين است كه ضارب مادهاش يك مدلول داشته باشد كه دالش همان «ضاد و راء و باء» است و هیئتش هم يك مدلول دومي داشته باشد كه همان هیئت فاعل است. يك لفظ دو تا دال و دو تا مدلول داشته باشد.
جوابش هم اين است كه چه اشكالي دارد؟ در باب مشتقات ما قائل به تعدد دال و مدلول ميشويم. ميگوييم مادةً يك مدلول دارد و هيئتاً يك مدلول ديگري دارد و بعضي از اشكالات ديگري كه خيلي مهم نيست.
در نتيجه محققينِ از متأخرين مادهي مشتقات را نه مصدر ميدانند و نه فعل ميدانند. ميگوييم مادهي مشتق در ضَرَبَ، يَضرِبُ چيست؟ ميگويند مادهاش در ضَرَبَ و يَضرِبُ «ضاد و راء و باء» است به نحو ترتیب. فقط ترتيبش اين است كه اول ضاد بعد راء و بعد باء باشد. این ماده است كه ديگر هيچ هیئتی هم ندارد. هیئت ترتيبيه دارد اما آن هیئت عارض بر ماده در آن وجود ندارد. وزن ندارد كه ما بگوييم بر وزن فَعَلَ است يا بر وزن فَعل است.
ميخواهيم بدانيم كه مادهي ضَرَبَ، ضَرب است يا مادهي ضَرَبَ، «ض ر ب» است. متأخرين ميگويند كه «ضاد و راء و باء» است و همين حرف هم درست است. چون ضَرب خودش يك هیئت دارد. ماده به آن چيزي ميگويند که وقتي ميرود در موارد اشتقاقيه هم لفظاً و هم هيأتاً محفوظ باشد؛ اما اينجا هیئتش از بين ميرود و در اين صورت معلوم ميشود ضَرب نميتواند ماده باشد. ضَرَبَ هم نميتواند ماده براي ضَرب باشد چون باز هیئتش عوض ميشود، پس نه مصدر و نه فعل هیچکدام ماده نيستند. آن كه ماده براي مشتقات است «ضاد و راء و باء» است به نحو هیئت ترتيبيه.
وَ صَلَّی الله عَلَیٰ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرینْ
نظری ثبت نشده است .