موضوع: واجب نفسی و غیری تا وجوب شرعی
تاریخ جلسه : ۱۳۸۱/۶/۲۸
شماره جلسه : ۵
-
چکيده بحث گذشته و بررسي راه حل محقق خوئي
-
نقد استاد محترم بر راه حل محقق خوئي
-
راه حل مرحوم امام براي اشکال تعريف واجب نفسي و غيري
-
سوالات استاد در آخر درس:
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
الحمدلله رب العالمين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين
چکيده بحث گذشته و بررسي راه حل محقق خوئي
در بحث گذشته نظريه محقق خويي صاحب محاضرات در بحث واجب نفسي و غيري را بيان کرديم. ايشان براي حل اين اشکال که واجب غيري بر واجب نفسي صدق ميکند فرمودند ما راهي را طي ميکنيم که نتيجه راه اين است که در واجبات نفسيه، غايات و آثار، عنوان وجوب پيدا نکند و اين اشکال در صورتي ثابت است که در واجبات نفسيه، علاوه بر اينکه خود عمل واجب است، غايات آن عمل نيز وجوب و لزوم تحصيل دارد.اما اگر اثبات کرديم غايات، لزوم و وجوب تحصيل ندارد، مشکل برطرف و اشکال حل ميشود.
در بيان اين مطلب فرمودهاند شرط تعلق تکليف، دو امر است. امر اوّل اينکه عمل، مقدور براي مکلف باشد. اگر عملي براي مکلف مقدور نبود، آن عمل عنوان وجوب و متعلق تکليف پيدا نميکند.
عمده، شرط دومي بود که ايشان بيان کردند فرمودند شرط دوّم براي اينکه فعل، متعلق تکليف باشد اين است که فعل، مما يفهمه الناس باشد، امر مجهول در نظر مردم نباشد، و در ما نحن فيه، غايات و آثار، شرط دوّم را ندارد، فرمودند قبول داريم غايات و آثار، مقدور است و شرط اوّل را دارد، اما اين شرط دوّم که مما يفهمه الناس باشد و مردم بفهمند اين چيست و چه عملي است. شرط دوّم در ما نحن فيه مفقود است. مردم چه ميفهمند معراجيت يعني چي؟ اگر هم شارع از اوّل بجاي اينکه صلاة را واجب کند ميفرمود «يجب عليکم المعراج»، اين يک عنوان مشخص و روشن براي عرف نيست.
شارع اين تکاليف را براي عرف و مردم القاء ميکند و به تعبير ديگر چون مخاطب شارع مردم هستند، لذا مردم بايد بفمند متعلق تکليف چيست و يک امر مجهول نميتواند متعلق براي تکليف باشد.
اين بيان ايشان است با توضيحاتي که عرض کرديم و نکاتي که بيان کرديم. حال ميخواهيم ببينيم نظريه ايشان صحيح است يا نه؟
نقد استاد محترم بر راه حل محقق خوئي
مجموعا پيرامون فرمايش ايشان دو اشکال به ذهن ميرسد:
اشکال اوّل: جمع بين اين دو محال است. از طرفي قبول ميکنيد که اين عمل، مقدور عند العرف است، و از طرف ديگر ميگوييد اشکال آن اين است که مجهول است. اگر چيزي مجهول بود، طبيعي است که عنوان مقدوريت بر آن تعلق پيدا نميکند، پس نياز به امر دوّم نداريم. اگر چيزي مجهول لدي العرف است و عرف آن را نميفهمد، مثلاً عرف هرمونوتيک را نميفهمد، کما اينکه براي بسياري از ما هم اين مفهوم روشن نيست، اگر بگوييم «يحرم هرمونوتيک»، اگر عنوان مجهول بود، روشن است که اين عنوان مجهول از دايره قدرت خارج است. چيزي ميتواند در دايره قدرت قرار گيرد که براي انسان معلوم باشد.
اشکال دوّم: غايات در باب نماز را اگر مثل معراجعيت قرار دهيد، معراجعيت را عرف نميفهمد، اما نهي از فحشا و منکر را چطور؟ عرف فحشا و منکر را نميفهمد؟ چرا. حتي «قربان کل تقي» که يکي از آثار و غايات نماز است، اگر در دايره بين مولا و عبد، به عبد بگويند بايد کاري انجام دهي که هر لحظه خودت را در پيش مولا مقربتر کني، عرف اين را نميفهمد؟ چرا. تقرب به خدا را هم ميتواند بفهمد. حال در آن حد بالا که خصوص معصومين است نميتواند بفهمد، اما در حدي که بخواهد امتثال کند ميفهمد.
بنابراين اشکال دوّم ما به محقق خوئي اين است که آثار، مختلف است. بعضي از آثار همينطور است که شما ميگوييد، مثل عنوان معراجيت که عرف آن را نميفهمد، اما بعضي از آثار مثل «نهي از فحشا و منکر» يا «قربان کل تقي» را عرف بخوبي ميفهمد.
نتيجه: اين راه سومي که مرحوم محقق خويي براي حل آن اشکال بيان کردهاند صحيح نيست، چنانکه راه اوّل و دوّم که مرحوم نائيني و محقق اصفهاني بيان کردهاند آنها هم راه صحيحي به نظر نيامد.
راه حل مرحوم امام براي اشکال تعريف واجب نفسي و غيري
آخرين راه، راهي است که مرحوم امام(رضوان الله عليه) در کتاب مناهج الوصول جلد1، صفحه 371 فرمودهاند. -مکرر عرض کردهام بايد روي مباني اصولي امام(قده) بيشتر کار شود و در ميان متأخرين و کساني که هم طبقه با امام بودهاند، ايشان از نظر نوآوري مسائل اصولي و فقهي قطعا سرآمد بوده است، و اين فقط از باب علاقه نيست، بيش از 15 تا 20 سال است که روي اين مبناي کار ميکنيم. ما هم هر چه ميدانيم از همينها ياد گرفتهايم. مرحوم امام، نائيني، آخوند، شيخ و... اينها اگر اين سفره را پهن نميکردند که گوشهاي از ذهن ما به اين مسائل نميرسيد. سفرهاي را از جهت مسائل و تحقيقات علمي پهن کردهاند، ما در حد اينکه اين ظرف را اين طرف و آن طرف بگذاريم و اين قيد را بياوريم يا نياوريم و معلوم هم نيست درست بفهميم يا نه. اشکال کردن، خصوصيت بحث خارج است. انسان ميتواند نظري را بدهد و اصرار هم کند که فلان بحث را فلان شخص فرموده رد شود، اما اين ديگر بحث خارج نيست.
هنر در بحث خارج اين است که انسان بتواند يک تحقيق جديد ارائه دهد، يک اشکال جديد ارائه دهد، يا تحقيقات قبلي را محکمتر کند. اين فايده دارد.
بنابراين اگر ما اشکال ميکنيم، با حفظ حرمت اين بزرگان است. نميخواهيم بگوييم ما بهتر ميفهميم. هرگز، حاشا و کلا، اما اقتضاء بحث اين است-.
مرحوم امام(قده) در مناهج فرمودهاند بايد ديد محور تقسيم در باب تقسيم واجب به نفسي و غيري چيست؟ نه مسألهي اراده در اين تقسيم دخالت دارد، که بگوييم اگر فعلي مراد بالذات بود، واجب نفسي شود و اگر مراد بالعرض بود واجب غيري شود، و نه مسأله اغراض و غايات دخالت دارد، که بگوييم اگر فوق يک واجب، غايتي نبود واجب نفسي شود، اگر فوق آن غايتي بود، واجب غيري شود، و نه مسأله ملاکات -ملاکات يعني اينکه يک واجبي حسن ذاتي دارد و يک واجبي حسن ذاتي ندارد،که مرحوم آخوند فرمود اگر واجبي حسن ذاتي داشت واجب نفسي ميشود و اگر واجبي حسن ذاتي نداشت به جهت حسن، غير واجب شد، واجب غيري ميشود-.
مرحوم امام ميفرمايند تمام اينها اشتباه است. محور و ملاک در باب تقسيم واجب به نفسي و غيري؛ اراده، غايات و ملاکات نيست. چرا؟
فرمودهاند وقتي ميگوييم واجب نفسي و واجب غيري، «واجب» به اعتبار وجوبي است که به عمل تعلق پيدا کرده، تقسيم به اعتبار تعلق بعث و تعلق وجوب است. وجوب، خودش حکم است، اراده، ملاکات و غايات از حقيقت حکم خارج است.
اينجا به مسأله حقيقت حکم اشاره کردهاند که حکم، يک امر اعتباري عقلايي است که وقتي مولا امر يا نهي ميکند ما از امر مولا يک بعثي را انتزاع ميکنيم، ميگوييم مولا بعث و تحريک کرد. اين بعث، حقيقت حکم و امري اعتباري و عقلايي است. در حقيقت آن؛ اراده، غايت و ملاک دخالت ندارد.
بعد ميفرمايند اين بعث و حکم و تحريک مولا، دو نوع است؛ يک زماني مولا بعث ميکند به اعتبار اينکه فوق اين بعث، يک مبعوث إليه وجود دارد. يعني يک مبعوث إليه قبلا در نظر ميگيرد و بعث که به اين عمل متوجه ميکند به اعتبار اين است که فوق آن يک مبعوث إليه است، و آن مبعوث إليه متوقف بر اين عمل است و اين واجب غيري ميشود.
اما اگر ديديم بعث مولا به اين اعتبار نيست که فوق آن يک مبعوث إليه باشد، بلکه يک بعث مستقل است. اسم آن را واجب نفسي ميگذاريم.
لذا ميفرمايند محور و ملاک؛ اراده نيست که فرمايش مرحوم اصفهاني را بگوييم که کدام مراد بالذات و کدام مراد بالعرض است. ملاک، غايات نيست و محور ذاتي هم نيست.
محور؛ کيفيت تعلق بعث است. بعث دو نوع قابل تعلق است؛ 1ـ به اين اعتبار که فوق اين عمل، يک مبعوث إليه وجود دارد. 2ـ به اين اعتبار که فوق آن يک مبعوث إليه وجود ندارد.
ريشه اين تقسيم به اين برميگردد که کيفيت تعلق بعث به چه نحوي باشد.
بعد در ضمن مثال تبيين ميکنند و ميفرمايند به شخصي ميگوييم آجر و سيمان و چوب بخر براي ساختن مسجد. در اينجا به شخصي که ميگوييم إشتر الأخشاب، برو چوبها را بخر، اين بعث غيري است. چرا؟ براي اينکه يک مبعوث إليه که فوق آن وجود دارد، اين بعث به اعتبار آن مبعوث إليه است که فوق آن وجود دارد، و آن مبعوث إليه، ساختن مسجد است.
اما اگر خود انسان بخواهد مسجد بسازد، به يک فرد ميگوييم برو چوب بخر، به شخص ديگر ميگوييم آجر بخر، و ديگري ميگوييم سيمان بخر، به چهارمي ميگوييم آهن بخر. بعثهايي که به اين افراد ميکنيم چون براي اين افراد مبعوث إليه فوق آن بعث نيست.
چون گفتيم برو چوب بخر و بيا و ديگر کاري نداشته باش و تو هم برو آهن بخر بيا و ديگر کاري نداشته باش، اين بعث ميشود بعث نفسي.
کيفيت تعلق بعث، عبارت ايشان اين است که «فقد يتعلّق البعث بشيء لأجل التوصل إلى مبعوث إليه فوقفه و توقّفه عليه»؛ گاهي اوقات بعث به يک شيء تعلق پيدا ميکند بخاطر رسيدن به يک مبعوث إليه که فوق اين بعث است، اين واجب غيري ميشود. اما اگر چنين مبعوث إليهي نباشد واجب نفسي ميشود.
پس خلاصه نظريه امام اين شد که محور و ملاک در تقسيم واجب به نفسي و غيري، حسن ذاتي که آخوند گفت نيست، غايات دخالت ندارد، چه غايت داشته باشد و چه نداشته باشد، اراده دخالت ندارد، بحث در اين است که بعث مولا چگونه به عمل تعلق پيدا کرده؟ اگر به اعتبار رسيدن به يک مبعوث إليه باشد که توقف به اين عمل دارد، بعث غيري ميشود و اگر به اعتبار خودش باشد بعث نفسي ميشود.
يعني امام ميفرمايند واجب نفسي و غيري از دايره حقيقت حکم نبايد خارج شود.
درست است که اين تقسيم را بعنوان تقسيم واجب ذکر کردهايم و ميگوييم واجب نفسي و غيري است، اما اين تقسيم به اعتبار وجوبي است که تعلق به واجب پيدا ميکند.
به اين نکته بايد دقت کنيم -که اين هم از فرمايشات امام استفاده ميشود- که روي اين بيان چه بسا بگوييم اين تقسيم که واجب؛ يا نفسي است و يا غيري، از احکام واجب نيست، بلکه از احکام وجوب است. وقتي ميگوييم کيفيت تعلق بعث، بعث همان وجوب و حکم است. ميفرمايند ملاک در اين تقسيم به کيفيت تعلق برميگردد. نميگويند ملاک ندارد، بالاخره هر تقسيمي ملاکي دارد. در باب وضع، وضع را به اقسام اربعه تقسيم ميکنيم. وضع را به تعييني و تعيني تقسيم ميکنيم، و هر کدام از اينها ملاکي دارد و يک محور براي تقسيم در آنها وجود دارد.
در تقسيم واجب به نفسي و غيري قطعا محوري وجود دارد. مرحوم آخوند محور را حسن ذاتي و عدم حسن ذاتي گرفتهاند، بعضي غايات قرار دادند، مرحوم اصفهاني اراده و مراد بالذات قرار داد، و امام ميفرمايند همه اينها از حقيقت حکم خارج است.
دليل ايشان هم اين است که وقتي حقيقت حکم را بررسي ميکنيم، در حقيقت حکم؛ اراده، غايت و ملاک وجود ندارد.
اين فرمايش امام بر مبناي خودشان در باب حکم درست است. اما روي مبناي کساني که حقيقت حکم را اراده يا شوق يا غيره ميدانند ديگر صحيح نيست.
روي اين مبنا که حقيقت حکم را عبارت از اعتبار عقلائيه بدانيم، اين اعتبار گاهي تعلق به اين نحو پيدا ميکند و گاهي به نحو دوّم تعلق پيدا ميکند. گاهي بعث ميکند و اعتبار عقلايي تعلق به اين عمل پيدا ميکند، به اعتبار رسيدن به يک عمل ديگر يا مبعوث إليه ديگر و گاهي هم اينچنين نيست. اين نظريه امام است.
سوال:...؟
پاسخ استاد محترم: آن مطالب را از آثار آن متوجه ميشويم. وقتي شارع ميفرمايد «أَقِيمُوا الصَّلَاةَ»، ميدانيم که يک مبعوث إليه فوق آن وجود ندارد، ميفهميم بعث آن، نفسي و استقلالي است. اگر ديديم گفت وضو بگيريد «إِذا قُمْتُمْ إِلَی الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ»، ميفهميم بعث آن غيري است، و فارق بين نفسي و غيري، همين است.
نکتهاي که مرحوم امام دارند اين است که ميفرمايند بايد محور تقسيم را از دايره اراده و متعلق و اينها خارج کنيم. مرحوم شيخ ميفرمايند «ما کان الداعي»، يعني بحث را روي غرض ميآورد، آنچه غرض از ايجاب عمل است، توصل به واجب ديگري است.
امام مسأله را روي غرض نميبرند و ميفرمايند کاري به غرض نداريم، کار به خود حکم داريم حال غرض هر چه باشد. اگر ديديم حکم(يعني وجوب و بعث) تعلق به اين عمل پيدا کرد، و يک مبعوث إليه فوق آن بود که تعلق حکم براي رسيدن به آن است، اين واجب غيري ميشود. تعبير مرحوم شيخ اين بود که داعي براي ايجاب چيست و کاري به کيفيت تعلق بعث ندارد.
بعبارة أخري؛ آن راههاي ديگر همه ثبوتي هستند، يعني در تفسير واجب نفسي و غيري، همه ملاکات ثبوتي ارائه دادهاند، اما راهي که ايشان ارائه دادهاند؛ ملاک اثباتي است. يعني در مقام اثبات، کيفيت تعلق بعث چگونه است؟ آيا کيفيت تعلق بعث، بنحوي است که براي وصول به واجب ديگر است يا نه؟ کاري به اغراض نداريم. در باب اغراض، غايات و ملاکات، به مرحله ثبوت ميرود. اما بيان ايشان به مرحله اثبات ميرود.
روي بيان ايشان يک تأملي داشته باشيد، ديگر تقريبا تمام حرفها را در بحث واجب نفسي و غيري از نظر تعريف و تقسيم زديم، و اين راه امام قطعا آن اشکالاتي که بر راههاي ديگر وارد کرديم بر آن وارد نيست، اما آيا نياز به اضافه و تکميل دارد يا نه در آن تأمل کنيد و بعد هم يک بحث کوچک داريم که آيا ميشود يک واجب داشته باشيم که نه غيري باشد و نه نفسي، کما اينکه بعضي توهم کردهاند قچنين تقسيمي وجود دارد.
سوالات استاد در آخر درس:
تعريف واجب نفسي و غيري را بنا بر نظريه مشهور و شيخ انصاري و مرحوم آخوند بيان فرماييد و فرق ميان آنها را ذکر کنيد؟اشکالات وارده بر نظريه مرحوم آخوند در واجب نفسي را ذکر کنيد.(4 اشکال)
راههاي حل اشکال در نقض وارد بر تعريف واجب نفسي را ذکر کنيد.(4 راه)
نظری ثبت نشده است .