موضوع: واجب نفسی و غیری تا وجوب شرعی
تاریخ جلسه : ۱۳۸۱/۷/۸
شماره جلسه : ۱۰
-
چکيده بحث گذشته و کلام محقق اصفهانی
-
ادامه مطلب سوم محقق اصفهانی
-
نتيجه کلام محقق اصفهانی
-
تعليقات استاد معظم نسبت به کلام محقق اصفهانی
-
نتيجه
-
بررسی
-
کلام محقق اصفهانی
-
جمعبندی بحث جريان اصالة الاطلاق
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
الحمدلله رب العالمين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين
چکيده بحث گذشته و کلام محقق اصفهانی
بحث در فرمايش مرحوم محقق اصفهاني در کتاب نهاية الدراية بود، عرض کرديم ايشان قائلند که براي اثبات نفسي بودن، در موردي که وجوب فعلي براي ما مسلم است اما نميدانيم اين وجوب، نفسي است يا غيري، ميتوان به أصالة الاطلاق تمسک کرد. أصالة الاطلاق در اينجا، يعني أصالة الاطلاقي که در هيئت وجود دارد و اين أصالة الاطلاق، نفسي بودن را اثبات ميکنيم.اما همانطور که ديروز عرض شد در مطلب اوّل و دوّم فرمودهاند مراد از اطلاق؛ سعه و توسعه مفهومي نيست. مراد از اطلاق، به معناي عدم تعليق است. وجوب واجب نفسي، متعلق بر وجوب شيء ديگر نيست، اما وجوب واجب غيري، متعلق بر وجوب شيءديگر است.
در واجب نفسي، تعليق وجود ندارد، واجب نفسي براي خودش واجب است نه بخاطر وجوب شيء ديگر، اما در واجب غيري، تعليق وجود ندارد، وجوب واجب غيري، بخاطر وجوب شيء ديگر ثابت است. لذا در اينجا اطلاق در فرد است و اطلاق در مفهوم نيست و بين اطلاق و تقييد در مفاهيم، با اطلاق و تقييد در فرد، فرق وجود دارد که به بعضي از فرقها اشاره شد.
ادامه مطلب سوم محقق اصفهانی
آنچه از مطالب ايشان باقي مانده اين است که در پايان مطلب سوّم، فرق ديگري را بين اطلاقي که در باب مفاهيم و اطلاقي که در باب فرد است بيان ميکنند و ميفرمايند دو نوع قيود داريم؛ اوّل قيودي که در شئون و حيثيات و افراد مقيد است و دوّم قيودي که از شئون و حيثيات مقيد نيست، بلکه عنوان داعي دارد.
مثلاً وقتي ميگوييم رقبه، اين رقبه عنوان عام است، اينجا شئون و حيثياتي دارد، مثلاً ايمان، کفر، زن بودن، مرد بودن، از شئون و حيثيات و افراد براي رقبه است.
فرمودهاند اطلاق مفهومي در جايي است که قيد از شئون و حيثيات باشد، لذا رقبه را ميتوانيد مقيد کنيد، رقبه فاخره يا رقبه مؤمنه يا رقبهي مذکر يا رقبهي مؤنث.
اگر قيد در دايره شئون و حيثيات مقيد باشد، اطلاقي که در مقيد وجود دارد اطلاق مفهومي است، اما اگر قيد از قبيل داعي باشد، داعي، امري خارج از شئون و حيثيات است، ميفرمايند در اينجا تقييد به اين داعي و اينکه شيئي را به اين داعي مقيد کنيم، اطلاق مفهومي نيست و عنوان اطلاق در فرد دارد.
براي اينکه فرمايش ايشان روشن شود اگر سؤال کنيد آيا ميتوانيم بگوييم قيد نسبت به امر مطلق است يا ميتوانيم زيد را مقيد به عمرو کنيم؟ در جواب بايد بگوييد بله، زيد نسبت به عمرو اطلاق دارد، اما نه اطلاق مفهومي، نميتوانيم بگوييم زيد يک مفهوم جامع و کلي دارد که عمرو از شئون و حيثيات آن مفهوم است، اما ميتوانيم بگوييم زيد، متعلق بر عمرو است، «أکرم زيداً» اگر عمرو ميل داشته باشد، اين تعليق مانعي ندارد، يا «أکرم زيداً» به داعي اينکه او انسان متديني است. اين داعي ميتواند قيد باشد، اما قيودي که از قبيل داعي هستند و بعنوان انگيزه است در اطلاق مفهومي جريان ندارد، که اين نکتهي مهمي است و در جاهاي ديگر اصول ميشود از اين نکته استفاده کرد.
آنگاه مطلبي را که قبل از امام(رضوان الله عليه) نقل کرديم ميتواند صغرايي از اين کبراي کلي باشد، ميگوييم اطلاق و تقييد مفهومي در جايي است که قيد از شئون و حيثيات مقيد باشد. اين قاعده کلي در اطلاق و تقييد مفهومي است.
پس معلول نميتواند مقيد به علت شود چون علت، از شئون و حيثيات معلول نيست. نميتوانيم بگوييم معلول، معناي کلي و جامع دارد و تحت اين معناي جامع، علت وجود دارد. لذا اطلاق اشتراط و اطلاق تقييد، در دايره مفهوم، شرط اساسياش اين است که زيد از شئون و حيثيات مطلق باشد. در کلمات گذشتگان مانند مرحوم ميرزاي قمي و صاحب معالم، وقتي به بحث اطلاق و تقييد ميرسند، اشارهاي به اين مطلب دارند، اما بيان دقيق و فني آن که در اطلاق و تقييد مفهومي، قيد بايد از شئون و حيثيات مطلق باشد و در اطلاق و تقييد غير مفهومي، قيد خارج از شئون و حيثيات است، در کلمات مرحوم اصفهاني ذکر شده است.
پس اين هم فرق ديگري که ايشان بيان ميکنند.
نتيجه کلام محقق اصفهانی
نتيجه فرمايش مرحوم اصفهاني اين است که در موردي که شک داريم وجوب واجبي، نفسي است يا غيري، تمسک به اطلاق هيئت ميکنيم. هيئت آيا اطلاق مفهومي دارد يا اطلاق فردي؟
نظر مرحوم اصفهاني اين است که اطلاق در هيئت که از آن نفسي بودن را استفاده ميکنيم، اطلاق فردی است، يعني اين صيغهي إفعل که مصداقي از صيغه کلي است، اين فرد از بعث که يک بعث جزئي حقيقي است را بايد حمل بر نفسي بودن کنيم، زيرا به حسب ظاهر، معلق بر قيدي نشده و مولا نگفته «توضأ إذا وجب الصلاة»، چون وجوب آن متعلق بر وجوب فعل ديگر نشده، از اطلاق در فرد، نفسي بودن اين واجب را استفاده ميکنيم. اين خلاصه بيان مرحوم محقق اصفهاني است.
تعليقات استاد معظم نسبت به کلام محقق اصفهانی
بيان مرحوم اصفهاني نسبت به بيانهايي که قبلا گفته شد انصافا تام است، اما چند نکته را يا بعنوان حاشيه بر فرمايش ايشان يا توجيه فرمايش ايشان بايد عرض کنيم.
در مطلب اوّل، مرحوم اصفهاني فرمودند فرق بين نفسي و غيري بودن در اين است که ايجاب در واجب نفسي، لداعي حکم الواجب، در واجب نفسي وجوب و انگيزه اين است که خود اين واجب، عنوان حکم دارد و در غيري فرمودند ايجاب لداعي حسن الغير، در ادامه فرمودند آنچه عرفا نياز به بيان و تنبيه دارد، دومي است، يعني جايي که فعلي واجب شود، وجوب آن به انگيزهي واجب ديگري باشد، مولا بايد بيان کند، اما در جايي که وجوب آن بخاطر خودش است، نياز به بيان و تنبيه مولا نيست.
مطلبي که ميخواهيم عرض کنيم اين است که آيا مرحوم اصفهاني در مطلب اوّل همان فرقي را که مرحوم آخوند در فرق ميان واجب نفسي و غيري بيان کردهاند را ميخواهند ذکر کنند يا ميخواهند آن را به امر ديگري برگردانند؟
مرحوم آخوند در تعريف واجب نفسي فرمودند: واجب نفسي ما وضع لحسن نفسه، اما واجب غيري ما وضع لا لحسن نفسه بل للتوصل الي الغير. ظاهر عبارت مرحوم آخوند اين است که واجب نفسي يک قيد دارد، لحسن ذاته و نفسه، واجب غيری هم قيد دارد، لحسن الغير. اگر از عبارت مرحوم آخوند اين استفاده را ميکنيم، معناي آن اين است که هم واجب نفسي محتاج به يک قيد است، هم واجب غيري محتاج به يک قيد است. اگر هر دو محتاج قيد شدند، براي ارادهي هر کدام نياز به قرينه است.
در جايي که واجب نفسي است، يعني به حسن ذاته، اين قيد دارد و در باب اطلاق ميگوييم اصالة الاطلاق آنچه را محتاج به قيد زائد است را دفع ميکند.
طبق بيان مرحوم آخوند، واجب نفسي و واجب غيري، محتاج به قيد هستند. آيا مرحوم اصفهاني ميخواهند همان بيان مرحوم آخوند را ملاک براي تحقيق خود قرار دهد؟
اشکال آن اين است که هر کدام از نفسي يا غيري بودن، محتاج به قيد است، وقتي محتاج به قيد شد ديگر رجحاني وجود ندارد که بگوييم أصالة الاطلاق، نفسي بودن را اثبات کند.
مثل اينکه در جايي که شک ميکنيم مراد از رقبه؛ رقبهي کافره است يا رقبهي مؤمنه، اينجا هم مؤمنه نياز به قيد دارد و هم کافره نياز به قيد اضافه و بيان زائد دارد. از اين جهت فرقي بين آنها نيست. اين يک مطلب.
مطلب دوّم اين است که مرحوم اصفهاني ميخواهند کلام مرحوم آخوند را به تفسير ديگری برگردانند که بر طبق آن تفسير، نفسي بودن، قيد عدمي پيدا کند و غيري بودن، قيد وجودي پيدا کند. به اين بيان که ايشان ميخواهند بگويند درست است که مرحوم آخوند اينگونه معنا کرده، اما واجب نفسي ما وجب لا للغير، واجب غيري ما وجب للغير، که واجب نفسي قيد عدمي دارد، «لا للغير» و قيد عدمي عرفا محتاج به بيان و تنبيه نيست. اما واجب غيري يک قيد وجودي دارد، قيد وجودي عرفا محتاج به تنبيه است.
پس ظاهرا مرحوم اصفهاني اين را ميخواهند اراده کنند و الا اگر بخواهند طبق فرمايش مرحوم آخوند پيش بيايند، هم واجب نفسي و هم واجب غيري هر دو محتاج به قيد هستند و قيد هر دو هم وجودي است.
طبق بيان مرحوم آخوند ميگوييم واجب نفسي؛ «ما وجب لحسن نفسه»، قيد «لحسن نفسه» قيد وجودي ميشود. واجب غيري «ما وجب لحسن غيره»، اين هم قيد وجودي ميشود. هر دو قيد وجودي هستند و بين آنها فرقي وجود ندارد.
اما اگر بگوييم مرحوم اصفهاني ميخواهند بگويند بايد عبارت را عوض کنيم و بگوييم واجب نفسي «ما وجب لا للغير»، «لا للغير» قيد عدمي ميشود، اما واجب غيري آن است که «وجب للغير»، که «وجب للغير» قيد وجودي ميشود، و ايشان ميخواهند بگويند اگر به عرف مراجعه کنيم، عرف ميگويد آنچه قيد عدمي دارد، محتاج به بيان نيست، و آنچه قيد وجودي دارد محتاج به تنبيه و بيان است.
ظاهر اين است که مرحوم اصفهاني همين را اراده ميکند و طبق اين بيان و توضيحي که براي فرمايش ايشان ميدهيم، در بعضي از کلمات بزرگان يک اشکال بر مرحوم اصفهاني وارد شده که بالاخره واجب نفسي و واجب غيري قيد دارند، حال بگوييم قيد واجب نفسي، عدمي است و قيد واجب غيري، وجودي است. در اينکه هر دو مقيد به قيد هستند فرقي بيان آنها نيست، و قيد، محتاج به بيان است.
نه، ايشان ميخواهند بگويند وقتي به عرف مراجعه ميکنيم، عرف هر قيدي را محتاج به بيان نميداند، عرف ميگويند قيود عدمي محتاج به بيان نيستند، اما قيود وجودي نياز به بيان و قرينه دارند. اين يک نکته.
نکته دوّم اين است که ما يک قانون کلي داريم که أصالة الاطلاق يرفع قيد المشکوک.
اين قانون کلي است، هرگاه شک کرديم قيدي دخالت دارد يا ندارد، مولا فرموده «أعتق رقبة»، شک داريم که آيا ايمان دخالت دارد يا نه، اصالة الاطلاق را جاري ميکنيم و اصالة الاطلاق قيد مشکوک را رفع ميکند. در «أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ» شک ميکنيم آيا اين عقد بايد عربي باشد يا نه، اصالة الاطلاق عربيت را رفع ميکند. حال سؤال اين است که اين قانون که اصالة الاطلاق يرفع القيد الزائد، حالا که شما مرحوم اصفهاني اطلاق مفهومي درست کرديد، اطلاق در فرد درست کرديد، آيا اين قانون فقط در اطلاق مفهومي جاري است يا اينکه اصالة الاطلاق نسبت به هر قيد، أعم از اينکه طبق بيان خود ايشان قيدي باشد که از شئون و حيثيات است يا قيدي باشد که عنوان داعي دارد، جاری است؟
ظاهر اين است که نزد بزرگان اين قانون که بگوييم اصالة الاطلاق يرفع القيد الزائد، اختصاص به اطلاق در باب مفاهيم ندارد، بلکه در جايي که اطلاق در فرد است اصالة الاطلاق ميآيد و آنچه را که ميخواهد اين لفظ بر آن معلق باشد، تعلق را از بين ميبرد.
نتيجه بررسی کلام محقق اصفهانی
نتيجه اين شد که اين فرمايش مرحوم اصفهاني تام است، يعني وقتي واجب نفسي و غيري را اينگونه معنا کرديم، با فرض اينکه هر دو هم نياز به قيد دارد، اما قيد واجب نفسي، قيدي است که عرفا بيان آن لازم نيست، اما قيد واجب غيري، قيدي است که عرفا بيان آن واجب است. برای همين اگر چيزي واجب بود و شک کرديم نفسي است يا غيري، از راه اصالة الاطلاق احوالي که در فرد جريان پيدا ميکند بخوبي ميتوانيم مفهومي بودن را اثبات کنيم. أصالة الاطلاق در مفهوم را اصالة الاطلاق افرادي نامگذاري کرديم و اصالة الاطلاق در فرد را اصالة الاطلاق احوالي نامگذاري کرديم. هميشه اين مثال در ذهنتان باشد که زيد يک فردي است نسبت به احوال خودش اطلاق دارد.
نتيجه اين ميشود که در جايي که مولا فرموده «توضأ»، دو راه براي نفسي بودن از راه اصالة الاطلاق درست شد؛ يک راه، اصالة الاطلاقي که در هيئت جريان دارد، منتها اصالة الاطلاقي که در فرد است، راه دوم، اصالة الاطلاقي که در ماده جريان دارد. مادهي «توضأ» چيست؟ وضو است، ميگوييم وضو واجب است، واجب است يعني اطلاق دارد.
ممکن است به اطلاق سومي هم استدلال شود و آن اين است که در کلام مرحوم نائيني آمد و اينکه به ماده غير، غير يعني چيزي که شک داريم واجب، مقدمه براي آن است يا نه، به أصالة الاطلاقي که در ماده غير جاري است، غير در مثال ما صلاة است، بگوييم صلاة اطلاق دارد، اطلاق دارد يعني وضو محقق شده باشد يا نشده باشد.
مثلاً اگر مولا به زن حائض امر به وضو کرده و ما نميدانيم اين امر به وضو، نفسي يا غيري است، اگر غيري باشد ذي المقدمه آن يعني همان صلاة، يک اصالة الاطلاق در صلاة جاري ميکنيم، ميگوييم اگر صلاة محقق شد، کافي است، چه وضو محقق شده باشد يا نشده باشد، با اجراي اصالة الاطلاق در ماده غير لازمهاش اين است که وضو واجب نفسي شود، و اين همان است که عرض کرديم لوازم اصول لفظيه مشهور اين است که حجيت دارد.
جمعبندی بحث جريان اصالة الاطلاق
بحث اصالة الاطلاق در جايي که شک ميکنيم واجب نفسي است يا غيري؛
1ـ مشهور، از جمله مرحوم آخوند خراساني، به اصالة الاطلاقي که در مدلول هيئت، که مدلول هيئت، مفهوم طلب است، استدلال کردهاند و نفسي بودن را اثبات کردهاند.
2ـ شيخ انصاري فرمود تمسک به اطلاق در هيئت راه ندارد، چون معنای هيئت واقع و مصداق طلب است، و در نتيجه شيخ انصاري براي اثبات نفسي بودن، به اصالة الاطلاق در ماده فقط استدلال کردهاند.
3ـ نظريه مرحوم نائيني بود که به أصالة الاطلاق در هيئت تمسک کردند، اما هيئت نه به معناي مفهوم حرفي آن، فرمودند اصالة الاطلاق در هيئت، به مفهوم استقلالي که بجاي مفهوم استقلالي تعبير کردند به نتيجه الجملة، به أصالة الاطلاق اينچنيني مرحوم نائيني استدلال کرد.
4ـ مرحوم اصفهاني براي اثبات نفسي بودن، به أصالة الاطلاقي که در فرد جاري ميشود، نه به اصالة الاطلاق مفهومي، استدلال کردند.
5ـ مرحوم امام(رضوان الله عليه) به انصراف استدلال کردهاند و گفتهاند اگر چيزي واجب شد و شک کرديم نفسي است يا غيري، احتمال غيري بودن، احتمال ضعيف عند العقلاء است و قابل اعتناء نيست و از راه انصراف نفسي بودن را قائل شدهاند.
6ـ آن است که ما به آن رسيديم، يعني براي نفسي بودن سه راه داريم و هر سه راه صحيح است؛ هم اصالة الاطلاق در هيئت، منتها اصالة الاطلاقي که در فرد جاري شود، و هم اصالة الاطلاق در ماده و هم اصالة الاطلاق در مادهي غير، غير يعني ذي المقدمه.
با سه اصالة الاطلاق بخوبي ميتوانيم نفسي بودن را اثبات کنيم، منتها أصالة الاطلاق در غير، مشروط به اين است که مثبتات اصول لفظيه را معتبر و حجت بدانيم.
در اينجا بحث اصل لفظي تمام ميشود و نوبت به بحث اصول عملي ميرسد که آن را إن شاء الله فردا عرض ميکنيم.
نظری ثبت نشده است .