موضوع: فقه غربالگری (1)
تاریخ جلسه : ۱۴۰۱/۸/۱۱
شماره جلسه : ۴
چکیده درس
-
خلاصه بحث گذشته
-
بررسی واژه «نفس» در سایر آیات
-
بررسی ارتباط واژه «نفس» و «روح»
-
روایتی از امیرالمؤمنین(ع)
-
«نفس» در آیه 98 سوره انعام
-
جمعبندی بحث
-
دیدگاه برگزیده
دیگر جلسات
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحيمْ
الْحَمْدُ للّه رَبِّ الْعَالَمِينْ وَصَلَى الله عَلَىٰ سَيِّدَنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينْ
الْحَمْدُ للّه رَبِّ الْعَالَمِينْ وَصَلَى الله عَلَىٰ سَيِّدَنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينْ
خلاصه بحث گذشته
بحث در این است که آیا از آیات شریفه قرآن میتوانیم استفاده کنیم که سقط جنین حرام است؟ بالاتر آنکه آیا از مصادیق قتل نفس محترمه است که در آیات متعددی بر حرمت قتل نفس محترمه تأکید شده است؟ تا اینجا به این نتیجه رسیدیم که در قرآن بر بچهای که در شکم مادر است و عنوان جنین دارد اطلاق نفس روشن نیست (که بگوئیم بر آن نفس اطلاق شود).بررسی واژه «نفس» در سایر آیات
در سوره مبارکه حجر خدای تبارک و تعالی میفرماید: «فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ»[2]، یا در سوره سجده میفرماید: «ثم سوّاه و نفخ فيه من روحِهِ»[3]، این مرحله نفخ روح است که از چهار ماه و نیم یا از پنج ماه میباشد. میگویند علامتش این است که یک حرکتی از این بچه در شکم مادر ایجاد میشود که خود مادر هم او را حس میکند. آیا میشود بگوییم از این استفاده میکنیم که این عنوان «نفس» را دارد؟
در اینجا از خود آیه نمیشود استفاده کرد؛ زیرا اگر در لغت روح را با نفس یک معنا بگیریم، میگوییم نفس و روح یک معنا دارد و وقتی نفخ روح از ناحیه خدای تبارک و تعالی میشود، این بچه دارای نفس میشود مخصوصاً کلمه «نفس» به معنای نفیس، نفاست، چیز ارزشمند، وقتی روح خدا در این دمیده میشود شیء ارزشمند میشود.
بررسی ارتباط واژه «نفس» و «روح»
البته باید توجه داشت که «نفس» به معنای دَم هم آمده و به حائض هم میگویند: نفساء یا «نُفَساء بخروج الدَم منها»، این دَم را نفس اصطلاحی نمیگویند، آن نفس همان روح است. لذا نفس مشترک لفظی بین روح و دَم است. بعد اگر گفتیم این آیات که «ثمّ سواه و نفخ فیه من روحه» موضوع میشود که ما به آن نفس بگوئیم؛ یعنی بعد ولوج الروح عنوان نفس را دارد که لغت کاملاً دلالت بر این مطلب دارد.
روایتی از امیرالمؤمنین(ع)
عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ شَمُّونٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْأَصَمِّ عَنْ مِسْمَعٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(ع) عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ(ع) قَالَ: فَإِذَا نَشَأَ فِيهِ خَلْقٌ آخَرُ وَ هُوَ الرُّوحُ فَهُوَ حِينَئِذٍ نَفْسٌ فِيهِ أَلْفُ دِينَارٍ دِيَةٌ كَامِلَةٌ إِنْ كَانَ ذَكَراً وَ إِنْ كَانَ أُنْثَى فَخَمْسُمِائَةِ دِينَارٍ.[5]
صاحب وسائل میگوید: کلینی این روایت را با اسانید خود از کتاب ظریف نقل کرده است. این روایت یک روایت مفصلی است که سند آن این گونه است: «عدة من اصحابنا عن سهل بن زیاد» که به نظر ما سهل بن زیاد موثَّق است، «عن محمد بن حسن بن شمّون» که تضعیف شده، ابتدا واقفی بوده بعد جزء غلات شده و نجاشی میگوید فاسد المذهب است، «عن عبدالله بن عبدالرحمن أصمّ» که او هم تضعیف شده و جزء غلات است، «مسمع بن عبدالملک کُردین» که رأس المسامعه است و خودش شخص موثقی است. لذا سند روایت ضعیف است ولی فقها طبق این روایت عمل کردند.
در قسمتی از این روایت آمده است: «فإذا نشأ فیه خلقٌ آخر و هو الروح»؛ وقتی که در این جنین یک خلق دیگری که روح است در آن به وجود میآید، «فهو حینئذٍ نفسٌ»، اینجا حضرت تصریح به «نفس» کرده است. بعد میفرماید: «ألف دینار دیةٌ کاملة»؛ دیهاش هزار دینار است.
«نفس» در آیه 98 سوره انعام
«مستودع» از «وَدَعَ» میآید و «وَدَعَ» به معنای ترک است[7]؛ یعنی چیزی که جای خودش را خالی و ترک میکند، ودیعه یعنی باید این مالی که الآن در اختیار آن شخصی است که امانت در اختیارش هست از جای خودش ترک بشود و به دست مالک برسد. لذا مستودع یعنی چیز غیر ثابت و چیزی که ثبات ندارد. بعد چون جسم انسان مستودع است یک زمانی هست و یک زمانی هم از بین میرود، روح انسان ثابت است، مستقر است، لذا میفرماید نفس مستقر داریم و مستودع.
بعد بگوئیم به اعتبار این مستقر به همان روح گفته شده «نفس» و اینجا هم چون بچه در چهار ماه و نیم روح دمیده میشود استفاده کنیم که بر همین هم عنوان نفس اطلاق میشود، این البته روی فرضی است که ما مستقر را به معنای روح بگیریم و الا احتمالات دیگری هم در این مستقر و مستودع داده شده است.
جمعبندی بحث
ولی باز سخن اصلی این است که اگر هم به این نفس بگویند، آیا به آیات «من قتل نفساً بغیر حقٍ» میشود در ما نحن فیه استشهاد کرد؟ آیات «من قتل نفساً» انصراف بسیار روشنی دارد به این نفسی که متولد شده، نفسی که متولد شده مخصوصاً «فکأنما قتل الناس جمیعاً»، آن ناس ناس حیّ است. وقتی تشبیه میکند یا میگوید این قبحش چقدر است؟ «من قتل نفساً بغیر نفسٍ أو فسادٍ فکأنما قتل الناس جمیعاً»[8]، چطور آن ناس، ناسِ احیاء موجود در عالم خارج است، این قتل نفس هم به این قرینه انصراف به نفس حیّ موجود در عالم خارج میکند.
در نتیجه اگر بگوییم نفس بر این فرزندی که در چهار ماه و نیم است به قرینه «نفخت فیه من روحی» «نفس» صدق میکند، ولی باز مصداق آن آیات قرار نمیگیرد؛ زیرا آن آیات قتل نفس دیگری را دلالت دارد و لذا ما به این آیات حتی برای بعد ولوج الروح نمیتوانیم تمسک کنیم. البته روایاتی در اینباره داریم، اما اینکه بگوئیم اگر کسی فرزند خودش را حتی بعد ولوج الروح از بین برد، مصداق «فکأنما قتل الناس جمیعاً» است (نمیگویم قطعاً اینطور نیست ولی) استفادهاش از آیات مشکل است، تمسک به عام در شبهه مصداقیه میشود.
ما میگوئیم این نفس است، ولی آیات «من قتَلَ نفساً»؛ یعنی باید إسناد قتل هم بر او صدق کند، این انصراف به کشتن انسانهای موجود دارد، مخصوصاً «فکأنما قتل الناس جمیعا»، شاهد خوبی است بر اینکه شما یک آدم حیّ مثل بقیه مردم، اگر این را کشتید گویا همه مردم را کشتید، اما این بچهای که هنوز در شکم مادر هست مثل بقیه ناس نیست! لذا صدقش بر ما نحن فیه مشکل است حتی بعد ولوج الروح.
واژه «نفس» در سوره مؤمنون
نکته دیگر آنکه درست است «و نفخت فیه من روحی» را با کمک لغت و روایت، میگوئیم بعد از ولوج روح نفس میگویند، اما خود قرآن از آن تعبیر به «خلقاً آخر» میکند. خداوند در سوره مؤمنون میفرماید:
«وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ سُلَالَةٍ مِنْ طِينٍ ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِي قَرَارٍ مَكِينٍ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَامًا فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْمًا ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ»[9]
خود قرآن به صورت روشن نمیخواهد به جنین بعد ولوج الروح، نفس بگوید هرچند اینکه با لغت و آیه «نفخت فیه من روحی» و با کمک روایت ضعیف السند میگوییم عنوان نفس را دارد، ولی سخن ما این است که قرآن برای هر مرحلهای از جنین یک اسمی گذاشته، نطفه، علقه، مضغه، عظام، «کسونا العظام لحما»، بعد هم میگوید خلقاً آخر، ما تطبیق به نفس میکنیم، ولی خود قرآن تصریح به این مطلب ندارد. بعد میگوید «ثم یخرجکم طفلاً»[10]، بعد از اینکه از شکم مادر بیرون میآید عنوان طفل و ولد را دارد.
بنابراین جای بسی تعجب است در برخی از کتبی که برای مسئله سقط جنین میخواهند به آیات تمسک کنند به راحتی به «لا تقتلوا اولادکم خشیة املاق»[11] تمسک کردند، خود قرآن میگوید: «ثم یخرجکم طفلا»، طفل بعد از خروج از شکم مادر است، زمانی که در شکم مادر است نمیتوانیم بگوئیم آیه «لا تقتلوا اولادکم خشیة املاق» شامل این میشود.
در مورد آیه «النفس بالنفس» اگر شما این ملاک را شامل این بچه داخل شکم مادر بگیرید، خود شما مؤیِد شدید و حرف درستی هم بود، وقتی میگوئیم قصاص النفس بالنفس، در مورد حیّ است اما اگر کسی بچه نُه ماهه شکم زنش را خدای ناکرده عمداً از بین برد هیچ فقیهی نمیگوید باید قصاص کند. پس معلوم میشود این با آن النفس بالنفس فرق دارد.
فعلا آنچه ما ادعا میکنیم آن است که آیات قرآن دو دستهاند: یکی آیات قتل نفس مانند «من قتل نفساً بغیر نفسٍ أو فسادٍ فی الأرض فکأنما قتل الناس جمیعاً»، یک بخش هم «لا تقتلوا اولادکم خشیة املاق»، ما غیر از این آیهای در قرآن برای حرمت قتل نفس نداریم. «لا تقتلوا انفسکم» هم داریم که سال گذشته بحث مفصلی دربارهاش کردیم و از آن حرمت خودکشی استفاده میشود و آن این است که انسان خودش بخواهد خودش را بکشد که این «لا تقتلوا انفسکم» شامل از بین بردن جنین هم نمیشود.
دیدگاه برگزیده
برای جلسه بعد روی این مطلب تأمل کنید که اگر کسی جنین را از بین برد از آیات قرآن استفاده نمیشود که این مصداق قتل نفس است ولی ممکن است کسی بگوید: «لا تضارّ والدةٌ بولدها»[12] حرام است؛ چون «هذا نوعٌ من الضرر».
وَ صَلَّی الله عَلَیٰ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرینْ
[1] . سوره شمس، آیات 6 و 7.
[2] . سوره حجر، آیه 29.
[3] . سوره سجده، آیه 9.
[4] . کتاب العین، ج 7، ص 270.
[5] . الكافي 7- 342- 1؛ وسائل الشيعة؛ ج29، ص: 312، ح 35674- 1.
[6] . «القاف و الراء أصلانِ صحيحان، يدلُّ أحدهما على* برد، و الآخر على تمكُّن. فالأوَّل القُرُّ، و هو البَرْد. و يومٌ قارٌّ و قَرٌّ.» معجم مقائيس اللغة؛ ج5، ص: 7؛ «القُرّ: البرد، و ليلة قَرَّة و يوم قَرّ و طعام قَارّ. و في الحديث: «1» ول حارها من تولى قَارَّهَا. و القِرَّة: ما تصيبه من القُرّ. و رجل مَقْرُورٌ، و هو أَقَرّ من القُرِّ أي أبرد من الكافور و يكون باردا، قال امرؤ القيس:.. و القُرَّةُ كل شيء قَرَّتْ به عينُك، و قَرَّتِ العينُ تَقَرُّ قُرَّةً نقيض سخنت. و القَرَارُ: المُسْتَقَرّ من الأرض. و أَقْرَرْتُهُ في مَقَرِّةِ لِيَقَرَّ، و فلان قَارّ أي ساكن.» كتاب العين؛ ج5، ص: 21.
[7] . «ودع: الواو و الدال و العين: أصلٌ واحد يدلُّ على التَّرْك و التَّخْلِية. وَدَعَه: تركه، و منه دَعْ.» معجم مقائيس اللغة؛ ج6، ص: 96.
[8] . سوره مائده، آیه 32.
[9] . سوره مؤمنون، آیات 12 تا 14.
[10] . سوره غافر، آیه 67.
[11] . سوره إسراء، آیه 31.
[12] . سوره بقره، آیه 233.
نظری ثبت نشده است .