موضوع: كتاب البیع - بر اساس تحریر الوسیله 3
تاریخ جلسه : ۱۳۸۸/۱۰/۲۳
شماره جلسه : ۵۳
-
کلام امام(رض) در نفی معنای ظرفیّت «باء».
-
نقد استاد برکلام امام(ره).
-
نظر استاد در مسأله.
-
بحث اخلاقي.
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۳
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۷
-
جلسه ۸۸
-
جلسه ۸۹
-
جلسه ۹۰
-
جلسه ۹۱
-
جلسه ۹۲
-
جلسه ۹۳
-
جلسه ۹۴
-
جلسه ۹۵
-
جلسه ۹۶
-
جلسه ۹۷
-
جلسه ۹۸
-
جلسه ۹۹
-
جلسه ۱۰۰
-
جلسه ۱۰۱
-
جلسه ۱۰۲
-
جلسه ۱۰۳
-
جلسه ۱۰۴
-
جلسه ۱۰۵
-
جلسه ۱۰۶
-
جلسه ۱۰۷
-
جلسه ۱۰۸
-
جلسه ۱۰۹
-
جلسه ۱۱۰
-
جلسه ۱۱۱
-
جلسه ۱۱۲
-
جلسه ۱۱۳
-
جلسه ۱۱۴
-
جلسه ۱۱۵
-
جلسه ۱۱۶
-
جلسه ۱۱۷
-
جلسه ۱۱۸
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
کلام امام(رض) در نفی معنای ظرفیّت «باء»
در اين بحث كه آيا مراد از اين «باء» معناي ظرفيت است يا سببيت، امام(رض) در كتاب البيع، ج1، ص402 ميفرمايند احتمال ظرفيت بسيار بعيد است، بعد ترقي ميكنند که أصلا احتمال ظرفيت صحيح نیست. دليلي كه اقامه كردهاند ميفرمايند روشن است اگر كسي «باء» را به معناي ظرفيت بگيرد، در اینجا ظرفيت حقيقي مقصود نيست، عقد يك ظرف حقيقي و واقعي نيست كه بخواهد ضمان در آن باشد. وقتي كه معناي حقيقي قابل اراده نبود، بايد بگوييم كه اينجا يك تأويلي در كار است. وقتي كه ما ميگوييم ظرفيت حقيقي محقق نيست، چون عقد حقيقةً ظرف نيست، ميفرمايند «فلابد من التأويل و التناسب و هو في المقام ليس إلا نحو سببية للعقد»؛ یعنی اگر بخواهيم بگوييم ظرفيت، آن هم باز به اعتبار اين است كه عقد، سببيت براي ضمان دارد. بعد ميفرمايند «فيرجع الامر الي ترك استعمال الباء في السببية»؛ كساني كه ميخواهند بگويند دلالت بر ظرفيت دارد، نتيجه حرف آنها اين است كه بگوييم اين «باء» از اول در سببيت استعمال نشده است و در ظرفيت استعمال شده است به مناسبت سببيت «و هو كما تري» ؛ اين يك چيزی است که بطلان آن خيلي روشن است. چرا از ابتدا نگوييم در سببيت استعمال شده است؟! خلاصه فرمايش امام(رض) اين است كه اگر ما بخواهيم «باء» رادر ظرفيت استعمال كنيم، نياز به تأويل دارد، چون ظرفيت حقيقي كه مراد نيست؛ تأويل و تناسب هم اينجا نيست، إلا اينكه آن را یکطوري به سببيت برگردانيم. به جاي اين كار ميفرمايند از ابتدا اين كلمه «باء» در سببيت استعمال شده است.نقد استاد بر کلام امام(رض)
در مقام نقد این کلام عرض می کنیم؛ فرمايش شما تام است، اين «في» در ظرفيت حقيقيه استعمال نميشود، و اينكه ميفرماييد نياز به تأويل دارد هم درست است، و ما قبول داريم. اما اينكه فرموديد تأويل منحصر به سببيت است را قبول نداريم. بعبارة أخري؛ یک راه تأويل؛ سببيت است، يك راه تأويل؛ اين است كه يك شيء، متعلق شي ديگر باشد، يك راه تأويل اين است كه يك شيء، موضوع براي شيء ديگر باشد. ما ميگوييم عقد، موضوع براي ضمان است يا متعلق براي ضمان است، أصلا تمام احكام نسبتشان به موضوع، شبيه همين است كه موضوع، بمنزلهی ظرف است، حكم در آن قرار دارد. حالا گرچه گاهي اوقات تعبير ميكنند نسبت حكم و موضوع؛ نسبت علت و معلول است، آن از جهت ديگري است، اما از اين جهت كه بگوييم اين تأويلي كه براي ظرفيت نياز داريد، همين مقدار اگر يك چيزي موضوع براي چيز ديگر شود، يك چيزي متعلق براي چيز ديگر شود، بگوييم اين حكم در اين متعلق است، اين حكم در اين موضوع است، اين مقدار هم كفايت ميكند و نيازي به سببيت نيست.نظر استاد در مسأله
حالا بعد از نقل اقوال و احتمالات و كلمات عرض میکنیم؛ سه احتمال در كلمه «باء» شد؛ 1- ظرفيت 2- سببيت تامه 3- سببيت ناقصه. به نظر ما ميرسد همانطور كه مرحوم سيد يزدي(ره) ترجيح داده است، گرچه محقق ايرواني(ره) فرموده متعينا اين «باء» بمعناي ظرفيت است، ولي به نظر ما تعين ندارد، اما از ادلهای كه بعدا براي قاعده ذكر ميكنيم، از هيچیک استفاده نميشود كه خود عقد، سببيت دارد. بله؛ اگر در ميان ادله گفتيم تنها دليلي كه فقط بوي سببيت دارد قاعده اقدام است، اگر دليل را اقدام قرار داديم، باز اين «باء» را به سببيت معنا ميكنيم، اما اگر دليل را قاعده «علي اليد» قرارداديم؛ «باء» به معناي «في» است. اگر دليل «لا يحل مال امرء مسلم» بود، «باء» بمعناي «في» است. اكثر ادلهاي كه بعدا اقامه ميشود دلالت بر همين دارد كه «باء» بمعناي «في» است. فقط در قاعده اقدام، دلالت دارد كه «باء» به معناي سببيت است. تا اينجا بحث در مفاد قاعده بود که بحمد الله تمام شد. از جلسه بعد؛ بحث در ادله قاعده را شروع ميكنيم. اولين دلیل هم؛ «قاعده اقدام» است.بحث اخلاقي
چون هفته گذشته مصادف با شهادت امام سجاد(ع) بود، مرحوم کلینی(ره) يك روايتي را از آن حضرت در اصول كافي نقل كرده، اين روايت را بخوانيم و از آن بهره ببريم. «سُئِلَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ(ع) أَيُّ الْأَعْمَالِ أَفْضَلُ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ؟ فَقَالَ: مَا مِنْ عَمَلٍ بَعْدَ مَعْرِفَةِ اللَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ وَ مَعْرِفَةِ رَسُولِهِ(ص) أَفْضَلَ مِنْ بُغْضِ الدُّنْيَا وَ إِنَّ لِذَلِكَ لَشُعَباً كَثِيرَةً وَ لِلْمَعَاصِي شُعَباً فَأَوَّلُ مَا عُصِيَ اللَّهُ بِهِ الْكِبْرُ وَ هِيَ مَعْصِيَةُ إِبْلِيسَ حِينَ أَبَى وَ اسْتَكْبَرَ وَ كَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ وَ الْحِرْصُ وَ هِيَ مَعْصِيَةُ آدَمَ وَ حَوَّاءَ حِينَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُمَا فَكُلا مِنْ حَيْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِنَ الظَّالِمِينَ فَأَخَذَا مَا لَا حَاجَةَ بِهِمَا إِلَيْهِ فَدَخَلَ ذَلِكَ عَلَى ذُرِّيَّتِهِمَا إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ ذَلِكَ أَنَّ أَكْثَرَ مَا يَطْلُبُ ابْنُ آدَمَ مَا لَا حَاجَةَ بِهِ إِلَيْهِ ثُمَّ الْحَسَدُ وَ هِيَ مَعْصِيَةُ ابْنِ آدَمَ حَيْثُ حَسَدَ أَخَاهُ فَقَتَلَهُ فَتَشَعَّبَ مِنْ ذَلِكَ حُبُّ النِّسَاءِ وَ حُبُّ الدُّنْيَا وَ حُبُّ الرِّئَاسَةِ وَ حُبُّ الرَّاحَةِ وَ حُبُّ الْكَلَامِ وَ حُبُّ الْعُلُوِّ وَ الثَّرْوَةِ فَصِرْنَ سَبْعَ خِصَالٍ فَاجْتَمَعْنَ كُلُّهُنَّ فِي حُبِّ الدُّنْيَا فَقَالَ الْأَنْبِيَاءُ وَ الْعُلَمَاءُ بَعْدَ مَعْرِفَةِ ذَلِكَ حُبُّ الدُّنْيَا رَأْسُ كُلِّ خَطِيئَةٍ وَ الدُّنْيَا دُنْيَاءَانِ دُنْيَا بَلَاغٌ وَ دُنْيَا مَلْعُونَة» ؛ از امام سجاد(ع) از بهترين اعمال در نزد خدا سؤال شد؟ امام(ع) فرمود: بعد از معرفت خدا و معرفت رسول خدا -در بعضي از روايات معرفت اهل بيت هم هست- هيچ عملي بالاتر از بغض دنيا نيست.بغض دنيا، شعبههاي زيادي دارد، و معاصي، شعبههايی دارد. بعد ميفرمايد اولين معصيتي كه در برابر خداوند تبارك و تعالي واقع شد؛ «تكبر» است، اولين معصيت را شيطان انجام داد و آن تكبر بود، نافرماني و سر پيچي از فرمان و اطاعت خدا. و دومين معصيت؛ «حسد» است -كه در هفتههاي گذشته راجع به حسد هم نكاتي گفتيم-. منشأ قتل پسر آدم، حسادت بود. بعد امام سجاد(ع) ميفرمايد آنچه كه تکبر و حسادت ناشي ميشود؛ چند چيز است، که امام(ع) هفت صفت را بيان كرده است. «حب النساء» ؛ به اين معنا كه به صورت افراطي يا غير شرعي يا خارج از موازين، انسان نسبت به زنان حبّ پيدا كند. اين ناشي از همان تكبر شيطان و حسد ابن آدم است. «و حبّ الدنيا»؛ دوم حب دنيا، كه مراد از ان را بیان میکنیم. سوم «حب رياست» است، انسان علاقه داشته باشد پست و مقامی پيدا كند، رياستی پيدا كند. «و حب الرّاحة»؛ يكي از آثار حسد و كبر، اين است كه انسان راحت طلبی را دوست دارد. أبداً دنبال این نیست كه يك كار سختي انجام دهد. دائماً به فكر راحتي و آسايش و رفاه و مرفه بودن خودش است. اين از چيزهاي است كه كمتر به گوش ما خورده است. گاهي اوقات ميگويند فلاني يا خداي ناكرده خود ما؛ رفاه طلب هستيم، راحت طلب هستيم، اما معلوم ميشود اين هم يك حبّي پشت سر آن است که ريشه اوست. «و حبّ الكلام» ؛ كسي بخواهد حرف بزند در جايي كه نبايد بزند. اين هم در ما زياد وجود دارد. در جايي كه بايد انسان حرف بزند نميزند، جايي كه نبايد حرف بزند حرف ميزند.
كساني حب دنيا ندارند كه قانع باشند. حالا اگر در خانه اجارهاي بود زندگي ميكند، در خانه ملكي هم باشد زندگي ميكند، امروز اگر نان و ماست باشد ميخورد، كباب هم باشد ميخورد، برايش فرقي نكند. اما اگر دائماً در فکر اين باشد كه هر روز وضع غذايش بهتر، وضع زندگيش بهتر و مرفهتر، وضع ماشينش بهتر، اين ميشود حب دنيا. اين نكته را عرض كنم؛ غالبا حب دنيا را از تعلق استفاده ميكنند، ميگويند تعلّق ميشود حب دنيا. يعني اينكه انسان دائما در فكر باشد يك چيزي را خوشش بيايد علاقهاي به آن داشته باشد. اما از روايات استفاده ميشود حب دنيا وسيعتر از اين است. ممكن است تعلقي هم نباشد، اما انسان در فكر آن باشد. همين كه انسان در فكرش باشد، چيزي هم الان موجود نيست، حب دنیاست. تعلق جایي است كه يك چيزي موجود است، انسان يك مقامي دارد، خودش را به آن مقام پاي بند كند، حاضر شود دينش را بدهد مقامش را از دست ندهد، اين يكي از مصاديق حب دنياست. اما اين كه انسان به فكر اين باشد كه زندگياش توسعه پيدا كند، به فكر این باشدکه سفرهاش هر روز فرق كند، اين هم حب دنياست و لو هنوز چيزي نيست تا بخواهد به آن تعلق هم پيدا كند. اگر انسان به خدا علاقه دارد؛ كه اين در كلام امام صادق(ع) است «اللَّهُم ... ارْزُقْنِي حُبَّكَ وَ حُبَّ كُلِّ مَنْ أَحَبَّكَ وَ حُبَّ كُلِّ عَمَلٍ يُقَرِّبُنِي إِلَى حُبِّك» ؛ بايد حب دنيا را از قلبش خارج كند. خداوند خودش فرموده «فَإِنَّ حُبِّي وَ حُبَّهَا لَا يَجْتَمِعَانِ فِي قَلْب» ؛ حب خدا با حب دنيا باهم جمع نميشود.
نظری ثبت نشده است .