درس بعد

تعادل و تراجيح

درس قبل

تعادل و تراجيح

درس بعد

درس قبل

موضوع: تعادل و تراجیح


تاریخ جلسه : ۱۳۹۷/۲/۱۵


شماره جلسه : ۱۰۵

PDF درس صوت درس
چکیده درس
  • خلاصه مباحث گذشته

  • ادامه بحث (فرق بین مبنای مشهور و مرحوم نائینی)

  • اجرای شرط مذکور در مبنای اول

  • اشکال مرحوم صدر به این بیان

  • بررسی کلام مرحوم صدر

دیگر جلسات


بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين


خلاصه مباحث گذشته
برای ترجیح اهم بر مهم دو بیان ذكر شد: 1- بیان مرحوم محقق نائینی (اعلی الله مقامه الشریف): در تزاحم بین اهم و مهم اطلاق اهم حتی در فرض اشتغال به مهم باقی است اما اطلاق مهم در فرض اشتغال به اهم باقی نیست. به بیان دیگر خود خطاب به اهم معجز مولوی از مهم است اما خطاب به مهم معجز مولوی از اهم نیست. 2- بیان معروف: كاری به خطاب و اطلاق نداریم بلکه می‌گوئیم در تزاحم بین اهم و مهم عقل اهم را بر مهم ترجیح می‌دهد برای اینكه در انجام مهم تفویت مقداری از ملاك اهم پیش می‌آید. مرحوم آقای خوئی اصلاً به بیان اول اشاره‌ای نفرمودند و بیان دوم را اخذ كردند.

ادامه بحث (فرق بین مبنای مشهور و مرحوم نائینی)
بحث فعلی این است كه آیا فرقی بین این دو راه وجود دارد؟ در کلمات مرحوم صدر طبق تقریراتی که از ایشان نقل شده دو فرق مهم بین راه اول و دوم ذکر شده که باید دید این دو فرق و بیان ایشان صحیح است یا خیر؟

فرق اول اینست كه در راه دوم باید حین الاشتغال بالمهم خطاب اهم فعلی باشد یعنی ملاك هر دو فعلیت داشته باشد. اما اگر گفتیم حین الاشتغال بالمهم اهم از حیث ملاك فعلیت ندارد نتیجه این می‌شود كه ملاك اهم ملاك تعلیقی می‌شود یعنی نسبت به مهم مشروط به قدرت شرعیه است و اتیان به مهم تفویت ملاك منجّز در اهم نیست.

قبلاً اشاره كردیم اگر ملاک اهم و مهم در عرض یكدیگر فعلیت داشته باشد مثلا اگر شما مشغول به مهم بشوید در همان زمان اهم دارای ملاك است و اگر مشغول به اهم بشوید در همان زمان مهم دارای ملاك است در نتیجه این ملاك‌ها قابلیت كسر و انكسار دارند یعنی انجام یکی سبب تفویت دیگری است. بگوئیم اینها دو ملاك است که یكی هشتاد و دیگری صد درجه است ولی یكی اهم و دیگری مهم است. عقل می‌گوید اینكه ملاكش بیشتر است و اهمیت دارد را انجام بده. اما اگر گفتیم ملاك اهم تعلیقی است یعنی اهم زمانی ملاك دارد كه مشغول به مهم نشوید و اگر اشتغال به واجب مهم پیدا كردید موضوعی برای اهم نیست و ملاك خود به خود وجود ندارد نه اینكه ملاك هست و شما تفویت می‌كنید. می‌فرمایند این شرط یعنی «فعلیة الملاك لكل واحدٍ منهما فی فرض الاشتغال بالآخر» شرط این بیان و راه دوم است.

اما ابتداءً می‌گویند راه اول نیاز به این ندارد. در راه اول می‌گوئیم اطلاق اهم فی فرض الاشتغال بالمهم موجود است اما وقتی اشتغال به اهم پیدا كردید دیگر اطلاقی برای مهم نیست، یعنی اشتغال به اهم موضوع مهم را از بین می‌برد و نیازی به اینكه این شرط را كنیم نیست[1].

اجرای شرط مذکور در مبنای اول
مرحوم آقای صدر (قدس سره) در ادامه می‌فرمایند برخی تلاش كردند كه این شرط را روی راه اول هم بیاورند لذا گفته‌اند شما در راه اول می‌گوئید اطلاق اهم حتی فی فرض الاشتغال بالمهم باقی است. وقتی این اطلاق باقی است که اهم در فرض اشتغال به مهم فعلیت داشته باشد. بگوئید حتی وقتی مشغول به مهم شدیم باز آنچه برای ما فعلیت دارد ملاك اهم فعلیت دارد، فرض اینست كه حالا مهم را هم انجام می‌دهید پس این شرط در راه اول هم وجود دارد كه اطلاق اهم زمانی موجود است كه اهم فعلیة الملاك داشته باشد حتی فی فرض الاشتغال بالمهم.

در ادامه می‌فرمایند اگر گفتیم این شرط روی بیان اول -یعنی بیان نائینی- هم وجود دارد باید فعلیت ملاك اهم در فرض اشتغال به مهم را احراز كنیم. اشكال اینجاست كه از كجا چنین چیزی را احراز كنیم؟ درست است یك اهم و یك مهم داریم ولی اگر مشغول به مهم شد از كجا احراز كنیم باز هم ملاك اهم فعلیت دارد؟ لذا نتیجه این می‌شود كه این شرط در راه دوم موجود است چون در راه دوم كاری به اطلاق نداریم و می‌گوئیم ملاك هر دو فعلی است، عقل ملاك یكی را بر دیگری ترجیح می‌دهد. اما در راه اول چون می‌خواهیم از راه اطلاق بیائیم، این اطلاق متوقف است بر احراز فعلیت ملاك، احراز فعلیت ملاك هم برای ما ممكن نیست. وقتی مشغول به اهم شدیم یقین داریم ملاك دارد ولی اگر سراغ مهم آمدیم از كجا برای ما روشن باشد و ثابت باشد كه در فرض اشتغال به مهم هم باز اهم فعلیت دارد[2]؟

اشکال مرحوم صدر به این بیان
مرحوم آقای صدر در جواب می‌فرمایند فعلیت ملاك اهم را از راه خود خطاب احراز می‌كنیم به این بیان که قبلاً به شما یاد دادیم كه هر خطابی مقید به یك قید لبّی عام است یعنی هر واجبی واجب است اذا لم تشتغل بضدٍ واجبٍ لا یقل عنه اهمیةً. اما اگر مشغول بودیم یعنی شارع واجب دیگری هم بر ما واجب كرده و ما مشغول به امتثال او هستیم، آن هم ضدّ این واجبی است كه الآن واجب كرده موضوع او منتفی می‌شود. ایشان می‌گویند این قید لبی یک قید دیگر هم دارد و آن قید این است كه «و أن یكون ملاكه محفوظاً حین الاشتغال بواجبٍ آخر». تا حالا به شما یاد دادیم گفتیم هر واجبی مقید است به عدم اشتغال به ضدّی كه لا یقل عنه اهمیةً حالا می‌خواهیم بگوئیم یك شرط دیگری هم دارد و آن اینست كه ملاك آن هم در حین اشتغال به ضدّ واجب باقی باشد.

در اینجا شرط اول منتفی است چون می‌گوئیم عدم اشتغال به ضدّی كه لا یقل عنه اهمیةً ولی در فرض محل بحث ما یك اهم و یك مهم داریم و اشتغال به مهم اشتغال به ضدّی كه یقل عنه اهمیةً می‌شود. می‌فرمایند «فإذا انتفى أحد الشرطین كفى فی التمسك بإطلاق الخطاب لفرض الاشتغال به‏» وقتی قید اول منتفی است، در فرضی كه اشتغال به مهم داریم به اطلاق خطاب برای فعلیت داشتن ملاک اهم حتی در فرض اشتغال به آن تمسك كنیم. لذا می‌گویند این قید لبّی منطبق بر ما نحن فیه نیست چون لا یقلّ عنه فی الاهمیة نیست لذا كنار می‌رود و می‌گوئیم خود اطلاق خطاب می‌گوید حتی وقتی مشغول به مهم شدید ملاك من فعلیت دارد. پس می‌فرماید «فیصح التمسك بإطلاق خطاب الأهم لفرض الاشتغال بالمهم‏» و با این تمسك به خطاب «یثبت فعلیته خطاباً و ملاكاً و یتم الورود».

پس خلاصه‌ی فرمایش ایشان این شد كه از راه تمسك به اطلاق خطاب اثبات فعلیت ملاك می‌كنیم و می‌گوئیم اطلاق خطاب می‌گوید وقتی شما مشغول به مهم شدید باز این ملاك فعلیت دارد[3].

بررسی کلام مرحوم صدر
اینجا دو محور مهم وجود دارد؛ یك محور اینست كه آیا وجداناً ما از راه اطلاق یا از راه احراز ملاك اطلاق خطاب كشف ملاك می‌كنیم؟ روشن كه اول باید ملاك را احراز كنیم یعنی بگوئیم در فرض اشتغال به مهم ملاك باقی است. ملاك كه باقی بود خطاب هم اطلاقش باقی است. اطلاق خطاب متوقف بر بقاء الملاك است و نمی‌توانیم بگوئیم از راه اطلاق خطاب! همه حرف اینست كه این اطلاق از كجا آمده؟ به چه دلیل نائینی می‌فرماید در فرض اشتغال به مهم اهم می‌گوید من هستم؟ اگر بگوئیم فی فرض الاشتغال به مهم ملاك اهم موجود است اینجا مطلب تمام است ولی فی فرض الاشتغال بالاهم ملاك مهم فعلیت ندارد. این یك بیان روشنی است بر اینكه بگوئیم پس اطلاق اهم در فرض اشتغال مهم وجود دارد و اطلاق مهم در فرض اشتغال به اهم نیست.

پس این یك اشكال بر مرحوم آقای صدر، یعنی شما باید بیائید احراز اطلاق اهم را و اثبات اطلاق اهم را بعد الفراغ از ثبوت فعلیت ملاك اهم بیاورید. یعنی آن خودش علت این است شما می‌گوئید ما خود فعلیت ملاك را از خود خطاب می‌فهمیم، از كجای خطاب می‌شود فهمید؟ اگر بحث عقل را كنار گذاشتیم، نائینی این بقاء اطلاق اهم در فرض اشتغال به مهم را از كجا آورد؟

همه اشكالات همین است كه این قید لبی مربوط به بیان دوم است. یعنی شما در بیان اول اصلاً عقل را نباید به میدان بیاورید. بیان دوم است كه وقتی عقل را به میدان می‌آورید عقل می‌گوید پس این مقید است به عدم اشتغال به ضدی كه لا یقل عنه اهمیةً آن مهم یقل عنه اهمیةً پس این مقید به آن نیست. اما وقتی عقل را به میدان نیاورید برای اطلاق خطاب هیچ راهی غیر از فعلیت ملاک ندارید در حالی كه فعلیت ملاك را هم می‌خواهید از اطلاق استفاده كنیم.

در جوابی كه مرحوم آقای صدر می‌دهد شما باز قید لبّی عقلی را مطرح می‌كنید یعنی عقل می‌گوید عدم الاشتغال بضدٍ واجب لا یقل در حالیکه این همان بیان دوم است در حالی كه باید كلام نائینی را با قطع نظر از بیان دوم بگوئید. لذا به شما عرض كنم در بیان نائینی اصلاً مسئله‌ی عدم اشتغال بضدٍ لا یقل عنه اهمیةً نبود. این را مرحوم آقای صدر هم در آنجا مطرح کرد.

این بیانی كه ایشان ذكر كردند ولو نتایجی كه ما می‌گیریم را نفرمودند ولی به خوبی روشن می‌شود كه در تزاحم بین اهم و مهم فقط عقل میدان‌دار است و اگر بخواهیم از راه اطلاق پیش بیائیم گرفتار می‌شویم. نائینی فرمود در جایی كه اهم و مهم نیست و هر دو مساوی‌اند اشتغال به هر كدام معجز مولوی از دیگری است و در جایی كه یكی اهم است فرمود خود خطاب معجز است. یكی از اشكالاتی كه كردیم این است كه فارغ چیست؟ چرا در یك جا خود خطاب و در جاهای دیگر اشتغال معجز است؟ مرحوم نائینی برای این بیان فنی نداشت. خطاب اگر بخواهد معجز باشد قبلاً باید فعلیت ملاك اهم را در فرض اشتغال به مهم احراز كنیم.

به نظر من آوردنِ این قید لبّی مخلوط كردن بیان اول و بیان دوم است. اگر قید لبّی را می‌آورید به اطلاق خطاب چه کار دارید؟ اگر قید لبّی را نمی‌آورید این مشكله را پیدا می‌كنید. پس یا باید بگوئید غیر از راه دوم راه دیگری نداریم و بگوئیم عقل خطاب به مهم را مقید به عدم اشتغال به اهم می‌كند اما خطاب به اهم را مقید به عدم اشتغال به مهم نمی‌كند که این بیان دوم است. این دیگر بحث تمسك به اطلاق خطاب و اینكه احدهما معجز است نیست. یا بگوئید راه اول و دوم یكی است و دو راه نداریم. اگر بخواهیم دو راه باشد در راه اول كاری به عقل و قید لبّی عام نباید داشته باشیم. باید بگوئیم دلیلی داریم که اطلاقش در فرض اشتغال به مهم باقی است. لذا مستشكل می‌گوید اگر بخواهید بگوئید باقی است باید فعلیت ملاك را احراز كنید چون احراز نمی‌كنیم نمی‌توانیم مقدم كنیم.

این خلاصه‌ی فرق اول بین راه اول و راه دوم بود كه ملاحظه فرمودید تقریباً این دو راه را یكی كرد و نتیجه‌ گرفتیم كه دو راه نمی‌توانیم داشته باشیم.

و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين



[1] ـ بحوث فی علم الأصول، ج‏7، ص: 87 و 88: و خلاصة هذا المرجح: أن أحد الواجبین المتزاحمین إذا ثبت كونه أهم من الواجب الآخر قدم علیه. و یمكن أن یبرهن علیه بأحد تقریبین. التقریب الأول- إن القید اللبی العام- كما عرفنا سابقاً- عدم الاشتغال بضد واجب لا یقل أهمیة عن المتعلق، و هذا القید ینطبق على الاشتغال بالأهم بالنسبة إلى المهم، فیكون رافعاً لموضوع وجوب المهم. و لكنه لا ینطبق على الاشتغال بالمهم، لأنه اشتغال بواجب أقل أهمیة بحسب الفرض، فإطلاق دلیل وجوب الأهم لفرض الاشتغال بالواجب الأقل أهمیة لا برهان على سقوطه‏ و لا ملزم عقلًا بتقییده. و هذا یعنی أن دلیل وجوب الأهم رافع بامتثاله لموضوع وجوب المهم دون العكس، و بذلك یطبق قانون الورود من جانب دلیل الأهم على دلیل المهم. التقریب الثانی- إن العقل یحكم بلزوم تقدیم الخطاب معلوم الأهمیة على الآخر- و لو لم یتم إطلاق الخطاب الأهم لحال الاشتغال بالمهم- و ذلك باعتبار أن تركه تفویت لملاك مولوی منجز من دون عذر، لأن تحصیل ملاك المهم لا یشكل عذراً لتفویت الزیادة الملاكیة الموجودة فی الأهم بخلاف العكس. و بعبارة أخرى: أن الأمر دائر بلحاظ عالم الملاك و روح الحكم بین تحصیل الملاك الأقل أو الأكثر فی مقام الامتثال و العقل یحكم بلزوم تحصیل الملاك الأكثر و عدم تفویته بعد تنجزه بالعلم بحسب الفرض. و لا نقصد بذلك كون سنخ المصلحة الموجودة فی الخطابین واحد مع كونها بنحو أقل فی المهم و بنحو أكثر فی الأهم كی یقال: ربما لا یكون المتزاحمان ذا ملاكین متسانخین بل متباینین. و إنما نقصد بالملاك المصلحة التی تكون مورد اهتمام المولى لأنها التی تدخل فی العهدة و تتنجز بحكم العقل لا مجرد المصلحة الواقعیة، فبلحاظ عالم اهتمامات المولى یتردد الأمر بین الأقل و الأكثر كما هو واضح. و هذا التقریب موقوف على أن یكون الملاك فعلیاً على كل حال، أی حتى فی حال الاشتغال بالمهم، و أما إذا كان الملاك الأهم تعلیقیاً، أی مشروط بالقدرة الشرعیة بالنسبة إلى المهم، أو احتمل ذلك فلا یكون الإتیان بالمهم تفویتاً لملاك منجز.
[2] ـ بحوث فی علم الأصول، ج‏7، ص: 88 و 89: و ربما یحاول تعمیم هذا الشرط على التقریب الأول، بدعوى: أن إطلاق خطاب الأهم لفرض الاشتغال بالمهم إنما یمكن التمسك به فیما إذا كان ملاك الأهم فعلیاً حتى حین الاشتغال بالمهم، أی مشروطاً بالقدرة العقلیة. و أما إذا كان مشروطاً بالقدرة الشرعیة فلا یكون فعلیاً حین الاشتغال بالمهم كی‏ یكون الورود من جانب الأهم فقط، و العلم بالأهمیة لا دخل له فی تعیین كون القدرة عقلیة فی الأهم أم شرعیة، و إطلاق الخطاب أیضا تقدم أنه لا یمكن أن یثبت كون القدرة فی الواجب عقلیة إلّا بالقیاس إلى واجب آخر یثبت كون القدرة فیه شرعیة، فلا برهان على كون الإتیان بمعلوم الأهمیة رافعاً لموضوع الآخر دون العكس. و إن شئت قلت: أن خطاب المهم مقید بعدم الاشتغال بما لا یقل عنه أهمیة مع كون ملاكه فعلیاً فی فرض الاشتغال بالمهم و فی المقام لا یحرز كون ملاك الأهم فعلیاً فی فرض الاشتغال بالمهم لكی یكون الاشتغال به رافعاً لموضوع المهم.
[3] ـ بحوث فی علم الأصول، ج‏7، ص: 89: و التحقیق: أن كون ملاك الأهم فعلیاً فی فرض الاشتغال بالمهم- أی كون القدرة فیه عقلیة بالقیاس إلى المهم- یمكن إحرازه بنفس إطلاق الخطاب، لأن القید اللبی المأخوذ فی كل خطاب بحسب الدقة عبارة عن عدم الاشتغال بضد واجب یشتمل على شرطین. أن لا یقل عنه فی الأهمیة، و أن یكون ملاكه محفوظاً حین الاشتغال بالواجب الآخر، فإذا انتفى أحد الشرطین كفى فی التمسك بإطلاق الخطاب لفرض الاشتغال به إذ لا موجب لتقید زائد، و فی المقام یعلم بحسب الفرض بانتفاء الشرط الأول فی المهم فالمقید اللبی غیر منطبق علیه فیصح التمسك بإطلاق خطاب الأهم لفرض الاشتغال بالمهم، و به یثبت فعلیته خطاباً و ملاكاً و یتم الورود. فاحتمال كون الملاك فی الأهم مشروطاً بالقدرة الشرعیة و عدم الاشتغال بالمهم منفی بنفس إطلاق خطاب الأهم، فإن دائرة الملاك سعة و ضیقاً كدائرة الخطاب یكون المرجع فیها إطلاق دلیل الخطاب نفسه.

برچسب ها :


نظری ثبت نشده است .