درس بعد

تعادل و تراجيح

درس قبل

تعادل و تراجيح

درس بعد

درس قبل

موضوع: تعادل و تراجیح


تاریخ جلسه : ۱۳۹۶/۱۰/۶


شماره جلسه : ۴۷

PDF درس صوت درس
چکیده درس
  • اشکال مرحوم صاحب منتقی به مرحوم نائینی

  • تصویر دو نوع قدرت در تکلیف

  • مبنای خطابات قانونیه و ارتباط آن با بحث

  • بازگشت به کلام مرحوم صاحب منتقی

  • عبارات مرحوم صاحب منتقی

  • بررسی کلام مرحوم صاحب منتقی

  • حدیث اخلاقی

دیگر جلسات


بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين


اشکال مرحوم صاحب منتقی به مرحوم نائینی
گفتیم اشكال مرحوم محقق عراقي (اعلي الله مقامه الشريف) بر مرحوم محقق نائيني (قدس سره) با توضيح و بياني كه عرض كرديم وارد نیست. اشكال دوم به مرحوم نائینی، اشکال صاحب منتقي است. ايشان مي‌فرمايند اگر بيان نائيني تمام باشد و اشكالي به آن وارد نباشد براي جدا كردن موارد تعارض از تزاحم بسيار خوب است. يعني اينكه بگوئيم تعارض تنافي در مقام جعل اما تزاحم تنافي در مقام امتثال است كاملاً موارد تعارض از تزاحم را جدا مي‌كند ولي به این شرط كه اشكالي به آن وارد نباشد اما به نظر مي‌رسد كه يك اشكال وارد است. خلاصه‌ي اشكال اين است كه چگونه تزاحم در امتثال را تصوير كنيم به طوري كه منجر به تنافي در مقام جعل نشود در حالیکه مرحوم نائيني اصرار دارد در موارد تزاحم تنافي در مقام جعل نيست.

تصویر دو نوع قدرت در تکلیف
در توضيح مي‌فرمايند قدرتی که در موضوع هر تكليفي مأخوذ شده، دو صورت و تصوير دارد. 1) قدرت به نحو فعليّه باشد يعني تكليف در صورتي صحيح است كه مكلّف قدرت فعليه بر متعلق داشته باشد 2) قدرت في نفسه مراد باشد يعني ملکف نسبت به متعلق هر تکلیف قدرت دارد في نفسه مع قطع النظر عن المزاحمه و عن التكليف الآخر. طبق صورت اول مشهور مي‌گويند تكليف عاجز قبيح است چون در جايي كه مكلف قدرت بر امتثال هر دو را ندارد هيچ كدام فعليت ندارد؛ نه قدرت فعليه بر اين و نه قدرت فعليه بر آن دارد در نتیجه عاجز از هر دو است، اگر قدرت نبود موضوع وجود ندارد، موضوع نبود تكليف نيست تكليف نبود تزاحم معنا ندارد.

می‌فرمایند ظاهر از فرض تزاحم، فرض دوم است و در جايي هم كه بحث تزاحم نيست بحث شرطيت قدرت در تكليف است يعني وقتي در شرايط عامه‌ي تكليف بحث مي‌كنيد و مي‌گوئيد قدرت يكي از شرايط عامه‌ي تكليف است اين سؤال را از خودتان بكنيد كه مراد از قدرت چه قدرتي است؟ مي‌گوئيم بالذات، يعني فعل برايتان مقدور باشد. كاري به اينكه فعل ديگر ، دليل ديگر، تكليف ديگر بخواهد مزاحمت كند نداريد. وقتي مي‌گوئيم بالذات مقدور باشد يعني فعل، يعني اگر ما باشيم و اين فعل اين مقدور باشد.

مبنای خطابات قانونیه و ارتباط آن با بحث
در مقابل مشهور، امام (رضوان الله تعالي عليه) از راه خطابات قانوني وارد مي‌شوند. در خطابات قانوني قدرت شرط نيست. يعني مولا تكليف را جعل مي‌كند و توجه به اينكه مكلف قدرت دارد يا ندارد، ندارد! لذا روي مبناي امام عجز عذر براي مكلف است. يعني وقتي اين عاجز بود، معذور است اما قدرت شرط براي تكليف نيست. ثمرات زيادي هم دارد. اما روي مبناي مشهور كه مي‌گويند قدرت يكي از شرايط عامه‌ي تكليف است اگر از مشهور هم سؤال كنيم مراد از قدرت، چه قدرتي است؟ مي‌گويند بالذات اين فعل مقدور مكلف باشد. بالذات يعني كاري نداشته باشيم به اينكه مزاحم دارد يا ندارد، معارض دارد يا ندارد. خود اين فعل را وقتي بررسي مي‌كنيم مي‌گوئيم اين فعل مقدور مكلف است. مثلاً اين مثال را مي‌زنند و مي‌گويند اگر مولا عبد را مكلف كند به پريدن و طيران در هوا، اين مقدور مكلف نيست، بالذات مقدور نيست.
 
بازگشت به کلام مرحوم صاحب منتقی
ايشان مي‌گويد وقتي بالذات مقدور شد مشكلي كه وجود دارد اين است كه مكلف در مقام امتثال هر دو را نمي‌تواند امتثال كند حالا كه نمي‌تواند هر دو را امتثال كند جعل هر دو لغو مي‌شود. تشبيه مي‌كنند مي‌گويند مثال آنجايي كه مولا تكليف مي‌كند و مكلف بر متعلقش قدرت ندارد چطور آنجا جعل تكليف لغو است؟ يك مولايي مي‌داند اين قدرت انجام اين عمل را ندارد ولی تكليفش مي‌كند كه اين كار را انجام بدهد لغو است. جايي هم كه قدرت امتثال هر دو را ندارد جعل هر دو لغو مي‌شود. مي‌گويند اگر قدرت في نفسها باشد قدرت است كه اينجا في نفسه هر كدام مكلف قدرت بر او دارد، از اين جهت مشكلي نيست اما از اين جهت كه مكلف در يكي از اين دو قدرت امتثال دارد جعل هر دو لغو مي‌شود. در نتيجه تنافي در امتثال سرايت به تنافي در مقام جعل مي‌كند چون جعل هر دو ممكن نيست. ايشان دنبال اين است كه تنافي در مقام امتثال لا يمكن إلا اينكه سرايت به جعل كند، ما نمي‌توانيم يك تنافي در مقام امتثالي را تصوير كنيم كه اين تنافي در مقام جعل نداشته باشد.

عبارات مرحوم صاحب منتقی
«و ان كان المأخوذ هو القدرة في حد نفسها» اين فعل ذاتاً مقدور مكلف باشد «كما هو الظاهر من فرض التزاحم، بل بدونه‏» وقتی از کسانی‌که بحث تزاحم را مي‌كنند مي‌پرسيم مراد از قدرت چيست همين جواب را مي‌دهند. جايي كه بحث تزاحم نيست، شرطيت قدرت بر تكليف است همين جواب را مي‌دهند «فهي متحققة بالنسبة إلى كل من المتعلقين‏» نسبت به هر دو محقق است «لأن كلا من الإنقاذين مقدور بنفسه و مع قطع النّظر عن مزاحمه، فيكون كلا منهما فعلي الحكم لتحقق شرطه‏» پس شرط هر دو موجود است «فيحصل التدافع بين الحكمين الفعليين‏» دو حكم فعلي محقق مي‌شود كه تدافع بين‌شان مي‌آيد، «إذ لا يمكن امتثالهما معا لعدم القدرة على كلا الإنقاذين بنحو الجمع، إذ الموجود قدرة واحدة يتردد صرفها في أحد الفردين‏» وقتی تدافع به وجود مي‌آيد قدرت بر هر دو ندارد و جعل هر دو لغو است.

«و بذلك يلغو جعل كلا الحكمين معا» اگر هر دو را بخواهد جعل كند لغو است «كما يلغو جعل الحكم على غير المقدور» در جايي كه حكم واحد می‌دهد هم حکم بر غير مقدور لغو است، چرا لغويت لازم مي‌آيد؟ «لعدم فرض الداعوية و التحريك في كليهما معا» مولا جايي كه مكلف قدرت بر امتثال هر دو ندارد نمي‌تواند تحريك به هر دو كند معاً. «فيسري التنافي إلى مرحلة الجعل‏» تنافي سرايت به مرحله جعل مي‌كند، چرا؟ ‌همه‌ي حرفها اينجاست، اينجايي كه نمي‌تواند تحريك به هر دو كند تنافي در مقام جعل است «إذ يتردد المجعول بينهما» مجعول بين اين دو جعل مردد است بين «ان لم يمكن جعلهما معا، و من التنافي في مرحلة الجعل‏». بعد مي‌فرمايند «يسرى التنافي إلى الدليل المتكفل لبيان الجعل‏» تنافي در مقام جعل مستلزم مي‌شود كه دليلي كه بيان جعل مي‌كند بين آن دو دليل تنافي به وجود بيايد[1].

بررسی کلام مرحوم صاحب منتقی
در قدرت فعلي مي‌گوئيم يا هر دو يا يكي موضوع ندارد. اينجا چون قدرت بر هر كدام في نفسه دارد موضوع دارد، موضوعش موجود و محقق است منتهي لغويت لازم مي‌آيد. مكلف نمي‌تواند هر دو را انجام بدهد و لغويت لازم مي‌آيد. در جايي كه قدرت فعلي شرط است صاحب منتقي مي‌فرمايد آنجا موضوعٌ كثير. الآن دو تكليف مي‌خواهد باشد و قدرت فعلي بر هر دو ندارد، در نتيجه موضوع منتفي است. ‌اما در اينجا كه قدرت في نفسه شرط است موضوع موجود است لغويت لازم مي‌آيد مي‌شود تنافي در مقام جعل.

روي اينكه ما ترتب را قبول كنيم اطاعت مهم مترتب است بر عصيان اهم. اطاعت مهم مترتبةٌ علي عصيان الاهم، بعبارةٍ اُخري به صاحب منتقي عرض مي‌كنيم اينكه شما اينجا لغويت را مطرح كرديد جايي است كه احدهما ملاك داشته باشد، اينكه مي‌گوئيد داعويت به هر دو نمي‌شود جايي است كه يكي از اينها ملاك داشته باشد اما در باب تزاحم فرض این است كه هر دو ملاك دارند، يعني ولو فرمايش مرحوم آخوند را در فرق تعارض و تزاحم نگوئيم و بگوئيم تزاحم از محل بحث خارج است اما مرحوم نائيني و من تبع نائيني كه تزاحم را تنافي در مقام امتثال مي‌گيرند مفروض مي‌گيرند كه هر دو حكم ملاك دارد، هر دو داعويت شأنيه را دارد منتهي معاً نباشد، چه كسي گفته در داعويت بايد در زمان واحد باشد مي‌گويد اين علي تقدير است، مي‌گويد شما اهم را انجام داديد، اگر اهم را عصيان كرديد مهم هم ملاك دارد مهم را انجام بده، پس نسبت به مهم هم داعويت وجود دارد يعني اشكال اين است كه روي مسئله‌ي ترتب لغويت لازم نمي‌آيد!

طبق مسلك امام اين بحث‌ها كه امر بايد در آن تحريک، بعث یا انبعاث باشد از دايره علم اصول خارج است و واقعاً اين نظريه امام در خطابات قانونيه تأثير بسزايي دارد. من قبلاً هم عرض كردم مرحوم حاج آقا مصطفي (رضوان الله تعالي عليه) مي‌گويد اين نظريه خطابات قانونيه از اول فقه تا آخر فقه اثر دارد، در تمام مباحث اصول اثر دارد. ايشان فرموده بارقه‌ي الهيه‌اي است كه خدا بر قلب پدر من قرار داده (رضوان الله تعالي عليهما).

در اصول الفقه و كتابهاي ديگر كه امر بعث است، بعث انبعاث مي‌خواهد، داعي است، اينها يك چيز روشني است عند الاصوليين اما روي مبناي خطابات قانونيه تمام اينها كنار مي‌رود. اگر كسي خطابات قانونيه را هم قبول نكند مي‌گوئيم داعويت هم مثل قدرت است. داعويت فعليه لازم نيست اين داعويت، داعويت تعليليه شأنيه تقديريه، اگر او را انجام داديد تحريك به او مي‌كند، اگر او را انجام ندادي تحريك به اين مي‌كند، تحريك به مهم پس داعويت داريم، اينكه مي‌گوئيم لعدم الداعويه، در زمان واحد داعويت است، در زمان واحد فعليه نسبت به هر دو ندارد ولي چه كسي گفته اين لازم است، بعبارةٍ اُخري اينجا ايشان گرفتار يك تحافتي شده، شما قدرت را مي‌آوريد مي‌گوئيد قدرت في نفسه ، داعويت را مي‌گوئيد داعويت فعليه، اين را هم بايد بگوئيم هر كدام في نفسه بايد داعويت داشته باشد لذا اين دو اشكال بر فرمايش ايشان وارد است.
 
حدیث اخلاقی
امروز چون مصادف با ولادت امام عسكري است روايتي از امام عسكري (عليه السلام) بخوانم. ما اين ولادت را به بقية الله الاعظم امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) تبريك عرض مي‌كنيم و از آن حضرت همه‌ي ما انتظار عيدي خاص، كه عيدي خاص ايشان دعاست كه همه‌ي ما از خدمتگزاران اسلام باشيم، از خدمتگزاران دين باشيم و از مروجان واقعي دين باشيم، وجودمان حاكي از اسلام باشد.

روايت مفصلي است كه اين را شايد ديده باشيد و حتماً هم ديديد اما تكرارش خوب است. حضرت به شيعيان خودشان فرمودند «أُوصِيكُمْ بِتَقْوَى اللهِ وَ الْوَرَعِ فِي دِينِكُم‏» شما را وصيت مي‌كنم به تقواي الهي و ورع در دين، «وَ الِاجْتِهَادِ لِلَّه‏» براي خدا تلاش كنيد يعني در هر كاري، در علم در عمل، هر كسي هر كاري مي‌كند براي خدا انجام بدهد. «وَ صِدْقِ الْحَدِيثِ وَ أَدَاءِ الْأَمَانَةِ إِلَى مَنِ ائْتَمَنَكُمْ مِنْ بَرٍّ أَوْ فَاجِر» امانت‌دار باشيد چه آن كسي كه شما را امين قرار داده آدم خوبي باشد و چه آدم بدي باشد.

«وَ طُولِ السُّجُود» اين خيلي مطلب مهمي است. نمي‌گويم آدم تظاهر كند، تظاهر يك چيزي است كه انسان خودش را ضايع مي‌كند و خودش را نابود مي‌كند ولي واقعاً در طول سجود بركات زيادي وجود دارد، هم بركات علمي و هم بركات معنوي و هم بركات مادي است. در روايات داريم كه نزديك‌ترين حالت براي انسان به خداي تبارك و تعالي در حال سجده است، خيلي خوب است انسان گاهي اوقات غير از بحث نماز است، اولاً در خود نماز سجده‌هايمان را مختصر نكنيم، وقتي آدم نماز مي‌خواند سجده‌هايش را طولاني‌تر از ركوعش قرار بدهد، طولاني‌تر از قيامش قرار بدهد، سجده از همه‌ي قسمت‌هاي نماز بايد طولاني‌تر باشد.

عرض كردم يك كسي مي‌خواهد تظاهر كند خودش را نابود مي‌كند، ولي از اين سرمايه‌ي بزرگي كه خدا به ما داده انسان وقتي سجده‌ي طولاني دارد دنيا و مافيها در نظر او محو مي‌شود و بي‌ارزش مي‌شود، هزاران مشكل داشته باشد برايش آسان مي‌شود، هزاران نياز داشته باشد اگر به اين مرحله مي‌رسيد كه مصلحت باشد خدا به او عنايت مي‌كند و اگر هم نباشد خدا نمي‌دهد و در هر دويش رضايت هست، انسان به مقام رضا مي‌رسد. حالا در بعضي از روايات داريم كه بالأخره مثل برگ درختان، شبيه اين مضمون گناهان انسان ريزش مي‌كند مضاعفاً و اضعافاً مضاعفاً عنايت خدا بر اين آدمي است كه سجده‌ي طولاني دارد. در سفارش‌هاي رسول اكرم (ص) هم وجود دارد يعني وقتي از حضرت وصيت و سفارشي خواستند يا شايد در سفارشاتي كه به اميرالمؤمنين يا اباذر فرمودند عليكم بطول السجود، ما اينها را داريم از دست مي‌دهيم، عمرمان مي‌گذرد، اين همه سرمايه در كنار ما هست هيچ استفاده نمي‌كنيم «وَ طُولِ السُّجُودِ وَ حُسْنِ الْجِوَار» انسان حُسن جوار داشته باشد با همسايه‌اش خوشرفتاري كند، اين عنوان عامي است با هم‌بحث و رفيق خودتان.

يك عبارتي امام عسكري اينجا دارند كه مي‌فرمايند فبهذا جاء محمدٌ (صلی الله علیه و آله وسلم) يعني براي اينكه ما تقوا داشته باشيم ورع داشته باشيم. اينطور مي‌گويند فرق ميان تقوا و ورع را كه ورع اجتناب از مشتبهات هم هست، تقوا و ورع در انجام واجبات ترك محرمات مشترك‌اند اما ورع اجتناب از مشتبهات است. ما بايد ورع داشته باشيم مخصوصاً ما طلبه‌ها، جايي كه از ما انتظار نيست و موضع موضعٍ شبهه است اجتناب كنيم، يك سري امور امروز از بعضي از ما طلبه‌ها سر مي‌زند اين را بايد خيلي مراقبت كنيم واقعاً دين را از چشم مردم مي‌اندازد نه اينكه من و شما را از چشم مردم بيندازد! اينكه امام عسكري مي‌فرمايد پيامبر براي اين آمد، صدق در گفتار.

اين چه بليّه‌اي هست كه مدتي است در نظام جمهوري اسلامي ما كه مسئولين ما بايد الگوي در صدق گفتار باشند اين او را متهم به كذب مي‌كند و او اين را متهم به كذب مي‌كند، اجماع مركب همه‌شان بر كذب خودشان دارند! البته حالا در بين‌شان هم آدم‌هاي منزهي هست نمي‌گويم از اينها كسي نيست. ما همه‌ي اميدمان و همه خوشحالي‌مان اين است كه در رأس نظام فقيه عادلي است! اما وقتي پائين مي‌آئيم روي رده‌هاي بعد همه يكديگر را متهم به كذب مي‌كنند، مسئول نظام بايد صدق گفتار به عنوان يك سجده‌ي اصلي‌اش باشد متأسفانه در مواردي مشاهده مي‌شود كه نيست، ما كار به آنها نداريم و كار به خودمان داشته باشيم.

مخصوصاً در خانواده؛ خانواده اگر ببيند كه بزرگش دروغ مي‌گويد همه‌شان دروغگو مي‌شوند مخصوصاً اگر ببيند خدايي نكرده بزرگشان طلبه باشد، بايد آن پدر، آن طلبه طوري در گفتار الگو قرار بگيرد كه بچه‌ها اصلاً توهم اين را نكنند كه بخواهند دروغ بگويند اين يك مسئله‌ي مهم است. اداي امانت، طول السجود، حسن الجوار،‌ اينكه امام عسكري مي‌فرمايد پيامبر براي اينها آمد، دنباله‌اش تعابير عجيبي دارد. شأن يك روحاني نيست كه امروز برود در يك جايي كنار وسيله‌ي ورزشي قمار و مروج آن بشود، فرضنا به بعضي از مباني فقهي قابل توجيه باشد پس أين الورع، ورع اين است كه اگر قابل توجيه هم هست ولي باز مشتبه است، براي من و شما كه مشتبه است. من خوف اين را دارم پس فردا در تصاوير شطرنج بازي طلبه‌ها را نشان بدهند، ‌حالا بگوئيم شطرنج در بعضي از مباني فقهي درست است، مگر هر چه كه آدم روي مبناي فقهي درست كند انسان بايد انجام بدهد؟! و اين صحنه‌هايي كه بعضي از اينها اين روزها در آمده در فضاي مجازي،‌چقدر اين را از چشم مردم مي‌اندازد.

غير متدين‌ها خوشحال مي‌شوند و مي‌گويند آخوندها هم مي‌فهمند كه ما تا حالا راست مي‌گفتيم، حالا هم دارند مي‌آيند سراغ ما و كارهاي ما را انجام مي‌دهند، ما ببينيم كه اسلام از ما چه انتظاري دارد؟نمي‌گويم آدم بايد تظاهر به اينها كند،حلم، تقوا، ورع، صدق گفتار، در همين حوزه‌ي ماه متأسفانه بعضي‌ها كه مسند تدريس دارند صدق گفتار ندارند، صدق گفتار كه ندارند هيچي، آدم مي‌شنود در يك جلسه‌اي به بعضي افراد تهمت مي‌زنند و نسبت مي‌دهند، اصلاً آدم گاهي اوقات كه مي‌شنود مي‌لرزد از اينكه در حوزه يك كسي اسمش استاد حوزه است، يك چيزي را تحقيق نكرده، مكرر به من مراجعه شده كه فلان آقا اين را گفته، فلان آقا براي شما اين را گفته،‌ به ما پيغام دادند كه شما حلال كنيد، من گفتم من كه حلال مي‌كنم ولي چرا حوزه را خراب مي‌كنيم، شما راجع به يك آقايي اشكالي داريد تلفنش را بگير بگو اين كاري كه انجام مي‌دهي به ضرر حوزه و اسلام است، اما ندانسته چيزي را همينطور آن هم در مجلس درس بعضي از طلبه‌ها را شنيدم تحريك مي‌كنند وا اسلاما مي‌گويند، وا اسلاما از اين كذب و تهمتي است كه تو مي‌زني، بيد مراقب خودمان باشيم، خودمان را بايد بيشتر توصيه كنيم كه ان شاء الله خدا همه‌مان را حفظ كند[2].


وصلّی الله علی محمد و آله الطاهرین


[1] ـ منتقى الأصول، ج‏7، ص: 306: و تحقيق الحال: ان ما ذكره لو تمّ متين جدا، لأنه يوجب انحياز موارد التعارض عن التزاحم بالكلية، لأن التعارض الّذي يهمنا البحث عنه و عن الفرق بينه و بين التزاحم هو التنافي بين الأدلة- كما عرفت- سواء أ كان بلحاظ الدليليّة أو الدلالة. و هذا المعنى ليس بثابت في مورد التزاحم على هذا الاختيار، لأن التنافي في مرحلة الفعلية ان تم انفصاله عن عالم التشريع و الجعل- كما هو الفرض- لم يكن مرتبطا بالأدلة كما هو ظاهر جدا و يكون أجنبيا عن التعارض بمفهومه العرفي الّذي ذكرناه، و به يكون محط الأحكام. إلّا انّ تماميته و التسليم بأن مثل هذا التنافي لا يسري إلى مرحلة الجعل محل نظر. بيان ذلك: ان المأخوذ في موضوع التكليف في مثل المثال الّذي استشهد به على كون التنافي في مرحلة الفعلية دون الجعل، اما ان يكون هو القدرة في حد نفسها- مع قطع النّظر عن المزاحمة- أو يكون المأخوذ هو القدرة الفعلية و لو مع المزاحمة. فان كان المأخوذ هو القدرة الفعلية، فلا تحقق لها فيما نحن فيه في كل من المتعلقين، فيكون المورد من موارد عدم وجود الموضوع، فلا معنى لفرض التزاحم....
[2] ـ تحف العقول، النص، ص: 487: وَ قَالَ ع لِشِيعَتِهِ أُوصِيكُمْ بِتَقْوَى اللهِ وَ الْوَرَعِ فِي دِينِكُمْ وَ الِاجْتِهَادِ لِلَّهِ وَ صِدْقِ الْحَدِيثِ وَ أَدَاءِ الْأَمَانَةِ إِلَى مَنِ ائْتَمَنَكُمْ مِنْ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ وَ طُولِ السُّجُودِ وَ حُسْنِ الْجِوَارِ فَبِهَذَا جَاءَ مُحَمَّدٌ ص...

برچسب ها :


نظری ثبت نشده است .