موضوع: واجب تعیینی و تخییری
تاریخ جلسه : ۱۴۰۴/۹/۱۶
شماره جلسه : ۴۲
-
خلاصهی بحث گذشته
-
امکان یا امتناع تعلّق صفات حقیقی، صفات اعتباری و بعث به «فرد مردّد»
-
کاربردها و مبانی «فرد مردّد» در اصول و فقه
-
ثمرات فقهیِ مسأله فرد مردّد
-
قائلین به امکان فرد مردّد
-
تقریب مبنای محقق نائینی در تعلّق اراده آمر به «فرد مردّد مصداقی»
-
مبنای آخوند خراسانی در امکان تعلّق صفات و احکام به «فرد مردّد»
-
دیدگاه شیخ انصاری در امکان اعتبار «فرد مردّد» در عالم اعتبارات
-
پاسخ شیخ: تفکیک میان صفات حقیقیه و امور اعتباریه
-
دلیل نخست محقق اصفهانی بر امتناع وجود «فرد مردّد»
-
برهان امتناع ذاتی فرد مردّد
-
دلیل دوم محقق اصفهانی بر امتناع تعلّق حکم و علم به «فرد مردّد»
-
استحاله اتحادِ امر معیّن با امر مبهم و مردّد
-
تقریب برهان دوم را میتوان در چند مقدّمه تنظیم کرد
-
پاورقی
-
منابع
الْحَمْدُ للّه رَبِّ الْعَالَمِينْ وَصَلَى الله عَلَىٰ سَيِّدَنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينْ
بحث «فرد مردّد» از مسائل محوری است که در علم اصول و فقه، در موارد متعدّد و متنوّع حضور دارد و نمیتوان آن را صرفاً یک بحث ذهنی یا حاشیهای قلمداد کرد. این مسأله دستکم در سه موضع مهم اصولی، بهصورت صریح یا ضمنی مطرح است:
در واجب تخییری: در مقام تصویر ثبوتی واجب تخییری، یکی از تقریرات معروف ـ خصوصاً در مسلک محقق نائینی ـ بر این مبتنی است که اراده آمر میتواند به «فرد مردّدِ مصداقی» تعلّق گیرد؛ یعنی مولی، «أحد الفعلین» را در خارج اراده کرده است. این تقریر، بهصراحت، متوقّف بر پذیرش نوعی معقولیت برای «فرد مردّد» در حوزۀ اعتبارات است.
در باب علم اجمالی: در تحلیلِ تعلّق علم به «أحد الأطراف»، بسیاری از تقریرات، از تعابیری استفاده میکنند که ظاهر آنها مبتنی بر پذیرش نوعی «فرد مردّد» است؛ بدین معنا که گویی «معلومٌ بالإجمال» همان «أحد الأطراف» در خارج است، نه صرفاً مفهوم «أحدهما» در ذهن. هرچند برخی اصولیان ـ مانند محقق خویی ـ این معلوم بالاجمال را «عنوان انتزاعی» در نفس دانستهاند، اما لااقل بخشی از نظریات موجود، بر نحو خاصی از ارتباط علم با فرد مردّد متکی است و همین امر، نیازمند تنقیح مبنایی است.
در بحث استصحاب فرد مردّد: ذیل استصحاب کلی قسم ثانی، در کتب اصولی، قسمی مستقل تحت عنوان «استصحاب فرد مردّد» مطرح شده است؛ جایی که بحث میشود آیا میتوان با استصحاب، بقاء فردی را که در آغاز بهنحو مردّد میان دو فرد لحاظ شده، احراز کرد یا خیر، و آیا این قسم را باید داخل در کلی قسم ثانی دانست یا متمایز از آن. این محور، در ابواب استصحاب بهتفصیل محلّ بحث واقع شده است و باز هم ما را به ریشههای مسأله فرد مردّد برمیگرداند.
ثمرات فقهیِ مسأله فرد مردّد
در فقه نیز ثمرات فراوانی بر قبول یا ردّ «فرد مردّد» مترتّب است. به برخی از آنها اشاره میشود:
بیع أحد المالین و نظایر آن: در باب بیع، مواردی نظیر اینکه شخص دو فرش دارد و میگوید: «واحدٌ من هذین السجّادتین بعتُکَ»، بهنحو مردّد و غیرمعیّن، محل ابتلاء است. همین صورت در هبه و وصیت قابل تصویر است؛ مثلاً در هبه: «وهبتُ لک أحد هذین السجّادتین»؛ در وصیت: «أحد هذین السجّادتین لفلان بعد موتی». اگر اصلِ امکان تعلّق ملکیت به فرد مردّد پذیرفته شود ـ چنانکه شیخ انصاری در مکاسب قائل است ـ اینگونه معاملات و ایقاعات، از حیثِ اصلِ تحققِ ملکیت، بیاشکال خواهند بود؛ هرچند تعیین مصداق، محتاج به مرجّحات دیگری است.
نکاح و طلاق به نحو مردّد: در معاملات بالمعنی الأعم، و خصوصاً در باب نکاح و طلاق، مثالهای روشنی از این بحث قابل فرض است. در طلاق، اگر مردی بگوید: «احدی زوجاتي الأربع طالِقٌ»، و طلاق را نسبت به یکی از چهار همسر، به نحو مردّد انشاء کند، بنابر انکارِ امکان فرد مردّد، چنین طلاقی باطل خواهد بود؛ امّا اگر قائل شویم که در اعتباریات، فرد مردّد معقول است، اصلِ وقوع طلاق صحیح است، اگرچه تعیین اینکه کدامیک مطلّقه است، نیازمند مرجّح خارجی (مانند قرعه) خواهد بود. در نکاح، آیه شریفه «إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُنْكِحَكَ إِحْدَى ابْنَتَيَّ هَاتَيْنِ»[1] از جهتی شبیه همین بحث است، هرچند تفسیر دقیق مفاد آیه و نسبت آن با تحقق زوجیت، مباحث خاصّ خود را در فقه نکاح میطلبد و نمیتوان بدون تفصیل، آن را عینِ فرد مردّد دانست.
اکنون جای آن است که مبنای میرزای نائینی در «فرد مردّد» و امکان تعلّق صفات و احکام به آن را از نو صورتبندی و نقد کنیم. یکی از اشکالات اساسی بر کلام ایشان این است که تحلیل واجب تخییری را بر پذیرشِ وجود و اعتبار «فرد مردّد» بنا کردهاند، در حالیکه بر اساس مبانی فلسفی و حکم عقل، تحققِ فرد مردّد در خارج ممتنع دانسته شده و برای آن، واقعیت عینی قائل نیستند؛ ازاینرو، باید دید محقق نائینی چگونه این گام ثبوتی را برمیدارد و چه تقریری از «فرد مردّد مصداقی» در اراده آمر ارائه میکند.
میرزای نائینی برای امکانِ ابهام در متعلَّق اراده، میان دو سنخ اراده تفصیل میدهد: «اراده آمر» و «اراده فاعل». خلاصه بیان ایشان چنین است: اراده فاعل مستلزم تحرّک عضلات و صدور فعل خارجی است؛ و چون حرکت عضلات ناگزیر به یک فعلِ معیّن تعلّق میگیرد، متعلَّق اراده فاعلی باید مشخص و غیرمردّد باشد؛ تعلّق اراده فاعلی به «فرد مردّد» معقول نیست. امّا اراده آمر، صرفاً در مقام جعل و اعتبار است و بالذات به تحریک عضلات خودِ آمر منتهی نمیشود؛ ازاینرو، بهزعم ایشان، میتواند به «فرد مردّد مصداقی» تعلّق بگیرد؛ یعنی آمر، «أحد الفعلین» را اراده کند، امّا نه بهعنوان مفهوم «أحدهما» ـ که خودِ نائینی آن را مردود میداند و میگوید مفهوم «أحدهما» نمیتواند متعلَّق حکم باشد ـ بلکه به خودِ خارج، ولی به نحو تردید در مصداق. عبارت ایشان در فوائد الأصول چنین است:
لا مانع من تعلّق إرادة الآمر بكلّ واحد من الشّيئين أو الأشياء على وجه البدليّة، بأن يكون كلّ واحد بدلاً عن الآخر، و لا يلزم التّعيين في إرادة الآمر بأن تتعلّق إرادته بأمر معيّن، بل يمكن تعلّق إرادة الآمر بأحد الشّيئين بهما، و إن لم يمكن تعلّق إرادة الفاعل بذلك، و لا ملازمة بين الإرادتين على هذا الوجه.[2]
محقق خراسانی در در حاشیه کفایة الأصول تصریح میکند که اصلِ تعلّقِ برخی صفات حقیقیه (مانند علم) و نیز برخی صفات اعتباریه (مانند وجوب و حرمت) به «فرد مردّد» در حدّ خود، قابل قبول است؛ اما «بعث» را از این قاعده مستثنا میداند. وجه استثناء از نظر ایشان این است که: «البعثُ إنّما هو لجعلِ الداعی»؛ بعث برای ایجاد داعی و انگیزه در نفس مکلّف جعل میشود؛ و «داعی به امر مبهم و مردّد» معقول نیست؛ زیرا اگر غرض مولی ایجاد داعی در مکلف باشد، باید متعلَّق این داعی معیّن و روشن باشد تا مکلف بداند به چه چیز منبعث شده است. بیان آخوند چنین است:
فإنّه و إن كان ممّا يصحّ أن يتعلّق به بعض الصفات الحقيقيّة ذات الإضافة - كالعلم - فضلاً عن الصفات الاعتباريّة المحضة - كالوجوب و الحرمة و غيرهما ممّا كان من خارج المحمول الّذي ليس بحذائه في الخارج شيء غير ما هو منشأ انتزاعه -، إلاّ أنّه لا يكاد يصحّ البعث حقيقة إليه و التحريك نحوه، كما لا يكاد يتحقّق الداعي لإرادته و العزم عليه ما لم يكن نائلاً إلى إرادة الجامع و التحرّك نحوه، فتأمّل جيّداً.[3]
بر این اساس، آخوند، تعلّق علم و نیز برخی احکام اعتباری (مانند وجوب و حرمت بهعنوان «خارج المحمول») را به «فرد مردّد» در تحلیل خود میپذیرد؛ اما تعلّق بعث حقیقی و ایجاد «داعی» را به چنان متعلَّقی ممکن نمیداند. در توضیح امکان تعلّق علم به فرد مردّد، مثال معروف علم اجمالی مطرح میشود؛ جایی که مکلف میداند: «أحد هذین الإناءین نجسٌ» یا «أحدهما طاهرٌ». در اینجا گفته میشود «معلومٌ بالإجمال» همان «أحد الأطراف» خارجی است، نه صرفِ مفهومِ «أحدهما» بما هو عنوان ذهنی؛ یعنی علم، بهنحوی به خارج تعلّق گرفته است، هرچند از حیث علم، اجمال و تردید در مصداق باقی است.
محقق نائینی، برای توضیح امکانِ تعلّق حکم به فرد مردّد، علاوه بر مباحث ثبوتی، به اوامر عرفیّه نیز استناد میکند. ایشان مینویسد:
و يتضح ذلك بملاحظة الأوامر العرفيّة، فإنّ أمر المولى عبده بأحد الشّيئين أو الأشياء بمكانٍ من الإمكان.[4]
یکی از محوریترین مباحث در تحلیل «فرد مردّد»، تفکیک میان عالم تکوین و عالم اعتبار است. مرحوم شیخ انصاری(أعلىاللهمقامه) بر اساس آنچه در مکاسب از ایشان نقل شده، بهروشنی بر این نکته پای میفشارد که در عالم تکوین، چیزی بهنام «فرد مردّد» تحقق ندارد؛ امّا در عالم اعتبار، میتوان «فرد مردّد» را بهعنوانِ متعلَّقِ اعتبار و ملکیت اخذ کرد و بر آن حکم بار نمود. این مبنا، در ذیل مسألهای فقهی در باب بیع، بهویژه در بحث «فروش بخشی از یک مجموعه متساویالاجزاء» (مانند یک صاع از خرمن گندم)، بهصورت فنّی مطرح شده است.
شیخ اعظم در مکاسب، ضمن تحلیل صور مختلف بیع «بعض المجموع»، صورتی را مطرح میکند که مبیع به نحو «فرد مردّد» لحاظ شده است؛ یعنی بایع قصد میکند «بعضی از افرادِ این مجموعه» را بفروشد، بدون اینکه آن فرد معیّن شود.[5] در این فرض، اشکالی فلسفی مطرح میشود که خلاصهاش این است: ملکیت، صفتی وجودی است و مانند سایر اعراض، محتاج به محلّی است که در آن قائم شود؛ عنوان «أحدهما على سبيل البدل» یا «بعض مردّد» یک امر انتزاعی است که مابهازای خارجیِ مشخص ندارد، بلکه از دو فرد معیّن انتزاع شده است؛ لذا چنین عنوان مردّدی نمیتواند محلّ قیام صفتی وجودی مانند ملکیت واقع شود. شیخ این اشکال را اینگونه تقریر میکند:
و رابعٌ: بأنّ الملك صفةٌ وجوديّةٌ محتاجةٌ إلى محلٍّ تقوم به كسائر الصفات الموجودة في الخارج، و أحدهما على سبيل البدل غير قابلٍ لقيامه به؛ لأنّه أمرٌ انتزاعيٌّ من أمرين معيّنين.[6]
بر این اساس، اگر ملکیت را صفتی وجودیِ قائم به موضوع خارجیِ معیّن بدانیم، تعلّق آن به «فرد مردّد» عقلاً ممتنع خواهد بود؛ زیرا چنین فردی در خارج، حقیقت متعیّنی ندارد.
پاسخ شیخ: تفکیک میان صفات حقیقیه و امور اعتباریه
مرحوم شیخ انصاری در مقام پاسخ، مبنای این اشکال را مورد مناقشه قرار میدهد و میان دو سنخ امر فرق میگذارد: 1- صفات حقیقیه متأصّله، مانند حموضت، سواد و سایر اعراض تکوینی؛ 2- امور اعتباریه محضه، مانند ملکیت، ضمان، زوجیت و نظایر آن. ایشان میفرماید: لزومِ وجودِ محلّ خارجی برای قیام صفت، در مورد اعراض حقیقی صادق است، امّا ملکیت از این قبیل نیست، بلکه امری اعتباری است که قوام آن به اعتبار عرف و شرع است، نه به وجود خارجیِ متعیّن. از همین رو، ملکیت، لزوماً نیازمندِ موضوع محقق در خارج نیست تا بگوییم نمیتواند به فرد مردّد تعلّق گیرد. برای تأیید این مطلب، شیخ به مثالهای فقهیِ روشن تمسّک میکند؛ از جمله: بیع کلی فیالذمّه؛ و بیع سَلَف. در این موارد، مشتری مالکِ «کلی» میشود، در حالی که: هنوز هیچ فرد خارجیِ معیّنی از این کلی در خارج وجود ندارد؛ و قهراً هیچ فردی در خارج به صفت «مملوکیت برای مشتری» متّصف نشده است. با وجود این، هیچکس در صحّت اینگونه معاملات ـ بنابر مبنای صحّت کلی فیالذمّه و سلف ـ تردید نمیکند. شیخ این نکته را اینگونه بیان میکند:
و أمّا الرابع، فبمنع احتياج صفة الملك إلى موجودٍ خارجيٍّ، فإنّ الكلّيّ المبيع سَلَماً أو حالّاً مملوكٌ للمشتري، و لا وجود لفردٍ منه في الخارج بصفة كونه مملوكاً للمشتري.[7]
نتیجهای که شیخ میگیرد این است که:
فالوجه أنّ الملكيّة أمرٌ اعتباريٌّ يعتبره العرف و الشرع أو أحدهما في موارده، و ليست صفةً وجوديّةً متأصّلةً كالحموضة و السواد.[8]
با این بیان، ملکیت، یک عنوان اعتباری است؛ قوام آن به اعتبار عرف و شارع است، نه به وجود خارجیِ متصف به آن؛ لذا میتواند به «کلی»، «فرد نامعیّن» یا «فرد مردّد» تعلق گیرد، بدون آنکه محذور عقلی در کار باشد. این همان نکتهای است که در اصطلاح اصولی از آن تعبیر میشود به: «عالم الاعتبار خفيف المؤونة»؛ یعنی عالم اعتبار، قیود و ضرورتهای عالم تکوین را بههمان صورت ندارد، و بسیاری از محذورات تکوینی در آن، بهواسطه جعل و اعتبارِ شارع و عقلا برطرف میشود.
برآیند کلام شیخ انصاری را میتوان در این چند گزاره خلاصه کرد: در عالم تکوین، «فرد مردّد» واقعیت خارجی ندارد؛ هر فردی که موجود میشود، بالفعل «معیّن» و مشخص است؛ اجمال و تردید، از عوارض علم ما است، نه از اوصاف نفسالأمر و واقع. در عالم اعتبار، مُعتبِر (عرف یا شارع) میتواند متعلَّقِ اعتبار را بهنحو مردّد اخذ کند؛ مانند اینکه ملکیت را برای «بعضٍ مردّدٍ من هذا المجموع» یا برای «أحد هذین المالین» اعتبار کند؛ عدم تعیّن خارجیِ آن فرد، در مقام اعتبار، محذور عقلی ایجاد نمیکند؛ زیرا ملکیت، از سنخِ اعراض حقیقیه نیست تا محتاج به محلّ خارجیِ متعین باشد.
از اینجا روشن میشود که شیخ، از حیث ثبوتی و تحلیلی، مانعی در اعتبارِ «فرد مردّد» در حوزه اعتبارات نمیبیند؛ و این مبنا، بالقوّه میتواند در مباحث اصولی ـ از جمله در بحث «تعلّق حکم به فرد مردّد» و تحلیل واجب تخییری ـ مورد استناد و تطبیق قرار گیرد؛ هرچند خودِ شیخ در مکاسب، بحث را در بستر معاملات پیش برده و بهطور مستقیم متعرضِ واجب تخییری نشده است.
برهان امتناع ذاتی فرد مردّد
از مجموع کلمات محقق اصفهانی(أعلىاللهمقامه) بهروشنی استفاده میشود که ایشان، بهطور جدّی منکر امکان «فرد مردّد» است و برای این مدّعا دو دلیل عقلی اقامه کرده است. تعبیر صریح ایشان چنین است:
و التحقيق - كما أشرنا إليه سابقا - أن المردّد - بما هو مردّد - لا وجود له خارجا.[9]
ظاهر لفظ «خارجاً» در نگاه نخست، ذهن را به «عالم خارج در مقابل ذهن» منتقل میکند، امّا با دقّت در تقریر برهان روشن میشود که مراد ایشان از «خارج» در اینجا واقع است؛ یعنی مدّعا این است که «فرد مردّد» نه در خارجِ عینی و نه در ذهن، و نه در وعاءِ ماهیت و ذات خود، هیچگونه ثبوت و تحقّقی ندارد. ایشان در ادامه، این امتناع را چنین تبیین میکند:
و ذلك لأنّ كلّ موجود له ماهية ممتازة عن سائر الماهيات بامتياز ماهوي، و له وجودٌ ممتازٌ بنفس هوية الوجود عن سائر الهويّات، فلا مجال للتردّد في الموجود - بما هو موجود.[10]
تقریب برهان را میتوان در چند گام خلاصه کرد:
۱. تمایز ماهوی و وجودیِ هر موجود: مبنای نخست در این برهان، قاعدهای فلسفی است که بر اساس آن هر موجودی دارای ماهیتی است که بهواسطه آن، از سایر ماهیات ممتاز میشود: «كلّ موجود له ماهيّة ممتازة عن سائر الماهيّات بامتياز ماهويّ». افزون بر امتیاز ماهوی، هر موجودی از حیث «هویّتِ وجودی» نیز متعیّن و متمایز است: «و له وجود بنفس هويّة الوجود يفارق به سائر الوجودات». بهبیان دیگر: از جهت ماهیت، هر شیء دارای حدّ و رسمِ متمایز است؛ و از جهت وجود، هر موجودی هویّت خاصّ خود را دارد که او را از دیگر وجودات جدا میسازد. بنابراین، وجود، مساوق با تشخّص و تعیّن است؛ چیزی بهنام «وجود مبهم و مردّد» که نه ماهیتِ مشخصی دارد و نه هویّتِ وجودیِ معیّن، از اساس با حقیقت وجود ناسازگار است.
۲. استحاله ابهام در موجود بما هو موجود: اگر چیزی را «موجود» فرض کنیم و در عین حال، آن را «مبهم» و «مردّد» بدانیم، ناگزیر با این پرسش روبهرو میشویم که: این موجود، به چه چیز از سایر موجودات ممتاز میشود؟ «ما به الامتیاز» در مورد او چیست؟ اگر نه ماهیتِ مشخصی برای او در نظر گرفته شود و نه هویّتِ وجودیِ معیّنی، دیگر هیچ تمایزی از سایر موجودات نخواهد داشت؛ و در این صورت، اساساً نمیتوان از «وجود» او سخن گفت؛ زیرا:
الوحدة و التشخّص رفيق الوجود يدوران معه حيث ما دار.[11]
وجود هر کجا باشد، با وحدت و تشخّص همراه است؛ پس اگر تشخّص و تعیّن منتفی باشد، وجود نیز منتفی است. بر این اساس، در عالم خارجِ عینی، فرد مردّد محالالوجود است؛ و حتّی در عالم ذهن نیز، چون وجود ذهنی نیز مساوق با تعیّنِ متصوَّر است، «تصوّرِ فرد مردّد بما هو مردّد» معقول نیست؛ تصور، جز با متصوَّرِ معیّن معنا ندارد. وقتی میگوییم چیزی را در ذهن تصوّر کردهایم، ناگزیر آن متصوَّر باید عنوانی، حدّی یا ماهیتی مشخص داشته باشد: زید، عمرو، إنسان، شجر و مانند آن؛ «تصوّرِ فرد مردّد» یعنی تصوّرِ چیزی که نه عنوانِ معیّنی دارد، نه حدّی، نه ماهیتی متمایز، و این عین نفی تصور است.
۳. تردّد وصف متعلّق المتعلّقِ علم است: محقق اصفهانی برای تکمیل برهان، نکته دقیقی را متذکر میشود:
و إنما يوصف بالتردّد بلحاظ علم الشخص و جهله ، فهو وصف له بحال ما يضاف إليه، لا بحال نفسه.[12]
یعنی: «تردّد»، هرگز وصفِ وجود نیست، بلکه وصفی است که بر علم و جهل عارض میشود؛ ابهام و اجمال، به خودِ واقع و موجودات سرایت نمیکند، بلکه مربوط به نحوه ادراکِ ما از واقع است. بهعنوان نمونه، در علم اجمالی میگوییم: «أعلم إجمالاً بنجاسة أحد هذین الإناءین». در اینجا، آنچه متصف به «تردّد» است، علمِ ما نیست، و همچنین نجاستِ خارجی نیز مردد نیست؛ نجاست، در واقع، یا در این ظرف است یا در آن ظرف؛ واقع، مردّد نیست، بلکه ما در تشخیصِ مصداق آن دچار تردّدیم. ایشان در ادامه میفرماید:
العلمُ يتشخّصُ بمتعلّقه، و لا يعقل التشخّص بالمردّد مصداقاً بما هو كذلك؛ إذ الوحدة و التشخّص رفيق الوجود يدوران معه حيث ما دار، فمتعلّق العلم مفصّل دائماً، غاية الأمر أن متعلّق متعلّقه مجهولٌ أي غير معلوم، و ضمُّ الجهل إلى العلم صار سبباً لهذا الاسم.
خلاصه تحلیل این عبارت چنین است: علم بهواسطه متعلَّقِ خود تشخّص مییابد؛ اگر متعلَّق مبهم و لا بعینه باشد، خودِ علم نیز متعیّن نخواهد بود و این با حقیقت علم سازگار نیست. در علم اجمالی، متعلَّق علم، در حقیقت، یک امر مفصّل و روشن است (مانند «نجاست» در مثال دو ظرف)؛ آنچه مجهول و مردّد است، نه خود متعلَّق علم، بلکه متعلَّقُ المتعلَّق است؛ یعنی اینکه این نجاست در کدام ظرف تحقّق یافته است. به تعبیر دیگر، ما «علم به نجاست» داریم، نه «علم به شیء مبهمٍ لا یُدرى ما هو»؛ ابهام، در تعیین ظرفِ نجاست است (این ظرف یا آن ظرف)، نه در اصلِ نجاست بهعنوان متعلَّق علم. محقق اصفهانی با این تفکیک، نشان میدهد که سخن از «تعلّق علم به فرد مردّد» ناشی از خلط میان متعلَّق علم و متعلَّقِ متعلَّق است؛ وگرنه، خودِ علم، همیشه متعلّقِ مفصّل و معیّنی دارد.
۴. نتیجه نهایی برهان؛ استحاله تعلّق هر صفتی به فرد مردّد: محقق اصفهانی در تعلیقه کتاب خود، ثمره این تحلیل را چنین صورتبندی میکند:
أنّ المردّد في ذاته محال؛ حيث لا ثبوت له ذاتاً و وجوداً، فلا يتعلّق به أيّةُ صفةٍ كانت - حقيقيةً أو اعتباريةً - لتقوّمِ الصفةِ التعلّقية بطرفها، و حيث يستحيل الطرف، فلا يعقل تحقّق تلك الصفةِ المتقوّمة به.[13]
بنابراین، فرد مردّد، در ذات خود محال است؛ نه ثبوت ماهوی دارد و نه ثبوت وجودی؛ هر صفتِ تعلّقی ـ اعم از حقیقی و اعتباری ـ در قوام خود محتاج به طرف و متعلَّق موجود است؛ اگر طرف، ممتنعالثبوت باشد، تعلّق صفت به آن نیز ممتنع خواهد بود؛ زیرا صفت تعلّقی، بدون متعلَّقِ موجود، قابل تحقّق نیست. نتیجه آنکه: «فرد مردّد» لا وجود له، لا فی الخارج و لا فی الذهن؛ «تردّد» صفتِ وجود نیست، بلکه صفتِ علم و جهل است؛ در مواردی مانند علم اجمالی، آنچه مبهم است، «متعلَّقُ المتعلَّق» است، نه خود متعلّق علم؛ و به تبعِ آن، چون فرد مردّد هیچگونه ثبوتی ندارد، نمیتواند متعلَّقِ هیچ صفتی، نه حقیقی (مانند علم و اراده) و نه اعتباری (مانند وجوب و ملکیت) قرار گیرد.
استحاله اتحادِ امر معیّن با امر مبهم و مردّد
بر اساس آنچه از کلمات مرحوم محقق اصفهانی(أعلىاللهمقامه) در نهایة الدرایة استفاده میشود، ایشان برای نفی «فرد مردّد» دو سنخ استدلال ارائه کرده است: 1- استحاله ذاتیِ فرد مردّد، که پیشتر بیان شد و بر این مبتنی بود که «المردّد بما هو مردّد لا ثبوتَ له لا خارجاً و لا ذهناً». 2- استحاله بهواسطه لوازم تعلّق صفات به فرد مردّد که اکنون درصدد توضیح آن هستیم.
در دلیل دوم محقق اصفهانی میگوید: حتی بر فرضِ امکانِ ذاتِ فرد مردّد، تعلّق صفتی مانند علم یا حکم به آن، مستلزم محال است؛ زیرا به لازمهای منتهی میشود که یا باید «مردّد، معیّن شود» یا «معیّن، مردّد گردد»، و هر دو خلف است. ایشان این نکته را بهصراحت در دو عبارت کلیدی خود بیان میکند:
أن المعيّن لا يتّحد مع المبهم و المردّد، و إلاّ لزم إما تعيّن المردّد أو تردّد المعيّن، و هو خلف.[14]
و نیز میفرماید:
و ثانيهما: أنّ تعلّق الصفة بالمردّد يلزمه أمر محال، و هو تردّد المعيّن أو تعيّن المردّد، و كلاهما خلف.[15]
تقریب برهان دوم را میتوان در چند مقدّمه تنظیم کرد:
۱. تعیّنِ ذاتیِ صفات تعلّقیّه (مانند علم، اراده، وجوب): گام نخست در استدلال آن است که صفات تعلّقیّه، مانند علم، اراده، شوق، و وجوب و حرمت (بهعنوان اوصاف اعتباری ذاتالإضافة)، همگی در مرتبه خود، وجودی متعیّن و مشخّص دارند. وقتی علمی در نفس انسان تحقّق مییابد، یا ارادهای در دل او شکل میگیرد، این علم و اراده، بهعنوانِ موجودی واقعی (حقیقی یا نفسانی)، مبهم و مردّد نیست، بلکه خودِ علم و اراده، امر معیّناند. به تعبیر دیگر، «التردّد» وصفِ خودِ علم نیست؛ چنانکه پیشتر فرمود: «إنّما يُوصَفُ بالتردّد بلحاظِ علمِ الشخص و جهلِه، فهو وصفٌ له بحالِ ما يُضاف إليه لا بحالِ نفسه»؛ یعنی تردّد، از حیثِ اضافه علم به متعلَّقِ مجهول است، نه از حیث ذات علم بما هو علم.
۲. تقوّم صفات تعلّقیّه به متعلَّق و نوعی اتحاد میان آن دو: نکته دوم آن است که صفات تعلّقیّه، در قوام خود محتاج به طرف و متعلَّق هستند. این صفات، ذاتالاضافهاند؛ یعنی علم، بدون «معلوم» متصوَّر نیست؛ اراده، بدون «مُراد» معنا ندارد؛ وجوب، بدون «مأموربه» تحقّق ندارد. به تعبیر محقق اصفهانی، این صفات به متعلَّق خود تشخّص مییابند؛ پیشتر فرمود: «العلم يتشخّص بمتعلّقه». این یعنی تعیّن و تشخّصِ علم، از رهگذر متعلّق آن حاصل میشود؛ بهتبعِ متعلّق، جهت و هویت علم شکل میگیرد. البته مراد از «اتحاد» در اینجا، اتحادی فلسفی بهمعنای وحدت وجودیِ صفت و موضوع نیست، بلکه مقصود این است که صفت، در ظرف خودش با متعلَّق گره خورده و به آن اضافه دارد؛ بهگونهای که جدا کردن تعیّن صفت از تعیّن متعلَّقش معقول نیست.
۳. فرضِ تعلّق صفت معیّن به متعلَّق مردّد و لزومِ محال: حال اگر فرض کنیم که صفتی معیّن (مثلاً علم یا وجوب) محقّق شده است، و متعلَّقِ این صفت، «فرد مردّد» باشد، در این فرض، ناچاریم میان دو چیزِ متباین از حیث تعیّن، نوعی اتحاد برقرار کنیم: از یکسو، صفتی که خود، معیّن و مشخص است؛ و از سوی دیگر، متعلَّقی که بهفرض، «مبهم و مردّد» است. محقق اصفهانی میفرماید: «أن المعيّن لا يتّحد مع المبهم و المردّد»؛ یعنی امر معیّن با امر مبهم و مردّد، قابلیت اتحاد ندارد. اگر فرض کنیم چنین اتحادی واقع شده است، ناگزیر یکی از دو محذور لازم میآید: 1- یا باید مردّد، معیّن شود تا امکان اتحاد با صفتِ معیّن را پیدا کند؛ 2- یا باید معیّن، مردّد گردد تا با متعلَّقِ مبهم سنخیت یابد. ایشان تصریح میکند: «و إلاّ لزم إما تعيّن المردّد أو تردّد المعيّن، و هو خلف»؛یعنی اگر بگوییم «معیّن با مبهم متحد است»، لازمهاش این است که یا مردّد، در عین مردّدبودن، متعیّن شود (و این تناقض در وصفِ واحد است)؛ و یا معیّن، در عین معیّنبودن، مردّد گردد؛ و هر دو خلف است.
ایشان همین مضمون را در قالبی دیگر در تعلیقه خود نیز میآورد و میفرماید: تعلّق صفت به متعلَّق مردّد، مستلزم محال است؛ این محال، یا «تردّدِ معیّن» است (انقلاب المعیّن إلى المردّد)، یا «تعیّنِ مردّد» است (انقلاب المردّد إلى المعیّن)، و هر دو خلافِ فرض و ممتنع است.
۴. تمایز دلیل دوم از دلیل اول در کلام محقق اصفهانی: نکته مهم در فهم دقیق کلام ایشان، تفکیک میان دو برهان است. کانون اشکال در این برهان اول (استحاله ذاتی فرد مردّد)، خودِ «فرد مردّد» است؛ گفته میشود: «المردّد بما هو مردّد لا ثبوت له ذاتاً و وجوداً»، نه در خارج و نه در ذهن و نه در وعاءِ ماهیت؛ پس اصلاً موضوعی به نام «فرد مردّد» برای تعلّقِ صفت وجود ندارد. در برهان دوم (استحاله بهواسطه لوازم تعلّق صفت به مردّد) فرض میشود که مخاطب، استحاله ذاتی را نپذیرفته و احتمال دهد فرد مردّد ذاتاً ممکن باشد؛ در این فرض، محقق اصفهانی از زاویهای دیگر وارد میشود و میگوید: حتی اگر در ذات فرد مردّد اشکالی نباشد، تعلّق صفاتِ متعیّن به او، لوازمی محال دارد. مصبّ اشکال در اینجا «خودِ رابطه صفت و موصوف» است، نه صرفِ ذاتِ موصوف؛ تعلّق صفت معیّن به متعلَّق مبهم، ناگزیر یکی از دو خلف را بهدنبال دارد: یا باید موصوف (المردّد) معیّن شود، یا صفت (المعيّن) مردّد گردد و كلاهما خلف. بر این اساس، در برهان اول، گفته میشود: «فرد مردّد» اصلاً موضوعی برای صفات نیست؛ در برهان دوم، گفته میشود: بر فرضِ تنزّل و قبولِ امکان ذاتِ فرد مردّد، تعلّق صفت به او مستلزم محال است.
بنابراین، حتّی اگر کسی بخواهد از برهان اول (استحاله ذاتی فرد مردّد) اعراض کند، در مقام تعلّق علم و حکم و سایر صفات نفسانی و اعتباری به فرد مردّد، با محذور دوم مواجه میشود؛ و این، راه هرگونه توجیهِ تعلّقِ علم اجمالی، اراده تشریعی، یا حکم شرعی به «فرد مردّد بما هو مردّد» را مسدود میکند. البته همانگونه که در برهان اول نیز تأکید شد، محقق اصفهانی میپذیرد که علم و حکم میتوانند به امر متعیّن کلی یا به عنوان انتزاعی حاکی از واقع تعلّق گیرند؛ اما آنچه را بهعنوان «واقعِ مردّد لا بعینه» فرض شده، نه در ذات و نه در نسبت با صفات تعلّقیه، قابل تصویر و تصحیح نمیداند.
[2]- نائینی، محمدحسین، «فوائد الاُصول»، با محمد علی کاظمی خراسانی، ج 1، ص 235.
[3]- آخوند خراسانی، محمد کاظم، «کفایة الأصول»، ج 1، ص 262، پانویس 1.
[4]- نائینی، فوائد الاُصول، ج 1، ص 235.
[5]- انصاری، مرتضی، «المکاسب»، ج 4، ص 249.
[6]- همان.
[7]- همان، 251.
[8]- همان.
[9]- اصفهانی، محمد حسین، «نهایة الدرایة فی شرح الکفایة»، ج 2، ص 271.
[10]- همان، 271-272.
[11]- همان، 272.
[12]- همان.
[13]- اصفهانی، نهایة الدرایة فی شرح الکفایة، ج 2، ص 271-272، پانویس 5.
[14]- همان، 273.
[15]- همان، 273، پانویس 5.
- آخوند خراسانی، محمد کاظم، کفایة الأصول، ۳ ج، قم، جماعة المدرسين في الحوزة العلمیة بقم، 1430.
- اصفهانی، محمد حسین، نهایة الدرایة فی شرح الکفایة، ۶ ج، بیروت، مؤسسة آل البیت علیهم السلام، 1429.
- انصاری، مرتضی، المکاسب، ۶ ج، قم، المؤتمر العالمي بمناسبة الذکری المئوية الثانية لميلاد الشيخ الأعظم الأنصاري، 1415.
- نائینی، محمدحسین، فوائد الاُصول، محمد علی کاظمی خراسانی، ۴ ج، قم، جماعة المدرسين في الحوزة العلمیة بقم، 1376.
نظری ثبت نشده است .