موضوع: واجب تعیینی و تخییری
تاریخ جلسه : ۱۴۰۴/۸/۱۷
شماره جلسه : ۲۹
-
خلاصهی بحث گذشته
-
جمعبندی تقریر محقق اصفهانی در حقیقتِ واجب تخییری و مختارِ ایشان
-
صورت پنجم: ارکان و صورتبندی
-
امور مقدماتی در تحلیل واجب تخییری شرعی؛ تعیین دقیق محل نزاع
-
تعیین موضوع بحث: تخییرِ مولویِ شرعی
-
مفروضِ موضوع: تمامیتِ ملاک در هر طرف و تعددِ امر
-
مرزبندی با تخییر عقلی: نفی ارجاع به قدرِ جامع
-
تخییری شرعی و نقد مبنای «أمر به أحدهما» نزد محقق خوئی
-
نقد مبنای «أمر به أحدهما» نزد محقق خوئی
-
نکته دوم در تحقیق واجب تخییری؛ معیار ثواب و عقاب و نسبت آن با مصلحة التسهیل
-
ضابطۀ محوری: خطاب، نه ملاک
-
تقریب راهحل اصفهانی بر مدار مصلحت تسهیل
-
تذکرات و محلهای ابهام
-
بازسنجی «مصلحة التسهیل» در تحلیل واجب تخییری و بازگشت به تقریر آخوند
-
نتیجه پیشنهادی: بازگشت به تقریر آخوند
-
حقیقت حکم و نسبت آن با غرض
-
شواهد اصولی مؤید معیار خطاب
-
اختیار مولوی در جعل ترخیص و نقد انگاره «عبد/مولا» در روششناسی اصول
-
پاورقی
-
منابع
الْحَمْدُ للّه رَبِّ الْعَالَمِينْ وَصَلَى الله عَلَىٰ سَيِّدَنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينْ
تحقیق محقق اصفهانی در حقیقتِ «وجوبِ تخییریِ شرعی» بر یک پنجگانه ثبوتی استوار است. چهار صورتِ نخست یا از محلّ نزاع خارجاند یا به «تخییر عقلی» بازمیگردند و خودِ مؤلف اشکالات آنها را تقریر میکند. صورت پنجم—که در متن نهایة الدرایة بهعنوان قولِ مختار ثبت شده—تنها صورتی است که «تخییرِ مولویِ شرعی» را بهنحو معقول در مقام ثبوت تصویر میکند.
صورت پنجم: ارکان و صورتبندی
در هر یک از اطرافِ واجبِ تخییری، غرضِ ملزم مستقلاً برقرار است و مقتضیِ ایجابِ تعیینی میباشد؛ هیچ تضادّ، تقابل، یا کسر و انکساری میان ملاکها مفروض نیست. عنصر عارضِ «مصلحةُ الإرفاق و التسهیل» به شارع اجازه میدهد رخصتِ بدلی جعل کند.
جمعِ ایجاب و ترخیصِ بدلی: شارع، به ملاکِ ذاتِ هر طرف، «ایجابِ کلیهما» میکند و به ملاکِ تسهیل، «یرخّص فی ترکِ کلٍّ منهما إلى بدل»؛ بدینسان، «ایجابٌ تخییریٌ شرعیٌ محضٌ» حاصل میشود. در این ساختار، نه ارجاع به «جامعِ انتزاعی» لازم است و نه فروکاست به «تخییر عقلی»؛ تخییر، تماماً مولوی و برآمده از جمعِ ملاکاتِ ذاتی با ملاکِ تسهیل است. تفصیل صناعیِ همین مختار در پاورقی نهایة الدرایة در دو بیان آمده و ناظر به نحوۀ دقیقِ صورتبندیِ «ترخیصِ بدلی» (حدودِ ترخیص و قیدهای آن)، و ثمرات آن در مقام امتثال و مؤاخذه (از جمله مرزهای وحدت/تعدّد مخالفت و عقاب) است. نقدها و توضیحاتِ پیشین—که بر محورِ همین دو بیان نقل شد—در این چارچوب ارزیابی میگردد.
تعیین موضوع بحث: تخییرِ مولویِ شرعی
محل نزاع، «تخییرِ شرعیِ مولوی» است، نه تخییر عقلی؛ یعنی جایی که شارع به لسانِ جعل، بین دو متعلق، تخییر قرار داده است (مانند تخییر مسافر در اماکن اربعه میان قصر و اتمام). مقصود، تحلیلِ ثبوتیِ همین تخییرِ مولوی است.
مفروضِ موضوع: تمامیتِ ملاک در هر طرف و تعددِ امر
در چارچوب تخییر شرعی، مفروض آن است که هر یک از طرفینِ تخییر، فینفسه «تامّالملاک» باشد و مستقلاً مقتضیِ جعلِ حکمِ الزامی باشد. لازمه طبیعیِ این مفروض، «تعدّدِ امر» است؛ یعنی هر طرف بالمباشرة متعلقِ امر واقع شده، هرچند شارع به ملاکِ ثانوی (مانند تسهیل) ترکِ هر یک را به اتیانِ دیگری ترخیص دهد. هر تحلیلی که این فرض را نقض کند، خارج از محل کلام است؛ و محقق اصفهانی نیز برخی صور را دقیقاً بدین ملاک کنار نهاده است.
مرزبندی با تخییر عقلی: نفی ارجاع به قدرِ جامع
در تحلیلِ واجبِ تخییریِ شرعی، مفروضِ موضوع—بهعنوان رکنِ بحث—آن است که هر یک از اطراف، فینفسه تامّالملاک بوده و مستقلاً قابلیتِ تعلّقِ امر دارد؛ لازمه طبیعیِ این مفروض، «تعدّدِ امر» است، نه وحدت. بر همین مبنا، «تخییر شرعی» یعنی شارع، با حفظِ ملاک و امر در هر طرف، به ملاکِ ثانوی—نظیر «مصلحةِ التسهیل»—ترکِ هر یک را به اتیانِ دیگری ترخیص میکند. هر تحلیلی که این مفروض را نقض کند، از محلّ نزاع خارج است.
نقد مبنای «أمر به أحدهما» نزد محقق خوئی
اینکه محقق خوئی میفرماید:
انا قد ذكرنا غير مرة انه لا طريق لنا إلى إحراز الملاك في شيء ما عدا تعلق الأمر به، و حيث ان الأمر فيما نحن تعلق بأحد الطرفين أو الأطراف، فلا محالة لا نستكشف إلا قيام الغرض به.[1]
در این کلام، صغرا مخدوش است. آنچه آقای خوئی در طول اشکالات خویش مفروض گرفته—اینکه «الأمر تعلّق بأحد الطرفین»—با مفروضِ نزاع ناسازگار است. در واجبِ تخییریِ شرعی، نه «أحدهما مأمورٌ به» بلکه «کلّ واحدٍ منهما مأمورٌ به» است؛ قصر و تمام هر دو امر دارند، عتق و اطعام هر دو امر دارند، و هکذا. اما کبری پذیرفتنی است. «لا طریقَ لنا إلى إحراز الملاک إلاّ بتعلّق الأمر»—در اصلِ کبری—تمام است؛ اما بنای صغروی بر «أحد الطرفین» دایره بحث را از تخییرِ شرعی به تخییرِ عقلی تقلیل میدهد و از محلّ نزاع بیرون میرود.
ضابطۀ محوری: خطاب، نه ملاک
در باب ثواب و عقاب، معیارْ «موافقت/مخالفتِ خطاب» است، نه «استیفاء/تفویتِ ملاک». هر جا امر مخالفت شد، موضوع عقاب محقق است و هر جا امتثال شد، موضوعِ ثواب. بر مبنای «تعدّدِ امر در اطرافِ واجب تخییری»، مقتضای قاعده آن است که در فرضِ ترکِ هر دو طرف، تعدّد عقاب ثابت باشد؛ و در فرضِ اتیانِ هر دو، تعدّد ثواب. با اینهمه، مشهور در واجب تخییری به وحدتِ عقاب قائلاند؛ این تعارضِ ظاهری باید بهدقت صورتبندی و حل شود.
تقریب راهحل اصفهانی بر مدار مصلحت تسهیل
محقق اصفهانی حلّ را از مدخل «مصلحةُ الإرفاق والتسهیل» پیشنهاد میکند: چون تسهیل ثابت است، شارع «ترخیصِ بدلی» جعل میکند—«ترکُ الشیءِ إلى بدله جائزٌ»—بدین معنا که اگر یکی را انجام دادی و دیگری را وانهادی، از ترکِ دومی مؤاخذه نمیشوی. بدینسان، «جواز ترکِ مشروط» بر دوشِ تسهیل مینشیند و وحدتِ عقاب (در فرضِ ترکِ یکی با اتیانِ بدل) توجیه میشود.
تذکرات و محلهای ابهام
تقارنِ تسهیل در هر دو طرف: در خصال کفاره، تسهیل دوطرفه قابل فهم است (برای شخصی عتق آسانتر، برای دیگری اطعام یا صوم). اما در قصر و اتمام، تسهیل باید در هر دو سو بهنحو موجه تقریر شود. ترکِ اتمام و اکتفا به قصر را میتوان بر تسهیل حمل کرد؛ ترکِ قصر و اکتفا به اتمام چه نسبتی با تسهیل دارد؟ این قرائن باید دوطرفه و مستند تقریر شود تا تعلیل یکسویه نگردد.
تمایز «جعل» و «مجعول»: تسهیل در مقامِ «مجعول/عملِ خارجی» جریان دارد، نه در مقام «جعلِ حکم». عینِ عبارت اصفهانی این است:
إلّا أنّ مصلحةَ الإرفاق والتسهیل تقتضي الترخيصَ في تركِ أحدهما.[2]
تسهیل در عبارت اصفهانی—«تقتضي الترخيص في ترك أحدهما»—ناظر به مقامِ «مجعول/امتثال» است، نه مقامِ «جعلِ اصلِ ایجاب». پس، نخست، دو امرِ مستقل بر مبنای «تامّالملاکیّة» جعل میشود؛ سپس، به ملاکِ تسهیل، ترکِ هر یک—مشروط به اتیان بدل—مرخَّص میگردد. ازاینرو، سخن از «تسهیل در جعل حکم» بیوجه است. ترخیص در فعلِ مکلف است «بعد» از اصلِ جعلِ ایجاب.
دو قرائت از تسهیل و لوازم آن:
1- تسهیل بهمعنای «ترخیص در ترکِ أحدهما»: اگر مراد این باشد که شارع ترکِ هر یک را—به شرطِ اتیانِ بدل—مرخّص کرده است، نقوض پیشین پابرجاست؛ بهویژه در قصر/اتمام، تصویرِ ترخیصِ بدلیِ متوازن در هر دو سو دشوار است: ترکِ اتمام و اکتفا به قصر قابلِ حمل بر تسهیل است، اما ترکِ قصر و اکتفا به اتمام چگونه بر تسهیل منطبق میشود؟ این عدمِ تقارن، قرائت را سست میکند.
2- تسهیل بهمعنای «عدمِ لزومِ جمعِ بین الملاکین»: اگر مقصود آن باشد که «با وجودِ تمامیتِ ملاک در هر طرف، جمعِ بین هر دو لازم نیست»، اشکالِ سید خوئی بازمیگردد: کدام مصلحت در حدّی است که بر لزومِ استیفاءِ دو ملاکِ تام تفوّق یابد و «وجوبِ الجمع» را از حکیم بردارد؟ صرفِ عنوانِ تسهیل، شأنِ مزاحمت با دو الزامِ برخاسته از ملاکِ تام را ندارد. نتیجه آنکه «مصلحة التسهیل»—هرچند ابتکارِ قابلاعتنایی در مقام ثبوت—هم با نقوض (نظیر قصر/اتمام) مواجه است و هم—ولو نقوض پاسخ داده شود—فاقد پشتوانۀ اثباتی کافی برای اثباتِ چنین مصلحتِ مزاحِمی در کنارِ ملاکاتِ تام است؛ در بهترین حالت، احتمالی ثبوتی بیحجّتِ اثباتی است.
نتیجه پیشنهادی: بازگشت به تقریر آخوند
با حفظِ دو رکنِ مفروض—«تامّالملاکیّةِ هر طرف» و «تعدّدِ امر»—راهِ معقول آن است که ترخیصِ بدلی را در متنِ جعلِ «سنخِ وجوبِ تخییری» بنشانیم، نه بر شانه «تسهیلِ ملاکی»: «الوجوبُ التخیيري سنخٌ من الوجوب»، نه جمعِ چند وجوبِ تعیینی و نه ارجاع به جامعِ انتزاعی. اگر «سنخِ وجوب» نزد آخوند بهدرستی تفسیر شود—اینکه نحوهای مستقل از جعل الزام است، نه حدّ وسطی میان وجوب و استحباب—چارچوب الزامِ تخییری بینیاز از «تسهیلِ ملاکی» تبیینپذیر است: هر طرف فینفسه مقتضیِ امر است، اما جنسِ جعل از آغاز تخییری است و ترخیص، وصفِ ساختاریِ همان سنخ، نه عارضِ پسینی.
ضابطه اطاعت و عصیان، موافقت و مخالفتِ «خطابِ معتبر» است، نه تحصیل و تفویتِ «غرض». اگر ملاک را غرض قرار دهیم قرائن نقضی دارد، مثلِ امر امتحانی که بدون غرض قابلفهم است. پس درصورت وجود غرض بدون امر، اطاعت واجب نیست و تمام المیزان، حکمِ مولویِ معتبر است؛ تعابیری مانند «کلٌّ بمنزلة الأمر» نیز تکیه بر ابراز الزام دارد، نه نفس مقصد. در تحلیل حکم، دو تقریر مشهور است: «الخطاب الصادر من الشارع» (قدما) و «اعتبار على ذمّة المکلّف» (متأخران) که البته ابراز میطلبد. حتی اگر اعتبار احراز شود و ابراز ممکن نباشد، معیار امتثالْ خودِ حکم است نه صرفِ غرض. لذا «مجرد الغرض» نه منشأ تکلیف است و نه معیار مؤاخذه.
شواهد اصولی مؤید معیار خطاب
مقدمات مفوّتَه: لزوم حفظ مقدمه برای امتثالِ امرِ آتی است، نه صرفِ تحصیلِ غرض.
از میان پنج احتمالِ محقق اصفهانی، صورت پنجم پذیرفته میشود، اما بینیاز از ابتنای آن بر «مصلحة التسهیل». مفاد پذیرفتهشده این است: با حفظِ تامّالملاکیة در هر طرف و فرضِ تعدّدِ امر، شارع به صرفِ اختیار مولویِ خویش «ترخیصِ بدلی» جعل میکند: «ترکُ أحدهما إلى بدله مرخّصٌ فیه». این ترخیص الزاماً از بابِ تسهیل بر مکلف نیست؛ بلکه شأنی از شئونِ حاکمیت مولویِ شارع است. چنانکه در نصوص آمده: «إنّ اللّه سكتَ عن أشياء لم يسكت عنها نسيانا، فلا تتكلّفوها؛ رحمة من اللّه لكم»،[4] گاه فعلْ تمامالملاک است، اما شارع آن را به مرتبه وجوب نمیآورد؛ این امر معقول و در حیطه اختیارات شارع است.
معیار اطاعت و عصیان را عقل تعیین میکند: عقل حاکم به لزوم امتثالِ «حکمِ معتبر» است و موضوعِ موافقت/مخالفت را در مقام عمل تشخیص میدهد. در مقام اثباتِ تکلیف، با ابزارهای معتبرِ حجّیت (ظهورات، سیره عقلا، خبر واحد ثقه، اطلاق/تقیید، عموم/خصوص، اطلاق مقامی، قاعده ید و…) به عقل میفهمانیم موضوع امتثال/مخالفت چیست؛ نه اینکه به قراردادهای حقوقیِ «عبد/مولا» تکیه کنیم. این تعابیر غالباً تمثیلی و تقریب ذهناند، نه مقوّم حجّیت.
بنابر این تقریر، دو رکنِ مفروضِ بحث محفوظ میماند: تامّالملاکیةِ هر طرف و تعدّدِ امر. بر این اساس، ترخیصِ بدلی را میتوان صرفاً به «اختیار مولویِ شارع» مستند کرد؛ نیازی به «تسهیلِ ملاکی» نیست و این مسیر با صناعت اصولی سازگارتر و از نقوضِ ایمنتر است. انگاره «عبد/مولا» اگر به قالب غالبِ روششناسی بدل شود، گمراهکننده است؛ معیارْ عقل و محاوراتِ عرفیِ حجّت است. بر همین مبنا، در تبیین مختار نهایی—از جمله قرائت دقیق «وجوبِ تخییری سنخٌ من الوجوب» نزد آخوند—همین چارچوب را پی میگیریم: جعلِ تخییری از سنخِ الزام، با ترخیصِ بدلیِ ذاتیِ مندرج در متنِ جعل، و تعیینِ آثارِ ثواب و عقاب بر مدارِ خطاب و تحدیدِ مؤاخذه عند اللزوم.
[2]- محمد حسین اصفهانی، نهایة الدرایة فی شرح الکفایة (بیروت: مؤسسة آل البیت علیهم السلام، 1429)، ج 2، 270-271.
[3]- در مقام ثبوت میتوان وجوه معقول متعددی را تصویر کرد؛ اما مبنای استدلال، فقط صورتی است که پشتوانه اثباتیِ معتبر بیابد. احتمالِ صرفِ ثبوتی، بدون قرینه اثباتی، کافی نیست.
- اصفهانی، محمد حسین. نهایة الدرایة فی شرح الکفایة. ۶ ج. بیروت: مؤسسة آل البیت علیهم السلام، 1429.
- حرّ عاملی، محمد بن حسن. تفصيل وسائل الشيعة إلى تحصيل مسائل الشريعة. ۳۰ ج. قم: مؤسسه آل البيت عليهم السلام، 1409.
- خویی، ابوالقاسم. محاضرات فی أصول الفقه. با محمد اسحاق فیاض. ۵ ج. قم: دارالهادی، 1417.
نظری ثبت نشده است .