موضوع: واجب تعیینی و تخییری
تاریخ جلسه : ۱۴۰۴/۹/۹
شماره جلسه : ۳۸
-
خلاصهی بحث گذشته
-
تنبیه: ثمرات فقهی و اصولیِ بحثِ واجب تخییری
-
۱. تعیین معیار در باب اطاعت و عصیان
-
۲. ثمرهی فقهی: کیفیتِ امتثال اطراف واجب تخییری
-
نظریه محقق نائینی: مسلک «فرد مردد»
-
تفکیک میان «ارادهی فاعل» و «ارادهی آمر»
-
تحلیل مبتنی بر تأمین غرض
-
استشهاد به اوامر عرفی و ابطال نظریه «جامع»
-
نتیجهگیری: سنخیتِ خاصِ اراده
-
نظریه آیتالله خویی: مسلک «جامعِ انتزاعیِ احدهما»
-
ماهیت واجب: عنوان «أحدُهما لا بعینه»
-
فرآیند تطبیق: طرحی مشابه واجب تعیینی
-
دفاع از نظریه: پاسخ به اشکال «عدم واقعیتِ عنوان انتزاعی»
-
طرح اشکال: امتناع تعلق تکلیف به امر ذهنی
-
پاسخ محقق خویی: قیاس اولویت و شواهد وقوعی
-
اشکال دوم: چالشِ «فقدان ملاک در عنوان انتزاعی»
-
طرح اشکال: ضرورت وجود مصلحت در متعلَّق
-
پاسخ محقق خویی: تحلیل سهوجهی
-
مناقشه در پاسخ محقق خویی: عدول از مبنای تبعیت احکام از مصالح
-
پاورقی
-
منابع
الْحَمْدُ للّه رَبِّ الْعَالَمِينْ وَصَلَى الله عَلَىٰ سَيِّدَنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينْ
نخستین ثمره، تنقیحِ مبنا در بابِ «ملاکِ اطاعت و معصیت» است. همانگونه که در نقد نظریهی محقق عراقی گذشت، دو رویکرد کلان در اینجا وجود دارد:
- مبنای اول: معیارِ حکم عقل به لزوم اطاعت و استحقاق عقاب، موافقت و مخالفت با «غرض» مولی است.
- مبنای دوم: معیار، موافقت و مخالفت با «خطاب» و «تکلیف» مولی است.
دومین و شاید مهمترین ثمره، هنگام اتیانِ اطرافِ متعدد ظاهر میشود. این اثر، مستقیماً ناشی از اتخاذ مبنا در بحث «وحدت یا تعدد وجوب» است:
بنابر مبنای وحدت وجوب: اگر قائل شویم که در واجب تخییری تنها «یک وجوب» (متعلق به جامع یا عنوان انتزاعی) وجود دارد، نتیجه آن است که تنها «یک امتثال» ممکن است. در این فرض، اگر مکلّف یکی از اطراف (مثلاً عتق رقبه) را انجام دهد، غرض حاصل و وجوبِ واحد ساقط میگردد. حال اگر او بخواهد اطرافِ دیگر (مانند اطعام) را نیز انجام دهد، دیگر نمیتواند قصدِ «امتثالِ امرِ واجب» کند؛ زیرا امری باقی نمانده است. او تنها میتواند آن عمل را به ملاکِ محبوبیتِ ذاتی و قصدِ «قربتِ مطلق» انجام دهد، نه به عنوانِ ادایِ تکلیف.
بنابر مبنای تعدد وجوب: اما اگر قائل به «تعدد وجوب» و انحلال آن شویم (بدین معنا که بعثها و وجوبهای متعددی به نحو بدلی متوجه اطراف شدهاند)، بابِ «امتثالهای متعدد» گشوده میشود. در این دیدگاه، حتی پس از اتیانِ فردِ اول، مکلّف میتواند سایر اطراف را نیز به قصدِ «امتثالِ امر» (البته با لحاظ خصوصیات امر تخییری) اتیان کند و برای هر کدام ثوابِ امتثالِ جداگانه ببرد.
رکن رکین دیدگاه ایشان، تمایز نهادن میان دو سنخ از اراده است:
الف) ارادهی فاعلی (ارادهی مباشر): ارادهی شخصی که خود میخواهد فعلی را انجام دهد. این اراده، مقدمهی «تحریک عضلات» است و چون حرکتِ خارجی جز به سمتِ امری متعین و مشخص امکانپذیر نیست، متعلقِ ارادهی فاعل لزوماً باید «معیّن» و جزئی باشد. محال است انسان اراده کند که «یک کاری (مردد)» انجام دهد و عضلاتش بدون تعیینِ جهت، حرکت کنند.
ب) ارادهی آمری (ارادهی تشریعی): اما ارادهی مولایی که دستور میدهد، از سنخِ تحریکِ مستقیمِ عضلات نیست، بلکه از سنخِ «بعث» و «جعلِ داعی» است. در این ساحت، هیچ مانع عقلی وجود ندارد که آمر اراده کند «یکی از این اشیاء (به نحو بدلی)» در خارج محقق شود. ایشان تصریح میکنند:
لا مانع من تعلّق إرادة الآمر بکلّ واحدٍ من الشّیئین أو الأشیاء على وجه البدلیّة.[1]
ایشان در نهایت نتیجه میگیرند که در واجب تخییری، با سنخِ ویژهای از اراده روبرو هستیم. این اراده، در مقابلِ ارادهی مطلقِ متعلق به شیء معین (واجب تعیینی) قرار دارد و ویژگی آن «بدلیت در متعلق» است. ایشان در تقریر نظریهی خود میفرمایند:
و حاصله: انّه لا مانع من تعلّق إرادة الآمر بكلّ واحد من الشّيئين أو الأشياء على وجه البدليّة... و لا يلزم التّعيين في إرادة الآمر بان تتعلّق إرادته بأمر معين... و لا ملازمة بين الإرادتين على هذا الوجه...
برای روشن شدن مطلب، ایشان قیاسی میان واجب تخییری و تعیینی برقرار میکنند:
در واجب تعیینی (مثل امر به صلاة): متعلق وجوب، «طبیعتِ مأمورٌبه» (جامع حقیقی) است. این طبیعت در خارج دارای افرادِ کثیر طولی و عرضی است. شارع تنها طبیعت را طلب کرده و انتخابِ فرد و تطبیقِ آن طبیعت بر مصداقِ خارجی را به عهدهی «مکلّف» نهاده است.
در واجب تخییری: فرآیند دقیقاً مشابه است؛ با این تفاوت که متعلق وجوب، «جامعِ حقیقی» نیست، بلکه «جامعِ انتزاعی» (عنوان أحدهما) است. اما از آنجا که این عنوانِ کلی قابلیت انطباق بر هر یک از اطراف را دارد، تعیینِ مصداقِ نهایی و تطبیقِ آن در عالم خارج، تماماً به اراده و انتخابِ «مکلّف» واگذار شده است (تطبیقه بید المکلف). ایشان در جمعبندی نظریهی خود میفرمایند:
طرح اشکال: امتناع تعلق تکلیف به امر ذهنی
نخستین ایرادی که ممکن است متوجه این نظریه شود، چالشِ «مقدوریت» است. مستشکل میگوید: عنوانِ «أحدهما» یا «أحدها» یک مفهومِ صرفاً انتزاعی و ذهنی است که لا یتجاوز عن الذهن و النفس. این مفاهیم، وجود خارجیِ مستقلی ندارند و قائم به ذهنِ تصورکنندهاند. از سوی دیگر، شرط عقلیِ تکلیف، «قدرت» است و تکلیف باید به امری تعلق گیرد که ایجادِ آن در خارج برای مکلّف مقدور باشد. مفاهیم ذهنی که از دسترسِ تصرفِ خارجیِ مکلّف بیروناند، چگونه میتوانند متعلقِ بعث و تحریکِ مولی قرار گیرند؟ بنابراین، تعلقِ تکلیف به عنوانی که واقعیتِ عینی ندارد، لغو و محال است.
پاسخ محقق خویی: قیاس اولویت و شواهد وقوعی
آیتالله خویی در مقام پاسخ، این اشکال را ناشی از عدم توجه به ماهیتِ اعتباریِ حکم دانسته و با دو دلیل (یکی تحلیلی و دیگری نقضی) به آن پاسخ میدهند:
الف) دلیل تحلیلی: قیاس اولویت از صفات حقیقی به اعتباری
ایشان میفرمایند: ما بالوجدان میبینیم که صفاتِ «حقیقیِ» نفسانی ـ مانند «علم»، «شوق» و «اراده» ـ به راحتی به عناوینِ انتزاعی و کلی تعلق میگیرند. انسان میتواند مفهومِ «أحدهما» را تصور کند، به آن علم یابد و حتی تحققِ آن را اراده نماید. حال استدلال چنین است: اگر یک صفتِ تکوینی و حقیقی بتواند به چنین عنوانی تعلق گیرد، به طریق اولی یک امرِ «اعتباریِ محض» (مانند حکم شرعی) میتواند بر روی آن اعتبار شود. وقتی مانعِ تکوینی در کار نیست، چه مانعی در عالم اعتبار (که مُؤونهی آن خفیفتر است) میتواند وجود داشته باشد؟
فما ظنّک بالحکم الشرعيّ الّذي هو أمر اعتباريّ محض؟[4]
ب) دلیل وقوعی: استناد به شواهد مسلّم فقهی و عرفی
بهترین دلیل بر امکانِ یک شیء، وقوعِ آن است. ایشان به موارد مشابهی در ابواب معاملات استناد میکنند که در آنها احکام وضعی بر عناوین انتزاعی بار شده است. در باب بیع، اگر بایع بگوید: «بِعتُک أحدَهما» (یکی از این دو کالا را فروختم)، این معامله نزد عقلا و شرع صحیح است. در اینجا شارع «ملکیت» را برای عنوانِ کلیِ «یکی از دو مال» اعتبار کرده است، بدون آنکه عینِ خارجیِ آن در لحظهی عقد مشخص باشد. تعیین مصداق، در مرحلهی تسلیم و با انتخاب بایع صورت میگیرد. در باب وصیت، اگر شخصی وصیت کند: «یکی از خانههایم برای فرزندم باشد»، این وصیت نافذ است. پس از فوت، آنچه به ملکیتِ ورثه در میآید، همان عنوانِ کلیِ «یکی از خانهها» است و تعیین آن در مقامِ اجراست. وقتی در احکام وضعی (مانند ملکیت در بیع و وصیت)، تعلقِ اعتبار به عنوانِ مبهم و انتزاعیِ «أحدهما» امری رایج و صحیح است (بالبداهة)، هیچ مانع عقلی وجود ندارد که در احکام تکلیفی (واجب تخییری) نیز شارع مقدس، وجوب را بر روی همین عنوانِ کلی اعتبار کند و مرحلهی تطبیق و تعیینِ مصداق را به اختیارِ مکلّف واگذارد. ایشان در جمعبندی این دفاع میفرمایند:
طرح اشکال: ضرورت وجود مصلحت در متعلَّق
آیتالله خویی (رضواناللهعلیه) برای دفع این شبهه، استدلالی را بر پایهی سه مقدمه بنا مینهند تا ثابت کنند که لزومی ندارد مصلحت حتماً در خودِ عنوانِ متعلق به نحو مباشری وجود داشته باشد:
مقدمهی اول؛ قصورِ ما از درکِ سنخِ ملاک: ایشان میفرمایند: ما راهی برای کشفِ دقیقِ «سنخِ غرض» و چگونگیِ تقررِ ملاک نداریم: «لا طریقَ لنا إلی معرفةِ سنخِ الغرضِ الدّاعي». آنچه عقل حکم میکند، تنها اصلِ وجودِ مصلحت در اوامر و مفسده در نواهی است. اما اینکه جایگاهِ دقیقِ این مصلحت کجاست؟ آیا قائم به خودِ فعل است؟ آیا در نفسِ امر و امتثال است؟ یا در نتیجهی حاصله از فعل؟ این جزئیات بر ما پوشیده است و لزومی هم ندارد که بدانیم.
مقدمهی دوم؛ لزوم تعبد به ظواهر ادله: از سوی دیگر، وظیفهی اصولی، پاسداری از ظواهرِ نصوصِ شرعی است. ظاهرِ ادلهی واجب تخییری (مانند کلمهی «أو») نشان میدهد که وجوب به نحوِ تردید یا جامع (عنوانِ «أحدها») تعلق گرفته است. ما نمیتوانیم به خاطرِ یک تحلیلِ عقلیِ ظنی (مثلِ مصلحت)، دست از ظاهرِ صریحِ دلیل برداریم.
مقدمهی سوم؛ احرازِ حصولِ غرض با فعل خارجی: نکتهی کلیدی این است که ما یقین داریم اگر مکلّف در مقامِ عمل، یکی از اطراف را انتخاب و اتیان کند، غرض و مصلحتِ مورد نظرِ مولی قطعاً تأمین میشود. همین مقدار برای عقل کافی است که بداند با انجامِ این فعلِ خارجی (که مصداقِ آن عنوان است)، هدفِ شارع برآورده شده است. بنابراین، حتی اگر مصلحت در خودِ عنوانِ انتزاعی نباشد، اما چون اتیانِ آن (توسط مکلّف) سببِ استیفای مصلحت است، تعلقِ امر به آن لغو نخواهد بود.
نتیجهگیری و جمعبندی: محقق خویی با ترکیب این مقدمات نتیجه میگیرند که ما ناچاریم بپذیریم که متعلق وجوب همان عنوان انتزاعی است؛ زیرا اولاً، ظاهر دلیل این را اقتضا میکند. ثانیاً، اشکالِ ملاک وارد نیست، چرا که کیفیتِ تقررِ ملاک بر ما مجهول است و مهم، حصولِ غرض با فعل خارجی است. وثالثاً، در تحلیل عرفی، معنای امر به جامع این است که خصوصیاتِ فردیِ اطراف (مثل خصوصیتِ اطعام یا صوم) دخالتی در غرض ندارند و تمامِ اطراف در وفای به غرض یکساناند (علی نسبةٍ واحدة). ایشان در پایان میفرمایند:
فالنتيجة على ضوء هذه النواحي هي انه لا بد من الالتزام بان متعلق الوجوب في موارد الواجبات التخييرية هو العنوان الانتزاعي من جهة ظهور الأدلة في ذلك... و على هدى ذلك نعلم ان الغرض الداعي إلى إيجابه قائم به، لفرض انه لا طريق لنا إلى إحرازه ما عداه، كما انا نعلم بحصول هذا الغرض و تحققه في الخارج بإتيانه في ضمن أي من هذين الفعلين أو الأفعال شاء المكلف إتيانه فيه...
به نظر میرسد پاسخی که آیتالله خویی (رضواناللهعلیه) در برابر اشکالِ ملاک ارائه دادند، بیش از آنکه «حلِ فنیِ مسئله» باشد، به «پاک کردنِ صورت مسئله» و عدول از یک قاعدهی کلامی شباهت دارد. اشکالِ اصلیِ مستشکل این بود که بر اساسِ قاعدهی مسلمِ عدلیه، «احکام تابع مصالح و مفاسد در متعلقات هستند». بنابراین، باید در همان چیزی که واجب شده است (یعنی متعلق)، مصلحتی وجود داشته باشد. اما محقق خویی در پاسخ، عملاً اصلِ این مبنا را به چالش کشیده و فرمودند: ما دلیلی نداریم که مصلحت باید حتماً و دقیقاً در خودِ متعلق باشد؛ بلکه همین که بدانیم مصلحتی در کار است که با فعلِ خارجیِ مکلّف استیفاء میشود، برای صحتِ جعلِ حکم کافی است. نتیجهی قهری کلام ایشان، دست شستن از مبنای مشهور در بابِ تبعیتِ احکام است. ایشان میپذیرند که ممکن است متعلقِ وجوب (عنوان انتزاعی أحدهما) فینفسه فاقدِ مصلحت باشد، اما امر به آن صحیح باشد، مشروط بر آنکه غرضِ نهاییِ مولی در خارج تأمین گردد. این دیدگاه، اگرچه مشکلِ تعلقِ امر به امرِ انتزاعی را ظاهراً رفع میکند، اما با مبانیِ کلامی و اصولیِ بابِ ملاکات ناسازگار است و بابِ مناقشاتِ جدی را میگشاید؛ چرا که انفکاکِ مصلحت از متعلقِ حکم، خلافِ ظاهرِ اولیهی تشریع است.
[2]- همان.
[3]- خویی، ابوالقاسم، «محاضرات فی أصول الفقه»، با محمد اسحاق فیاض، ج 4، ص 40.
[4]- همان.
[5]- همان.
- خویی، ابوالقاسم، محاضرات فی أصول الفقه، محمد اسحاق فیاض، ۵ ج، قم، دارالهادی، 1417.
- نائینی، محمدحسین، فوائد الاُصول، محمد علی کاظمی خراسانی، ۴ ج، قم، جماعة المدرسين في الحوزة العلمیة بقم، 1376.
نظری ثبت نشده است .