موضوع: واجب تعیینی و تخییری
تاریخ جلسه : ۱۴۰۴/۹/۱۷
شماره جلسه : ۴۳
-
خلاصهی بحث گذشته
-
نقد محقق اصفهانی بر استثناء «بعث» در کلام محقق خراسانی
-
مناقشه محقق اصفهانی: عدم اختصاص مشکل به «غایت بعث»
-
تعمیم تحلیل به اراده تکوینی و تشریعی و ربط آن با شوق
-
ارزیابی برهان «عرضیبودنِ حکم» و پاسخهای سهگانه از منظر محقق اصفهانی
-
تقریر برهان مبتنی بر عرضیبودنِ حکم
-
پاسخهای سهگانه به برهان عرضیت حکم
-
پاسخ شیخ انصاری: اختصاص قاعده به اعراض متأصّله تکوینیه
-
پاسخ نقضیِ آخوند: تمسّک به علم اجمالی
-
پاسخ نائینی: تفصیل میان اراده تکوینی و اراده تشریعی
-
جمعبندی موضع محقق اصفهانی
-
جمعبندی مبنای نهایی محقق اصفهانی در امتناع مطلق «فرد مردّد»
-
مبنای نهایی: امتناع تعلّق هر صفتی به فرد مردّد
-
تمایز مبنای اصفهانی از استدلالِ مبتنی بر عرضیبودن حکم
-
آثار فقهی و اصولی امتناعِ مطلقِ فرد مردّد
-
تفکیک میان «جامع معیّن» و «فرد مردّد»
-
شمول مبنا نسبت به علم، اراده و بعث
-
وجه نخست: استناد به کلام شیخ اعظم در «بیع صاعٍ من صُبرة» و مبنای خفیفالمؤونة بودن اعتبار
-
وجه دوم: استثناء بعث از صفات اعتباریِ قابل تعلّق به فرد مردّد در کلام آخوند خراسانی
-
تقریر منتقى الأصول از دو برهان محقق اصفهانی بر امتناع «فرد مردّد»
-
وجه سوم منتقى: نیاز عرض به محلّ و عدم واقعیتِ فرد مردّد
-
نقدی بر تقریر مرحوم روحانی از دلیل اول محقق اصفهانی
-
وجه چهارم منتقى: قوام صفات تعلّقیه به متعلَّق و لزوم انقلاب میان معیّن و مردّد
-
نقدی بر تقریر مرحوم روحانی از دلیل دوم محقق اصفهانی
-
پاورقی
-
منابع
الْحَمْدُ للّه رَبِّ الْعَالَمِينْ وَصَلَى الله عَلَىٰ سَيِّدَنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينْ
در ادامه تحلیل مبنای محقق اصفهانی(أعلىاللهمقامه)، نکتهای مهم در نسبت با کلام آخوند خراسانی در کفایة الأصول قابل توجه است. آخوند خراسانی در تعلیقه خود، اصلِ امکان تعلّق برخی صفات حقیقیه ـ مانند علم ـ و نیز برخی اعتباریات ـ مانند ملکیت، زوجیت، طلاق، و حتی وجوب و حرمت بهعنوان احکام خمسه ـ به «فرد مردّد» را میپذیرد. بهعنوان مثال، جعل ملکیت برای «أحد هذین الشخصین» یا «أحد هذین المالین» را ـ به نحوی که در کلمات ایشان تقریر شده ـ خالی از محذور میداند. با این حال، در میان اعتباریات، «بعث» را استثناء میکند. مراد از «بعث» در کلام ایشان، همان وجوبِ منتزع از هیئت امر است؛ یعنی «تحریک اعتباری» که شارع با خطاب «إفعل» در حق مکلف جعل میکند، در مقابلِ تحریک تکوینی (مثل آنکه مولا دست عبد را بگیرد و او را بهسوی انجام فعلی بکشاند).
مبنای آخوند در این استثناء آن است که: غایتِ بعث، جعل داعی در نفس مکلف است؛ «داعی» نسبت به امر مبهم و مردّد، معقول نیست؛ لذا «بعث حقیقی» نسبت به فرد مردّد، تصویر نمیشود، هرچند در سایر اعتباریات بتوان نحوی از تعلّق را فرض کرد. عبارت ایشان ناظر به همین نکته است که:
لا يكاد يصحّ البعث حقيقة إليه و التحريك نحوه، كما لا يكاد يتحقّق الداعي لإرادته و العزم عليه ما لم يكن نائلاً إلى إرادة الجامع و التحرّك نحوه.[1]
یعنی نه بعث حقیقی به فرد مردّد صحیح است، و نه داعی برای اراده و عزم نسبت به آن تحقّق مییابد، مادامی که متعلَّق به نحو جامع معیّن لحاظ نشود. بنابر این تحلیل، ریشه اشکال در باب بعث به فرد مردّد، از نظر آخوند، در عدم امکان جعل داعی معیّن است؛ و همین جهت، بعث را از سایر اعتبارات (مانند ملکیت و زوجیت) متمایز میسازد.
مناقشه محقق اصفهانی: عدم اختصاص مشکل به «غایت بعث»
محقق اصفهانی، همین نقطه را محلّ مناقشه قرار میدهد. ایشان تصریح میکند که مشکل در باب بعث، صرفاً این نیست که «داعی نسبت به فرد مردّد قابل تحقّق نیست»، بلکه اساساً:
عدم تعلّق البعث بالمردّد ليس لخصوصية في البعث بلحاظ أنه لجعل الداعي، و لا ينقدح الداعي إلى المردّد، بل لأنّ البعث لا يتعلّق بالمردّد؛ حيث إن تشخّص هذا الأمر الانتزاعي أيضا بمتعلّقه، و إلاّ فالبعث - بما هو - لا يوجد، فلا يتعلّق إلاّ بالمعيّن و المشخّص، و لو كان بمفهوم المردّد، فإنّ المردّد بالحمل الأوّلي معيّن بالحمل الشائع، و الكلام في المردّد بالحمل الشائع.[2] (نهایة الدرایة، ج۲، ص۲۷۳).
تقریب کلام ایشان چنین است: عدم تعلّق بعث به فرد مردّد، اختصاص به جهت «جعل داعی» ندارد؛ یعنی اینگونه نیست که تنها چون داعی نسبت به امر مبهم قابل انقداح نیست، از اینرو بعث نیز نتواند متعلّق به فرد مردّد باشد. بلکه اساساً بعث بما هو أمر انتزاعی، تشخّصش به متعلَّقش است. اگر متعلَّق مبهم و مردّد باشد، خودِ بعث هم متعیّن نخواهد شد؛ و در این صورت، «بعث بما هو» تحقق نمییابد: «و إلاّ فالبعث - بما هو - لا يوجد». ازاینرو، بعث، بهخودیِ خود، لازم دارد که متعلَّقِ معیّن و مشخّص داشته باشد؛ خواه این متعلَّق، فرد خارجیِ خاص باشد، و خواه مفهوم کلیِ معیّنی که در خارج قابل انطباق است. امّا «مردّد بالحمل الشائع» ـ یعنی آنچه در واقع و نفسالأمر مردّد است ـ صلاحیت متعلَّق شدن ندارد.
محقق اصفهانی این تحلیل را به ارادههای تکوینی و تشریعی نیز تعمیم میدهد و میفرماید:
و هكذا الإرادة التكوينية و التشريعية لا تشخّص لهما إلاّ بتشخّص متعلّقهما؛ إذ الشوق المطلق لا يوجد، فافهم و اغتنم.[3]
یعنی: همانگونه که بعث، تشخّص خود را از متعلَّق میگیرد، اراده تکوینی و تشریعی نیز بدون متعلَّقِ متعیّن، تشخّص و تحقق واقعی ندارند. ریشه این امر در آن است که اراده ـ چه تکوینی و چه تشریعی ـ بر شوق مبتنی است، و «شوق مطلق» (یعنی شوقی که متعلَّقش نامعیّن و مبهم باشد) اساساً وجود ندارد. اگر شوقی فرض شود، بالضروره باید به فعل یا امر معیّنی تعلّق گیرد. «شوقٌ إلى مُبهم» در حقیقت، شوق نیست، بلکه فقدانِ شوق است. بهتبعِ این تحلیل، در فرضی که متعلَّقِ اراده یا بعث بهنحوِ «فرد مردّد» لحاظ شود، نه شوقی تحقق دارد، نه ارادهای، و نه بعثی. همه این اوصاف، «ذاتاً متقوّم به متعلَّق متعیّن»اند، و فرض تعلّق آنها به امر مبهم، نوعی تناقض در ذات آنهاست.
تقریر برهان مبتنی بر عرضیبودنِ حکم
محقق اصفهانی(أعلىاللهمقامه) در مقام ریشهیابی منشأ توهّمِ امکانِ تعلّق حکم به «فرد مردّد»، به استدلالی اشاره میکند که برخی آن را وجهِ اصلیِ امتناع دانستهاند. صورت این استدلال چنین است:
در منطق و فلسفه، «جوهر» و «عرض» اینگونه تعریف میشوند: «الجوهر إذا وُجِدَ وُجِدَ لا في موضوعٍ»؛ «والعرض إذا وُجِدَ وُجِدَ في موضوعٍ». در مورد عرض، قاعده این است که «العَرضُ محتاجٌ إلى موضوعٍ»، و بدیهی است که موضوع، موضوعِ معیّن است؛ تصورِ عرض قائم به موضوع مبهم و مردّد، معقول نیست. پس:
- صغری: حکم (وجوب و حرمت) از سنخ «عرض» است.
- کبری: هر عرضی، در تحقّق خود، محتاجِ موضوعِ متعیّن است.
- نتیجه: حکم، چون عرض است، باید بر موضوع معیّن عارض شود و نمیتواند به «فرد مردّد» تعلّق گیرد؛ پس «تعلّق حکم به فرد مردّد» بهخاطر عرضیبودنِ حکم ممتنع است.
این تقریر، بهنحوی، در کلمات برخی از اعاظم بهعنوان وجه امتناع طرح شده و محل توجه بوده است. محقق اصفهانی تصریح میکند که از نظر ایشان، برای اثباتِ استحاله تعلّق حکم به فرد مردّد، همان دو وجهی که پیشتر اقامه کرد (استحاله ذاتیِ فرد مردّد، و استحاله بهواسطه لوازم) کفایت میکند؛ با این حال، در مقام نقد این برهانِ خاص، سه پاسخی را که در کلمات دیگران به آن داده شده، یادآور میشود تا هم منشأ توهّم روشن گردد و هم جایگاه آن پاسخها. ایشان در اینباره میگوید:
محقق اصفهانی، پس از نفی اینکه «عرضیبودن حکم» منشأ حقیقیِ استحاله باشد، به سه پاسخی که در برابر این برهان در کلمات دیگر بزرگان آمده اشاره میکند؛ بیآنکه آنها را مبنای خود قرار دهد:
پاسخ شیخ انصاری: اختصاص قاعده به اعراض متأصّله تکوینیه
پاسخ نخست، از شیخ اعظم انصاری(قدّسسرّه) است. ایشان اشکال میکنند که کبرایِ «العَرضُ محتاجٌ إلى موضوعٍ معیّن» ناظر به اعراض متأصّله تکوینیه است؛ یعنی اعراضی که در خارج، وجود عینی و استقلالی دارند و قائم به موضوع خارجیاند، مانند سواد، بیاض، حرارت و برودت. اما در اعراض اعتباریه مانند حکم شرعی، ملکیت، ضمان و نظایر آن، این قاعده به همان شکل جاری نیست؛ زیرا اینگونه عناوین، صرفاً به جعل و اعتبار عرف و شارع قائماند و لزومی ندارد حتماً موضوعِ خارجیِ متعیّن داشته باشند. بر این اساس، اگر هم بپذیریم که «تعلّق العرض المتأصّل بالمردّد» محال است، لزومی ندارد همین حکم را درباره عرض اعتباری مانند ملکیت و وجوب سرایت دهیم. شیخ انصاری در مقام مثال، صحّتِ بیع «أحد صُیاعِ الصُبرة» (فروش یکی از صاعهای خرمن، به نحو غیر معیّن) را پذیرفته، و از این راه نشان میدهد که در عالم اعتبار، اعتبار ملکیت نسبت به فرد مردّد محذوری ندارد و قاعده «العرض محتاجٌ إلى موضوعٍ معيّن» را نمیتوان به همان اطلاق فلسفی، در امور اعتباری جاری کرد.
پاسخ نقضیِ آخوند: تمسّک به علم اجمالی
پاسخ دوم، جنبهی نقضی دارد و آخوند خراسانی به آن تمسّک کرده است. تقریر آن چنین است: علم، از أشرفِ صفات حقیقیه نفسانیه و قطعاً از اعراض حقیقی است. در عین حال، در بحث علم اجمالی، متعارفاً میگوییم: «علم اجمالی داریم به اینکه أحد هذین الإناءین نجسٌ». بهظاهر، این بیان ناظر به نوعی تعلّقِ علم به «فرد مردّد» است. اگر قاعده «العرض محتاجٌ إلى موضوعٍ معیّن» را بهگونهای تفسیر کنیم که هر عرضی، از جمله علم، محتاج به موضوع معیّن باشد و تعلّق آن به «فرد مردّد» را ممتنع بدانیم، باید از امکان علم اجمالی نیز دست بکشیم؛ حال آنکه وجداناً چنین نیست، و علم اجمالی را یک نحوه علم واقعی میدانیم. محقق اصفهانی همین وجه را چنین نقل میکند:
أو يقال بأنّ العلم من أجلّ الصفات الحقيقية، و هو في الإجمالي متعلّق بالمردّد، كما عن شيخنا العلامة (قدّس سرّه) في هامش الكتاب.[5]
البته باید توجه داشت که خودِ محقق اصفهانی بعدها این تحلیل از «معلوم بالاجمال» را نمیپذیرد و میگوید متعلَّق علم، مفصّل و معیّن است و ابهام در «متعلَّقِ المتعلَّق» است، نه در خود متعلَّق علم؛ لکن در این مقام، صرفاً بهعنوان نقلِ پاسخِ نقضیِ دیگری، آن را ذکر میکند.[6]
پاسخ نائینی: تفصیل میان اراده تکوینی و اراده تشریعی
پاسخ سوم از «بعض أجلّة العصر» است که بهروشنی ناظر به میرزای نائینی(قدّسسرّه) است. ایشان برای دفع اشکالِ مبتنی بر عرضیت، میان دو نوع اراده تفاوت میگذارد: 1- اراده تکوینی (اراده فاعل) که مؤثّر در ایجاد فعل خارجی است و با تحریک عضلات همراه میباشد؛ این اراده، بهسبب استتباع حرکت عضلات، ناگزیر باید متعلَّق معیّن داشته باشد؛ 2- اراده تشریعی (اراده آمر) که در مقام جعل حکم و اعتبار است و بهطور مستقیم در وجود خارجی فعل اثر نمیکند؛ این نوع اراده، میتواند به نحو «أحد الفعلین» و بهصورت مردّد مصداقی تعلّق گیرد، بدون آنکه گرفتار محذور عرضیبودن و لزوم موضوع معیّن شود. این پاسخ در عبارت محقق اصفهانی بدینگونه منعکس شده است:
أو يقال كما عن بعض أجلّة العصر بالفرق بين الإرادة التكوينية المؤثّرة في وجود الفعل المساوق لتعيّنه و الإرادة التشريعية التي لا تؤثّر في وجود الفعل.[7]
خلاصه آنکه، بنا بر این تقریر، استحاله تعلّقِ عرض به فرد مردّد، نهایتاً در صفات تکوینیه مؤثّره در خارج جاری است، نه در اعتبارات تشریعی که صرف جعل و انشاءند.
جمعبندی موضع محقق اصفهانی
مبنای نهایی: امتناع تعلّق هر صفتی به فرد مردّد
از مجموع کلمات محقق اصفهانی(أعلىاللهمقامه) در نهایة الدرایة بهروشنی استفاده میشود که ایشان هیچیک از وجوهی را که در مسئله «فرد مردّد» مطرح شده ـ از قبیل استدلال به عرضیبودن حکم و پاسخهای متأخرین به آن ـ بهعنوان مبنای اصلی استحاله نمیپذیرد و تصریح دارد که دو وجهی که خود او پیشتر اقامه کرده است، برای اثبات مدّعای امتناع کافی است: 1- استحاله ذاتی فرد مردّد (اینکه «المردّد بما هو مردّد لا ثبوت له ذاتاً و وجوداً»)، 2- استحاله بهواسطه لوازم (مستلزم بودن تعلّق صفت به فرد مردّد به «تعیّنِ المردّد» یا «تردّدِ المعیّن»). ایشان بر اساس این دو وجه، بهصراحت نتیجه میگیرد که:
لِما مرّ من أنّ نفس تعلّق الصفة مطلقاً محالٌ من وجهين أجنبيّين عن كلّ ما تخيّلوه في وجه الاستحالة، فتدبّر جيّداً.[8]
با این مبنا، روشن میشود که نقد ایشان بر استدلالِ «حکم از قبیل اعراض است» از اینجا نشأت میگیرد که در آن استدلال، گفته میشد: «چون حکم عرض است و عرض محتاج به موضوع است، و موضوعِ مبهم معقول نیست، پس تعلّق حکم به فرد مردّد ممتنع است.» این تحلیل، نهایتاً اشکال را در حیثِ عروض تصویر میکرد؛ یعنی میگفت: عرض (مثلاً حکم) مفروضالوجود است، اما چون موضوعش مبهم است، از جهتِ عَرَضیت، محال میشود. اما از نظر محقق اصفهانی، مشکل بسیار عمیقتر است: عرض (خواه صفت حقیقی مانند علم، خواه صفت اعتباری مانند وجوب و ملکیت و بعث)، هیچ نحوه وجودی جز در پرتو متعلَّقِ متعیّن ندارد. اگر متعلَّقِ صفت، معیّن نباشد، خودِ صفت اصلاً موجود نمیگردد؛ نه اینکه موجود باشد و فقط از جهتِ عروض بر موضوعِ مبهم اشکال پیدا کند.
بر اساس این مبنا که «فرد مردّد، لا وجود له اصلاً، و لا تتعلّق به صفةٌ حقيقيّةٌ و لا اعتباريّةٌ»، لوازم مهمّی در حوزههای فقه و اصول بهدست میآید که به برخی از آنها اشاره میشود:
بطلان تملیکِ «أحد المالین» به نحو مردّد: در باب معاملات، اگر مالک دو فرش داشته باشد و بگوید: «أحد هذین البُسطین مِلکٌ لَک» به نحوی که متعلَّقِ تملیک، مردّد بین دو فرش باشد و هیچ تعیینی، نه در قالب عنوان کلی و نه در مقام تعیین بعدی، در کار نباشد، بنابر مبنای محقق اصفهانی، چنین تملیکی باطل است؛ زیرا متعلَّقِ ملکیت، «فرد مردّد» است، و فرد مردّد واقعاً و ذهنـاً لا وجود له، و ملکیت، بهعنوان صفت تعلّقی اعتباری، بدون متعلَّقِ متعیّن تحقق نمییابد. این تحلیل، پس از نفی امکانِ «فرد مردّد» در خودِ عالم اعتبار، با مبنای شیخ انصاری در صحّت برخی معاملات مردّده تفاوت پیدا میکند؛ چراکه شیخ، اعتباریبودنِ ملکیت را برای تعلّق به فرد مردّد کافی میدانست، و محقق اصفهانی این راه را نیز مسدود میسازد.
نکته مهمّ دیگر در مبنای اصفهانی آن است که نفیِ فرد مردّد را بهطور مطلق، هم در صفات حقیقیّه و هم در صفات اعتباریّه جاری میداند: در باب علم و اراده، علم، متشخّص به متعلَّقِ معیّن است؛ و در علم اجمالی نیز، بهنظر ایشان «معلومٌ بالإجمال» به معنای «فرد مردّد» نیست، بلکه متعلَّق علم (مثلاً «نجاست») معیّن است و ابهام فقط در «متعلَّقِ متعلَّق» است (این ظرف یا آن ظرف). در باب بعث و وجوب، بعث و وجوب، بهعنوان صفات اعتباریِ ذاتالإضافة، تشخّصشان به متعلَّقِ معیّن است. بعث نسبت به فعل مبهم معنا ندارد. «شوقٌ إلى مُبهم» و «بعثٌ إلى مُبهم»، هر دو در حقیقت عدم شوق و عدم بعث است. ازاینرو، تفاوتی میان صفات حقیقیه و اعتباریه، از حیث لزوم تعیّن متعلَّق، در این مبنا نیست.
نخستین وجهی که صاحب منتقى نقل میکند، همان است که از کلام شیخ اعظم انصاری(قدّسسرّه) در مسأله «بیع صاعٍ من صُبرة» استفاده شده است. صورت مسأله فقهی چنین است: مالک، تودهای گندم (صُبرة) دارد که مثلاً مشتمل بر صد صاع است و میگوید: «بِعتُکَ صاعاً من هذه الصُّبرة»؛ یعنی یک صاع از این توده گندم را به تو فروختم. در اینجا این سؤال پیش میآید که متعلَّق بیع و تملیک چیست؟ آیا میتوان گفت: «مبیع، همان صاعِ مردّد بین این صاعات» است؟ برخی از فقها این صورت را از قبیلِ «فرد مردّد» دانسته و بر این اساس اشکال کردهاند که فرد مردّد در خارج وجود ندارد. ملکیت، بهعنوان صفت اعتباری، محتاج به محلّ و متعلَّق موجود است. پس ملکیت نمیتواند به فرد مردّد تعلّق گیرد و عقد، به جهتِ فقدانِ متعلَّقِ صحیح، باطل است. صاحب منتقى این تقریر را چنین بازگو میکند:
الأوّل: ما يذكره الشيخ الأعظم في مسألة بيع الصاع من صُبرة ـ حيث وقع الإشكال في متعلق البيع و التمليك، فادّعي أنه الصاع المردد ـ من: أنّ الفرد المردد لا وجود له في الخارج فيمتنع تعلّق الملكية به.[9]
شیخ اعظم انصاری در مقام پاسخ، این استدلال را ـ در فرض تمامبودن صغری و کبری ـ محدود به صفات واقعیّه میداند و آن را به امور اعتباریه سرایت نمیدهد. به تعبیر صاحب منتقى، شیخ چنین پاسخ میدهد:
و أجاب عنه الشيخ: بأنّ ذلك يتنافى مع تعلّق الصفات الواقعية به دون الأمور الاعتبارية كالملكيّة و نحوها، لأنّ الاعتبار خفيف المؤونة.
وجه دوم، همان نکتهای است که مرحوم آخوند خراسانی در حاشیه کفایة الأصول در مقام استثناء «بعث» مطرح کردهاند. صاحب منتقى این تقریر را چنین بیان میکند:
الثاني: ما ذكره في الكفاية في حاشية له في المقام من: أنّ الصفات الاعتبارية و إن تعلّقت بالفرد المردد، بل و كذا الصفات الحقيقية كالعلم الإجمالي المتعلّق بنجاسة أحد الإناءين، إلاّ أنّ في البعث خصوصيّة تمنع من تعلّقه بالفرد المردد... .[10]
بر اساس این تعبیر، آخوند خراسانی در خصوص «بعث» ـ که از صفات اعتباریه منتزع از هیئت امر است ـ قائل به خصوصیّتی میشود که مانع از تعلّق آن به فرد مردّد است. صاحب منتقى این خصوصیت را با استناد به عبارات آخوند چنین تفسیر میکند:
... إلاّ أنّ في البعث خصوصيّة تمنع من تعلّقه بالفرد المردد، فإنّ البعث إنما هو لإيجاد الداعي و تحريك المكلّف نحو إتيان العمل المتعلّق للأمر اختياراً و عن إرادة. و من الواضح أنّ الإرادة لا تتعلّق بالفرد على البدل، إذ لا وجود له و لا واقع، و هي إنما تتعلّق بالخارجيات، فلا يكون التكليف المتعلّق بالفرد المردد قابلاً للتحريك فيكون ممتنعاً.
بعث، در حقیقت برای آن است که داعی در نفس مکلف ایجاد شود. اگر متعلَّقِ امر، فرد مردّد باشد، چنین داعی معقول نیست. اراده، متعلّق به فرد مردّد نمیشود. چون فرد مردّد، نه واقعیتی در خارج دارد و نه وجود مشخصی، اراده نمیتواند به آن تعلّق بگیرد. اراده همواره به خارجیّاتِ معیّنه تعلّق میگیرد. تکلیفِ متعلّق به فرد مردّد، قادر بر تحریک نیست. وقتی اراده به فرد مردّد تعلّق نگیرد، بعث نیز به او تعلّق نخواهد گرفت. در نتیجه، «التكليف المتعلّق بالفرد المردد» اساساً قابلیت تحریک مکلف را ندارد و از اینرو ممتنع است
وجه سوم منتقى: نیاز عرض به محلّ و عدم واقعیتِ فرد مردّد
صاحب منتقى الأصول پس از نقل دو وجه منسوب به شیخ انصاری و آخوند خراسانی، وجه سوم را از کلمات مرحوم محقق اصفهانی اخذ میکند و آن را چنین تقریر مینماید:
الثالث: ما ذكره المحقق الأصفهاني (قدس سره): من أنّ العرض حقيقيّاً كان أو اعتبارياً لا بدَّ وأن يتقوّم بمحلّ، ومن الواضح أنّ الفرد على البدل والمردّد لا واقع له أصلاً لا خارجاً ولا مفهوماً، فإنّ كلّ ما يوجد في الذهن أو في الخارج معيّن لا تردّد فيه، فإنّ الوجود مساوق للتشخّص والتعيّن ويتنافى مع التردّد ـ وعلى حدّ بيان صاحب الكفاية: أنّ كلّ موجود هو هو، لا هو أو غيره ـ، وإذا لم يكن للمردّد واقع امتنع أن يكون معروضاً لغرض اعتباريّ أو حقيقيّ كما لا يخفى جدّاً.[11]
بر اساس این تقریر، ساختار استدلال چنین است:
کبرای عامّ در باب عرض: «العرض، حقیقیّاً كان أو اعتبارياً، لا بدّ وأن يتقوّم بمحلّ»؛ یعنی هر عرضی، چه از سنخ اوصاف حقیقی (مانند علم، حبّ، حرارت) و چه از سنخ عناوین اعتباری (مانند ملکیت و وجوب)، در ذات خود محتاج به محلّ و موضوع است و بدون محلّ، تحقّق پیدا نمیکند.
عدم واقعیتِ فرد مردّد در هیچ وعاء: «الفرد على البدل والمردّد لا واقع له أصلاً لا خارجاً ولا مفهوماً»؛ یعنی هر چیزی که در خارج یا در ذهن تحقّق مییابد، بالضروره «معیّن» است و تردّد در نفسالأمر با حقیقت وجود ناسازگار است. به تعبیر ایشان: «فإنّ الوجود مساوق للتشخّص والتعيّن ويتنافى مع التردّد»، و بهنقل از بیان صاحب کفایه: «كلّ موجود هو هو، لا هو أو غيره».
نتیجه: چون فرد مردّد هیچگونه واقعیتی ندارد، نه در خارج و نه در ذهن، و چون عرض، در قوام خود محتاج به محلّ است، پس «يمتنع أن يكون (المردّد) معروضاً لغرض اعتباريّ أو حقيقيّ»، یعنی هیچیک از اغراض و صفات، چه حقیقی و چه اعتباری، نمیتواند بر فرد مردّد عارض شود. این وجه سوم، ناظر به بخشی از بیانی است که مرحوم اصفهانی در نهایة الدرایة دارد؛ آنجا که میفرماید:
المردّد بما هو مردّد لا وجود له خارجاً... فإنّ كلّ موجود له ماهيّة ممتازة... وله وجودٌ بنفس هويّة الوجود... فلا مجال للتردّد في الموجود بما هو موجود.[12]
و نیز:
نکته مهم این است که مبنای نهاییِ خودِ محقق اصفهانی در استحاله فرد مردّد، بر قاعده «العرض محتاجٌ إلى الموضوع» بنا نشده است؛ بلکه چنانکه پیشتر گذشت، او استحاله را بر پایه استحاله ذاتیِ فرد مردّد (فقدانِ هرگونه ثبوت ماهوی و وجودی برای آن) استوار میکند وبه تعبیر روشن خود ایشان:
لِما مرّ من أنّ نفس تعلّق الصفة مطلقاً محالٌ من وجهين أجنبيّين عن كلّ ما تخيّلوه في وجه الاستحالة، فتدبّر جيّداً.[14]
از اینجا میتوان گفت: وجه سومِ منتقى، درواقع صورتبندیِ یکی از لوازمِ کلام اصفهانی است (نیاز صفت تعلّقی به متعلَّق موجود و عدم واقعیتِ فرد مردّد)، ولی خود اصفهانی، استحاله را بهعنوان برهانِ اصلی، بر «عرضیبودن» بنا نمیکند؛ بلکه به نحو عامتر، روی «تقوّم هر صفت تعلّقی به متعلَّقِ متعیّن» تکیه دارد.
وجه چهارم منتقى: قوام صفات تعلّقیه به متعلَّق و لزوم انقلاب میان معیّن و مردّد
صاحب منتقى الأصول وجه چهارم را نیز از کلمات محقق اصفهانی نقل میکند؛ وجهی که در حقیقت، همان برهان «انقلاب المعیّن إلى المردّد أو انقلاب المردّد إلى المعیّن» را در چارچوب صفات تعلّقیه صورتبندی میکند. وی مینویسد:
الرابع: ما ذكره المحقق الأصفهاني أيضاً: من أنّ الصفات التعلّقية كالعلم والتصوّر والبعث قِوامُها بمتعلّقها، بمعنى أنّ وجودَها بوجودِ متعلّقها وليس لها وجودٌ وواقعٌ منحازٌ عن واقعِ متعلّقها، فوجودُ التصوّر عينُ وجودِ المتصوَّر بما هو كذلك.
وعليه، فتعلّق البعث بالفرد المردّد يلزم منه إمّا انقلابُ المعين ـ وهو البعث ـ إلى المردّد، أو انقلابُ المردّد ـ وهو المتعلَّق ـ إلى المعين؛ لأنّ وجودهما واحد، وكلا الأمرين خلفٌ محال.[15]
آنچه صاحب منتقى در این وجه چهارم آورده، در حقیقت آمیزهای از دو برهان مستقلّ محقق اصفهانی است: بخشی از آن، بازتابِ همان برهانِ عامّ در باب قِوام صفات تعلّقیه به متعلَّق است (که بهنوعی با برهان استحاله ذاتیِ فرد مردّد مرتبط است)، و بخش دیگر، عینِ برهان «انقلاب المعیّن و المردّد» است که محقق اصفهانی آن را بهعنوان وجه دومِ مستقلّ خود مطرح کرده است. اما خودِ محقق اصفهانی، در نهایة الدرایة، بهروشنی این دو را دو وجه جداگانه میشمارد: یکی ناظر به اصلِ عدم ثبوتِ فرد مردّد و عدم امکان تعلّق صفت به معدوم محض؛ و دیگری ناظر به لوازمِ فرضِ تعلّق، یعنی لزومِ تردّدِ معیّن یا تعیّنِ مردّد. صاحب منتقى این دو ساحت را در یک سیاق واحد گرد آورده و سپس بر مجموعِ آنها شروع به مناقشه میکند؛ ازاینرو، در ارزیابی دقیق، باید التفات داشت که ساختار برهانیِ محقق اصفهانی، در اصل، دوگانه است و بهگونهای که در بحثهای پیشین تبیین شد، هر یک از دو وجه، مستقلاً بر امتناعِ فرد مردّد دلالت میکند.
[2]- اصفهانی، محمد حسین، «نهایة الدرایة فی شرح الکفایة»، ج 2، ص 273.
[3]- همان.
[4]- اصفهانی، نهایة الدرایة فی شرح الکفایة، ج 2، ص 272، پانویس 5.
[5]- همان.
[6]- این نکته را باید در ادامه، در مبحث «تحلیل علم اجمالی» بهتفصیل روشن کرد؛ در اینجا صرفاً نقلِ تقریر آخوند مراد است، نه تأیید آن از سوی محقق اصفهانی.
[7]- همان.
[8]- همان.
[9]- الروحانی، محمد، «منتقی الأصول»، ج 2، ص 491.
[10]- همان.
[11]- الروحانی، منتقی الأصول، ج 2، ص 492.
[12]- اصفهانی، نهایة الدرایة فی شرح الکفایة، ج 2، ص 271-272.
[13]- همان، 271، پانویس 5.
[14]- همان، 272، پانویس 5.
- آخوند خراسانی، محمد کاظم، کفایة الأصول، ۳ ج، قم، جماعة المدرسين في الحوزة العلمیة بقم، 1430.
- اصفهانی، محمد حسین، نهایة الدرایة فی شرح الکفایة، ۶ ج، بیروت، مؤسسة آل البیت علیهم السلام، 1429.
- الروحانی، محمد، منتقی الأصول، ۷ ج، قم، دفتر آيت الله سيد محمد حسينی روحانی، 1413.
نظری ثبت نشده است .