موضوع: مشتق
تاریخ جلسه : ۱۳۷۷
شماره جلسه : ۹
چکیده درس
-
جواب به اشکال اسم زمان
-
اشکال اثباتی
دیگر جلسات
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحيمْ
الْحَمْدُ للّه رَبِّ الْعَالَمِينْ وَصَلَى الله عَلَىٰ سَيِّدَنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينْ
الْحَمْدُ للّه رَبِّ الْعَالَمِينْ وَصَلَى الله عَلَىٰ سَيِّدَنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينْ
جواب به اشکال اسم زمان
يك جواب سومي از اين اشكال اسم زمان مرحوم محقق اصفهاني (اعلی الله مقامه الشريف) دادند و مرحوم محقق بروجردي هم در كتاب «نهاية الأصول» كه تقريرات اصول ايشان هست، اين جواب را بهعنوان يكي از دو جوابي كه ميتوان پذيرفت بيان كردند، اما در آخرش يك كلمهي فتحه هم آوردند.
جواب مرحوم اصفهاني اين است كه اين اشكال در صورتي وارد است كه ما بگوييم يك هیئتی مثل «مَفعَل» براي خصوص اسم زمان وضع شده باشد.
اگر «مَفعَل» براي خصوص اسم زمان وضع شده باشد، آن وقت اين اشكال جريان دارد كه بعد از تلبس، يعني بعد از انقضاء از مبدأ، آن ذات ديگر بقاء ندارد و در نتيجه اسم زمان از محل نزاع خارج ميشود.
اما هیئت «مَفعَل» براي يك معناي كلي وضع شده است، «مَفعَل» وضع شده براي ظرف حدوث فعل، زماناً يا مكاناً. براي يك معناي كلي وضع شده است. در موضوع له هیئت «مَفعَل» زمان يا مكان بالخصوص وجود ندارد، بلكه «مَفعَل» وضع شده است براي يك معناي كلي كه آن معناي كلي قدر جامع بين زمان و مكان است.
آن وقت اين مقدمه را اضافه كردهاند كه ما قبلاً گفتيم اگر يك هیئتی بعضي از مصاديقش در آن نزاع جريان داشته باشند، اما بعضي از مصاديق در آن نزاع جريان نداشته باشند، اين سبب نميشود كه بگوییم آن هیئت از محل نزاع خارج است.
بهترين قرينه و شاهدش اسم فاعل است. اسم فاعل بعضي از مصاديقش مثل ضارب داخل در محل نزاع است، اما بعضي از مصاديقش مثل واجب يا ممكن، اینها از محل نزاع خارج هستند، اينكه بعضي از مصاديق از محل نزاع خارج باشد، سبب نميشود كه ما يك هیئتی را بهطور كلي از محل نزاع خارج كنيم.
در اينجا هم همینطور است. ما ميخواهيم ببينيم هیئت «مَفعَل» را داخل در نزاع در باب مشتق بياوريم يا اينكه نه اين داخل در نزاع نيست. اگر بگوييم هیئت «مَفعَل» براي خصوص اسم زمان وضع شده است، اين از محل نزاع خارج است؛ اما اگر گفتيم براي قدر جامعي وضع شده مشترك بين زمان و مكان اين به اعتبار بعضي از مصاديقش كه همان مكان باشد داخل در نزاع است.
در اسم مكان شكي نيست. اينجا مكان نشستن است. مجلس در آن صدق ميكند. بعد اگر اينجا انقضاء از جلوس پيدا كرد، اگر جلوس از اين منقضي شد، اين جا ميتوانيم بحث كنيم كه آيا استعمال كلمهي «مجلس» اين استعمال حقيقي است يا مجازي؟
بنابراين مرحوم اصفهاني ميفرمايند ما ميگوييم «مَفعَل» داخل در نزاع است، چون مفعل نه براي خصوص زمان وضع شده نه براي مكان، براي مطلق و قدر جامع بين اين دوتاست و اگر به اعتبار بعضي از مصاديقش قابليت داخل شدن در نزاع را داشته باشد همين مقدار كافي است.
اين فرمايش كه تقریباً مورد قبول مرحوم محقق بروجردي هم قرار گرفته است را ديگران مورد مناقشه قرار دادند. امام (رضوان الله تعالي عليه) بر اين بيان مرحوم اصفهاني اشكال ثبوتي دارند و بعضي ديگر بر اين بيان اصفهاني اشكال اثباتي دارند.
امام ميفرمايند كه شما كه ميگوييد «مَفعَل» براي قدر جامع بين زمان و مكان وضع شده است، مرادتان از اين قدر جامع چيست؟ اگر مرادتان از اين قدر جامع، قدر جامع حقيقي است، اين كه در زمان و مكان امكان ندارد، زمان از مقولهي «متی» است و مكان از مقولهي «اَینَ» است و در جاي خودش ثابت شده كه مقولات به تمام ذاتها با يكديگر متباین هستند. بين دو مقوله اشتراكي وجود ندارد و قدر جامعي محقق نيست. پس ما قدر جامع حقيقي نميتوانيم داشته باشيم.
اگر مراد قدر جامع عنواني است، قدر جامع عنواني يعني يك قدر جامع انتزاعي، بگوييم از زمان و مكان يك عنوان مشتركي را به نام «ظرف» انتزاع كنيم. فرمودند لازمهي اين بيان اين است كه هر وقت هیئت «مَفعَل» استعمال شود، مفهوم ظرف به ذهن انسان بيايد. تا ميگوييم «مَفعَل»، مفهوم كلي ظرف به ذهن انسان بيايد و اين بالبداهه روشن است كه چنين چيزي نيست، ما وقتي ميگوييم «مَفعَل» اين چنين نيست كه مفهوم كلي «ظرف» متبادر شود.
اشکال اثباتی
ديگران فقط همين اشكال اثباتي را دارند. گفتهاند كه اين بيان مرحوم اصفهاني متوقف است بر اينكه مشترك معنوي باشد و مشترك معنوي بودن يا از راه تبادر است يا تصریح اهل لغت است و هيچ كدام از اینها وجود ندارد برای اينكه بگوييم «مَفعَل» مشترك معنوي است.
اين اشكالاتي است كه به مرحوم اصفهاني کردهاند و اين اشكال وارد هم هست. مضافاً به يك اشكال ديگري كه در كتاب اصول فقه آنجا همين نظريهي مرحوم اصفهاني را مرحوم مظفر داشت و همين را بيان كرده بودند.
در آنجا همان موقع هم ما همين اشكال در ذهنمان بود كه اين بيان مرحوم اصفهاني پذيرش اشكال است، نه جواب از اشكال.
اين جا يك خلطي در كلمات شده است و آن اين است كه از يك طرف ميگوييم نزاع ما در بعضي از هیئت اشتقاقيه است. براي هیئت اشتقاقيه مثال ميزنند به اسم فاعل، اسم مفعول، صفت مشبهه، اسم زمان و اسم مكان.
به اسم زمان و مكان كه ميرسيم ميبينيم که يك هیئت مشترك دارد. لذا اين ديد سبب شده كه بياييم ببينيم كه آيا اين هیئت «مَفعَل» داخل در نزاع است يا داخل در نزاع نيست. ديگر كاري به اين نداريم كه اين هیئت «مَفعَل» گاهي در اسم زمان است و گاهي در اسم مكان.
اگر از اين ديد نگاه كنيم، اين فرمايش مرحوم اصفهاني يك فرمايش صحيحی است؛ لكن بحث اين است كه ما ميخواهيم ببينيم كه آن موردي كه يك اسم زمانی، يعني يك «مَفعَل» بهعنوان اسم زمان در حال تلبس استعمال شده است، اين ساعت، ساعت قتل است، ميگوييم كه اين زمان مقتل است.
ميخواهيم ببينيم كه بعد از اينكه اين زمان منقضي شد و زمان جديد آمد و مبدأ هم منقضي شد، آيا هنوز ميتوانيم استعمال مقتل براي زمان بكنيم؟ بگوييم ساعت دو مقتل بوده و ساعت سه و چهار و پنج را هم بگوييم مقتل است. اول روز قتل اتفاق افتاده اما وسط روز هم بگوييم كه هذا يوم القتل.
بحث در اين است. لذا وقتي اينجا ميرسيم بايد اين نكته را مد نظر قرار بدهيم كه ما نميخواهيم بدانيم كه آيا كلي هیئت «مَفعَل» در نزاع داخل است یا نه؟ همه ميدانند كه هیئت «مَفعَل» به اعتبار اسم مكان مسلماً نزاع در آن جريان دارد؛ اما در آن مفعلی كه در اسم زمان استعمال ميشود، حالا ميخواهد بهعنوان مشترك معنوي باشد، ميخواهد بهعنوان مشترك لفظي باشد و مجازاً استعمال بشود. بالاخره الآن وقتي «مَفعَل» در زمان استعمال شد، بعد از انقضاء از مبدأ باز ما ميتوانيم مفعل را استعمال كنيم و همان معنا را اراده كنيم، همان معناي وقوع حدث در آن زمان يا نه؟
بنابراين به نظر ما اصلاً فرمايش محقق اصفهاني، نه تنها جواب از اشكال نيست، بلكه پذيرش اشكال است. پذیرفتهاند كه اشكال در اسم زمان جريان ندارد و اين سبب اين خلط شده، خلط بين اين دو جهت در بحث.
يك جهت اين است كه ما ميخواهيم بدانيم چه هیئتی داخل در بحث است، آن جا گفتيم كه مشتق اصولي با مشتق نحوي عام و خاص من وجه است؛ اما يك جهت هم اين است كه آن مشتقي كه بهعنوان اسم زمان استعمال ميشود اسم زمان را از آن اراده كردهاند، آيا اين هم داخل در نزاع است يا خير؟ بنابراين اين فرمايش ايشان هم قابل قبول نيست.
جواب مرحوم محقق عراقی
آخرين و چهارمين جوابي كه داده شده، جوابي است كه مرحوم محقق عراقي داده است و باز مرحوم محقق بروجردي هم بهعنوان جواب دوم اين نظريه را پذیرفتهاند.
نظر مرحوم عراقي اين چنين است. ایشان ميگويند كه زمان اگرچه يك حقيقت غیرثابت است، اما يك حقيقت غیرثابت متصل است. لذا در فلسفه زمان را ميگويند كم متصل، در مقابل عدد كه عدد كم منفصل است. زمان يك حقيقت اتصاليه دارد، اين يك مقدمه.
مقدمهی دوم اين است كه اتصال مساوق با وحدت است. اين زمان كه داراي اجزاي متصله است، اين اجزاي متصله، در حكم شيء واحد است، هم عقلاً و هم عرفاً؛ چون اتصال عقلا مساوق با وحدت است. وقتی اتصال مساوق با وحدت شد تمام این اجزای متصله در حکم شیء واحد است هم عقلا و هم عرفا. لذا اين دو تا مقدمه را ميچينند و ميگويند زمان يك ماهيت متصلهاي است كه وجود وحداني دارد وجود واحد دارد ولو اينكه اجزايش متدرجاً است اما چون اجزايش متصل است و اتصال با وحدت مساوق است لذا يك وجود واحد دارد.
امام (رضوان الله تعالي عليه) همين بيان را يك مقداري در «مناهج» توضيح بيشتري دادند و توضيح بيشتر باز در كلمات امام است، بعضي در «نهاية الأصول» است و بعضي نيست، چون ميدانيد كه امام يك مدتي در درس مرحوم بروجردي هم شركت ميفرمودند و خودشان هم فرمودند كه من از بحث ايشان استفاده كردم؛ و اینطور كه اين اواخر شنيدم يك اصولي از امام كه تقريرات اصول مرحوم آقاي بروجردي است در شرف چاپ است.
فرمودند كه اینها ميگويند كه ما اگر بخواهيم زمان را وجودات متعدد بدانيم، لازمهاش توالي و تتالي آنات است و آن از نظر فلسفه يك شيء وهمي است. در عرف وقتي ميگويند آن، آن يعني يك لحظهي كوچك. وقتي عرف ميگويند يك آن صبر كن يعني يك لحظهي كوچك صبر كن؛ اما در فلسفه وقتي ميگويند آن، يعني منتهی إليه از اجزاي زمان، تشبيه ميكنند آن به زمان را به نقطه نسبت به خط.
همان طوري كه آخرين جزء از خط را بخواهيم نقطه بدانيم، كه بگوييم اين جزئي است كه ديگر قابل تقسيم نيست و در فلسفه ميگويند كه اين محال است جزء لا يتجزا اين را محال ميدانند. هر جزئي باز قابل تقسيم است ولو اينكه ما نتوانيم اقسام اين را درك بكنيم. آن را وقتي معناي فلسفي ميكنند يعني آن منتهي إليه از اجزاي زمان كه ديگر از او كمتر نداريم و تقسيم به زمانهای ديگر نشود.
خود زمان تقسيم ميشود به ازمنهي متعدده؛ اما آن ديگر قابل تقسيم نيست و اين را در فلسفه ميگويند كه محال است. آن وقت گفتند كه اگر ما بخواهيم زمان را وجودات متعدده بدانيم لازمهاش اين است كه هر وجود يك عام محسوب شود و لازمهاش توالي آنات است و آن از نظر فلسفي اصلاً محال است.
كه البته اين خيلي دخلي در استدلال ندارد. قوام استدلال همين دو مقدمه است كه زمان يك ماهيت متصله دارد اجزايش به يكديگر اتصال دارد. دو اتصال مساوق با وحدت است. بنابراين اين دو مقدمه را كه بچينيم، زمان يك وجود واحد دارد.
بنابراين ميگوييم -اين ديگر باز در عبارت امام است -طبق اين بيان، زماني كه مقتل يحيي و مقتل امام حسين (علیهالسلام) بوده، الی آخر اين زمان مقتل يحيي و مقتل امام حسين است. وقتي ما گفتيم كه زمان يك وجود واحد است، وقتي يك وجود واحد شد اين زمان موضوع ميشود براي اين حادثه. مثل اينكه ما بگوييم اين مكان موضوع براي اين شيء است. كل زمان از ازل تا ابد موضوع ميشود براي اين حادثه، نه اين حالا هر حادثهاي كه اتفاق ميافتد. لذا طبق اين بيان ما بايد الآن هم بگوييم مقتل حسين است، قبلاً هم مقتل حسين بوده و بعد هم مقتل حسين است تا آخر هم اين حقيقت وجود دارد.
آن وقت اين از ديد عقلي است و عرف بهحسب احتياجاتش، خيلي بيان لطيفي است در باب زمان، عرف بر حسب احتياجاتش آمده است زمان را تقسيم كرده است، يك قسمتش شب، يك قسمتش روز و يك قسمتش را شهر و يك قسمتش را سنه و يك قسمتش را ساعت اول و يك قسمتش را ساعت دوم.
اين ساعت اول و دوم اين مثل اين است كه شما يك طنابي را با خطهای متعدد تقسيم بندي كنيد، اين تقسيم بندي سبب نميشود كه وجودش متعدد بشود اين يك وجود واحد است.
عرف بر حسب احتياجاتش و شارع هم همين احتياجات را در نظر گرفته است. بر حسب احتياجات آمده تقسيم كرده به ساعات، ماه، ليل و يوم و إلا تمام اینها يك وجود واحد مستمر الی الأبد است؛ و طبق اين بيان ذات زمان هميشه باقي است. وقتي ذات زمان هميشه باقي بود اينجا قابليت نزاع هست.
میگوییم اين ذات زمان در سنهي 61 متلبس به قتل امام حسين (علیهالسلام) بوده بعد اين مبدأ منقضي شده حالا آيا ميشود گفت مقتل الحسين، حالا كه گذشته، اين گذشته طبق اين بيان تعابير غیردقیقی است كه ميگوييم. گذشته تعابيري است كه حالا ميكنيم و الا طبق اين بيان، گذشته يعني چه؟ زمان يك وجود واحد مستمر است پس زمان ذاتش باقيست و به اين بيان قابليت دخول دارد.
ایراد در صوت...
در باب وضع، موضوع له بر حسب معاني عرفيه است. يعني اينكه ببينيم عرف چه ميفهمد، اين بياني كه گفتم مقتل حالا مقتل است تا أبد هم مقتل است. اين بهحسب اين است كه ما زمان را اين تفسير را برايش كرديم؛ اما در باب وضع چون موضوع له يك معناي عرفي دارد، لذا بايد ببينم كه عرف چطوري ميگويد، عرف نه اينكه بين ديروز و امروز فرق ميگذارد، بين سنهي 61 و 62 فرق ميگذارد، عرف سنهي 61 را متلبس ميداند همان روز دهم عاشوراي محرم را متلبس به قتل ميداند اما روز يازدهم را متلبس نميداند، چون اين چنين است اينجا در باب مشتق نزاعمان مربوط به وضع است، اينجا بايد ببينيم حالا كه متلبس نيست آيا ميشود استعمال مشتق را كرد يا نميشود و الا لولا اينكه موضوع له الفاظ بايد يك معاني عرفيه باشند، اين زمان هميشه متلبس است چون يك وجود واحد دارد و اين وجود واحد به همين بياني است كه عرض كرديم. حال آيا اين بيان درست است يا نه؟
امام (رضوان الله تعالي عليه) در اين بيان خدشه كردند. خدشهاي كه ايشان دارند فرمودهاند كه درست است عقلاً يك وجود واحد است؛ اما واحد متدرج است. يعني بين اينكه يك وجود واحد باشد و متدرج باشد قابل جمع است. شما واحد بودنش را گرفتيد؛ اما متدرج بودنش را از ياد برديد. زمان يك هویت واحده دارد، اما واحدهي متصرم و متدرج. وقتي واحد متدرج شد ما بايد روي شخص، آن موقعي كه حدث در آن واقع ميشود. لذا اين جواب شما يك جواب تامی نيست. ما اگر تدرج را در نظر بگيريم، وقتي تدرج در نظر گرفته شد، آن جزء بعدي غير از جزء قبلي است. وقتي جزء بعدي غير از جزء قبلي شد، اين جزء بعدي هيچ گاه متلبس به مبدأ نبوده تا بياييم بگوييم حالا از مبدأ منقضي شده است. بنابراين اين بيان، بيان درستي نيست.
امام ميفرمايند نزاع ما با توجه به اين قيد تدرج است. ميگوييم اين شيء واحد، اما واحد كه دفعي الوجود نيست، عقل هم اين را قبول دارد. زمان هم يك واحد دفعي الوجود نيست. بايد جزء اول بيايد بعد جزء دوم، پس شد متدرج الوجود. متدرج الوجود که شد ميگوييم اين جزئي كه متلبس به قتل شد. حالا جزء بعدي كه آمد، جزء بعدي غير از جزء قبلي است، ولو اينكه عقلا جزء بعدي متصل به جزء قبلي است و بهعنوان وجود واحد است، اما بهعنوان وجود واحد، منافات ندارد كه حالا يك جزء دومي است كه اين هیچگاه متلبس به مبدأ نبوده است.
وَ صَلَّی الله عَلَیٰ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرینْ
نظری ثبت نشده است .