موضوع: مشتق
تاریخ جلسه : ۱۳۷۷
شماره جلسه : ۳۴
چکیده درس
-
خلاصه جلسه قبل
-
تنبیه دوم کفایه
-
کلام مرحوم آخوند
-
کلام صاحب فصول
-
کلام مرحوم آخوند
-
اشکالات کلام مرحوم آخوند
-
اشکال سوم
-
ادله مرحوم دوانی
دیگر جلسات
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحيمْ
الْحَمْدُ للّه رَبِّ الْعَالَمِينْ وَصَلَى الله عَلَىٰ سَيِّدَنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينْ
الْحَمْدُ للّه رَبِّ الْعَالَمِينْ وَصَلَى الله عَلَىٰ سَيِّدَنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينْ
خلاصه جلسه قبل
نتيجهاي كه از نتيجهي اول گرفتيم اين شد كه مشتق از نظر مقام دلالت بسيط است و از نظر مقام لحاظ و تصور بسيط است اما از نظر انحلال عقلي و عدم انحلال عقلي مركب است و بين اينها هيچ تنافي وجود ندارد، ممكن است از نظر مقام لحاظ و مقام دلالت بسيط باشد اما از نظر انحلال مركب باشد؛ و اين را هم توضيح داديم و بحثش تمام شد.
تنبیه دوم کفایه
تنبيه دوم در كفايه، مرحوم آخوند اين بحث را مطرح كردند كه فرق ميان مشتق و مبدأ اشتقاق در چيست؟ البته اين نكته را در كلمات ما نديديم كه توجه داده باشند اما ظاهرا يك مطلب مسلمي است و آن اين است كه اين تنبيه دوم روي قول قائلين به بساطت مطرح است. يعني خود مرحوم آخوند و كثيري از بزرگان از اصوليين و از فلاسفه و از متكلمين اينها كه قائل شدند به اينكه مشتق داراي مفهوم بسيطي است و بين مشتق و مبدأ، از نظر مفهوم فرقي وجود ندارد، روي اين نظريه آن وقت اين بحث مطرح ميشود كه بالاخره اگر ضارب با ضرب و عالم با علم از نظر مفهوم بينشان اختلافي نيست، بالاخره چه فرقي بين آنها است.
اما بنا بر نظر قائلين به تركب، كساني كه قائلند به اينكه مشتق داراي يك مفهوم مركب است ديگر نيازي به اين بحث نيست، قائلين به تركب بين ضارب و ضرب، ضرب يك معناي بسيطي دارد و ضارب يك معناي مركبي دارد، روي نظر قائلين به تركب بين اين بحث كه مرحوم آخوند در تنبيه دوم عنوان فرمودند يك بحث لغوي است، لذا ما هم كه در بحث قبلي مسئلهي تركب را اختيار كرديم اين بحث اصلا لازم نيست مطرح بشود، اما حالا چون يك بحث خوبي است و يك مقداري هم ارتباط به فهم كلام اهل معقول دارد، لذا روي اين جهت عنوان ميكنيم پس دقت داشته باشيد كه اين تنبيه دوم مرحوم آخوند روي نظريهي كساني مطرح ميشود كه در مشتق قائل به بساطت هستند، مثل خود آخوند.
کلام مرحوم آخوند
مرحوم آخوند در اين تنبيه ميفرمايد كه يك كلامي در عبارات اهل معقول وجود دارد و آن اين است كه گفتهاند فرق ميان مشتق و مبدأ اشتقاق ميان ضارب و ضرب، فرقشان به اعتبار لابشرطيت و بشرط لاييت است. براي مشتق لا بشرطيت اعتبار ميشود. يعني لا بشرط از حمل و برای مبدأ اعتبار ميشود به شرط لا از حمل.
کلام صاحب فصول
بحث واقع شده كه مراد اين اهل معقول چيست، اين كه فرق ميان مشتق و مبدأ اشتقاق به اعتبار لا بشرط و بشرط لا است مراد چيست، صاحب فصول (عليه الرحمه)، كلام اهل معقول را به همان اصطلاحي كه در اعتبارات ماهيت مطرح ميكند، به همان اصطلاح مطرح كرده است و معنا كرده است.
شما هم در كفايه و هم در اصول فقه در بحث اعتبارات ماهيت كه معمولا در بحث مطلق و مقيد اين را مطرح ميكنند، آنجا ميگويند يك ماهيتي را يا اعتبار ميكنند بشرط يك شيء؛ رقبه را اعتبار ميكنند به شرط ايمان، اين مي شود ماهيت به شرط شيء، يا اعتبار ميكنند بشرط لا، رقبه به شرط نبودن كفر، يا اعتبار ميكنندلا بشرط، رقبه مطلقا، چه ايمان باشد چه نباشد، چه كفر باشد چه نباشد.
صاحب فصول همين اصطلاحي كه اصوليين در بحث مطلق و مقيد در بحث اعتبارات ماهيت دارند همان را تطبيق كرده بر اين عبارت فلاسفه، گفته است كه مراد فلاسفه اين است كه اگر ما يك مفهومي را لا بشرط اعتبار كنيم، مشتق ميشود و قابل حمل بر يك موضوعي ميشود، اگر يك مفهومي را اعتبار كنيم به شرط لا، مبدأ ميشود و غير قابل حمل بر موضوع.
بعد كه كلام اهل معقول را اينطور معنا كرده، اشكال هم كرده، گفته است كه لازمهي اين حرف اين است كه اولا اگر متكلم گفت زيدٌ علمٌ، ما نتوانيم بفهميم كه آيا متكلم اينجا قضيهاي را تشكيل داده يا قضيهاي را تشكيل نداده، بلكه بايد قرينه پيدا كنيم. اگر فهميديم متكلم علم را لا بشرط اعتبار كرده، ميفهميم كه قضيه تشكيل داده و مي فهميم كه ميخواهد علم را بر زيد حمل كند.
اگر قرينه پيدا كرديم كه متكلم بشرط لا اعتبار كرده، ميفهميم كه قضيه تشكيل نداده است و قضيه محقق نشده است.
این في البداهه يك امر باطلي است، زيدٌ علمٌ اين چنين نيست كه مخاطب حالت منتظره داشته باشد ببيند كه آيا متكلم از اين علم اراده كرد، علم لا بشرط را و يا اراده كرد بشرط لا و ثانيا كه اين هم تكميل اشكال اول است گفته است كه اين محمول يا ذاتاً قابليت حمل را دارد و يا اينكه ندارد.
ما نميتوانيم با اعتبار، واقع را در آن انقلاب به وجود بياوريم، يك چيزي يا في حد نفسه، اين كه ميگوييم واقعا يعني في حد نفسه، يا قابليت حمل را في حد نفسه دارد يا ندارد، اگر كلمهي علم، اصلا في حد نفسه قابليت حمل ندارد، شما هزار مرتبه به تعبیر مرحوم اصفهاني در حاشيهي كفايه، هزار مرتبه هم اعتبار كنيد، باز قابليت حمل در آن بوجود نميآيد.
اين تفسيري است كه صاحب فصول (عليه الرحمه) بر اين عبارت اهل معقول كرده و بعد از آن هم بر طبق همين تفسير اشكال كرده است.
کلام مرحوم آخوند
تفسير دوم را مرحوم آخوند در كتاب كفايه بيان فرمودند، مرحوم آخوند فرمودند كه مراد اهل معقول اين است كه ما ميخواهيم بيان كنيم، مراد اين است كه ميخواهند بگويند مشتق مفهومش يك واقعيتي دارد كه آن واقعيت قابليت حمل در آن وجود دارد. مبدأ اشتقاق مفهومش يعني مفهوم علم واقعيتي دارد كه آن واقعيت قابليت حمل را ندارد.
مرحوم آخوند ميفرمايند كه مراد اهل معقول از اين كه ميگويند فرق بين مشتق و مبدأ اشتقاق به اعتبار است، آخوند ميفرمايند صاحب فصول اشتباه كرده است، مراد از اعتبار، آن اعتباري كه در بحث اعتبارات ماهيت عنوان ميكنند نيست، بلكه مرادشان اين است كه فرق بين مشتق و مبدأ يك فرق حقيقي است، يك فرق ذاتي است، مشتق يك سنخ مفهومي است كه در واقعِ اين مفهوم قابليت حمل بر ذات است.
ضارب اصلا در مفهومش به حسب ذاتش قابليت حمل را دارد. ضرب مبدأ اشتقاق، يك سنخ مفهومي است كه در واقعِ اين مفهوم قابليت حمل نيست. لذا مرحوم آخوند فرق در كلام اهل معقول بين مشتق و مبدأ اشتقاق را يك فرق حقيقي و يك فرق ذاتي تفسير ميكنند.
اشکالات کلام مرحوم آخوند
اين فرمايش مرحوم آخوند چند اشكال بر آن وارد ميشود. اشكال اول اين است كه ما وقتی به كلمات اهل معقول مراجعه ميكنيم، ميبينيم كه تصريح كردند كه اختلاف بين مشتق و مبدأ انما هو بالاعتبار است. تصريح كردند كه اينها هر دو از حيث مفهوم يك مفهوم واحد است. ضارب ای ضرب، كاتب ای كتابه، عالم ای علم، بين مشتق و مبدأ دو تا تصريح دارند، يكي ميگويند اينها مفهومشان واحد است.
اگر اينطور است ما نميتوانيم اين تفسير شما را قبول كنيم. شما ميگوييد اين در مفهومش يك سنخ و يك واقعيتي است كه قابليت حمل ندارد. آن هم در مفهومش واقعيتي است كه قابليت حمل دارد. بايد اهل معقول بگويند مشتق و مبدأ اشتقاق دو تا مفهوم است، در حالي كه وقتي ما به كلمات اينها مراجعه ميكنيم مخصوصا كلمات قوشچی در شرح تجريد الإعتقاد خواجه، تصريح ميكند، ميگويد مشتق و مبدأ اشتقاق يك مفهوم بيشتر ندارد و انما الفرق بینهما بالإعتبار. هم ميگويند يك مفهوم دارند و هم تصريح ميكنند فرق بين اينها يك فرق حقيقي نيست بلكه اعتباري است. ملاصدرا هم در كتاب شواهد الربوبیه وقتي اين نظريه را از قول اهل معقول نقل ميكند ميگويد كه اينها ميگويند مشتق و مبدأ اشتقاق فرقشان انما هو بالإعتبار است. شما چطور معنا كرديد كه فرق بين اينها فرق ذاتي شود.
هذا اولا؛ و ثانياً اين فرقي كه شما بيان كرديد اين فرق اختصاص به مشتق و مبدأ اشتقاق ندارد. اين طوري كه شما بيان ميكنيد هر جا دو مفهوم داشته باشيم؛ يكي قابل حمل باشد و يكي نباشد، مثلا: فرض كنيم كه مفهوم آكلٌ اين مفهوم بر خداوند قابل حمل نيست، ما نميتوانيم بگوييم الله تبارك و تعالي آكلٌ، آكلٌ در ممكنات قابل حمل است. پس بگوييم كه فرق در واجب تعالي و آكلٌ در ممكنات فرقشان انما هو بالإعتبار است، آن قابليت حمل دارد اما اين ندارد، آن بشرط لا از حمل است اين لا بشرط از حمل است. پس اشكال دوم اين است كه شما كلام اهل معقول را يك طوري تفسير كرديد كه اين اختصاص به مشتق و مبدأ اشتقاق ندارد، هر جا ما دو مفهوم داشته باشيم، احدهما قابل حمل باشد و ديگري قابل حمل نباشد بايد بتوانيم همين فرق اهل معقول را آنجا بياوريم در حالي كه في البداهه نميشود آورد، روشن است كه نميشود و اهل معقول هم نميگويند اين چيزي كه ما اينجا گفتيم در ساير موارد هم ميآيند. هذا ثانياً.
اشکال سوم
اشكال سوم بر مرحوم آخوند استدلالاتي است كه اهل معقول بر اين فرع بيان كردند. مرحوم محقق دواني براي اينكه اثبات كنند بين مشتق و مبدأ اشتقاق فرق حقيقي و ذاتي وجود ندارد، مفهومشان يكي است، اختلافشان، اختلاف اعتباري است، ايشان دو تا دليل اقامه كردهاند.
اين كلام شما مرحوم آخوند با استدلالات مرحوم محقق دواني سازگاري ندارد. حالا يا استدلال براي محقق دواني است يا اين استدلال را مرحوم حاجي سبزواري در حاشيهي اسفار از قول محقق دواني نقل كرده است.
ادله مرحوم دوانی
دليل اول اين است كه مرحوم دواني فرموده ما وقتي كه ميبينيم يك بياض عارض بر يك جسم شده، عقل ما حكم ميكند كه قبل از آني كه جسم بياض باشد قبل از آني كه الجسم أبيض صدق كند، بايد بگوييم البياض ابيض، قبل از آني كه أبيضيت حمل بر جسم شود در يك مرتبهي متقدمه، اول أبيضيت مربوط به بياض است بعد عارض بر جسم شده، عقل انسان اين حكم را ميكند. ميگويد قبل از اينكه اين دیوار أبيض شود خود بياض أبيض بوده، أبيضيت حمل بر بياض ميشود و بعد حمل بر جسم، از اين مطلب و استدلال چه استفادهاي ميخواهند كنند، ميخواهند بگويند پس اين دو تا يكي است، اگر ما ميگوييم قبل از آني كه أبيضيت عارض بر جسم شود، قضيهي ألبياض أبيض داريم، معلوم ميشود كه اين دو تا يكي است، اين دو تا يكي است اما عقل اين را ادراك ميكند. لكن فرق أبيض و بياض اعتباري است، بياض مبدأ أبيض مشتق است.
دليل دومي كه آوردند اين است كه ما وقتي به كلمات اهل معقول مراجعه ميكنيم در بحث مقولات تسعهي عرضيه وقتي مثال ميزنند كه مثلا براي مقولهي كیف، مثال ميزنند به حار، در حالي كه آن كه كيف واقعي است چيست؟ حرارت است. ما ميبنيم كه اهل معقول ميخواهند مثال بزنند براي كیف، به حار كه مشتق است مثال ميزنند، در حالي كه آن چه كه از مقولهي كيف است، واقعا حرارت است، اين سرش اين است كه اهل معقول بين اين دو تا فرقي را قائل نيستند. اگر فرق ذاتي و حقيقي بين حار و حرارت باشد، اينجا نبايد به حار مثال بزنند بايد به حرارت مثال بزنند.
پس اين دو استدلال هم به خوبي دلالت دارد بر اينكه مراد اهل معقول اين نيست كه اختلاف بين اين دو تا اختلاف ذاتي باشد، اختلاف ذاتي نيست.
يك معناي سومي را براي اين عبارت، خود مرحوم حاجي سبزواري در حاشيهي اسفار كردند، ايشان فرمودهاند كه مراد از اعتبار درست است آن اعتبار در باب اعتبارات ماهيت نيست، بلكه مراد از اعتبار اين است كه ما عرض را دو جور ميتوانيم مقايسه و ملاحظه كنيم. يك وقت عرض مثل سفيدي اين را ملاحظه ميكنيم بما أنه وجودٌ مستقلٌ بما أنه شيء من الأشياء، اگر ما عرض را به اين ديد نگاه كرديم، قابليت حمل بر جسم ندارد. بين اين و جسم تغاير وجود دارد، اما ديد دوم و ملاحظهي دوم اين است كه ما بياييم عرض را بما أنه مرتبه من الجوهر، ملاحظه كنيم.
بگوييم وجود عرض فاني در جسم است، فاني در جوهر است، عرض يك مرتبهاي از مراتب جوهر است، اگر عرض را با اين ديد لحاظ كرديم و ملاحظه كرديم اينجا قابليت حمل را دارد.
مرحوم سبزواري ميفرمايد اينجا كه اهل معقول ميگويند اعتبار بشرط لا و لا بشرط، نه اينكه زمامش در اختيار معتبر باشد، من اگر علم را لا بشرط اعتبار كرديم قابل حمل باشد اما اگر بشرط لا من اعتبار كردم قابل حمل نباشد كه حمل و عدم حمل، مرهون اعتبار معتبر باشد، خير. عرض دو گونه ميشود براي وجودش ملاحظه كرد به حسب خود واقعش.
يك وقت است كه اين سفيدي كه عارض به جسم است كاري به جسم نداريم اصلا، خود سفيدي شيءٌ من الأشياء وجودٌ مستقلٌ، اگر ما اين بعد عرض را ديديم از اين نظر قابليت حمل ندارد. اگر گفتيم سفيدي به عنوان مرتبهٌ من الجوهر فاني در جسم است، يك مرتبهاي از مرتبهي جوهر است، اينجا قابل حمل است، اين اعتبار بشرط لا و لا بشرط به اين معنا برميگردد نه به آن معناي اعتباري كه اگر انسان اعتبار كند بشرط لا از حمل قابل حمل نباشد اگر اعتبار كند لا بشرط را، قابل حمل باشد، اين هم معناي سومي است كه براي اين عبارت بيان شده است.
مرحوم محقق نائيني ايشان هم با مرحوم آخوند و با مرحوم حاجي سبزواري در اين جهت موافق است كه اين اعتبار در كلام اهل معقول مراد آن اعتبارات ماهيت كه در بحث مطلق و مقيد گفته شده نيست و ظاهرا همين معناي سومي كه مرحوم حاجي كردند ايشان هم همين معنا را اختيار ميكند.
وَ صَلَّی الله عَلَیٰ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرینْ
نظری ثبت نشده است .