موضوع: مشتق
تاریخ جلسه : ۱۳۷۷
شماره جلسه : ۲۸
چکیده درس
-
مفهوم مشتق
-
نزاع در مفهوم مشتق
-
ادلهي قائلين به بساطت
دیگر جلسات
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحيمْ
الْحَمْدُ للّه رَبِّ الْعَالَمِينْ وَصَلَى الله عَلَىٰ سَيِّدَنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينْ
الْحَمْدُ للّه رَبِّ الْعَالَمِينْ وَصَلَى الله عَلَىٰ سَيِّدَنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينْ
مفهوم مشتق
عرض كرديم كه در معناي بساطت و تركيب يك اختلافي بين مرحوم محقق خراساني و ديگران وجود دارد. مرحوم آخوند فرمودند كه مراد از بساطت در محل نزاع اين است كه وقتي که يك لفظ مشتقي را ما تصور ميكنيم فقط يك معناي واحد به ذهن خطور بكند و دو معنا به ذهن نيايد.
مراد بساطت به لحاظ مقام تصور و بساطت به لحاظ مقام ادراك است، ولو اينكه همين مفهوم بسيط ممكن است كه با تحليل عقلي انحلال به مفاهيم متعدده پيدا كند، اين نظريهي ايشان بود كه توضيح داديم.
در مقابل مرحوم محقق خوئي، ايشان فرمودند که مراد از بساطت و تركيب در محل نزاع اين نيست كه مرحوم آخوند فرمودند، بلكه مراد بساطت به لحاظ انحلال عقلي و تحليل عقلي است. اگر ما گفتيم عقل مفهوم مشتق را منحل به دو معنا ميكند، اين مشتق يك مفهوم مركب است و اگر گفتيم كه عقل مفهوم مشتق را منحل به دو معنا نميكند. عقل ميگويد ضارب عبارت از همان ضرب است و بين اين دو هيچ فرقي وجود ندارد مگر در اعتبار بشرط لا و لا بشرط، ضارب لا بشرط از حمل است، اما ضرب بشرط لا از حمل است، اين را ميگوييم مفهوم بسيطي است.
در هر حال بساطت و تركب مراد بساطت و تركب به لحاظ تحليل عقلي است.
مرحوم آقاي خوئي محاضرات، غير از آن استدلالي كه از قول ايشان بيان كرديم، فرمودند كه ما وقتي مجموع كلمات قوم را در اين مسئله بررسي كنيم، از مجموع كلمات اين استفاده ميشود كه ما داريم بيان ميكنيم.
اين نزاع در باب مشتق، يك ريشهي منطقي دارد، اين نزاع كه آيا مشتق يك معناي بسيط دارد يا يك معناي مركب، اين يك ريشهي منطقي و يك داستان منطقي دارد و اگر ما اين داستان منطقياش را ذكر كنيم روشن ميشود كه مراد از بساطت و تركيب همين است كه ما داريم بيان ميكنيم.
داستان منطقي اش اين است كه در منطق وقتي كه ميخواهند فكر را تعريف كنند، ميگويند فكر عبارت است از ترتيب امور معلومه لتحصيل امر مجهول. اگر امور معلومهاي را ما كنار هم گذاشتيم براي رسيدن به يك امر مجهول، اين را ميگويند فكر.
يا به تعبير حاجي در منظومه، الفكر حركة من المبادي و من المبادي الي المراد. آن وقت اينجا گفته اند در اين تعريف كلمهي امور جمع است. جمع در باب منطق بر دو تا هم صدق ميكند. در نتيجه گفته اند لازمهي اين تعريف اين است كه براي رسيدن به يك امر مجهول، حداقل بايد دو امر كنار يكديگر قرار بگيرد. كمتر از اين بر طبق ظاهر اين تعريف ديگر امكان ندارد.
در كتاب «شرح مطالع» اين اشكال را وارد كردند و ذكر كردند كه ما تعريفاتي داريم كه يك جزئي و يك امري است يعني با يك امر ما به مجهول ميرسيم. مثلا سوال ميكنند كه الإنسان ما هو؟ جواب ميدهيم كه ناطقٌ. فقط فصل را ما ذكر ميكنيم.می گویند الإنسان ما هو؟ در جواب ميآييم يك عرض خاص را ذكر ميكنيم ميگوييم ضاحكٌ.
اين اشكال شده، كه شما طبق ظاهر تعريف بايد براي رسيدن به يك امر مجهول حداقل دو امر در كنار يكديگر باشد، ترتيب امور معلومه، امور جمع امر است و حداقل بايد دو تا باشد، در حالي كه ما در اين تعريفات با يك امر به مجهول ميرسيم، الإنسان ما هو؟جواب ناطقٌ يا ضاحكٌ.
شارح كتاب مطالع در جواب اين اشكال يك عبارتي دارد، كه اين عبارت منشأ شده است براي اين نزاع گسترده در اين كه آيا مشتق يك مفهوم بسيط است يا مركب؟
شارح کتاب مطالع گفته است كه درست است كه ناطق به نظر بدوي يك چيز است، اما به نظر دقي ناطق دو چيز است. براي اينكه امور را درست كند گفته است كه ناطق به حسب ظاهر يك چيز است، اما به دقت عقليه و به نظر دقي ناطق دو چيز است. آن دو چيز چيست؟
ناطق مركب است از شيء ثبت له النطق، يك كلمه شيء در آن است و يك ثبت له النطق در آن است. شيء همان ذات است و ثبت له النطق همان مبدأ است. شارح مطالع براي اينكه جواب اشكال را حل كند اينطوري مسئله را مطرح كرده است.
مرحوم آقاي خوئي فرمودند كه اين عبارت شارح مطالع دلالت روشني دارد بر اينكه مراد از بساطت و تركيب همان است كه ما بيان ميكنيم. بساطت يعني عقلاً قابل انحلال به دو معنا نباشد، تركيب يعني قابل انحلال به دو معنا باشد.
شارح مطالع در كلمهي ناطق بساطت به لحاظ تصوري را قبول دارد، ميگويد وقتي ما ناطق را تصور ميكنيم يك معنا به ذهن ميآيد، اما شارح مطالع ميگويد اين ناطق به انحلال عقلي و به دقت عقلي دو چيز است، خود شارح مطالع از قائلين به تركيب در باب مشتق است.
بنابراين اين عبارت شارح مطالع و اين كه شارح مطالع قائل به تركيب است، خوب ما را راهنمايي ميكند به اين كه مراد از بساطت و تركيب همان مطلبي است كه مرحوم آقاي خوئي فرمودند و به نظر ميرسد فرمايششان تمام است ولو اينكه آن استدلالي كه ايشان ميكند كه در بحث قبل ما ذكر كرديم، آن استدلال ناتمام است.
ايشان فرموده است كه ما وقتي كه طرفين نزاع را در اين بحث بساطت و تركيب ملاحظه ميكنيم، ميبينيم كه پناه آوردهاند به ادله و براهين عقليه، اين كشف از اين ميكند كه پس مراد بساطت به لحاظ عقل و تركيب به لحاظ عقل مراد است و اين به نظر ميرسد كه ناتمام باشد، برهان عقلي آوردن، ممكن است انسان برهان عقلي بياورد، در يك مطلبي كه عرف هم ميتواند دليل بياورد. ايشان فرمودند كه اگر ما بخواهيم نظر مرحوم آخوند را بگوييم، كه آخوند ميگويد بساطت و تركيب به لحاظ تصور است، نيازي به برهان عقلي نداشت، عرف ميگويد از مفهوم ناطق يك معنا به ذهن خطور ميكند يا چند معنا به ذهن خطور ميكند؟
به نظر ميرسد كه اين قسمت از فرمايششان ناتمام باشد، چه اشكالي دارد كه كسي بيايد برهان عقلي اقامه بكند بر اينكه بيش از يك مفهوم به ذهن خطور نميكند، دو تا مفهوم نيست، به عبارة اخري بين انحلال و تحليل عقلي و بين برهان عقلي نسبت عام و خاص من وجه است. يعني يك وقتي عرف هم ممكن است بگويد يك معنا به ذهن ميآيد اما عقل من تحليل ميكند به دو معنا؛ كه اين نياز به برهان هم ندارد.
اين كه اگر يك جايي تحليل عقلي وجود داشت اين ملازمه ندارد كه ما حتما برهان عقلي داشته باشيم و هكذا اگر برهان عقلي وجود داشت، ملازمه ندارد كه حتما بايد انحلال و عدم انحلال عقلي مطرح باشد، اينها نسبتشان عام و خاص من وجه است.
اين بيان ايشان قابل قبول نيست، اما آن بيان ديگرشان كه از مجموع كلمات مطالع و شارح مطالع و جواب اشكالي كه شارح مطالع داده استفاده ميكنيم نزاع در اين است، اين يك مطلب درستي است ولو اينكه بعضي از بزرگان مثل والد بزرگوار ما در بحث اصولشان، ايشان درست به عكس استفاده كردند.
ايشان با يك دقت خاصي فرمودند به نظر ما اصلا كلام شارح مطالع، دلالت بر آن چيزي دارد كه آخوند فرموده است، اما ما يك مقدار دقت كرديم به نظر نرسيد اين مطلب، و حالا خود شما آن كتاب مطالع، شرح مطالع و عبارت شارح مطالع را ببينيد و به نظر ميرسد كه فرمايش محقق خوئي در اين قسمت تمام باشد.
حالا كه مسئلهي بساطت و تركيب روشن شد، كه ما ميگوييم بسيط يعني آن كه قابل انحلال عقلي نيست، مركب يعني آن كه قابل انحلال عقلي است، اين جا دو تا بحث و دو نزاع واقع شده است، يك نزاع اين است كه آيا مشتق داراي يك مفهوم بسيطي است يا مركب؟
نزاع دوم را قائلين به تركيب دارند، آنهايي كه ميگويند مشتق داراي يك مفهوم مركب است، حالا در اين كه اجزاي اين مركب چيست اختلاف دارند. بعضيها كه مشهورشان گفتند كه مشتق كه يك مفهوم مركبي هست، مركب است از ذات به علاوهي مبدأ، بعضي ها گفتند كه مشتق مركب است از مبدأ به علاوهي نسبت؛ يعني ذات را در حريم مشتق نياوردند، مثل مرحوم محقق عراقي، كه حالا بايد هر دو نزاع را بيان كنيم.
نزاع در مفهوم مشتق
اما نزاع اول: آيا مشتق يك مفهوم بسيطي است يا مركب؟ مشهور از فلاسفه و متأخرين از اصوليين از جمله مرحوم محقق نائيني، مرحوم آخوند خراساني، عدهي كثيري قائل شدند به اينكه مشتق يك مفهوم بسيطي دارد، در مقابل عدهاي هم قائل شدند به اينكه مشتق يك مفهوم مركبي دارد، مثل مرحوم محقق اصفهاني، مرحوم محقق خوئي و جمعي ديگر.
بنابراين بايد ادلهي قائلين به بساطت را بيان كنيم. و بعد ببینيم كه اين ادله تمام است يا نيست. دليل قائل به تركيب را بايد ملاحظه كنيم.
ادلهي قائلين به بساطت
اما ادلهي قائلين به بساطت، اينها مجموعا به چهار يا پنج دليل استدلال كردهاند. دليل اول، دليل و استدلالي است كه ميرسيدعلي در حاشيهي شرح مطالع دارد. اين جرياني را كه عرض كرديم اينجا كه شارح مطالع ميگويد ناطق و ضاحك مركب است از شيء ثبت له النطق، يا شيء ثبت له الضحك، مير سيد علي اشكال كرده كه اشكال ايشان دو شق دارد، شق اول اين است كه فرموده اگر مراد شما از اين شيء مفهوم شيءٌ است يك تالی فاسدي دارد، شق دوم اين است كه مراد از اين شيء، مصداق شيءٌ است، كه آن هم يك تالی فاسدي ديگري دارد و خواسته اين طور بگويد اگر ما نتوانستيم از شيء، نه مفهومش را اراده كنيم و نه مصداق، نتيجه اين ميشود كه پس مشتق داراي مفهوم مركب نيست.
امروز ما بحث را ميآوريم روي شق اول كلام سيد شريف يا ميرسيدعلي، هر دو اطلاق ميشود.
ايشان فرموده است كه شما اگر بگوييد ناطق يعني شيءٌ ثبت له النطق و از شيء مفهوم شيء را اراده كنيد، اشكالش اين است كه دخول عَرَض عام در ذاتيات و در جوهر لازم ميآيد و اين محال است.
توصيه مطلب اين است كه شيء عَرَض عام است بر هر چيزي عارض ميشود. اگر ما آمديم گفتيم كه ناطق يعني شيء ثبت له النطق، لازمهاش اين است كه عرض عام كه شيء است، داخل در ذاتي باشد كه فصل است و اين محال است.
عرض عام خارج از ذات و ذاتيات است، اين محال است پس ما نميتوانيم از اين شيء مفهوم شيءٌ را اراده كنيم.
صاحب فصول اينجا آمده يك جوابي را به ميرسيدعلي داده است. صاحب فصول فرموده است كه اين كه ما ميگوييم ناطق يعني شيءٌ ثبت له النطق، اين به لحاظ معناي لغوي و عرفي است، اما منطقيين وقتي ميخواهند ناطق را فصل قرار بدهند براي انسان و به عنوان ذاتي انسان بيان كنند، منطقيين ميآيند ناطق تجريد شده را فصل قرار ميدهند؛ يعني ناطقي كه در آن كلمهي شيءٌ وجود ندارد، ناطقي كه اين جزء در آن القاء شده و كنار گذاشته شده، ناطق تجريد شده را به عنوان فصل قرار ميدهند.
مرحوم آخوند در كفايه اين جواب صاحب فصول را نپذيرفته فرموده است يعني چه؟ منطقيين هم ميآيند ناطق را بما له من المعنی العرفي و اللغوي را فصل قرار ميدهند، كجا منطقي آمده گفته من ناطق تجريد شده را فصل قرار ميدهم.
اين جواب مرحوم آخوند را ولو اينكه بعضي از اساتيد ما نپذيرفتند، اما جواب درستي است. منطقي نميآيد براي ناطق يك معناي جديدي بكند بعد بيايد ناطق را با معناي جديدش، فصل براي انسان قرار بدهد، ناطق را فصل قرار ميدهد براي انسان، بما له من المعنا اللغوي و العرفي.
لذا آخوند ميفرمايد اين جواب صاحب فصول به سيد شريف جواب درستي نيست. خود مرحوم آخوند آمده اينجا از كلام سيد شريف جوابي را داده جواب هم انصافا جواب خوب و روشني است. جوابي است كه بعضي از فلاسفه مثل حاجي سبزواري در منظومه و ملاصدرا و ديگران هم اشاره كردهاند. گفته اند اين اشكال سيد شريف كه دخول عرض عام در ذاتي است، اين اشكال در صورتي وارد است كه ما ناطق را فصل حقيقي بدانيم براي انسان.
اگر گفتيم فصل حقيقي ميشود ذاتي، آن وقت در فصل حقيقي و ذاتي بخواهيم عرض عام را داخل كنيم اين نميشود؛ در حالي كه خود فلاسفه و منطقيين گفتند كه ناطق فصل مشهوري براي انسان است. يعني ناطق هم يكي از خواص انسان است. چرا؟ به دليل اينكه فصل حقيقي اشياء را لا يعلم الا الله.
آن كه مقوم است و فصل حقيقي است اين را غير از خداوند نميداند، اين اولا، ثانياً ناطق معنايش چيست؟ يا از ناطق اراده ميكنيم نطق لفظي را همين تكلم را، تكلم را گفته اند كيف مسموع است، از اعراض است، جوهر نيست. يا ميگوييم مراد از ناطق ادراك كليات است، ادراك كليات همان علم است و علم هم يا از مقولهي كيف نفساني است، طبق نظر بعضي از فلاسفه يا از مقولهي اضافه است و يا انفعال و يكي از اين مقولهها است.
شما ناطق را به هر معنايي كه معنا كنيد يكي از اعراض ميشود؛ يا كيف مسموع است يا كيف نفساني است يا از مقولهي اضافه است و يا يكي از اين اعراض تسعه ميشود. بنابراين ناطق نميتواند فصل حقيقي انسان باشد. آن وقت مرحوم آخوند فرموده كه مؤيد اين مطلب كه ناطق فصل حقيقي نيست، ما ميبينيم كه منطقيين گاهي اوقات ميآيند براي يك حقيقت دو تا فصل بيان ميكنند. ميگويند الحيوان حساسٌ متحركٌ بالإراده، دو تا فصل بيان كردند در حالي كه يك حقيقت بيش از يك فصل ندارد، فصل يعني آن كه مقوم اين ذات است، دو چيز نميتواند مقوم يك ذاتي باشد، پس اين كه دو تا بيان كردند، مؤيد اين است كه اين فصل، فصل حقيقي نيست و اين فصل، فصل مشهوري است. لذا مرحوم آخوند فرمودند اين اشكال شما كه دخول عرض عام در ذاتي است اين در صورتي است كه اين فصل، فصل حقيقي باشد در حالي كه اين فصل، فصل مشهوري است.
وَ صَلَّی الله عَلَیٰ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرینْ
نظری ثبت نشده است .