موضوع: مشتق
تاریخ جلسه : ۱۳۷۷
شماره جلسه : ۱۹
چکیده درس
-
اجرای اصل در مشتق
-
نتیجه
دیگر جلسات
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحيمْ
الْحَمْدُ للّه رَبِّ الْعَالَمِينْ وَصَلَى الله عَلَىٰ سَيِّدَنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينْ
الْحَمْدُ للّه رَبِّ الْعَالَمِينْ وَصَلَى الله عَلَىٰ سَيِّدَنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينْ
اجرای اصل در مشتق
مرحوم آخوند فرمودند كه در اين مسئلهي مشتق در مسئلهي اصوليهاش اصلي كه ما جاري كنيم نداريم؛ اما در مسئلهي فقهيه و فرعيه، در بعضي از موارد اصاله البرائة را جاري كردند و در بعضي از موارد استصحاب را جاري كردند.
در مقابل مرحوم آخوند، مرحوم محقق خوئي (قدس سره الشريف) در كتاب محاضرات، ايشان فرمودند كه به نظر ما در هر دو مورد بايد برائت جاري شود و در ما نحن فيه اصلا جاي جريان استصحاب نيست.
فرمودند كه مرحوم آخوند استصحاب را در حكم جاري كرد. فرمود آن وقتي كه زيد متلبس به علم است، اگر مولا گفت أكرم العلماء، زيد هم وجوب اكرام پيدا ميكند. بعد كه علم از زيد منقضي شد ما شك ميكنيم كه آيا وجوب اكرام باقي است يا نه، مرحوم آخوند فرمودند كه استصحاب ميكنيم كه وجوب اكرام دارد.
مرحوم آخوند فرمودند بعد از اينكه علم منقضي شد ما وجوب اكرام را استصحاب ميكنيم. اين جا به طور كلي دو بحث وجود دارد؛ يكي اين است كه مرحوم آخوند صحبتي از استصحاب در موضوع نفرمودند و بحث را آوردند روي استصحاب در حكم. بنابراين ما بايد مسئله را هم از نظر موضوع بررسي كنيم و هم از نظر حكم. و لو اينكه جاي اصلي اين بحث در استصحاب است، اما اينجا هم به يك مقداري بايد به آن اشاره كنيم.
آيا استصحاب در موضوع جاري ميشود يا نه، دو نظريه وجود دارد. استصحاب موضوع را اول تصوير بكنيم در اينجا، استصحاب در موضوع به اين است كه بگوييم ما شك ميكنيم اين زيد قبلا عنوان عالم بر او منطبق بود، مفهوم عالم بر زيد منطبق بود. از جهت اينكه آيا مشتق براي خصوص متلبس است يا براي اعم، ما از اين جهت شك ميكنيم بعد از آني كه علم از او منقضي شد آيا ميتوانيم به او بگوييم عالم يا نه؟
آيا در موضوع در صورتي كه شبههي ما ازجهت شك در مفهوم باشد ما ميتوانيم استصحاب جاري كنيم يا نه؟
در ساير موضوعات كه منشأ شك ما شبههي مفهوميه نيست، منشأ شك ما يك امور خارجيه است. مثلا زيد قبلا عادل بوده، حالا يك شرايطي پيش آمده ما شك ميكنيم كه آيا عدالتش را از دست داده يا خير؟ در اين مواردي كه ما شك ما در موضوع مسبب از شبههي مفهوميه نباشد همهي علما استصحاب را جاري ميدانند.
ميگويند زيد ديروز عادل بوده امروز شك ميكنيم عادل است يا نه، استصحاب عدالت ميكنيم. زيد ديروز زنده بوده امروز شك ميكنيم زنده است يا نه، استصحاب حيات ميكنيم. اما در ما نحن فيه كه بحث واقع شده كه آيا استصحاب در موضوع جريان دارد يا نه، علتش اين است كه منشأ شك و شبههي ما مفهوم است. يعني چون ما نميدانيم مفهوم عالم آيا خصوص متلبس را شامل ميشود يا اعم از متلبس و منقضي، در اين بحث كردند.
آيا زيدي كه دو روز پيش متلبس به علم بود و ما در مفهوم عالم شك داريم، امروز ميتوانيم عالم بودن زيد را استصحاب كنيم يا نه؟ گروهي گفتند اركان استصحاب در اينجا تمام است. در استصحاب ما يقين سابق و شك لاحق ميخواهيم اين يقين سابق و شك لاحق در اينجا وجود دارد. ما يقين داشتيم به عالميت زيد و الآن هم شك داريم در عالميت زيد، يقين سابق و شك لاحق اركان استصحاب تمام است پس عالميت را استصحاب ميكنيم.
اما بعضي ديگر گفتند كه ما در مواردي كه شك در موضوع داريم و منشأ شك از باب مفهوم و شك در مفهوم است، ما نميتوانيم استصحاب كنيم. براي اينكه اگر بخواهيم خود مفهوم من حيث هو مفهوم را استصحاب كنيم، ميگوييم قبلا يك مفهومي به نام علم بود، يقين داشتيم به آن، حالا شك ميكنيم آيا همان مفهوم موجود است يا خير، نميشود استصحاب كرد چون دو اشكال دارد؛ يكي اين است كه مفهوم من حيث هو مفهوم اين موضوع براي اثر شرعي نيست. و در استصحاب، استصحاب در موردي جريان دارد كه آن مستصحب يا خودش حكم شرعي باشد و يا موضوع براي حكم شرعي باشد.
مفهوم من حيث هو مفهوم اين خودش اثر شرعي ندارد. مثل ساير مفاهيم، ساير مفاهيم چطور اثر شرعي ندارد، استصحاب در ساير مفاهيم هم جريان ندارد. مثلا بگوييم قبلا مفهوم انسان بود حالا شك ميكنيم كه اين مفهوم موجود است يا نه، استصحاب كنيم بقاي مفهوم انسان را.
اشكال دوم اين است كه- اين هم در حقيقت معلول همان اشكال اول است- چنين استصحابي ميشود اصل مثبت، ما ميگوييم اين مفهوم قبلا بوده و حالا شك داريم در اين كه هست يا نه، با استصحاب ابقاء ميكنيم وجود مفهوم را، و وجود مفهوم آن وقت آثار شرعيه بر آن بار ميشود و اين اصل ميشود مثبت، شما با استصحاب يك چيزي را اثبات كرديد كه خودش نه حكم شرعي است و نه اثر شرعي.
بنابراين ما در استصحاب نميتوانيم مفهوم من حيث هو مفهوم را استصحاب كنيم، در نتيجه مسئله روي ذات موضوع ميآيد و اينجا مسئله اين است كه در ذات موضوع باز اركان استصحاب وجود ندارد.
مثالي كه زدند اين است، گفتند كه در باب غروب ما نميدانيم مغرب يا غروب مفهومش آيا غروب به معناي استتار القرص است كه اهل سنت ميگويند، اهل سنت ميگويند وقتي قرص خورشيد در افق مستور شد، اينجا وقت نماز مغرب است، يا غروب عبارت از زوال حمرهي مشرقيه عن قمة الرأس است، در اين اختلاف است.
يك وقتي مسئلهي حكم شرعي را مطرح ميكنيم كه هنوز به آن نرسيديم. پس خود موضوع را استصحاب ميكنيم. ميگوييم بعد از آني كه استتار قرص شد و قبل از زوال حمرهي مشرقيه ما شك ميكنيم كه آيا غروب محقق است يا خير؟ اينجا جايي براي استصحاب نيست. چرا؟ چون گفتيم كه اگر مفهوم غروب باشد، مفهوم كه موضوع براي اثر شرعي نيست. اگر واقعِ غروب باشد، واقعِ غروب اگر استتار القرص است كه ما داريم اين واقع را به عيان ميبينيم كه محقق شده ما شكي نداريم، اگر غروب زوال حمرهي مشرقيه باشد آن هم يقيناً محقق نشده.
پس اگر غروب، استتار القرص باشد. يقيناً محقق شده، ما شك لاحق نداريم، اگر غروب زوال حمرهي مشرقيه باشد يقيناً محقق نشده. پس ما نسبت به دو طرف قضيه يقين داريم، منتهي يا يقين به تحقق يا يقين به عدم تحقق و ما شكي در اينجا نداريم. حالا كه شك نداريم اركان استصحاب هم وجود ندارد لذا استصحاب در اينجا جريان ندارد.
از كلمات مرحوم آخوند استفاده ميشود -چون در اين قسمت عبارت ايشان را ببينيد، ايشان اصلا صحبتي از جريان استصحاب در موضوع نفرموده-، در استصحاب در موضوع، آن جايي كه منشأ شك ما، شك در مفهوم باشد، مرحوم آخوند هم استصحاب در موضوع را جاري نميداند و حق هم با ايشان هست.
در موضوعات ما بايد به طور كلي اين نظريه را بدهيم و بگوييم در موضوعاتي كه منشأ شك يك سري عوامل خارجيه باشد، استصحاب در موضوع جاري است. زيد ديروز عادل بوده امروز من ديدم نمازش را مثلا عمدا تأخير انداخت شك ميكنم كه آيا عادل است يا نه، اينجا استصحاب در عدالت جاري است، اما يا مثلا ديروز زيد عادل بوده من شك ميكنم كه آيا دروغ گفته كه عدالتش از بين برود يا دروغ نگفته است عدالت را استصحاب ميكنيم.
اما در موضوعاتي كه منشأ شك در آن موضوعات، شك در مفهوم باشد، اينجا حق اين است كه استصحاب در موضوع جريان ندارد و همين حرف در كلمات مرحوم محقق خوئي هم در محاضرات وجود دارد.
باقي ميماند اين مسئله، كساني كه ميگويند استصحاب در موضوع جريان دارد، ديگر نيازي به استصحاب در حكم ندارند. چرا؟ علتش اين است كه مكرر خواندهايد با اجراي اصل در موضوع، ديگر نوبت به اصل در حكم نميرسد.
آنهايي كه ميگويند اينجا ميشود استصحاب كرد كه ديروز زيد عالم بوده امروز شك ميكنيم استصحاب ميكنيم عالميت را، وجوب اكرام ميآيد. پس كساني كه استصحاب در موضوع را جاري ميدانند ديگر نيازي به اجراي استصحاب در حكم ندارند؛ اما كساني كه ميگويند استصحاب در موضوع جريان ندارد. اينها دو گروه شدند، بعضي ها مثل مرحوم آخوند خراساني استصحاب در حكم را جاري ميدانند و بعضي ها مثل مرحوم آقاي خوئي و بعضي از اساتيد ما استصحاب در حكم را هم جاري نميدانند.
ببينيم آنهايي كه استصحاب در حكم را جاري نميدانند، چرا؟ آنها ميگويند كه يكي از شرايط استصحاب وحدت بين قضيهي متيقنه و قضيهي مشكوكه است. وحدت بين قضيهي متيقنه و قضيهي مشكوكه، يكي از اموري كه در آن دخالت دارد، بقاء الموضوع است. اگر موضوع دو تا شد، من يقين داشتم به اينكه نماز جمعه در زمان حضور واجب است، اما حالا شك كنم به وجوب نماز جمعه در زمان غيبت. اينجا دو تا موضوع ميشود. در اين فرضي كه بنده عرض كردم موضوع مختلف ميشود.
در استصحاب ما يقين و شك ميخواهيم. متعلق يقين و شك بايد يك چيز باشد. هماني كه انسان به او يقين دارد به همان هم شك پيدا كند؛ اما اختلافش در زمان است. زمان متيقن و زمان مشكوك در باب استصحاب دو تا است.
حالا كه متيقن و مشكوك بايد یکی باشد، معنايش اين است كه قضيهي متيقنه و قضيهي مشكوكه بايد متحد باشد.
در ما نحن فيه اين چنين نيست. در همين مثال غروب، اين جا ميگوييم قبل از آني كه قرص خورشيد در افق مستور بشود، نماز عصر واجب بوده، ما شك ميكنيم كه آيا بعد از استتار قرص و قبل از زوال حمرهي مشرقيه نماز عصر واجب است يا نه، نميتوانيم استصحاب كنيم وجوب نماز عصر را. چرا؟ چون قضيهي متيقنه و مشكوكهي ما مختلف است به دليل اينكه موضوع باقي نيست، چرا؟ چون نماز عصر واجب بود به عنوان نهار ؛ اما حالا نميدانيم آيا موضوع، يعني نهار آيا الآن باقي است يا خير؟
الآن ممكن است نهار از بين رفته باشد و شب شده باشد. لذا موضوع وحدت باقي نيست اگر موضوع باقي نشد قضيهي متيقنه و مشكوكهي ما متعدد ميشود. اگر اين قضيهها متعدد شد ديگر جايي براي جريان استصحاب نيست.
اين بياني است كه مرحوم آقاي خوئي دارند؛ اما مرحوم آخوند همانطوري كه ملاحظه فرموديد ايشان ميفرمايد ما آن زماني كه زيد متلبس به علم بوده، يقين به وجوب اكرام داريم، بعد از آني كه علم از زيد منقضي شد ما وجوب اكرام را استصحاب ميكنيم.
اينجا يك تفصيلي در بعضي از كلمات وجود دارد که دقيق و خوب است و آن اين است كه آن عنواني كه در اين حكم و در موضوع حكم دخالت دارد، بايد ببينيم آن عنوان، حيثيت تقيیديه است ياحیثیت تعليله. اين را خوب دقت كنيد. يك وقت است كه ما ميگوييم وجوب اكرام براي ذات زيد جعل شد، و علم عنوان حيثيت تعليليه را دارد. قبلا فرق بين اين دو را ملاحظه كرديد، حيثيت تعليليه جزء الموضوع نيست. موضوع ذات زيد است و اگر بعدا علم هم از بين رفت، چون موضوع كه همان زيد است باقي است، وجوب اكرام را استصحاب ميكنيم.
اما اگر گفتيم علم مثل نهار براي وجوب نماز عصر كه حيثيت تقيیديه است، علم هم عنوان حيثيت تقیيديه را دارد حيثيت و عنوان اگر عنوان تقيیدي شد، ميشود جزء الموضوع و بعد از آني كه علم از بين رفت موضوع ديگر باقي نيست.
پس هم فرمايش مرحوم آخوند درست است و هم فرمايش مرحوم آقاي خوئي. فرمايش آخوند در فرضي درست است كه عنوان آن حيثيت، حيثيت تعليليه باشد، كه اين ذات به جهت علمي كه داشت واجب الإكرام بود، الآن شك داريم كه علم از بين رفته يا خير، در نتيجه شك داريم وجوب اكرام است يا نه، استصحاب ميكنيم وجوب اكرام را.
اما در مسئلهي نماز عصر، نماز عصر به عنوان روز واجب است، يعني نهار بودن به عنوان حيثيت تقیيديه است، اگر حيثيت، حيثيت تقیيديه شد بعد از اينكه نهار بودن براي ما بقائش مشكوك است ما شك در بقاي موضوع داريم و با شك در بقاي موضوع ديگر استصحاب در حكم جاري نميشود. اين خلاصهي مطالبي كه در اينجا بايد گفته شود.
نتیجه
پس علماء مجموعاٌ سه گروه هستند: يك گروه استصحاب در موضوع را جاري ميدانند، گروه دوم استصحاب در موضوع را جاري نميدانند اما در حكم را جاري ميدانند مثل مرحوم آخوند خراساني، گروه سوم استصحاب را نه در موضوع جاري ميدانند و نه در حكم، مثل مرحوم آقاي خوئي؛ اما يك تفصيلي هم كه در بعضي از كلمات تلامذه ايشان وجود دارد هست كه بايد بين حيثيت تعليليه و حيثيت تقیيديه ما فرق بگذاريم كه به نظر ما هم همين بيان، بيان صحيحي است بايد در اينجا بين اين دو حيثيت فرق گذاشته شود.
تمام اين حرفها كه آيا استصحاب را جاري كنيم يا خير، در فرضي است كه ما يك دليل عامي در مسئله نداشته باشيم. اما اگر يك دليل عامي در مسئله داريم و شبههي ما شبههي مفهوميه است و مردد بين اقل و اكثر است، همه ميگويند در اقل عام تخصيص ميخورد و نسبت به اكثر بايد رجوع به عموم كنيم.
اگر مولا بگويد أكرم العلماء، اين عام ما است بعد بگويد كه لا تكرم فساق العلماء، اين خاص است. اگر فرض كنيم فساق مفهوما مردد است؛ آيا فاسق به خصوص مرتكب كبيره ميگويند يا نه آن كسي كه صغيره را هم مرتكب شود به آن هم فاسق ميگويند، اينجا مفهوم مردد است بين اقل و اكثر. در اينجا ميگويند فاسق نسبت به آن مورد يقيني كه اقل است مخصص عام است؛ يعني اگر كسي مرتكب كبيره شد عام ديگر در آنجا حجيت ندارد و جريان پيدا نميكند اما نسبت به زائد عام حجيتش باقي است.
در ما نحن فيه هم همينطور است. ما يك شبههي مفهوميه داريم نميدانيم عالم خصوص متلبس به مبدأ را شامل ميشود يا اعم از متلبس و منقضي را. اينجا كه ما شبههي مفهوميه داريم مردد است بين اقل و اكثر اگر ما يك عام كلي داشته باشيم، در اكثر به عام رجوع ميكنيم و اگر عام نداشته باشيم نوبت مسئلهي استصحاب است.
وَ صَلَّی الله عَلَیٰ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرینْ
نظری ثبت نشده است .