موضوع: مشتق
تاریخ جلسه : ۱۳۷۷
شماره جلسه : ۱۴
چکیده درس
-
نزاع مشتق در هیئات
-
پرسش
-
پاسخ استاد
-
کلام محقق اصفهانی
دیگر جلسات
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحيمْ
الْحَمْدُ للّه رَبِّ الْعَالَمِينْ وَصَلَى الله عَلَىٰ سَيِّدَنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينْ
الْحَمْدُ للّه رَبِّ الْعَالَمِينْ وَصَلَى الله عَلَىٰ سَيِّدَنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينْ
نزاع مشتق در هیئات
مرحوم آخوند (قدس سره الشريف) در يكي ديگر از مقدمات بحث مشتق فرمودند كه نزاع در باب مشتق در باب هيئات است؛ و اين نزاع ارتباط با مواد ندارد. آن چه كه هست اين است كه تلبس، به اختلاف مبادي مختلف ميشود.
مبادي را به چهار قسم تقسيم ميكنند. گاهي اوقات مبدأ عنوان فعليت را دارد مثل ضارب و قائم و قاعد كه در اين مشتقات ضرب و قيام و قعود، اینها مبدأ براي مشتق است و اين مبدأ عنوان فعليت را دارد. يعني تا بالفعل محقق نشود، استعمال ضارب و قائم و قاعد غلط است.
قسم دوم، بعضي از مبادي عنوان شأنيت را دارد مثل اينكه در باب كاتب، مبدأش كتابت است. كاتب را به كسي ميگويند كه شأنيت و استعداد براي كتابت دارد. لازم نيست كه الآن بالفعل مشغول كتابت باشد همين مقدار كه شأنيت هم داشته باشد كافي است.
قسم سوم، بعضي از مبادي عنوان ملكه را دارد؛ مثلاً در باب مجتهد مادهي مجتهد و مبدأش عنوان ملكه را دارد يا در مورد كلمهي عادل اگر ما عدالت را به ملكهي نفسانيه تفسير كرديم تا اين ملكه محقق نشود اين ماده و مبدأ معنا ندارد.
قسم چهارم، بعضي از مواد و مبادي عنوان حرفه را دارد. مثل تاجر، يعني كسي كه حرفهي تجارت را دارد، مبدأ اين مشتق، در آن حرفه بودن وجود دارد. اين بيان مرحوم آخوند است. آن وقت مرحوم آخوند فرمودند كه اين اختلاف در مبادي، سبب اختلاف در تلبس ميشود، به اين معنا ما وقتي ميخواهيم در مشتق نزاع كنيم كه آيا مشتق حقيقت در متلبس است يا در اعم از متلبس و منقضي، اين جا بايد ببينيم مبدأش چيست.
اگر مبدأ از قسم اول باشد، تلبس به فعليت است و انقضاء، به از بين رفتن اين فعليت است. اگر از قسم دوم باشد، تلبس به شأنيت است و انقضاء به از بين رفتن اين شأنيت و اين استعداد است. اگر از قسم سوم باشد، تلبس به حصول ملكه است و انقضاء به از بين رفتن ملكه است؛ يعني تا مادامیکه ملكه باقي است اين شخص متلبس به اجتهاد است و زماني كه ملكه از بين رفت و منقضي شد آن وقت انقضاء به وجود ميآيد. در قسم چهارم هم تلبس به اين است كه اين حرفه را مشغول باشد و هر زماني كه اين حرفه را كنار گذاشت آن وقت ديگر عنوان تاجر برايش صدق نميكند.
بعد از اين فرمايش مرحوم آخوند دو مطلب در بين اصوليين مطرح شده است، يكي اين است كه مرحوم محقق بروجردي در كتاب «نهاية الأصول» كه تقريرات ايشان است فرمودند كه ما از كلام مرحوم آخوند يك ملازمهاي را استفاده ميكنيم و آن ملازمه اين است كه انواع و انحاء تلبس، معلول انواع مبادي است و اختلاف در مبادي سبب اختلاف در تلبس است و اگر اختلاف در مبادي نباشد اختلاف در تلبس محقق نميشود.
مرحوم آقاي بروجردي در همان كتاب «نهاية الأصول» در صفحهي 69 اين مسئله را انكار فرمودند و فرمودند كه ما جايي داريم كه در تلبس اختلاف هست و ربطي به اختلاف در مبادي ندارد.
فرمودند اختلاف در تلبس يك مطلبي هست اختلاف در مبادي يك مطلب ديگري است. فرمودند در خود همين ضرب، وقتي ميشود ضارب و مضروب و اسم فاعل و مفعول و اسم مكان و اسم آلت، همهي اینها هر كدام يك نحو تلبس دارد.
تلبس در ضارب، به اعتبار صدور ضرب از او است. تلبس در مضروب، به اعتبار وقوع ضرب بر او هست. بين صدور و وقوع فرق است. صدور يك مقولهاي است و وقوع يك مقولهي ديگري است. تلبس در زمان با تلبس در مكان فرق دارند بااینکه مادهها همه ضرب است، مكان ضرب، زمان ضرب، فاعل ضرب، مفعول در ضرب، همهي اینها يك ماده دارند، اما باوجود اينكه يك ماده دارند، خود تلبس در آن مختلف ميشود.
لذا ايشان ميفرمايد اين ملازمهاي كه در كلام آخوند است كه اختلاف در تلبس معلول اختلاف در مبادي است يك حرف صحيحي نيست.
اين فرمايش ايشان قابل جواب است، جوابي كه از فرمايش ايشان ميدهيم اين است كه مرحوم آخوند ملازمه را از اين طرف قائلاند. يعني ميخواهند بفرمايند كه اختلاف در مبادي سبب اختلاف در تلبس ميشود؛ اما نميخواهند بگويند كه هر جا اختلاف در تلبس است، معلول اختلاف در مبادي است.
البته ظاهر فرمايش آخوند با اشكال مرحوم محقق بروجردي هماهنگي دارد، ظاهر فرمايش آخوند اين است؛ فرمودند كه «اختلاف انحاء التلبسات حسب تفاوت مبادي المشتقات»؛ ظاهرش اين است كه مرحوم آخوند ميفرمايند كه هر جا اختلاف در تلبس هست، معلول اختلاف در مبادي است.
ولي واقع مسئله اين است كه همهي كلمات آخوند را كه روي هم بريزيم ايشان در مقام بيان اين نيست، در مقام بيان اين است كه بفرمايند اختلاف در مواد موجب اختلاف در تلبس ميشود و اين يك امري است كه قابل انكار نيست.
مطلب دوم در رابطه با فرمايش آخوند اين است كه آيا اساس اين فرمايش آخوند كه ما بگوييم اختلاف در مواد وجود دارد؛ در يكي فعليت است و در يكي شأنيت است و در يكي ملكه است در يكي حرفه، آيا اين يك حرفي است كه ميشود به آن ملتزم شد يا نه؟
اینطوری كه مرحوم آخوند بيان كردند، ابتدا به ذهن ميآيد كه اين حرف صحيحي باشد؛ اما وقتي ما برويم سراغ استعمالات، استعمالات را كه بررسي ميكنيم ميبينيم كه اين حرف، حرف درستي نيست چرا؟
مثلاً در همان كاتب، مرحوم آخوند فرمود كه كاتب مبدأش كتابت است و كتابت هم از مبادي شأنيه است. وقتي ميگوييم زيد كاتب يعني شأنيت دارد و لازم نيست كه الآن بالفعل هم مشغول كتابت باشد.
اگر اینطور معنا كرديم، در زيدٌ كاتبٌ بالقوه، آنجا چه بايد معنا بكنيم؟ اين مثال صحيحي هم است، اگر گفتيم زيدٌ كاتبٌ بالقوه. اگر در خود كاتبٌ مسئله قوه و مسئله شأنيت مطرح باشد اين جمله معنايش اين ميشود كه زيدٌ كه شأنيت كتابت دارد بالقوه است و اين غلط است. لذا خود همين كه ما بتوانيم كاتبٌ را بالقوه معنا بكنيم و مقيد كنيم كه زيدٌ كاتبٌ بالقوه، اين شاهد بر اين است كه در مادهي كتابت مسئلهي شأنيت وجود ندارد.
نقض دوم در مسئلهي تجارت است، مرحوم آخوند فرمود در تاجر بين زيدٌ ضاربٌ و زيدٌ تاجرٌ فرق است، تاجر معنايش چيست؟ يعني كسي كه حرفهاي تجارت دارد، پس حرفه در مادهي تاجرٌ وجود دارد طبق نظر ايشان، اگر حرفه وجود دارد بايد هر جا اين مادهي «تجر» وجود داشته باشد اين مسئلهي حرفه بودن هم باشد.
اين آيه شريفه كه «إلا أن تكون تجارة»، تجارة را ما ميتوانيم به حرفهي تجارت معنا كنيم؟ خير. تجارت معاملهاي است كه دو نفر ميكنند ولو اينكه اين دو نفر حرفهشان حرفهي تجارت نباشد. یا مثلاً در باب خياطت، اگر كسي نذر كرد كه من به خياط يك درهم پول ميدهم، اينجا اين كسي كه بالفعل الآن دارد خياطت ميكند ولو الآن حرفهي او خياطت نباشد-چون مرحوم آخوند خياطت را هم حرفه ميگويد- اگر كسي نذر كرد كه من يك درهم به خياط بدهم، حالا كسي دارد بالفعل خياطت ميكند اما حرفهي او هم خياطت نيست آيا اينجا نبايد به نذرش عمل بكند؟ همه گفتند كه اينجا بايد به نذرش عمل بكند.
انسان وقتي كفايه را ميخواند فكر ميكرد كه اين حرف يك حرف بديهي و روشن است كه بين ضارب و خياط و تاجر و مجتهد در موادشان فرق وجود دارد. ما ميبينيم كه اين چنين نيست، تاجر از نظر ماده و هيئت در آن حرفه نيست. كاتب از نظر ماده و هيئت شأنيت و استعداد در آن وجود ندارد پس اينجا بايد چهکار كنيم؟
اينجا از يك طرف قضيه اين چنين است كه اين مثالها ما را راهنمايي ميكند به اينكه بين اینها از نظر ماده فرق وجود ندارد، اما از طرفي وقتي به عرف مراجعه ميكنيم ميبينيم كه عرف بين تاجر و ضارب فرق ميگذارد. عرف كسي را كه یکبار يك معاملهاي را انجام بدهد و يك تجارتي را انجام بدهد عرف به آن نميگويد تاجر، اما اگر كسي يك مرتبه بيايد يك ضربي را انجام بدهد عرف به آن ميگويد ضارب.
اينجا دو راه وجود دارد. راه اول اين است كه ما قائل به تعدد وضع شويم، بگوييم هیئت فاعل در ضارب با هیئت فاعل در تاجر دو تا معنا دارد، موضوع له دارد. اين يك مسئلهاي است كه التزام به آن خيلي مشكل است.
راه دوم اين است كه از راه كثرت استعمال وارد بشويم، يعني بگوييم تاجر اول مجازاً در كسي كه حرفهي او تجارت شده است استعمال شده، بعد در اثر كثرت استعمال، اين استعمال، استعمال حقيقي شده است.
اینطور بگوييم كه قائل يعني مسئلهي وضع تعيني را در اينجا مطرح كنيم، بگوييم كه تاجر مثل ضارب وضع شده اولاً براي آن كسي كه «صدر عنه التجارة»، مثل ضارب كه وضع شده براي كسي كه «صَدَرَ عنه الضَرب»، هيچ فرقي بين اين دو تا وجود ندارد؛ اما تاجر در عرف مجازاً استعمال شد در كسي كه حرفهي او تجارت است. اين استعمال مجازي آنقدر زياد شد و كثرت استعمال به حدي رسيد كه اين استعمال در حرفه يك استعمال حقيقي شد.
مسئلهي وضع تعيني را مطرح بكنيم. بالاخره راه اول و راه دوم هر دو منجر به تعدد وضع است، منتهي در راه اول ميگوييم وضع تعييني، در راه دوم ميگوييم وضع تعيني.
پرسش
پاسخ استاد
مبدأ حركت يعني كسي كه اولين باري است كه يك معاملهاي را انجام ميدهد و لو ده سال ميخواهد معاملات داشته باشد اولين بار عرف ميگويد تاجر؟ نه! اینطور نيست.
نجار هم همینطور است در اولين بار به او نميگويند تا يك مقداري حرفهي او بشود. بقال هم همینطور كسي كه حرفهي او باشد میگویند بقال؟ شما يك روز فرض كنيد كه دكان باز كنيد فردا هم تحويل بدهيد به شما نميگويند بقال. هر چند اعلام بكنيد مگر اينكه شغلش اين كار باشد و در آن كمي استمرار باشد و تخصص هم باشد.
امام رضوان الله تعالي عليه ميفرمايند هر دو راهش هم مشكل است كه آدم به آن مستلزم بشود ولو اينكه التزام به راه دوم يك التزام آسانتری است از التزام به راه اول.
اين بحث در كلمات امام مفصل هم مطرح شده است و آخر الأمر هم فرمودهاند كه بالاخره اين مسئله في غاية الإشكال است و نميشود يك حرف درست و حسابي در اين مسئله عنوان كرد، بعضي از كلمات را عرض ميكنيم و باز برميگرديم به فرمايشات امام رضوان الله تعالي عليه.
کلام محقق اصفهانی
مرحوم محقق اصفهاني در کتاب «نهایه الدرایه» جلد اول صفحهي 183 فرمودند اين كه مرحوم آخوند ميفرمايند اختلاف در تلبس، به جهت اختلاف در مبادي است اين به يكي از دو راهي كه ما ميگوييم وجود دارد.
يكي اينكه اين جهات يعني فعليت و شأنيت، ملكه بودن و حرفه بودن در اين مبادي اشراب شده است. از راه اشراب وارد بشويم و بگوييم خود ظرف به ما هو، دلالت بر فعليت ندارد، اما عرفاً اين مفهوم فعليت در اين ظرف اشراب شده است.
بگوييم خود شأنيت در مفهوم كتابت اشراب شده و ميفرمايند اکثراً همين نظريه را قائلاند؛ منتهي اين اشكالش همان بود كه ما عرض كرديم. اشراب معنايش عدم انفکاک است.
ما جايي را داريم که خود شما مرحوم اصفهاني در «زيدٌ كاتبٌ بالقوه»، نمیتوانید بفرماييد كه در كتابت اشراب وجود دارد، يا مثلاً در «إتجر» نمیتوانیم بگوييم یعنی إتخذ حرفة التجاره. «اتجر» یعنی اتخذ التجاره. ديگر إتخذ حرفة التجاره وجود ندارد. بنابراين اشراب عبارت دیگری از همان مطلبي است كه قبلاً گفتيم و اشكالاتش را هم بيان كرديم.
بعد فرمودند راه دوم از اين طريقي است كه ما ميخواهيم بيان بكنيم. ايشان بين اين موارد يك تفكيكي ميكنند و بين اینها فرق ميگذارند.
ميفرمايند بسياري از اين معاني از انتساب به يك ذات به وجود ميآيد. شما در زيد ضارب و زيد کاتب، وقتي مسئلهي انتساب به ذات و به تعبير ايشان جري بر ذات محقق ميشود، اين مسئلهي فعليت به وجود ميآيد. در زيدٌ ضاربٌ از انتساب به زيد ما فعليت را ميفهميم، در زيدٌ تاجرٌ باز از همين انتساب، ما مسئلهي حرفه بودن را استفاده ميكنيم.
فرمودهاند كه در مثل خياط و تمار و عطار كه دال بر يك صنعتي است، فرمودهاند ما از آن صنعت را ميفهميم از حيث جري بر ذات و انتساب به ذات، آن وقت يك جملهاي اينجا دارند كه ميفرمايند اين ذات چون دائماً ملازم با خياطت است، يعني اين ذات چون حرفهي خياطت را بلد است، گويا دائماً ملازم با خياطت است كه به آن ميگوييم خياط.
اين ذات چون ملازم با نسج است يعني چون حرفهي نسج را بلد است گويا دائماً ملازم با نسج است كه به آن ميگوييم نساج. خلاصهي فرمايش ايشان اين است كه بسياري از اين اختلافات را حمل به وجود آورده و قضيهي حمليه به وجود آورده است.
ما در مثال زيد قاتلٌ و السم قاتلٌ، فرمودند قاتل در هر دو يك معنا دارد، اما چرا در زيد قاتل، قاتل آنجا مسئلهي فعليت دارد، اما در السم قاتل مسئلهي شأنيت مطرح است. اين علتش تشكيل قضيه حمليه، انتساب به ذات است.
انتساب قاتل به ذات زيد، سبب فعليت ميشود، انتساب قاتل به سم سبب براي شأنيت ميشود. اين تمام فرمايش ايشان است با اين طول و تفصيلي كه دادند كه خود قاتل در زيد قاتل و السمُ قاتل بين اين دو تا از نظر معنا هيچ فرقي وجود ندارد، اين شأنيت و فعليت در اثر انتساب به ذات به وجود آمده است.
وَ صَلَّی الله عَلَیٰ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرینْ
نظری ثبت نشده است .