درس بعد

مشتق

درس قبل

مشتق

درس بعد

درس قبل

موضوع: مشتق


تاریخ جلسه : ۱۳۷۷


شماره جلسه : ۲۱

PDF درس صوت درس
چکیده درس
  • نظریه محق نائینی

  • اشکال محقق خویی به محقق نائینی

  • نظریه امام خمینی

  • نظریه محقق اصفهانی

  • بحث اخلاقي

دیگر جلسات
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحيمْ
الْحَمْدُ للّه رَبِّ الْعَالَمِينْ وَصَلَى الله عَلَىٰ سَيِّدَنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينْ

 
نظریه محق نائینی
مرحوم محقق نائيني )قدس السره الشريف( يكي از افرادي هستند كه فرموده اند وضع مشتق براي اعم، ثبوتاً امكان ندارد و فرمودند اگر بخواهد مشتق براي اعم وضع شود، اينجا بايد يك قدر جامعي بين اين دو فرد، كه يكي متلبس به مبدأ، دوم من انقضي عنه المبدأ، بايد بين متلبس و منقضي قدر جامع داشته باشيم، در حالي كه چنين قدر جامعي معقول نيست.

اشکال محقق خویی به محقق نائینی
مرحوم محقق خوئي (قدس سره الشريف) در اشكال به فرمايش ايشان، فرمودند كه ما مي‌توانيم قدر جامع درست كنيم به احد وجهين. از دو راه قدر جامع درست كردند. راه اول اين بود كه ما بگوييم قدر جامع «من تلبس بالمبدأ»، اعم از اينكه فعلا َتلَبَسَ يا در زمان گذشته َتلَبَسَ، صرف و مجرد تلبس، اين قدر جامع است بين آن است كه فعلا َتلَبَسَ بالمبدأ يا قبلاً متلبس به مبدأ بوده، اين راه اولي بود كه ايشان فرموده بودند.

فرمودند كه قدر جامع همين است كه يك ذات متلبس به مبدأ، در مقابل آن ذاتي كه اصلا تلبُس به مبدأ پيدا نكرده، آن وقت، قدر جامع اين مي‌شود از ذات المتلبس بالمبدأ في الجمله. اعم از اينكه الآن اين ذات متلبس به مبدأ باشد يا در گذشتته اين ذات متلبس به مبدأ باشد.

در كتاب محاضرات جلد اول صفحه‌ي 250، با اين بيان آمدند يك قدر جامعي را درست كردند. مي‌خواهيم ببينيم آيا اين بيان ايشان صحيح است يا خير. تا برسيم به آن راه دومشان.

به نظر مي‌رسد كه اين بيان، بيان تامي نيست و مثبت براي مدعا نباشد؛ به دليل اينكه مدعا اين است كه ما بخواهيم براي مشتق يك قدر جامعي درست كنيم. قدر جامع علي سبيل الإشتراك المعنوي بايد باشد، مثلا بين زيد و عمر، قدر جامعشان انسانيت است. اين به نحو مشترك معنوي است. هم زيد فرد براي او هست و هم عمر فرد براي او هست.

 آن چه كه مدعاي مرحوم نائيني است، اين است كه ما يك قدر جامعي كه اين قدر جامع دو فرد داشته باشد يك فردش متلبس به مبدأ باشد و فرد ديگرش منقضي از مبدأ باشد، نداريم. اين بياني كه ايشان فرمودند كه ما بياييم يك قدر جامع اينطوري درست كنيم، ذات متصفه يا متلبسه‌ي بالمبدأ في الجمله، اين يك نوعي از اهمال است. يعني اينجا وقتي كه مي‌گويند الذات المتلبسه، سوال مي‌شود، آيا ذاتي كه متلبس است الآن، يا ذاتي كه متلبس بوده در گذشته و شما قدر جامع بين اين دو تا درست نكرديد. به عبارت دیگر اگر كسي بتواند ادعا كند بين زمان ماضي و زمان حال، بين خود ماضي و حال بتواند قدر مشتركي درست كند، اين نمي‌شود.

بله هر دو در مفهوم كلي زمان، اشتراك دارند؛ اما اين مفهوم كلي زمان كه هم زمان ماضي و هم زمان حال در آن به يك نحوي وجود دارد، اين چنين نيست كه ما بگوييم اين مفهوم زمان قدر مشترك بين ماضي و حال است.

در اين قدر جامعي كه ايشان درست كردند يك نوع اهمالي وجود دارد، مثل اين است كه فرض كنيد يك عنواني را در يك جا درست كنيد به نحو عنوان مجمل و مهمل.

 اينجا ايشان يك عنوان مهمل درست كرده است. عنوان مهمل هم قابليت انطباق بر آن متلبس در گذشته را دارد و هم قابليت انطباق بر اين متلبس در حال، اما اين غير از آني است كه ما دنبالش هستيم. آن كه مرحوم نائيني دنبالش هست اين‌ است كه يك عنوان قدر جامع بين گذشته و حال باشد نداريم. يك عنواني كه قدر جامع بين واجد المبدأ و فاقد المبدأ باشد. لب بيان ايشان به اين مي رسد كه ما بين عنوان واجد المبدأ و فاقد المبدأ قدر مشترك نداريم و دليلش هم اين است كه آيا بين وجود و عدم ما مي‌توانيم قدر مشترك درست كنيم؟ بين وجود زيد و عدم زيد، بين وجود ضرب و عدم ضرب، بين اينها ما نمي‌توانيم قدر مشترك درست كنيم.

 اين ها عناوين متقابله و عناوين متنافيه هستند، بين واجد المبدأ و فاقد المبدأ ما نمي‌توانيم قدر جامع درست كنيم. لذا اين قدر جامع اولي كه ايشان درست كردند، اشكالش اين است كه شما چيزي را بيان نكرديد كه مدعا را اثبات كند، مدعا ارائه‌ي يك قدر جامع به نحو اشتراك معنوي است كه هم صدق كند بر واجد المبدأ و هم صدق كند بر فاقد المبدأ.

تلبس يك عنوان مهمل است، عناوين مهمل نمي‌توانند به عنوان مشترك معنوي باشند. مثل اينكه بگوييم مفهوم شيٌ، نمي‌شود بگوييم مشترك معنوي بين زيد و عمر است. آن كه براي زيد و عمر به نام مشترك معنوي مي‌گيرند در حقيقت بين خود اينهاست، كه همان انسانيت است. يعني يك قدر مشتركي كه از خود اينها انتزاع شود خصوصياتشان كنار برود از خودشان انتزاع شود، ما يك واجد المبدأ داريم كه اسمش را مي‌گذاريم متلبس، يك فاقد المبدأ داريم كه اسمش را مي‌گذاريم منقضي، از اين واجد و فاقد شما چه چیزی مي‌توانيد انتزاع كنيد كه بگوييد اين قدر مشترك است؟ هيچ چيزي نمي‌شود انتزاع كرد.

به نظر مي‌رسد كه اين بيان براي قدر جامع يك بيان تامي نباشد ولو اينكه بعضي از اساتيد ما اين بيان ايشان را پذيرفتند و به عنوان قدر مشترك اين را مورد قبول قرار دادند. اما ظاهراً اين مفيد و مثبت اين مدعا كه عبارت از يك قدر جامعي كه مشترك معنوي باشد، نيست‌. به همين بياني كه توضيح دادم كه اين متلبس و منقضي سر از واجد المبدأ و فاقد المبدأ در مي‌آورد، شما مي‌توانيد بين وجود و عدم، قدر جامع درست كنيد؟ نمي‌شود . همانطوري كه بين وجود و عدم نمي‌شود قدر جامع درست كرد، بين واجد و فاقد هم نمي‌شود.

نظریه امام خمینی
امام (رضوان الله تعالي عليه) در كتاب «مناهج الوصول» همين نظريه را دارد، ايشان بر خلاف آقاي خوئي مي‌فرمايند كه ما قول به اينكه مشتق براي اعم وضع شده است، مي‌گوييم ثبوتاً معقول نيست، چون قدر جامع ندارد و عمدتاً هم تكيه فرمودند روي همين عنوان كه بين واجد المبدأ و فاقد المبدأ، ما نمي‌توانيم قدر جامع درست كنيم.

مي‌آييم سراغ قدر جامع انتزاعي كه راه دومي بود كه ايشان بيان فرمودند. قدر جامع انتزاعي، مفهوم احدهما بود. اين مي‌گويد فسادش خيلي روشن است. براي اينكه ما دنبال يك قدر جامعي هستيم كه وقتي مشتق را استعمال مي‌كنيم آن قدر جامع به ذهن انسباق پيدا كند. كدام متكلم و استعمال كننده‌اي و كدام اهل لساني تا گفتند «ضارب» مفهوم احدهما به ذهنش آمده است؟ اصلا اين مفهوم أحدهما چيزي نيست كه بشود به آن تفوه كرد. اين مجرد يك تخيلي است كه ما بگوييم موضوع له، مفهوم أحدهما است. ممكن است ايشان بفرمايد ما مرادمان از أحدهما، مصداق أحدهما است؛ يعني واضع وقتي مي‌خواهد مشتق را وضع كند، أحدهما يعني أحد المتلبس و المنقضي را در نظر مي‌گيرد اما لفظ را براي مصداق أحدهما وضع مي‌كند نه براي خود مفهوم أحدهما.

اين اشكالش اين است كه لازمه‌ي اين است كه وضع عام و موضوع له خاص باشد. همانطوري كه در اسم اشاره به نظر مشهور، مفهوم كلي اشاره را در نظر مي‌گيرد و لفظ «هذا» را براي مصاديق اشاره وضع مي‌كند، آنجا چطور وضع عام و موضوع له خاص مي‌شد؟ اينجا هم همينطور است، در حالي كه مدعي در وضع مشتق براي اعم، مي‌خواهد بگويد وضع عام و موضوع له هم عام است.

بنابراين اين راه دومي كه ايشان فرمودند، اين هم فسادش به همين بياني كه گفتيم روشن مي‌شود. بنابراين ما يك قدر جامع حقيقي يا انتزاعي نداريم. مشتق هيچ راهي ندارد غير از اينكه براي خصوص متلبس به مبدأ وضع شده باشد.

نظریه محقق اصفهانی
در ميان بزرگان مرحوم محقق اصفهاني هم همين نظريه را دارد. ايشان هم فرمودند كه وضع مشتق براي اعم غير معقول است، منتهي يك بياني غير از آن بياني كه مرحوم نائيني دارند. مرحوم محقق اصفهاني در كتاب «نهاية الدرايه» به چاپ جديد صفحه‌ ي194، فرمودند كه يا ما در باب مشتق قائل مي‌شويم به اينكه مشتق از مفاهيم بسيطه هست يا قائل مي‌شويم به اينكه مشتق از مفاهيم مركبه است.

 بساطت در مشتق را دو معنا كردند؛ فرمودند بساطت در مشتق يك معنايش همان بود كه قبلا در كلام مرحوم نائيني هم بود، علامه‌ي دواني اين معنا را براي بساطت كرده، كه مي‌گوييم بساطت معنايش اين است كه ضارب معنايش اين نيست كه«ذات حصل منه الضرب»؛ ضارب یعنی ضرب. ضارب اگر گفتيم مشتق يك مفهوم بسيطي دارد، يعني بين مشتق و مبدأ ذاتا هيچ فرقي وجود ندارد و فرق بين اين دو تا يك فرق اعتباري است. و اين فرق مشتق قابل حمل بر ذات است، لذا مي‌گفتيم لا بشرط از حمل است. مبدأ قابل حمل بر ذات نيست و مي‌شد به شرط لا.

اين تفسيري كه ديگران براي بساطت مي‌كنند. يك تفسيري هم خود مرحوم اصفهاني كرده است كه به نظر ما ايشان مشتق را از مفاهيم بسيطه مي‌داند، اما بسيط را طوري ديگر معنا مي‌كند. فرموده مشتق مفهومش یعنی: «صورة مبهمة متلبسة بالقيام علي نهج الوحدانية»؛ يعني به طوري كه تفكيكي بين اين قيام و آن صورت نيست. بسيط را اينطوري معنا كرده اند. البته به اين كار نداريم كه اين درست است يا نه.

مرحوم اصفهاني فرمودند كه اگر بساطت را به معناي اول معنا كرديم، اينجا روشن است كه اعم و قدر جامع، معقول نيست. چرا؟ چون وقتي مي‌گوييم مشتق عين مبدأ است، قبلا گفتيم كه مبدأ امرش داير مدار وجود و عدم است. ضرب یا هست يا نيست. نمي‌توانيم بگوييم يك قدر جامعي داريم بين متلبس و منقضي. وقتي مبدأ هست مي‌گوييم ضرب هست و اگر نيست هم كه هيچ.

بنابراين معنايي كه فرمودند، خود ما براي بساطت بيان كرديم، باز هم مشتق فقط صدق مي‌كند بر آن صورت و ذاتي كه متحد با مبدأ‌ است. اتحاد با مبدأ آن جا است كه مبدأ‌ باشد وقتي مبدأ‌ نبود اتحاد معنا ندارد. اين روي قول بساطت.

بعد فرمودند اما كساني كه مشتق را يك مفهوم مركبي مي‌دانند، فرمودند آنها هم نمي‌توانند قدر جامع درست كنند . چرا؟ براي مفهوم مركب دو تا تصوير آوردند، فرمودند كساني كه مي‌گويند مشتق مركب است بعضي ها تركب را اينطور معنا مي‌كنند؛ مي‌گويند «ذاتٌ حصل منه الضرب»، ضارب يعني «ذاتٌ حصل منه الضرب»، فرمودند اين تفسير غلط است براي اينكه اين جمله لازمه‌اش اين است كه در مفهوم مشتق فعل ماضي آورده شود و اين درست نيست. احتمال و تصوير دوم اين است كه بگوييم «ذاتٌ كان له الضرب»، هم بنابر تصوير اول و هم بنابر تصوير دوم، اينجا ممكن است اعم بودن را درست بكنند، بگوييم ذاتٌ حصل منه الضرب اين اعم از اين است كه الآن هم حاصل باشد يا فقط در گذشته حاصل باشد. دومي كه ذاتٌ كان له الضرب اينجا هم باز اعم است. ذاتي كه ضرب براي او بود، اينجا يك تعبيري دارند. فرمودند بنابراين كه ما مركب را اينطوري معنا کنيم، يك اهمالي در نسبت وجود دارد يعني چه؟ يعني از نظر فعليت و انقضاء بگوييم كان له الضرب، كان له الضرب الآن هم بالفعل براي او ضرب است يا منقضي شده؟ از نظر فعليت و انقضاء  يك اهمال در نسبت وجود دارد. نمي‌دانيم الآن فعليت دارد يا انقضاء دارد.

فرمودند كه روي قول به تركب چه تصوير اول و چه دوم هر دو اشكال دارد. اشكال تصوير اول همان بود كه گفتيم لازمه‌اش اين است كه فعل ماضي در مفهوم مشتق كه يكي از اوصاف است داخل بشود، اشكال دوم هم اين است كه فرمودند اهمال در نسبت اولاً غير معقول است. ما نمي‌توانيم بگوييم يك نسبتي، بالاخره يا فعليت دارد يا انقضاء از اين نظر بخواهد اهمال داشته باشد اين يك امر غير معقولي است.

و ثانياً اگر ما اهمال در نسبت را بپذيريم، لازمه اش اين است كه كسي كه در آينده هم مي‌خواهد ضرب براي او واقع شود، اين استعمالش، استعمال مجازي نباشد. وقتي بناي اهمال در نسبت شد. بگوييم اين ضرب نسبتش به اين ذات، مهمل است از نظر فعليت يا انقضاء. وقتي مهمل شد، فرموده اند لازمه اش اين است كه بگوييم استعمال مشتق در آنجايي كه در آينده مي‌خواهد متلبس به مبدأ شود، مجاز نباشد و اين هم يك راهي است كه البته خود همين بيان ايشان گرچه يك بيان دقيقي است، اما يك اشكال خيلي مهم است و آن اين است كه اين دو تصويري كه براي مشتق فرموديد، اين دو تصوير در تركب منحصر به اينها نيست.

 ما مي‌توانيم مشتق را مركبا فرض كنيم طبق همان بياني كه مرحوم آقاي خوئي كرد در جواب از مرحوم نائيني بگوييم نه حصل را بياوريم و نه كان. اگر بخواهيم يك معناي مركب  كنيم يعني ذاتٌ متصفة بالمبدأ في الجمله، وقتي متصف به مبدأ شد ديگر زمان، حصل و كان و اين حرفها در آن وجود ندارد.

البته همان اشكالي كه ما به قدر جامع مرحوم آقاي خوئي داشتيم كه گفتيم در قدر جامع ايشان يك اهمالي وجود دارد، همان در عين بيان مرحوم محقق اصفهاني هم است، اما ايشان منحصر كرده به اين دو تا، مي گوييم كه نه منحصر به اين دو تا نيست آن هم يك قدر جامع است؛ اما اين اشكال اهمال بالاخره وجود دارد.

بحث را جمع‌بندي كنيم. نتيجتا اين مي‌شود مرحوم نائيني و اصفهاني و امام( رضوان الله تعالي عليهم) اين سه بزرگوار عقيده‌شان بر اين است كه قدر جامع ما نداريم و حق هم با همينها است ما قدر جامع بين واجد المبدأ و فاقد المبدأ نداريم، لذا قول به اينكه مشتق براي اعم وضع شود، ثبوتاً ممكن نیست.

مرحوم آقاي خوئي دو تا جامع درست كردند كه هردو مواجه با اشكال بود.

اين خلاصه‌ي اين مطلب، بنابراين اصلا نوبت به اينكه ما دليل بياوريم براي اينكه مشتق براي خصوص متلبس وضع شده ديگر نيازي نيست، مع ذلك يك ادله‌اي هم است كه ادله را هم انشاءالله بعداً عرض مي‌كنيم.

بحث اخلاقي
اين آيه‌ي شريفه‌ي سوره‌ي طاها آيه‌ي چهارم، «فقولا له قولاً لينا». اين آيه خطاب به موسي و هارون است كه خداوند فرمود وقتي كه مي‌خواهيد با فرعون صحبت بكنيد و او را دعوت به حق بكنيد، «قولا له قولا لينا»، با قول لين با او شروع كنيد، اين خيلي نكته‌ي بسيار مهمي است و براي ما كه در امر تبليغ دين خودمان را وارد كرديم خيلي نكته‌ي رواني در باب تبليغ است.

در همه‌ي ابعاد از داخل زندگي انسان گرفته تا خارج زندگي، اجتماع و كل جامعه حتي نسبت به حاكم مسلمين، انسان اگر بخواهد امر به معروف و نهي از منكر كند، بايد از زبان لين شروع کند. با زبان خوش، فرض كنيد انسان مي‌خواهد بچه‌ي خودش را وادار كند به نماز خواندن، به چند روش مي‌شود انسان به او بگويد. يك روش اين است كه اگر نماز نخواني به جهنم مي‌روي، بلافاصله جهنم و عذاب و خشونت اين چيزها را ملاك قرار مي‌دهد. اين خيلي اثر ندارد. بايد ابتداي طريق در امر تبليغ با زبان لين باشد، در ذيل ايه آمده كه «اي لا تغلظا عليه»، با غلظت و خشونت با او صحبت نكنيد بعضيها اين طور نقل مي‌كنند كه وقتي اينها رفتند با فرعون صحبت كنند ظاهرا زمخشري در کشاف است كه مي‌گويد اين قول لين همان دو تا آيه‌اي است كه در يك سوره‌ي ديگر آمده؛ در سوره‌ي نازعات آيه‌ي 18 و 19. در آنجا دارد«هل لك أن تذكي و أهديك إلي ربك فتخشي». كه اين هم از جهت رواني خيلي نكته در آن وجود دارد؛ كه اولاً جمله را به صورت استفهامي، يعني يك چيزي كه جوابش را خودش بايد بدهد. ببينيد باز چند روش است كه انسان مي گويد اگر اين كار را بكني بهشت مي‌روي، اگر اين كار را بكني به سوي خدا مي‌روي اما يك وقت است كه مي‌گويد نمي‌خواهي به سوي خدا و بهشت بروي؟ اين را به صورت استفهامي .

اين جمله را نقل مي‌كنند در بعضي از آداب و رسوم مغرب زمين كه مي‌گويند كه اين نكته‌ي استفهام را در معاشرتشان خيلي دارند. فرض كنيد مي‌خواهند به كسي كمك كنند، نمي‌گويند كه دستت را بده به من كه كمك كنم، اول به صورت استفهامي با او برخورد مي‌كنند كه آيا من مي‌توانم به شما كمك بكنم يا نه، اين خيلي نكته‌ي رواني مهمي است كه ولو اينكه آنها غافل هستند عمل هم مي‌كنند اما اين ريشه‌ي قراني دارد در خود قرآن وقتي كه مي‌خواهد برخورد بكند با فرعون با «هل لك إلي أن تذكي» مسئله را شروع مي‌كنند. به صورت استفهام. ما هم در جامعه و هم در خانواده‌ي خودمان اگر واقعا بخواهيم آن معنويات و حقايق و معارف را در ذات مردم پياده كنيم، اين راههاي تربيتي و رواني را بايد در نظر بگيريم.

در بعضي از نقل‌ها  هست كه موسي و هارون طوري با فرعون صحبت كردند كه فرعون آرام شده بوده و تقريبا مي‌خواسته قبول كند، منتهي كه هامان كنارش نبوده و او كه آمده جريان را فرعون براي هامان گفت و او گفت به فرعون كه من فكر مي‌كردم تو عقل داري خود دارای رأي هستي و دوباره رأي او را برگردانده است، اما آن نكته ي قرآني و اخلاقي را كه مي‌خواهم از اين آيه شريفه استفاده بكنم اين است كه سعي كنيم كه در همه‌ي امورات زندگيمان، ديديم واقعا كسي دارد منكري را انجام بدهد انسان فرياد بیاورد و آبرو و حيثيت او را ببرد اهانت كند به او، استهزاء بكند او را بايد به قول لين انسان صحبت كند با قول لين كه صحبت كرد اثر دارد.


وَ صَلَّی الله عَلَیٰ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرینْ

برچسب ها :

بحث اخلاقی مشتق وضع مشتق وضع مشتق برای اعم وضع مشتق اثباتا وضع مشتق ثبوتا عناوین مهمله عناوین متقابله عناوین متنافیه فقولا له قولاً لينا.

نظری ثبت نشده است .