موضوع: مشتق
تاریخ جلسه : ۱۳۷۷
شماره جلسه : ۱۷
چکیده درس
-
اشکال شیخ هادی تهرانی
-
جواب امام خمینی
-
پاسخ محقق اصفهانی
-
تحلیل بیان محقق اصفهانی
-
مبحث اخلاقی
دیگر جلسات
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحيمْ
الْحَمْدُ للّه رَبِّ الْعَالَمِينْ وَصَلَى الله عَلَىٰ سَيِّدَنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينْ
الْحَمْدُ للّه رَبِّ الْعَالَمِينْ وَصَلَى الله عَلَىٰ سَيِّدَنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينْ
اشکال شیخ هادی تهرانی
مرحوم شيخ هادي تهراني (اعلیاللهمقامه الشريف)، يك اشكالي در اين بحث دارند و آن اين است كه چنان چه ما بخواهيم بگوييم مشتق براي متلبس به مبدأ وضع شده است، در بعضي از مشتقات اصلا تلبس به مبدأ ممتنع است، باوجوداینکه تلبس به مبدأ ممتنع است مثل معدوم و مثل ممتنع اينجا چگونه ما بگوييم اين مشتق براي متلبس به مبدأ وضع شده است؟
چنين قولي مستلزم اين است كه عدم، به وجود انقلاب پيدا كند. چنين قولي مستلزم اين است كه امتناع به امكان انقلاب پيدا كند، اینیک اشكالي بود كه ايشان مطرح كرده است.
جواب امام خمینی
يك جواب را در بحث گذشته از امام (رضوانالله تعالي عليه) عرض كرديم كه اين جواب متين و محكمي بود و خلاصهاش اين بود كه اين اشكال ايشان در موردي است كه نزاع در مشتق در مورد يك قضيه و تصديق باشد، درحالیکه نزاع در مشتق در يك مفهوم لغوي تصوري است نه تصديقي.
پاسخ محقق اصفهانی
مرحوم محقق اصفهاني در كتاب نهاية الدرايه در جلد اول صفحهي 191، ابتداً از اساطين فن و حكمت نقل فرموده و بعد به آن جواب اشكال كرده است. بعد خود ايشان يك جوابي را مطرح كرده اند.
آن جوابي را كه اساطین حكمت بيان كردند اين است كه ما در قضيهي زيدٌ معدومٌ يا در قضيهي شريك الباري ممتنعٌ، آنچه كه بين زيد و معدومٌ هست، يك کون رابط است، يك وجود رابط در اين قضيه هست.
همانطوري كه وجود رابط در زيدٌ اعمي هم ما داريم، آنجايي كه ميگوييم زيدٌ اعمي، يعني فاقدالبصر يعني در قضيه يك ربطي بين أعمي و زيد ايجاد كرديم كه اين را ميگويند کون رابط. آن وقت فرمودند كه اساطین حكمت که کونرابط با امتناع خارجي محمول منافاتي ندارد.
معدوم امتناع خارجي دارد، ممتنع امتناع خارجي دارد، اگر يك چيزي در خارج از نظر وجود ممتنع باشد، کون رابط در قضيه با اين امتناع خارجي محمول، منافاتي ندارد. اين جوابي است كه اساطین فن گفتند.
خود مرحوم اصفهاني فرموده است كه «و هو غفلة عما اصطلحوا عليه في الكون الرابط»؛ اين جواب يك غفلتي است از آن مبنايي كه خود حكما در كون رابط دارند، آن مبنا چيست؟ «و أنه غير متحقّق إلا في الهليّات المركّبة الإيجابية دون غيرها»؛ کون رابط فقط در هليات مركبه است آن هم هل مركبهي ايجابي. يعني بعد از اينكه در قضيه موجود بودن موضوع مسلم است، ما يك عارضي را، يك چيزي كه از يكي از آن عوارض تسعه است را بر اين موضوع بار ميكنيم.
کون رابط در اينجا است، در زيدٌ كاتبٌ، زید عالمٌ، زید ضاربٌ، اينها هل مركبه است. هل مركب اصطلاحا به آن قضيهاي ميگويند كه وجود موضوع مفروغ عنه است. بعد يك صفتي را براي آن موضوع قرار ميدهند به نام محمول، زيدي كه موجود است، قائم است عمري كه موجود است، ضارب است و هكذا.
بنابراين ايشان ميفرمايد كه اين کونرابط در اين قضايا وجود دارد. به تعبيري كه امام (رضوانالله تعالي عليه) دارند؛ ميفرمايند كه کون رابط در قضايايي است كه وجود موضوع ممكن باشد، اما آن قضايايي كه وجود موضوع ممكن نیست، کون رابط در آنجا نيست. در آنجا در حقيقت عدم الربط است. در قضاياي سالبه در حقيقت سلب الربط است نه ربط السلب.
البته در اين كتاب «مناهج الوصول » امام ، كسي كه مدرك اين كتاب را در آورده، با اينكه در خيلي جاها انصافاً دقت نظر به خرج داده، اما اينجا كه رسيده است اين جواب را كه الآن گفتيم و اشكالش را از قول خود محقق اصفهاني بيان كرديم، اين جواب را به خود اصفهاني نسبت داده است اين كه کونرابط منافات با امتناع خارجي محمول ندارد.
درحالیکه وقتي انسان «نهاية الدرايه» را مراجعه ميكند ميبيند كه اين جواب را مرحوم اصفهاني از قول اساطین فن بيان كرده و مورد مناقشه قرار داده و خودشان يك جواب ديگري از اين قضاياي زيدٌ معدومٌ، زيدٌ ممتنعٌ، شريك الباري ممتنعٌ داده اند كه حالا آن جواب را بيان ميكنند.
مرحوم اصفهاني فرمودند كه وجود داراي انحایی است. چهار قسم براي وجود بيان كردند، يك قسم وجود خارجي و قسم دوم وجود ذهني و يك تقسيم ديگري كردند و گفته اند وجود يا وجود بتي ، و يا وجود تقديري است.
بعد فرمودند كه اگر يك مشتقي بخواهد حمل شود بر يك شيء به حمل شايع صناعي بايد بين اين مشتق و آن شيء اتحاد در وجود باشد، در قضيهي زيدٌ كاتبٌ كه حمل شايع صناعي است، كتابت را حمل ميكنيم بر زيد، فرمودند اينجا اتحاد در وجود خارجي دارند به نحو بتي، و قطعي.
در قضيهي الإنسان نوعٌ كه يك قضيهي ذهني است، نوعيت از عوارض ذهني است كه حمل بر انسان ميشود، و إلا ما در خارج چيزي به نام نوع نداريم، اين هم يك قضيهي ذهني بتي است.
بعد كه اين دو را مثال زدند سراغ زيدٌ معدومٌ. فرمودند كه ميتوانيم بگوييم يك اتحاد وجود در خارج يا در ذهن دارند به نحو تقديري. اينجا اتحاد در وجود به نحو بتي نيست. اين كه ميگوييم زيدٌ معدومٌ يك اتحاد در وجود تقديري است.
وجود تقديري يعني چه ؟ فرمودهاند- كه البته اين را ملاصدرا هم در اسفار دارد- فرمودند عقل به جهت اقتداري كه در عمل خودش دارد، به جهت خلاقيتي كه در خودش وجود دارد، يك فردي را فرض ميكند براي عنوان معدوم، يك فردي را فرض ميكند براي عنوان ممتنع، تعبيري كه دارند اين است؛ « إن العقل- بتعمّله و اقتداره- يقدّر و يفرض لعنوان المعدوم و الممتنع و أشباههما فردا ما بحيث تكون ذاته محض الهلاك و عين البطلان، فيحكم عليه و به بمرآتية العنوان، فظهر أن المنافاة إنما هي بين الوجود البتي و العدم و الامتناع، لا بينهما و التقديري الذي لا بد منه، فالتلبس في كل مورد بحسبه»؛ يك فردي كه ماهيت آن عين هلاكت و بطلان است و بعد بر او حكم ميكند، اين كه ميگوييم زيدٌ معدومٌ، عقل يك فردي را براي معدوم به نام زيد فرض ميكند و بعد معدومٌ را بر او حمل ميكند. اين فرد براي معدوم است.
اين بيان، بيان مرحوم محقق اصفهاني است و در نتيجه خلاصهي بيان ايشان اين است ما در قضاياي شايع صناعي درست است که اتحاد بين موضوع و محمول ميخواهيم در وجود، اما اينطور نيست كه هميشه اتحاد در وجود بتي باشد. اگر اتحاد در وجود تقديري هم باشد اشكالي ندارد، و در اين قضاياي زيدٌ معدومٌ، شريك الباري ممتنعٌ، در اين گونه قضايا اتحاد در وجودِ تقديري است.
شريك الباري ممتنعٌ درست است؛ يعني در خارج ممتنع است، آن فردي را كه شما به عنوان موضوع قضيه قرار داديد، يك فرد بتي، يعني وجود قطعی دارد يا تقديري؟ ايشان از اين راه وارد شده است.
يعني عقل يك شريك الباري را در عالم خارج فرض ميكند به عنوان فرد براي ممتنع، مثلا يك وقتي است كه ما اعتبار ميكنيم يك درختي كه داراي هزار شاخه باشد این امكان دارد ولو اينكه در خارج هيچ وقت هم محقق نشود.
اما اينجا عقل يك وجودي را فرض ميكند كه ماهيتش عين بطلان است، اين خصوصيت در كلام ايشان است، ذات و حقيقتش عين هلاكت است. آن وقت قضيه شريك الباري ممتنعٌ، قضيه زيدٌ معدومٌ اينها را درست ميكند.
تحلیل بیان محقق اصفهانی
اين بيان مرحوم محقق اصفهاني يك بياني است كه في حد نفسه بيان خوبي است منتهي آن چه كه در بين مردم و در بين مستعملين وجود دارد اين چنين نيست. ما وجود را دو قسم برايش بيشتر نداريم، يك ذهني و يكي خارجي. يك تقسيمي كنيم به نام وجود بتي و تقديري، حالا آنهايي كه در فلسفه وارد هستند، وجود تقديري چه اثري دارد؟ وجود بايد اثر داشته باشد، حالا چه در عالم خارج و چه در ذهن. ميخواهم اين را بگويم اگر ما تحقيق كنيم در محل خودش، وجود هميشه مساوق با بتيت است، تقديري بودن با خود وجود اصلا سازگاري ندارد، تقديري چيزي مثل عدم است، شما اسم عدم را گذاشتيد وجود تقديري، اين با تغيير اسم و لفظ مشكل حل نميشود.
وجود خاصيتش اين است كه اثر دارد. شما وقتي وجود ذهني انسان را تصور ميكنيد، اثرش اين است كه كلی را برايش بار كنيد و نوعٌ را برايش بار كنيد. وجود خارجي هم يك آثاري دارد، اما وجود را تقسيم كنيم به وجود بتي و تقديري، اين مثل اين است كه وجود را تقسيم كنيم به وجود و عدم، وجود تقديري عين همان عدم است. مخصوصا با اين بياني كه ايشان فرمودند وجود تقديري؛ يعني عقل يك فردي را از افراد معدم تعقل كند كه ذاتش عين هلاكت و بطلان است. و چيزي كه ذاتش هلاكت و بطلان است اسمش عدم است.
بنابراين اين جواب ولو اينكه عرض كردم اصل همين جواب را ايشان از مرحوم ملاصدرا در اسفار گرفته، اما اين اشكال به ذهن ميآيد كه وارد باشد.
امام (رضوانالله تعالي عليه)، حالا غير از آن جوابي كه از اشكال شيخ هادي مطرح فرمودند در اين قضايا يك نظريهاي دارند، ميفرمايند، تمام اين قضايا زيدً معدومً زيدً ممتنعً شريك الباري ممتنعً ولو اينكه به ظاهر يك قضاياي موجبه است اما در واقع اينها قضاياي سالبه است و سلب آن هم سلب تحصيلي و سالبهي محصله است.
سالبهي محصله مثل اينكه بگوييم زيدٌ ليس بقائمٍ، در زيدٌ ليس بقائم اين را شما در «كبري في المنطق» خواندهايد، اين قضيه با اين سازگاري دارد كه زيدي باشد و قائم نباشد، يا از اول زيدي اصلا نباشد.
اين قضيهي شريك الباري ممتنعٌ، سالبهي محصله است ولو به حسب ظاهر يك قضيهي ايجابيه است اما قضيهي موجبهاي است كه در واقع بر ميگردد به سلب محص. سالبهي محصله با انتفاء موضوع هم سازگاري دارد كه موضوع به طور كلي منتفي باشد، اصلا زيدي در عالم نباشد كه بخواهد قائم باشد.
اینیک نظريهاي است كه امام (رضوانالله تعالي عليه) دادند. تحقيق اين مسئله كه آيا اين جواب صحيح است يا نه، يا فرمايش مرحوم اصفهاني ولو اينكه آن اشكال را گفتيم اين تحقيقش در جاي خودش است، و اين را عرض ميكنيم كه همان جواب امام در مقابل اشكال شيخ هادي يك جواب تام است.
ما در باب مشتق در يك مفهوم تصديقي بحث نداريم كه شما بگوييد اينجا تلبس ممتنع است، ما در يك مفهوم تصوري بحث داريم، مفهوم تصديقي ملازم با وجود است اما مفهوم تصوري اين تلبس نياز به موجود شدن در آن نيست، همين جواب، يك جواب تامي است.
يك مقدمهي ديگر در كلام مرحوم آخوند در كفايه مانده كه اين را هم بيان كنيم وارد اصل بحث و اقوال در مسئله و ادلهي طرفين در باب مشتق ميشويم.
مبحث اخلاقی
يك آيهي شريفهاي است در قرآن در سورهي شورا آيه 40، و جزاء السيئة، سيئةٌ مثلها، در اين آيه خداوند ميفرمايد جزاي هر سيئهاي، سيئهاي است كه مثل آن باشد، اين آيه البته در فقه زياد مورد استفاده قرار ميگيرد، مخصوصا در باب قصاص.
در باب قصاص فقها يك اختلافي دارند كه يك مواردي داريم كه اگر كسي كسي را كشت وليِ مقتول ميتواند قصاص كند، اگر كسي زد دست كسي را قطع كرد اين شخص ميتواند او را قصاص كند، پا را قطع كرد چشم را از بين برد، ميتواند او را قصاص كند.
اما يك چيزهايي داريم كه در شرع بالخصوص در موردش چيزي نداريم، اگر كسي يك سيلي زد به كسي ديگر، فرض كنيد آن مواردي هم كه ميگويند سرخ بشود يا سياه بشود، نه، به آن حد هم نرسيد، آيا اينجا فقيه ميتواند بگويد اين شخص هم مجاز است يك سيلي در همان حد به آن شخص بزند يا نه؟
بعضي ها گفتند اين گونه موارد قصاص در آن راه و امكان ندارد، شما بتوانيد يك سيلي بزنيد درست به اندازهاي كه او به شما زده، اين نميشود. مرحوم محقق اردبيلي ايشان فتوا داده كه خير، اگر كسي انسان را زد انسان هم به همان اندازه ميتواند آن را كتك بزند، بعد آمده تعدي كرده و فرموده است كه حتي جزاء السيئة، سيئة مثلها، به اينجا ميرسد اگر كسي به كسي دشنام بدي داد، مثلا كسي به كسي گفت احمق يا نفهم يا بيعقل، آن هم ميتواند دشنام بدهد. البته نه از اموري كه عنوان محرم را داشته باشد، اگر يك دشنام و ناسزايي گفت اين هم ميتواند همان را به او برگرداند.
اين نظر ايشان است و اين كه آيا اين از آيه استفاده ميشود يا نه، اینیک بحث فقهي دارد، بايد با مجموع روايات كه در ذيل آيه آمده بحث شود.
نكته اين است كه دنبال آيه ميفرمايد «فمن عفي و اصلح»، اگر كسي گذشت و نيكي كند و أجره علي الله، اجر اين با خداست، و اين كنايه از اين است كه اجر اين بي حد و حساب است. وقتي ميگويند خدا بايد اجر اين را بدهد معنايش اين است كه اجرش بي حد و حساب است.
روي همين استفادهاي كه مرحوم اردبيلي كرده اين مخصوصا اين آيه براي ما خيلي لازم است در جامعه، در جامعه از خودمان اول شروع كنيم مثلا در بحثها، كه انسان گاهي اوقات عصباني ميشود و ميگويد تو نفهميدي و او ميگويد تو نفهميدي، كاملا دشنام ها به يكديگر رد و بدل ميشود، اين ميگويد تو ضعيف الفكري و همچنين.
ما بايد سعي بكنيم كه در مرحلهي اول در بين خودمان كه خداي نكرده در بحثي يا مباحثهاي يا در گفتاري اگر كسي به ما دشنام داد، قدرت و زرنگي در اين نيست كه بلافاصله دشنام قوي تري به او بدهيم، قدرت به اين است كه انسان خودش را كنترل بكند و اين را پاي حساب خدا بگذارد بلافاصله.
شايد علت اينكه «فأجره علي الله» شايد يك نكتهاش هم اين باشد كه شما ببينيد وقتي يك بچهاي نسبت به انسان يك اهانتي ميكند، انسان هم با پدر اين بچه خيلي آشنا است، اين بچه وقتي اهانت كرد انسان بلافاصله آن ارتباط و صداقتي كه با پدر او دارد او مانع ميشود از اينكه انسان عكس العمل نشان بدهد، ميگذارد پاي حساب او.
بندگان خدا هم اين ها به معناي واقعي و به معناي كلمه همه وابستهي به خدا هستند. وقتي يك بندهي خدا به يك بندهي ديگر اهانتي كرد انسان بلافاصله پاي حساب مولاي او بگذارد. كاملا يك ارتباط منطقي دارد، كسي به انسان دشنام داد انسان به خاطر خدا گذشت كند و به خاطر خدا همان حرفي را كه زده برنگرداند. آيه ميفرمايد كه اگر كسي به شما بدي كرد شما هم ميتوانيد يك بدي به آن بكنيد، اين حق را داريد اما «فمن عفي فأصلح فأجره علي الله». از دايرهي خودمان كه برويم بيرون در بين مردم، واقعا اين چيزي است كه اگر انسان عمل كند به او، كاملا براي مردم درس ميشود.
در سيرهي أئمهي ما هم بوده است. به بعضي از أئمهي ما خيلي دشنام ميدادند اما نداريم كه ائمه به آنها برخورد ميكردند. به پدرشان اهانت ميكردند در حضور خودشان. اما اينها چيزي نميفرمودند همين ها سبب مي شده كه اثر اخلاقي داشته باشد و آنها بيايند و هدايت بشوند.
در بين بزرگان و مراجع و علماء باز همين رويه بوده و انسان بعضي از خاطرات را دارد. من شنيدم كه نسبت به مرحوم آيت الله احمد خوانساري كه از مراجع بود و از افرادي كه محتمل الأعلم بود و در بين افراد زمان خودش، احتمال اعلميت ايشان خيلي زياد بود با اينكه ايشان در تهران هم بود.
يكي از آقايان نقل ميكرد كه من در مسجد بودم و يكي آمد در مسجد و آنقدر به ايشان اهانت كرد و ايشان هم ابدا و اصلا انگار كه اين آقا دارد به يك ديواري اهانت ميكند، بعد كه حرفهايش تمام شد سرش را بالا كرد و آن كسي كه كنارش نشسته بود گفت شما آن مسئلهاي كه پرسيديد حل شد يا نه. اينطوري بر نفس خود تسلط داشت و اين بايد بر ما هم انشاءالله به وجود بيايد، به دستور همين آيه شريفه.
يك روايتي هم است عن النبي صلیالله عليه و آله «إذا كان يوم القيامة نادى مناد: من كان له على اللّه أجر فليقم. قال: فيقوم خلق، فيقال لهم: ما أجركم على اللّه؟ فيقولون: نحن الذين عفونا عمن ظلمنا، فيقال لهم: ادخلوا الجنة بإذن اللّه»؛ وقتي قيامت ميشود يك منادي ندا ميدهد كه آن كسي كه از خدا اجري طلب دارد بايستد، و یک عده ای می ایستند. به آنها گفته می شود شما چه اجري از خدا ميخواهيد و چه اجري را طلب داريد از خدا، می گویند ما كارمان اين بوده است که از آن كساني كه به ما ظلم كردند و ما هم ميتوانستيم پاسخ آنها را بدهيم گذشتيم. خطاب ميشود به آنها كه داخل جنت بشويد به إذن خدا، داخل جنت بشويد به إذن خدا كه در اين خيلي حرف است.
اين عفو در مقام اينكه انسان حق دارد انتقام بگيرد، حق عقلائي و شرعي براي او هست كه عين همان سيئه كه سراغ خودش آمده است اين را متوجه ديگران بكند اين آثار و اين بركات را دارد. انشاءالله خداوند همه ما را متخلق به اخلاق الهي بفرمايد.
وَ صَلَّی الله عَلَیٰ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرینْ
نظری ثبت نشده است .