موضوع: كتاب البیع - بر اساس تحریر الوسیلة 7 (بیع فضولی)
تاریخ جلسه : ۱۳۹۳/۲/۱
شماره جلسه : ۸۳
-
خلاصه ای از مباحث جلسه ی قبل
-
دیدگاه ادباء در رابطه با استثناء منقطع
-
بررسی وقوع و عدم وقوع استثناء منقطع در قرآن
-
بررسی موارد استثناء منقطع در قرآن
-
نمونه آیات
-
خلاصهی جواب به مرحوم خوئی
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۳
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۷
-
جلسه ۸۸
-
جلسه ۸۹
-
جلسه ۹۰
-
جلسه ۹۱
-
جلسه ۹۲
-
جلسه ۹۳
-
جلسه ۹۴
-
جلسه ۹۵
-
جلسه ۹۶
-
جلسه ۹۷
-
جلسه ۹۸
-
جلسه ۹۹
-
جلسه ۱۰۰
-
جلسه ۱۰۱
-
جلسه ۱۰۲
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
خلاصهای از مباحث جلسهی قبل
بحث در این آیه شریفه «لا تأکلوا اموالکم بینکم بالباطل إلا أن تکون تجارةً عن تراض» بود نظریه شیخ را ذکر کردیم که فرمود این استثنا، استثنای منقطع است و استثنای منقطع دلالت بر حصر ندارد و در نتیجه ما نمیتوانیم از آیه استفاده کنیم که اسباب صحیحه، منحصر به تجارت ناشی و مقرون به تراضی باشد.
در مقابل شیخ برخی از بزرگان مثل مرحوم آقای خوئی (قدس سره) میفرمایند: اصلاً استثنای منقطع از اغلاط است و نمیشود ما قائل شویم که در قرآن استثنای منقطع وجود دارد، استثنای منقطع را کسانی که فصاحت و بلاغت هم ندارند اینها استعمال نمیکنند، بگویند: «جاءنا القوم إلا حمار»، چه برسد به فصحاء و بلغاء، چه برسد به کتابی که مدعی تحدّی است، و این را یک مقداری گفتند و فرمودند و عباراتشان را توضیح دادیم.
اینجا این مسئله را در دو جهت میخواهیم بررسی کنیم، یک جهت این است که از نظر ادباء آیا ما چیزی به نام استثنای منقطع داریم یا خیر؟ و جهت دوم، حالا اگر از نظر ادباء داشتیم، ملازمه ندارد اینکه حتماً در قرآن کریم هم باشد ولی با اذعان به عدم ملازمه باز ببینیم که آیا در قرآن کریم هم استثنای منقطع هست یا نه؟ این دو تا بحث را دقّت کنید، ببینید به کجا میرسید.
دیدگاه ادباء در رابطه با استثناء منقطع
ابتداء دیدگاه ادباء را بیان میکنیم.
[1] سیبویه در کتاب خودش یک بابی را دارد به عنوان استثنای منقطع، عنوانش این است: «هذا باب ما لا يكون إلا على معنى ولكن»، استثنا اگر شد استثنای منقطع، ما میتوانیم کلمهی لکن را به جایش بگذاریم.
در همین آیه شریفه «لا تأکلوا اموالکم بینکم بالباطل إلا أن تکون تجارةً عن تراض» لکن تکون تجارةً عن تراض میشود، جای إلا، لکن میگذاریم.
بعد سیبویه گفته شواهدی از قرآن کریم داریم، شواهدی از کلام عرب داریم «و هذا الضرب فی القرآن الکریم کثیرٌ»، گفته این نوع استثنا در قرآن زیاد آمده، یکی دو مورد نیست! غیر از سیبویه، مبرّد کتابی دارد به نام المقتضب، آنجا آن هم عین این مطلب سیبویه را دارد که مبرّد هم از ارکان نحویین است.
در شرح کافیه رضی
[2] آنجا هم میگوید: «فالمستثنى الذي لم يكن داخلا في المتعدد الأول قبل الاستثناء منقطع، سواء كان من جنس المتعدد؛ كقولك: جاءني القوم إلا زيدا، مشيرا بالقوم إلى جماعة خالية من زيد.» میگوید این استثنا منقطع است استثنای منقطع هم دو نوع است یک نوع این است که از جنس متعدد است یعنی از همان جنس مستنثنی منه است اما داخل آن نیست. مستثنی منقطع ملاکش این است که مستثنی داخل مستثنی منه نباشد نه از جنس مستثنی منه نباشد. چون گاهی اوقات این را اشتباه میکنند اگر در میان قوم اصلا زید نبوده از اول ما میگوییم جائنی القوم الا زیدا این باز منقطع است یا اصلا از جنسش هم نباشد «او لم یکن نحو جائنی القوم الا حمارا» بعد خود همین در شرح کافیه میگوید: «قد تبین ان المتصل لیس هو المستثنی من الجنس کالظن بعضهم.»
ابو بکر صیرفی هم میگوید
[3]: «یجوز الاستثنا من غیر الجنس و لکن بشرط ان یتوهم دخوله فی المستثنی منه بوجه» اما حالا بعضیها این شرط را آوردهاند که باید به یک وجه، مای توهم دخولش بشود و الا لم یجز.
تقریبا حالا باز آقایان بیشتر خودتان مراجعه بکنید از جهت ادباء مشکلی نیست.
بررسی وقوع و عدم وقوع استثناء منقطع در قرآن
اما این که آیا در قرآن کریم ما استثنای منقطع داریم یا نه «هل وقع فی القرآن ام لا؟ فأنکر بعضهم وقوعه فیه» باز بعضی از این ادباء و نحویین گفتهاند
[4] در قرآن نداریم. «و قال ابن عطیه لا ینکر وقوعه فی القرآن الا اعجمی» آن عالمی که اهل لسان نیست منکر میشود و الا آدمی که اهل لسان هست و اعجمی نیست وقوع استثنای منقطع در قرآن را انکار نمیکند این یک اختلاف.
«و اختلفوا ایضا هو حقیقة ام مجاز؟ علی مذاهب: المذهب الاول؛ انه حقیقة و اختار القاضی ابوبکر الباقلانی و نقله ابن الخباز عن ابن جنی قال الامام رازی و هو فی الحقیقه» ظاهر کلام نحویین از فخر رازی این میشود که استثنا منقطع نه تنها داریم و نحویها قایل هستند، حقیقت هم میدانند. استعمال، استعمال مجازی نیست بعد فخر رازی میگوید: «و على هذا فإطلاق لفظ الاستثناء على المستثنى المتصل و المنقطع هو بالاشتراك اللفظي» یعنی همانطوری که به استثنای متصل میگوییم استثنا به منقطع هم میگوییم استثنا.
خود استثنا از ثنیه است «ثنیه الشی تقول ثنیت الشی اذا اتفته بعضه علی بعض و ثنیت فلانا عن رای و ثنیت انان الفرس» بعضیها روی همین معنای ثنیه میگویند استثنای منقطع چون این از بعضی از او نیست این میشود استعمال، استعمال مجازی اما ایشان میگویند نه این استعمال، استعمال حقیقی است.
مذهب دوم هم این است: «أنه مجاز، و به قال الجمهور، قالوا: لأنه ليس فيه معنى الاستثناء، و ليس في اللغة ما يدل على تسميته بذلك.»
مذهب سوم این است که «أنه لا يسمى استثناء، لا حقيقة و لا مجازا، حكاه القاضي في التقريب، و الماوردي، و قال: الخلاف لفظي. قال الزركشي بل هو معنوي، فإن من جعله حقيقة جوز التخصيص به، و إلا فلا.» ما وقتی میگوییم این استثنای منقطع به معنای لکن هست دیگر نباید برویم روی لفظ ثَنَیَ ببینیم به چه معناست؟ میگوییم استثنا هست منقطع است، همان حرفی که سیبویه زد، جای استثنای منقطع ما کلمهی لکن را باید بگذاریم، اینها مطالبی است که در ادبیات هست، خودتان هم بیشتر دنبال کنید میتوانید به دست بیاورید.
بررسی موارد استثناء منقطع در قرآن
اما در مورد قرآن در سه جهت باید بحث شود:
یکی آیاتی است که منقطع بودن در آن ترجیح داده شده بر متّصل بودن، این 18 آیه است؛
یکی آیاتی است که علی السویه هم احتمال استثنای منقطع را دادند و هم احتمال استثنای متصل را دادند که 37 آیه است.
[5]
آیهی اول
در سوره بقره آیه 78 استثنائی دارد که مطلب آیه به صورت کامل این است: «أَ وَ لَا يَعْلَمُونَ أَنَّ اللهَ يَعْلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَ مَا يُعْلِنُونَ
(77)
وَ مِنهُْمْ أُمِّيُّونَ لَا يَعْلَمُونَ الْكِتَابَ إِلَّا أَمَانىَِّ وَ إِنْ هُمْ إِلَّا يَظُنُّونَ(78)
فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِندِ اللهِ لِيَشْترَُواْ بِهِ ثَمَنًا قَلِيلًا فَوَيْلٌ لَّهُم مِّمَّا كَتَبَتْ أَيْدِيهِمْ وَ وَيْلٌ لَّهُم مِّمَّا يَكْسِبُونَ(79)
»از این گروه عوام یهود کسانی هستند که از کتاب تورات چیزی نمیدانند الا آنچه که به عنوان آرزوی خودشان است «و إن هم إلا یظنّون» که اینها داخل در کتاب نیست. اینجا کشاف، قرطبی، البحر المحیط و چند تا از تفاسیر دیگر گفتند الاستثناء منقطعٌ لأنّ الامانی لیست من جنس العلم بالکتاب و لا مندرجةً تحت مدلوله.
آیهی دوم
باز در همین سوره مبارکه بقره آیه 246 که من یکی دو تا را میخوانم و بقیه را آدرس میدهم و روی آن تأمل بفرمایید؛ میفرماید: «أَ لَمْ تَرَ إِلىَ الْمَلَا مِن بَنىِ إِسْرَءِيلَ مِن بَعْدِ مُوسىَ إِذْ قَالُواْ لِنَبىٍِّ لَّهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِكًا نُّقَاتِلْ فىِ سَبِيلِ اللهِ قَالَ هَلْ عَسَيْتُمْ إِن كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ أَلَّا تُقَاتِلُواْ قَالُواْ وَ مَا لَنَا أَلَّا نُقَاتِلَ فىِ سَبِيلِ اللهِ وَ قَدْ أُخْرِجْنَا مِن دِيَارِنَا وَ أَبْنَائنَا فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ تَوَلَّوْاْ إِلَّا قَلِيلًا مِّنْهُمْ وَ اللهُ عَلِيمُ بِالظَّالِمِينَ»، وقتی قتال بر اینها واجب شد «تولّوا إلا قلیلاً منهم»، اینجا دارد:
[6] «قرأ أبیّ إلا أن یکون قلیلٌ منهم»، بالضم خوانده. بعد میگوید: «و هو استثناء منقطع، لأن الكون معنى من المعاني، و المستثنى منهم جثث، و تقول العرب: قام القوم إلا أن يكون زيد و زيدا، بالرفع و النصب، فالرفع على أن (يكون) تامة، و النصب على أنها ناقصة، و اسمها ضمير مستكن فيها يعود على البعض المفهوم مما قبله، و التقدير: إلا أن يكون هو، أي بعضهم زيدا، و المعنى: قام القوم إلا كون زيد في القائمين، و يلزم من انتفاء كونه في القائمين أنه ليس قائما، فلا فرق من حيث المعنى بين قام القوم إلا زيدا و بين قام القوم إلا أن يكون زيد أو زيدا».
آیهی سوم
باز سورهی نساء آیه 23 است که میفرماید: «وَ أَنْ تَجْمَعُوا بَيْنَ الْأُخْتَيْنِ إِلَّا مَا قَدْ سَلَفَ» از مواردی که حرام است جمع بین الاختین است إلا ما قد سلف. در اینجا در کشّاف در البحر، در ابو السعود، گفتند
[7]: «الاستثناء منقطع، أي لكن ما سلف من ذلك و وقع و أزالت الشريعة حكمه فإن الله يغفره، و الإسلام يجبه.»، از ادلهی جب همین است ما در بحث آیات ربا هم کلمهی «ما قد سلف» دارد گفتیم اینها به درد ادلهی جب میخورد و به این معناست، یکی از مواردی که حرام است أن تجمع بین الاختین، آن وقت این إلا ما قد سلف استثنای از همهی موارد است. آیهی شریفه این است: «حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهَتُكُمْ وَ بَنَاتُكُمْ وَ أَخَوَاتُكُمْ وَ عَمَّاتُكُمْ وَ خَالَاتُكُمْ وَ بَنَاتُ الْأَخِ وَ بَنَاتُ الْأُخْتِ وَ أُمَّهَاتُكُمُ الَّتىِ أَرْضَعْنَكُمْ وَ أَخَوَاتُكُم مِّنَ الرَّضَعَةِ وَ أُمَّهَاتُ نِسَائكُمْ وَ رَبَئبُكُمُ الَّتىِ فىِ حُجُورِكُم مِّن نِّسَائكُمُ الَّتىِ دَخَلْتُم بِهِنَّ فَإِن لَّمْ تَكُونُواْ دَخَلْتُم بِهِنَّ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ وَ حَلَئلُ أَبْنَائكُمُ الَّذِينَ مِنْ أَصْلَابِكُمْ وَ أَن تَجْمَعُواْ بَينَْ الْأُخْتَينِْ إِلَّا مَا قَدْ سَلَفَ إِنَّ اللهَ كاَنَ غَفُورًا رَّحِيمًا
(23)
»در اینکه این استثناء، استثناء از همهی این موارد است یا فقط از مورد آخر، دو احتمال وجود دارد. اگر بگوییم استثنای از همه اینهاست یک احتمال، یا بگوییم استثنای از آخر است و أن تجمعوا بین الاختین إلا ما قد سلف، یعنی «أي لكن ما سلف من ذلك و وقع و أزالت الشريعة حكمه فإن الله يغفره» یعنی آنچه قبلاً واقع شده خدا میبخشد، آنچه الآن برای شما حرام است این است که بعداً بین الاختین جمع کنید، آنچه قبلاً واقع شده خدا او را میبخشد، اگر حرام هم بوده او را میبخشد ولی از حالا به بعد نمیتوانید جمع بین الاختین کنید.
آنچه که قبلاً واقع شده با آنچه بعداً میخواهد واقع شود که افرادشان داخل هم نیستند، این مرد فرض کنید رفته با دو خواهر ازدواج کرده قبل نزول الآیة، حالا بعد نزول الآیه میخواهد برود دو خواهر دیگر بگیرد، آن حرام شد. این دو تا را که قبلاً گرفته خدا میبخشد و باید کنار بگذارد، ولی آنچه قبلاً گرفته داخل در آنچه بعداً میخواهد بگیرد نیست، اینها با هم ارتباط ندارند، لذا این استثنا میشود استثنای منقطع.
آیه چهارم
آیه بعد هم همین آیه 29 نساء است: «لا تأکلوا اموالکم بینکم بالباطل.»
[8]
آیه پنجم
در سوره یوسف آیه 68، «وَ لَمَّا دَخَلُواْ مِنْ حَيْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُم مَّا كَانَ يُغْنىِ عَنْهُم مِّنَ اللهِ مِن شىَْءٍ إِلَّا حَاجَةً فىِ نَفْسِ يَعْقُوبَ قَضَاهَا وَ إِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِّمَا عَلَّمْنَاهُ وَ لَکِنَّ أَكْثرََ النَّاسِ لَا يَعْلَمُون»، این إلا حاجةً استثنای منقطع به معنای لکن است، یعنی و لکن حاجة فی نفس یعقوب قضاها، عدهی زیادی از مفسرین هم گفتند این استثنا منقطع است.
[9]
سؤال:...؟
پاسخ استاد:
استثناء حاجتی است که یعقوب دارد و این بچهها بخواهند برای حاجت یعقوب بیایند، «دخلوا من حیث أمرهم أبوهم ما کان یغنی عنهم من الله شیئا»، آن وقت بعد میفرماید اینها مأمور بودند از همان راهی که پدرشان امر کرده بود بیایند من حیث أمرهم أبوهم، ما کان یغنی عنهم من الله من الشیء إلا حاجةً یعنی اگر دیدند پدر حاجتی دارد میتوانند از غیر آن باب بیایند برای اینکه آن حاجت پدر را استیفا کنند، مستثنی که حاجت یعقوب هست داخل در مستثنی منه نیست، داخل در اینکه اینها از آن بابی که پدر امر کرده وارد شوند نیست، اینها وقتی وارد میشدند برای حاجات خودشان هم وارد میشدند، ورودشان برای این بوده، بعد یعقوب گفت از آنجا که من گفتم بیایید، دخلوا من حیث أمرهم أبوهم، برای حاجات خودشان وارد میشدند اما اگر حاجتی یعقوب داشت از باب دیگر هم وارد میشدند مانعی نداشت، حاجتی که یعقوب داشت غیر از حاجتی است که خودشان داشتند پس استثناء منقطع شد. «و لما دخلوا من حیث أمرهم أبوهم ما کان یغنی عنهم من الله شیئا إلا حاجةً فی نفس یعقوب قضاها»، این إلا حاجةً فی نفس یعقوب قضاها اینکه حضرت یعقوب به بچهها گفت به چه غرضی گفت؟ که از درب واحد وارد نشوید و از درهای متفرق وارد شوید! إلا حاجةً فی نفس یعقوب، ورود آنها به یک اغراضی بوده، حالا به هر غرضی بوده، این حاجت غرضی است که مربوط به یعقوب است و غیر از مستثنی منه است، پس استثنا منقطع است.آیه ششم و هفتم و هشتم و نهم و دهم
باز سوره صافات آیه 38 «إِنَّكُمْ لَذَائِقُو الْعَذَابِ الْأَلِيمِ * وَ مَا تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ * إِلَّا عِبَادَ اللهِ الْمُخْلَصِينَ * أُولَٰئِكَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ»، این استثنایش منقطع است.
[10]
باز آیات دیگری هم هست، قبلاً از قول امام یادم هست در یکی از بحثها این آیه «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْليسَ أَبى وَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرينَ»
[11]، ابلیس که در بعضی آیات دارد «کان من الجن»، این استثنایش استثنای منقطع است.
[12]
«لا يَسْمَعُونَ فيها لَغْواً إِلاَّ سَلاماً»، در سوره مریم آیه 62 که استثنایش استثنای منقطع است. «ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ»، اتباع ظن که داخل در علم نیست! یا در همین سوره صافات آیه 128 «اللهَ رَبَّكمُْ وَ رَبَّ ءَابَائكُمُ الْأَوَّلِينَ
(126)
فَكَذَّبُوهُ فَإِنهَُّمْ لَمُحْضَرُونَ(127)
إِلَّا عِبَادَ اللهِ الْمُخْلَصِينَ(128)
» بعد دوباره مخلص استثنا میشود. «إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَ الْهُدَى مِن بَعْدِ مَا بَيَّنَّهُ لِلنَّاسِ فىِ الْكِتَابِ أُوْلَئكَ يَلْعَنهُُمُ اللهُ وَ يَلْعَنهُُمُ اللَّعِنُونَ(159)
إِلَّا الَّذِينَ تَابُواْ وَ أَصْلَحُواْ وَ بَيَّنُواْ فَأُوْلَئكَ أَتُوبُ عَلَيهِْمْ وَ أَنَا التَّوَّابُ الرَّحِيمُ(160)
»[13] ممکن است استثنایش منقطع هم باشد.
بنابراین ما استثناهای منقطع متعدد در قرآن داریم بعضی از موارد حالا یا در تفاسیر خودتان ببینید ترجیح داده شده آن 18 مورد، 37 مورد هم که علی السویه است بین منقطع و متصل بودن است.
خلاصهی جواب به مرحوم خوئی
میخواهیم در مقابل مرحوم آقای خوئی عرض کنیم این فرمایش چیست که ما بگوییم استثنای منقطع از اغلاط است؟ هم ادباء تصریح کردند، ارکان نحویین تصریح کردند و هم در قرآن هم میآید. منتها یک نکته خیلی لطیفی وجود دارد که در کلمات امام دیدم قبلاً هم در بحثهایمان گفتیم و جای دیگری ندیدم، شاید هم باشد. امام میفرمایند در استثنای منقطع باید یک نکتهای در آن باشد، همین طوری ما میخواهیم بگوییم «جاءنا القوم إلا حمار» این درست است که غلط است، اما وقتی میخواهیم تأکید کنیم همهی قوم آمدند، وقتی میگوییم قوم آمد و فقط خرش نیامد یعنی همهشان آمدند، این تأکید است. بعد وقتی میفرماید «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْليسَ» یعنی همهی ملائکه سجده کردند و ابلیس هم که از ملائکه نبود، این استثنای منقطع دلالت بر تأکید مستثنی منه دارد و این خودش از بلاغت و فصاحت است.
[1] ـ عقد سيبويه للاستثناء المنقطع باباً في (كتابه:1/366) عنونه بقوله: هذا باب ما لا يكون إلا على معنى ولكن.
و ذكر فيه شواهد من القرآن الكريم، وكلام العرب، ثم قال: و هذا الضرب في القرآن الكريم كثير، وكذلك فعل المبرد في (المقتضب:4/412-417). و الآمدي في (كتابه «الإحكام») ينقل خلافا بين الحنفية و الشافعية في صحة الاستثناء من غير الجنس، و بعد أن ذكر حجج الفريقين أو بعض آيات الاستثناء المنقطع، فجعلها استثناء متصلا ثم قال عن آيات أخرى: إنها ليست استثناء، ولكنها بمعنى (لكن). (دراسات عضيمة: ق1، ج1،ص328)
[2] ـ في (شرح الكافية للرضي:1/206): «فالمستثنى الذي لم يكن داخلا في المتعدد الأول قبل الاستثناء منقطع، سواء كان من جنس المتعدد؛ كقولك: جاءني القوم إلا زيدا، مشيرا بالقوم إلى جماعة خالية من زيد، أو لم يكن، نحو: جاءني القوم إلا حمارا، فقد تبين أن المتصل ليس هو المستثنى من الجنس كما ظن بعضهم».
في (ابن يعيش:2/80): «فإما إذا كان من غير الجنس فلا يتناوله اللفظ، و إذا لم يتناوله اللفظ، فلا يحتاج إلى ما يخرجه منه؛ إذ اللفظ إذا كان موضوعا بإزاء شيء و أطلق فلا يتناول ما خالفه، و إذا كان كذلك فإنما يصح بطريق المجاز، و الحمل على (لكن) في الاستدراك، و لذلك قدرها سيبويه بلكن، و ذلك من قبل أن (لكن) لا يكون ما بعدها إلا مخالفا لما قبلها، كما أن (إلا) في الاستثناء كذلك، إلا أن (لكن) لا يشترط أن يكون ما بعدها لما قبلها بخلاف (إلا)، فإنه لا يستثنى بها إلا بعض من كل».
[3] ـ قال أبو بكر الصيرفي: يجوز الاستثناء من غير الجنس، ولكن بشرط أن يتوهم دخوله في المستثنى منه بوجه ما، و إلا لم يجز كقوله:
و بلدة ليس بها أنيس إلا اليعافير، و إلا العيس فاليعافير قد تؤانس، فكأنه قال ليس بها من يؤانس به إلا هذا النوع.
و قد اختلف في الاستثناء المنقطع، هل وقع في اللغة أم لا؟ فقال الزركشي: من أهل اللغة من أنكره، و أوله تأويلا رده به إلى الجنس، و حينئذ فلا خلاف في المعنى، و قال العضد في شرحه لمختصر المنتهى: لا نعرف خلافا في صحته لغة.
[4] ـ و قد اختلف في الاستثناء المنقطع، هل وقع في اللغة أم لا؟ فقال الزركشي: من أهل اللغة من أنكره، و أوله تأويلا رده به إلى الجنس، و حينئذ فلا خلاف في المعنى، و قال العضد في شرحه لمختصر المنتهى: لا نعرف خلافا في صحته لغة.
و اختلفوا أيضا: هل وقع في القرآن أم لا؟ فأنكر بعضهم وقوعه فيه، و قال ابن عطية: لا ينكر وقوعه في القرآن إلا أعجمي.
و اختلفوا أيضا: هل هو حقيقة أم مجاز على مذاهب:
المذهب الأول: أنه حقيقة، و اختاره القاضي أبو بكر الباقلاني، و نقله ابن الخباز عن ابن جني.
قال الإمام الرازي: و هو ظاهر كلام النحويين، و على هذا فإطلاق لفظ الاستثناء على المستثنى المتصل و المنقطع هو بالاشتراك اللفظي.
المذهب الثاني: أنه مجاز، و به قال الجمهور، قالوا: لأنه ليس فيه معنى الاستثناء، و ليس في اللغة ما يدل على تسميته بذلك.
المذهب الثالث: أنه لا يسمى استثناء، لا حقيقة و لا مجازا، حكاه القاضي في التقريب و الماوردي، و قال: الخلاف لفظي.
قال الزركشي: بل هو معنوي، فإن من جعله حقيقة جوز التخصيص به، و إلا فلا.
ثم بعد الاختلاف في كونه حقيقة أو مجازا، اختلفوا في حده، و لا يتعلق بذلك كبير فائدة، فقد عرفت أنه لا يخصص به، و بحثنا إنما هو في التخصيص، و لا يخصص إلا بالمتصل فلنقتصر على الكلام المتعلق به.
[5] ـ (وَ مِنْهُمْ أُمِّيُّونَ لَا يَعْلَمُونَ الْكِتَابَ إِلَّا أَمَانِيَّ) (2: 78).
الاستثناء منقطع، لأن الأماني ليست من جنس العلم بالكتاب، و لا مندرجة تحت مدلوله, (الكشاف:1/78)، (العكبري:1/25)، (القرطبي:1/400)، (البحر:1/275)، (أبو السعود:1/94)
(دراسات عضيمة: ق1، ج1،ص334)
[6] ـ (فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ تَوَلَّوْا إِلَّا قَلِيلًا مِنْهُمْ) (2: 246).
قرأ أبي: «(إلَّا أَنْ يَكُونَ قَلِيلٌ مِنْهُمْ) و هو استثناء منقطع، لأن الكون معنى من المعاني، و المستثنى منهم جثث، و تقول العرب: قام القوم إلا أن يكون زيد و زيدا، بالرفع و النصب، فالرفع على أن (يكون) تامة، و النصب على أنها ناقصة، و اسمها ضمير مستكن فيها يعود على البعض المفهوم مما قبله، و التقدير: إلا أن يكون هو، أي بعضهم زيدا، و المعنى: قام القوم إلا كون زيد في القائمين، و يلزم من انتفاء كونه في القائمين أنه ليس قائما، فلا فرق من حيث المعنى بين قام القوم إلا زيدا و بين قام القوم إلا أن يكون زيد أو زيدا. (البحر:2/257) و انظر (سيبويه:1/377).»
(دراسات عضيمة: ق1، ج1،ص334)
[7] ـ (وَ أَنْ تَجْمَعُوا بَيْنَ الْأُخْتَيْنِ إِلَّا مَا قَدْ سَلَفَ) (4: 23).الاستثناء منقطع، أي لكن ما سلف من ذلك و وقع و أزالت الشريعة حكمه فإن الله يغفره، و الإسلام يجبه. (البحر:3/213)، (الكشاف:1/261)، (أبو السعود:1/230).
(دراسات عضيمة: ق1، ج1،ص334)
[8] ـ (لَا تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبَاطِلِ إِلَّا أَنْ تَكُونَ تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ مِنْكُمْ) (4: 29).
استثناء منقطع لوجهين:
أحدهما: أن التجارة لم تندرج في الأموال المأكولة بالباطل حتى تستثنى منه.
الثاني: أن الاستثناء إنما وقع على الكون، و الكون معنى من المعاني و ليس مالا من الأموال.
(سيبويه:1/377)، (الإحكام للآمدي:2/428)، (الكشاف:1/264)، (العكبري:1/100)، (البحر:3/231)، (بدائع الفوائد:3/73)، (القرطبي:2/1721).
(دراسات عضيمة: ق1، ج1،ص334)
[9] ـ (وَ لَمَّا دَخَلُوا مِنْ حَيْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُمْ مَا كَانَ يُغْنِي عَنْهُمْ مِنَ اللهِ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا حَاجَةً فِي نَفْسِ يَعْقُوبَ قَضَاهَا) (12: 68).
استثناء منقطع و المعنى: ولكن حاجة في نفس يعقوب قضاها، و هو أنه أشفق عليهم إشفاق الآباء على الأبناء.
(الكشاف:2/267)، (العكبري:2/30)، (الخازن:3/32)، (القرطبي:4/3457)، (أبو السعود:3/83). و بين الانقطاع (الجمل:2/461) بقوله: «وتقرير انقطاع الاستثناء أن المستثنى منه شيء قضاه الله و أراده، و المستثنى شيء لم يرده الله، و هو إصابة العين لهم، فهذا لم يرده الله و لم يقضه، إذ لو أراده لوقع».
[10] ـ (إِنَّكُمْ لَذَائِقُو الْعَذَابِ الْأَلِيمِ * وَ مَا تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ * إِلَّا عِبَادَ اللهِ الْمُخْلَصِينَ * أُولَٰئِكَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ) (37: 38-41).
الاستثناء منقطع، لما ذكر شيئا من أحوال الكفار و عذابهم ذكر شيئا من أحوال المؤمنين، أي إنكم أيها المجرمون ذائقو العذاب، لكن عباد الله المخلصين لا يذوقون العذاب. (البحر:7/359)، (الكشاف:3/300)، (القرطبي:6/5520)، (أبو السعود:4/268)، (الجمل:3/530).
(دراسات عضيمة: ق1، ج1،ص334)
[11] ـ بقره (2): 34.
[12] ـ پنج مورد ديگری که استثناء در آن منقطع است: 7- (37: 158-160) الاستثناء منقطع من المحضرون معناه: ولكن المخلصين ناجون، و (سُبْحَانَ اللَّهِ) اعتراض بين الاستثناء و بين ما وقع منه، و يجوز أن يكون الاستثناء من الواو في (يَصِفُونَ).
(الكشاف:3/313)، (البحر:7/378)، (أبو السعود:4/279)، (الجمل:3/551).
8- (فَانْظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُنْذَرِينَ * إِلَّا عِبَادَ اللهِ الْمُخْلَصِينَ) (37: 73-74).
الاستثناء منقطع، لأن ما قبله وعيد، و هم لم يدخلوا في هذا الوعيد. مستثنى من (الْمُنْذَرِينَ)، و قيل من (وَ لَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ أَكْثَرُ الْأَوَّلِينَ). (القرطبي:7/5533)، (الجمل:3/534).
9- (قُلْ لَا أَجِدُ فِي مَا أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّمًا عَلَىٰ طَاعِمٍ يَطْعَمُهُ إِلَّا أَنْ يَكُونَ مَيْتَةً أَوْ دَمًا مَسْفُوحًا) (6: 145).
الاستثناء منقطع، لأنه كون، و ما قبله عين، و يجوز أن يكون نصبه بدلا على لغة بني تميم، و نصبا على الاستثناء على لغة أهل الحجاز. (البحر:4/241).
10- (وَ مَا لِأَحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَةٍ تُجْزَىٰ * إِلَّا ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلَىٰ) (92: 19-20). استثناء من غير الجنس، (الكشاف:4/218)، (المقتضب:4/412)، (العكبري:2/155)، (البحر:8/484)، (ابن يعيش:2/80)، (المغني:2/130)، (البرهان:4/237).
11- (وَ مَا أَمْوَالُكُمْ وَ لَا أَوْلَادُكُمْ بِالَّتِي تُقَرِّبُكُمْ عِنْدَنَا زُلْفَىٰ إِلَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صَالِحًا فَأُولَٰئِكَ لَهُمْ جَزَاءُ الضِّعْفِ) (34: 37).
استثناء منقطع، أي لكن من آمن و عمل صالحا فإيمانه و عمله يقربانه و يجوز أن يكون (من) مبتدأ خبره الجملة بعده، فالاستثناء منقطع أيضا و قيل: متصل مستثنى من ضمير (تُقَرِّبُكُمْ) و أجاز الزجاج فيه البدل و ردّ عليه أبو حيان (البحر:7/285-286)، (الكشاف:3/262)، (العكبري:2/103)، (بدائع الفوائد:3/71-72)، (الجمل:3/472).
(دراسات عضيمة: ق1، ج1،ص334)
[13] ـ بقره (2): 159 – 161.
نظری ثبت نشده است .