درس بعد

اوامر

درس قبل

اوامر

درس بعد

درس قبل

موضوع: ماده و صیغه امر


تاریخ جلسه : ۱۴۰۲/۹/۲۱


شماره جلسه : ۴۰

PDF درس صوت درس
چکیده درس
  • معنای حقیقی کلام

  • حقیقت قرآن

  • نقد نظریۀ روشنفکران در باب الفاظ قرآن

  • مسألۀ تفویض به نبی و ائمه علیهم السلام

  • منابع

دیگر جلسات
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحيمْ
الْحَمْدُ للّه رَبِّ الْعَالَمِينْ وَصَلَى الله عَلَىٰ سَيِّدَنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينْ


خلاصۀ بحث گذشته
در باب متکلم بودن خداوند سه نظریۀ مهم وجود دارد. معتزله و متکلمین امامیه معتقدند که متکلم بودن خدا به معنای این است که او کلام را ایجاد می­کند، یا در شجره، یا در نفس نبی و مانند آن. پس تکلم، صفت ذات خدا نیست، بلکه صفت فعل اوست. بنابراین از نظر آنها، تکلم در ذات خدا وجود ندارد بلکه نیاز به طرف دیگری دارد، مثل صفت رازقیت و خالقیت.  نظریۀ دوم متعلق به محققین از فلاسفۀ امامیه است که معتقدند خدا متصف به تکلم است و نه کلام، و تکلم صفت ذاتی برای خدا است. تکلم قائم به ذات خدا است، قیاماً صدوریاً لا حلولیاً. بحث دیگری که در اینجا مطرح است اینکه بین تکلم که صفت خداست با وحی چه نسبتی برقرار است. گفتیم که طبق آیۀ شریفه، وحی یکی از مصادیق تکلم خداست، کما اینکه مصداق دیگر آن «من وراء الحجاب»، و مصداق دیگرش ارسال رسل است. بحثی وجود دارد که آیا این سه مصداق، اختلاف نوعی دارند یا تفاوت آنها در مرتبه است. گفتیم که اینها تفاوت رتبی دارند، یعنی مرحله پایین­تر از وحی عبارت از «من وراء الحجاب» است و مرتبه پایین­تر هم ارسال رسل.

معنای حقیقی کلام
بنابراین یک مبنا در باب تکلم همان مبنای معتزله است که قائلند تکلم از اوصاف فعلی خداست، نه از اوصاف ذاتی. متکلمین از امامیه هم همین نظر را دارند. فلاسفه از امامیه در مقابل، معتقد به تکلم ذاتی خداوند هستند؛ چرا که کلام فقط همین اصوات و حروف و الفاظ نیست بلکه معنای کلام اظهار ما فی الضمیر است. آنچه ضمیر را آشکار می­کند گاهی الفاظ و حروف هستند، مخصوصاً زمانی که خدا با پیامبر تکلم کرده، که این مرحلۀ نازلۀ تکلم خدا با پیامبر است. محقق اصفهانی نیز مثل ملاصدرا اینگونه توضیح داده است که:
«قد مر منا أن الكلام الذي هو من صفات الأفعال - كما ورد في روايتها - هو عين الإحداث و الإيجاد، و أما جعله من صفات الذات، كما في كلمات اهل المعرفة، فهو باعتبار أن وجوده تعالى معرب عن مقام ذاته المقدسة، و أن صفاته و أسماءه معربة عن كمالاته المندمجة في مقام ذاته، كما أن للموجودات التي هي مظاهر اسمائه و صفاته كلمات وجودية معربة عن حقائق أسمائه و صفاته تعالى.»[1]

حقیقت قرآن
یک بحث این است که قرآنی که بین الدفّتین موجود است الفاظ و حروفی دارد. این قرآن دارای حقیقتی است که در یک آیه می­­فرماید «فِي كِتَابٍ مَكْنُونٍ لَا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ»،[2] و در آیه­ای دیگر می­فرماید: «فِي‌ لَوح‌ٍ مَحفُوظٍ».[3] آن حقیقت دیگر شامل الفاظ و حروف نیست، بلکه از جنس دیگری است. وقتی فلاسفه می­خواهند از معنای حقیقی صفت تکلم خدا سخن بگویند مرادشان همان حقیقت است که در کتاب مکنون وجود دارد. به کتاب­های ظاهری که در دست ماست کتاب می­گوییم به این معنا که اول و آخری دارد، حروف و ورق و جلدی دارد. لکن قرآنی که در کتاب مکنون است آیا به همین صورت است؟ مسلم است که اینطور نیست ولی به آن هم کتاب اطلاق شده است. کتاب یک معنای عامی دارد که یک مصداق آن کتاب­هایی است که در دست ماست، لکن یک مصداق قوی­تر و روشن­تری دارد که عبارت از مجموعه­ای است که خداوند متعال اراده کرده است موجود شود، یعنی آنچه از بشر خواسته شده و همۀ حقائق عالم در آن وجود دارد و وقتی از آن عالم تنزل پیدا می­کند به صورت کتاب ظاهری درمی­آید.

نقد نظریۀ روشنفکران در باب الفاظ قرآن
البته آنچه گفتیم بدان معنا نیست که این حروف و الفاظ ظاهری از خدا نیست. بعضی روشنفکران که افکاری انحرافی دارند قائل شده­اند قرآن کلمات پیامبر است، یعنی خدا به پیامبر الهام کرده و حقیقتی را در نفس او قرار داده است و آن حقیقت به اراده پیامبر به صورت الفاظ کنونی درآمده است. این عقیده غلط محض است. قول صحیح این است که عین این کلمات را جبرئیل از طرف خدا بر پیامبر خوانده است، لکن با حفظ این نکته که این الفاظ مرتبۀ نازلی از آن کتاب مکنون است. آیات بسیاری وجود دارد که بر اِسناد تمام الفاظ قرآن به خداوند متعال دلالت می­کند، نه اینکه بگوییم خدا مادۀ این الفاظ را در قلب پیامبر قرار داده و سپس حضرت آنها را به صورت حروف و الفاظ درآورده است.

در نزول قرآن، تنها این تفاوت بین نزول تدریجی و نزول دفعی وجود دارد که ظاهراً در نزول دفعی، خصوصیات آیات برای پیامبر روشن نبوده است و در نزول تدریجی بود که این خصوصیات برای ایشان معلوم می­شد و سپس حضرت آن خصوصیات را به امیرالمومنین تعلیم دادند که این مطالب در مصحف امیرالمومنین ثبت شده است. اینکه وهابیت، شیعه را متهم می­کند که قرآن دیگری غیر از قرآن مرسوم آورده­اند، جواب این است که آن قرآن همان است که امیرالمومنین جمع کرده­اند و بر اساس روایات متعدد و نقل تاریخی، ویژگی آن قرآن این است که هر آیه­ای به همراه خصوصیات، شأن نزول و توضیحات آن به همراه ترتیب آیات نوشته شده است و تمام این مطالب را پیامبر به امیرالمومنین آموزش داده است. بعد از رحلت پیامبر، امیرالمومنین به شیخین فرمود صبر کنید تا آن قرآنی که پیامبر فرموده و من نوشته­ام را بیاورم تا مردم عمل کنند، لکن این پیشنهاد حضرت مورد موافقت قرار نگرفت. اصلا جمع القرآن در زمان خود پیامبر شروع شد و اینکه گفته می­شود شروع آن از زمان خلفاء بوده است حرف درستی نیست.[4]

به هر حال روشنفکران می­گویند پیامبر خودش این الفاظ را به عنوان قرآن بیان کرده و لذا این کتاب، کلام محمد است و نه کلام خدا. این حرف کجا و حرف متکلمین امامیه کجا! متکلمین می­گویند کلام قرآن به خدا اسناد دارد و در هنگام وحی، عین این حروف در شجره یا نفس نبی قرار داده می­شود، مثل اینکه امر می­کند که شجره به سخن درآید، و الفاظ این سخن به امر خدا خلق می­شود. بنابراین، اِسنادِ الفاظ قرآن به پیامبر یک افتراء بسیار بزرگ است که با نص آیات قرآن هم تنافی دارد. اساساً، اگر این الفاظ متعلق به پیامبر باشد، دیگر نزول و انزال معنایی نخواهد داشت. اگر بگوییم خدا حالاتی روحی به پیامبر داده است و ایشان بر اساس آن حالات، این الفاظ را القاء کرده­اند، دیگر تنزیل چه معنایی دارد؟ تنزیل در صورتی است که این الفاظ ظاهری از همان حقیقت برخواسته باشد. آن حقیقت قرآن که در کتاب مکنون است از آن عالم تنزل کرده و به این شکل ظاهری درآمده است. البته خدا  قوۀ تشریع را در پیامبر قرار داده است و مسلم است که در بعضی موارد مثل اضافه کردن دو رکعت در نمازهای ظهر و عصر، فرض النبی و به برکت آن قوۀ قدسیه در وجود پیامبر بوده است ولی این موارد را تنزل و انزال نمی­گوییم. اینکه در قرآن آمده است «وَ إِنَّهُ لَتَنْزِيلُ رَبِّ الْعالَمِينَ نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ»،[5] در موارد تفویض به نبی صدق نمی­کند. اما در مورد الفاظ آیات، قرآن تصریح می­کند که همۀ آنها به خداوند اسناد پیدا می­کند، مثل: «وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى».[6]

مسألۀ تفویض به نبی و ائمه علیهم السلام
این مساله را در بحث دیگری بررسی کرده­ایم که پیامبر و ائمه معصومین علیهم السلام نیز حق تشریع داشته­اند. گرچه بعضی از بزرگان این مطلب را قبول نکرده­اند و معتقدند شأن ائمه معصومین تبیین احکام است. لکن به نظر می­رسد که خدا برای آنها شأنیت تشریع را قرار داده است و ما در جای خود شواهد زیادی بر این مطلب آورده­ایم. از امیرالمومنین علیه السلام سوال شد که اگر شما حکمی را در کتاب خدا و سنت پیامبر نیافتید، از چه طریقی آن را بیان می­کنید؟ ایشان جواب دادند به وسیلۀ قوۀ قدسیه. این مساله نقطۀ اوج مقام ولایت است، یعنی خداوند متعال اولیایی دارد که در آنها قوۀ تشریع را قرار داده است. لذا وقتی مردم از ائمه سوالی می­پرسیدند آنها بدون هیچ تأملی جواب می­دادند. گاهی برای اینکه دهان مخالفین را ببندند، امام  علیه السلام روایات خود را از طریق پدرانشان به پیامبر نسبت می­دادند؛ چرا که با افرادی ضعیف الفکر مواجه بودند و لازم بود که سلسلۀ سند را کامل کنند تا از این جهت مناقشه­ای در کلام ایشان نشود، لکن گاهی می­گفتند آنچه می­گوییم از طرف خدا است.

بعضی آیات در قرآن کریم وجود دارد که ظاهرش دلالت می­کند پیامبر شأن تشریع ندارد، مثل آیۀ «ما عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ».[7] لکن به نظر می­رسد این آیه به این معنا نیست که پیامبر صلاحیت قضاوت ندارد. این آیه یعنی رسول آنچه را که خداوند بیان فرموده است را باید ابلاغ کند. علاوه بر اینکه در آیات دیگر وارد شده است که «وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَی اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا مُبِينًا»[8] و منصب قضاوت در اینجا مطرح است و حتی ممکن است منصب حکومت هم از آن استفاده شود. یا در آیۀ دیگری آمده است «ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا»[9] که در بحث تفویض به رسول الله و ائمه علیهم السلام قابل استفاده است. اینکه در آیه آمده است «ما آتاكُمُ الرَّسُولُ» آیا مراد به عنوان شخص رسول الله است یا به عنوان اینکه از طرف خدا چیزی آورده است؟ به نظر می­رسد خود حضرت در اینجا محور قرار گرفته است و آیه در صدد بیان لزوم اطاعت از رسول الله است و الا لزوم متابعت از آنچه که از طرف خدا آورده روشن است. پیامبر اکرم دو شأن و دو امر دارد. یک وقت امر از طرف خدا را بیان می­کند که اطاعت از این امر برای مردم واضح بوده است. اما آنچه در این آیه بیان شده است اینکه اگر پیامبر امر یا نهیی را از طرف خودش مطرح کرده است، باید مورد اطاعت قرار گیرد.

اما آیۀ «وَ ما يَنطِق‌ُ عَن‌ِ الهَوي‌ إِن‌ هُوَ إِلاّ وَحي‌ٌ يُوحي‌»[10] دلالت می­کند که آنچه پیامبر به عنوان قرآن برای مردم آورده است همگی از طریق وحی بوده است ولی معنایش این نیست که اگر خداوند حکمی را نفرموده باشد، پیامبر هم اجازه تشریع نداشته است. پس آیه – همچنانکه آیات قبلی آن دلالت می­کند – در مقام رد کفار و مشرکین است که پیامبر را ساحر و مجنون می­دانستند و جناب ایشان را مسخره می­کردند و می­گفتند قرآن را از پیش خود می­گوید. آیه در پاسخ به آنها می­فرماید همۀ کلماتی که پیامبر به عنوان قرآن آورده است فقط وحی منزل بوده است. تناسب حکم و موضوع در آیه نیز همین را اقتضاء می­کند که پیامبر مبتنی بر هوای نفس خود سخن نمی­گوید. اما مدعا این است که در روایات بابی وجود دارد با عنوان «بَابُ التَّفْوِيضِ إِلى‏ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ إِلَى الْأَئِمَّةِ عَلَيْهِمُ السَّلَامُ فِي أَمْرِ الدِّين‏».[11] مراد از تفویض در این روایات چیست؟ آیا تفویض با ابلاغ تفاوتی ندارد؟ به نظر، آنجا که آیه می­­فرماید «یا أیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أنْزِلَ إلَیْکَ مِنْ رَبِّک»،[12] ابلاغ غیر از تفویض است. تفویض یعنی خداوند این اختیار و قوۀ فهم ملاکات احکام را به پیامبر و ائمه علیهم السلام داده است.

لذا همانطور که در مورد آیات قرآن وارد شده است که «وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً»،[13] در مورد روایات ائمه هم صادق است که هیچ اختلافی میان کلمات آنها وجود ندارد. کلمات واقعی امام قبلی هیچگاه توسط امام بعدی نقض نشده است؛ چرا که همۀ آنها دارای قوۀ قدسیۀ الهی بودند. به نظر می­رسد نفی منصب تشریع از ائمه جفای بزرگی در حق آنها محسوب می­شود. پس باید روایات تفویض که سند معتبری هم دارند مورد بررسی دقیق قرار گیرند. موارد آن هم محدود به یکی دو مورد نبوده است. مثلاً در باب حج مواردی وجود دارد که پیامبر حکم می­کردند و ظاهر آن نشان می­دهد که ایشان در مقام تشریع بوده­اند.[14] بنابراین، اطاعت از رسول در کنار اطاعت از خدا در مواردی است که پیامبر به عنوان تشریع، حکمی را بیان کرده­اند.

وَ صَلَّی الله عَلَیٰ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرینْ

منابع

-       ‏‫اصفهانی، محمد حسین‏. نهایة الدرایة فی شرح الکفایة. 6 ج. بیروت: مؤسسة آل البیت علیهم السلام، 1429.

-       ‏‫الوحید البهبهانی، محمد باقر‏. الفوائد الرجالية. قم: مكتبة اهل البيت (عليهم السلام )، 1234.

-       ‏‫كلينى‏، محمد بن يعقوب‏‏. الکافي. 15 ج. قم: دارالحديث‏، 1429.

-       ‏‫مجلسی، محمد تقی بن مقصودعلی‏. روضة المتقين في شرح من لا يحضره الفقيه‏. 14 ج. قم: مؤسسه فرهنگى اسلامى كوشانبور، 1406.

-       ‏‫نجفی صاحب الجواهر، محمد حسن‏. جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام‌. 43 ج. بیروت: دار إحياء التراث العربي‌، 1981.

[1]- ‏محمد حسین اصفهانی، نهایة الدرایة فی شرح الکفایة (بیروت: مؤسسة آل البیت علیهم السلام، 1429)، ج 1، 262-263.

[2]- واقعه: 78-79.

[3]- بروج: 22.

[4]- این مطالب را در جای خود مورد بحث قرار داده­ایم. مرحوم والد معظم نیز کتاب خیلی خوبی به نام «مدخل التفسیر» نوشته­اند که باید جزء کتابهای درسی حوزه قرار گیرد. بحث­های این کتاب در روزهای پنجشنبه و جمعه، قبل از پیروزی انقلاب اسلامی صورت گرفته است. یکی از بحث­های این کتاب راجع به زمان شروع و کیفیت جمع قرآن است.

[5]- شعراء: 192-193.

[6]- نجم: 3-4.

[7]- ترجمه: بر رسول جز آنکه تبلیغ رسالت کند تکلیفی نیست. (مائده: 99؛ عنکبوت: 18)

[8]- ترجمه: و هیچ مرد و زن مؤمنی را در کاری که خدا و رسول حکم کنند اراده و اختیاری نیست (که رأی خلافی اظهار نمایند) و هر کس نافرمانی خدا و رسول او کند دانسته به گمراهی سختی افتاده است  (احزاب: 36)

[9]- ترجمه: و شما آنچه رسول حق دستور دهد (و منع یا عطا کند) بگیرید و هر چه نهی کند واگذارید و از خدا بترسید که عقاب خدا بسیار سخت است. (حشر: 7)

[10]- نجم: 3-4.

[11]- ‏محمد بن يعقوب‏ كلينى‏، الکافي (قم: دارالحديث‏، 1429)، ج 1، 660.

[12]- مائده: 67.

[13]- ترجمه: و اگر از جانب غیر خدا بود در آن اختلافی بسیار می‌یافتند. (نساء: 82)

[14]- نمونه­های متعددی از تفویض به رسول الله و ائمه معصومین علیهم السلام در کلمات فقهاء ذکر شده است، مثل: إطعام الجدّ السّدس، و إضافة الركعتين في الرّباعيّات، و الواحدة في المغرب، و النوافل أربعاً و ثلاثين، و تحريم كلّ مسكر و ... . ر.ک: (‏محمد باقر الوحید البهبهانی، الفوائد الرجالية (قم: مكتبة اهل البيت (عليهم السلام )، 1234)، 39.)

صاحب جواهر می­فرماید: «قال في المسالك: روىٰ العامّة و الخاصّة إنّ النبي صلّى اللّٰه عليه و آله كان يضرب الشارب بالأيدي و النعال، و لم يقدّره بعدد، فلمّا كان في زمن عمر، استشار أمير المؤمنين عليه السلام في حدّه، فأشار عليه بأنْ يضرب ثمانين جلدة، معلّلاً بأنه إذا شرب سكر، و إذا سكر هذى، و إذا هذى افترىٰ‌. و كان التقدير المزبور عن أمير المؤمنين من التفويض الجائز لهم» (‏محمد حسن نجفی صاحب الجواهر، جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام‌ (بیروت: دار إحياء التراث العربي‌، 1981)، ج 41، 457.)

شیخ تقی مجلسی نیز می­گوید: «... كما يظهر من الأخبار الكثيرة الواردة في التفويض إلىٰ النبي و الأئمة صلوات اللّٰه عليهم» (‏محمد تقی بن مقصودعلی مجلسی، روضة المتقين في شرح من لا يحضره الفقيه‏ (قم: مؤسسه فرهنگى اسلامى كوشانبور، 1406)، ج 5، 480.)

برچسب ها :


نظری ثبت نشده است .