موضوع: قاعده لا حرج
تاریخ جلسه : ۱۳۸۴/۷/۱۷
شماره جلسه : ۲
چکیده درس
-
استدلال به آیة 78 سوره حج در قاعده لاحرج
دیگر جلسات
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
مدّعاي در اين بحث
عرض کرديم براي اعتبار و حجيّت قاعده لاحرج به ادله اربعه استدلال شده است. قبل از اين که ادله اربعه را متعرض شويم، بايد مدّعا روشن باشد. مدّعا در فقه اين است که اگر ما باشيم و ادلّه اوّليهاي که در واجبات و محرمات وارد شده، اين ادلّه به اطلاق يا عموم دلالت دارد بر اينکه تکاليف بايد انجام شود؛ اعمّ از اينکه انجام و امتثال آن براي مکلّف حرجي باشد يا نباشد.«کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ» دليلي است که بر وجوب صيام دلالت دارد؛ صوم را واجب مي کند. اگر ما باشيم و خود اين دليل، دليل اطلاق دارد و ميگويد صيام واجب است اعم از اينکه براي انسان مشقّت داشته باشد يا نداشته باشد؛ البته مشقتي که زائد بر اصل مقتضاي تکليف است؛ چراکه هر تکليفي به حسب ذات خودش يک کلفت و مشقتي دارد. «اقيم الصلاة» همين طور است. «لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ» همين طور است.
حال، مدّعا اين است که اگر در مقابل اين ادلّه اوّليه، دليلي داريم که حکم حرجي را نفي کند، دليلي که دلالت کند شارع حکم حرجي ندارد و در جايي که امتثال يک تکليف براي مکلّف موجب حرج است، الزام برداشته ميشود؟ و اگر چنين دليلي هم باشد، نسبت بين اين دليل و ادلّه اوّليه چيست؟ تقييد و تخصيص است؟ حکومت است؟ و يا تعارض است؟ اينها بحثهايي است که بعداً إن شاءالله عنوان خواهيم کرد.
استدلال به آيات قرآن بر مدّعا
مهمترين دليل در ميان ادلّه اربعه قرآن کريم است. در قرآن کريم مجموعاً به پنج آيه بر اين مدعا استدلال شده است که مهمترين آنها آيه شريفه 78 از سوره حج ميباشد. مي فرمايد: «وَجَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَاکُمْ وَ مَا جَعَلَ عَلَیْکمْ فی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ مِّلَّةَ أَبِیکُمْ إِبْرَهِیمَ هُوَ سمَّاکُمُ الْمُسلِمِینَ مِن قَبْلُ وَ فی هَذَا لِیَکُونَ الرَّسولُ شهِیداً عَلَیْکمْ وَ تَکُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ» تا آخر آيه. هنگامي که به تفاسير مراجعه ميکنيم، بحثهاي مفصلي در مورد اين آيه شريفه وارد شدهاست.
نکاتي در مورد آيه شريفه
اولين نکته اين است که مخاطب اين آيه کيست؟ «وَجَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ» مجاهده کنيد در راه خدا حق الجهاد؛ اکثر مفسّرين از عامّه و خاصّه مخاطب را عموم مردم قرار دادهاند؛ خداوند به عموم مردم مي فرمايد که وَجَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ، حق الجهاد را انجام دهيد. براي اينکه خداوند در ميان امتها شما را اجتباء و اختيار فرمودهاست «هواجتبيکم»؛ چون شما در ميان امتها، امت برگزيده هستيد، بايد حق الجهاد را انجام دهيد.بعد مي فرمايد: «وَ مَا جَعَلَ عَلَیْکمْ فی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ» کلمه «ما» در آيه، نافيه است؛ يعني خداوند در دين حرجي را قرار نداد. نظر دوّم آن است که به قرائني که وجود دارد، مخاطب در اين آيه، ائمّه معصومين(عليهم السلام) هستند؛ بر حسب بعضي از رواياتي هم که در ذيل اين آيه رسيده، ائمّه(عليهم السلام) فرمودهاند: «نحن المجتبون»؛ سؤال شده که مقصود در اين آيه کيست؟ فرمودند: «ايّانا أنا خاصةً»، خداوند فقط ما را قصد کرده است. خود اين مطلب که مخاطب عموم مردمند يا ائمّه معصومين(عليهم السلام)؟ يک بحث تفسيري بسيار مفصّلي دارد و در کتابهايي که امروز خدمت آقايان داده شد، اين بحث مفصّل ذکر شدهاست. و اين بحث، تأثير چنداني در محل استدلال ما در اين آيه شريفه ندارد.
نکته دوّم اين است که مراد از جاهدوا وجهاد چيست؟ سه احتمال وجود دارد که احتمال دوم و سوم نزديک به يکديگرند.
احتمال اوّل آن است که بگوييم جهاد يعني جهاد با کفّار. «وَجَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ»، يعني: با کفّار مجاهده و مقاتله کنيد حق الجهاد والقتال.
اشکالات اين احتمال: اوّلين اشکال اين است که سوره مبارکه حج از سور مکّيه قرآن کريم است؛ و امر به جهاد و قتال بعد از هجرت پيامبر(صلوات الله عليه) واجب و صادر شده است. بنابراين، جهاد در اينجا، لااقل خصوص جهاد با کفّار نمي تواند باشد. اشکال دوّم که نياز به تتبع دارد، آن است که در قرآن کريم مواردي که مسأله جنگ و مقاتله با کفّار مطرح است، غالباً با کلمه «وقاتلوا يا يقاتل» از ماده قتل، و همچنين کلمه «في سبيل الله» استعمال ميشود. بنابراين، طبق اين دو قرينه، احتمال اينکه جهاد در اينجا خصوص جهاد با کفار باشد، بسيار بعيد است.
احتمال دوم: «آلوسي» در کتاب «روح المعاني» که تفسير مفصّلي است، ميگويد: مراد از جهاد، اقسام ثلاثه جهاد است؛ يعني: جهاد با کفّار، جهاد با شيطان و جهاد با نفس را شامل مي شود. «وَجَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ »، يعني تمام اقسام ثلاثه جهاد را انجام دهيد.
احتمال سوّم که در کلمات اکثر مفسّرين عامه و همچنين اکثر مفسّرين خاصّه مثل مرحوم طبرسي در «مجمع البيان» و مرحوم شيخ در «تبيان»، وجود دارد، اين است که «وَجَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ»، به انجام واجبات و ترک محرّمات اشاره دارد. «وجاهدوا» يعني امتثال کنيد جميع آنچه را که خداوند به شما امر کرده و از جميع آنچه که خداوند شما را از آنها نهي کرده، دوري گزينيد.
پس، در کلمه «جاهدوا» سه احتمال وجود دارد که احتمال اول با آن دو قرينه مردود است؛ احتمال دوم هم چون يک نوعش جهاد با کفار است، نيز تضعيف ميشود؛ درنتيجه، احتمال سوم ميماند.
قرينه روشني که احتمال سوم دارد، اين است که در ذيل آيه شريفه دارد: «فَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ ــــ با «فاء» تفريعيه مي آورد ــــ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَاعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلَاكُمْ ۖ فَنِعْمَ الْمَوْلَىٰ وَنِعْمَ النَّصِيرُ»، اين هم قرينه اي است که مربوط به اين آيه است. کساني که خطاب در «جاهدوا» را عام گرفتهاند، به يکي از سه تفسيري که بيان شد، تفسير نمودهاند؛ امّا کساني که خطاب در «جاهدوا» را ائمّه معصومين(عليهم السلام) گرفتهاند، آن را به يک معناي ديگري حمل کرده و گفتهاند: حال که مخاطب ائمّهاند، خداوند مي فرمايد: شما که داراي منصب امامت که منصب بسيار عظيمي است، ميباشيد، بايد در راه خدا جهاد کنيد حق الجهاد؛ نظير آيه شريفه: «و الَّذينَ جاهَدوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا».
«هو اجتبيکم» نيز يعني خدا شما را در بين مردم ممتاز کرده است. «هو اجتبيکم» به منزله تعليل براي ما قبل است؛ چرا «وَجَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ»؟ لانّ الله تبارک وتعالي اجتبيکم؛ چون خدا شما را اختيار فرموده و يک امتيازي بين شما ائمّه معصومين(عليهم السلام) و سائر مردم قرار داده است. مسئوليتي که شما ائمّه معصومين(عليهم السلام) داريد با مسئوليت و تکليفي که عامه مردم دارند، مختلف بوده و جداي از آنهاست؛ براي اينکه أنتم قادة الأمم؛ شما امامت و مسئوليت امامت داريد. ــ عرض کردم حالا نمي خواهم وارد اين بحث شويم؛ چون خود اين که مخاطب در اين آيه کيست؟ چند جلسه نياز به بحث دارد ـــ. اين راجع به کلمه «جهاد». «هو اجتبيکم» نيز در ضمن روشن شد.
اينها مقدمه بود براي اينکه به اين قسمت آيه شريفه برسيم «وَ مَا جَعَلَ عَلَیْکمْ فی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ»، از نظر ادبي «ما»، ماي نافيه است؛ خداوند بر شما حرج قرار نداد. «من» در «من حرج» زائده است و مفسّرين هم اين را مي گويند. اما اينکه در لسان عرب اصلا حروف زائد داريم يا نه؟ يک بحثي است؛ بعضي ها که قائلند در لسان عرب حروف زائد داريم، مي گويند در قرآن کريم حروف زائد نداريم؛ اما مشهور مي گويند: حتي در قرآن کريم هم حروف زائده داريم ولکن معناي زائده اين نيست که وجود و عدمش يکي است؛ زائده گاهي اوقات مفيد يک معنايي نيز ميباشد.
«من» در اينجا با آنکه زائده است اما لقوة التأکيد آمده؛ شارع مي توانست بفرمايد: «ما جعل عليکم في الدين حرجا»؛ که نکره در سياق نفي ميشد و افاده عموم ميکرد. اما «حرجاً» نفرمود و «من حرج» فرمود،چرا که تأکيد «من حرج» در عموميت بيشتر است. يعني اصلاً و ابداً خداوند در دين حرجي را قرار نداده است. بحث ديگر اين است که «عليکم» متعلق به «جعل» است، يا متعلق به «حرج» است و يا متعلق به يکي از افعال عامه است؟ که خودتان مراجعه بفرماييد.
هنگامي که به تفاسير مراجعه مي کنيم، باز در اينجا اين قسمت از آيه شريفه را بسيار مضطرب معنا کردهاند؛ با بررسي تفاسير خودمان و تفاسير عامه و با تمام اضطرابي که در اين تفاسير وجود دارد، در مييابيم که مجموعاً پنج معنا و احتمال در اين قسمت از آيه شريفه ـــــ «وَ مَا جَعَلَ عَلَیْکمْ فی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ» ـــ وجود دارد. البته فراموش کردم عرض کنم که اکثر مفسّرين در مورد کلمه «حق الجهاد» گفتند: «اي بنيّة صادقة خالصه»، اعمالتان بايد به نيت صادقه و خالصه باشد.
احتمالات موجود در «مَا جَعَلَ عَلَیْکمْ فی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ»
پنج احتمال درآن وجود دارد که بايد ببينيم کدام يک از اين احتمالات به مدّعاي محل بحث ما نزديکتر است. متأسفانه در کتب فقهي ما به آيات احکام يا اينگونه آيات که مي رسند، با سرعت عبور مي کنند؛ در حالي که اين آيات خيلي بحث دارد و بايد توجه بيشتري به آنها شود. اوّلين احتمال اين است که «مَا جَعَلَ عَلَیْکمْ فی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ»، يعني: «ليس في دين الاسلام ما لا سبيل الي الخلاص» در دين اسلام کاري که انسان از او رهايي پيدا نکند، وجود ندارد. «من حرج» يعني «من ضيقٍ لامخرج له ولا مخلص من عقابه»؛ خداوند مي خواهد بفرمايد ــــ والله اعلم، نمي دانيم واقعاً ــــ که در دين يک کاري که اين کار شما را در ضيق و تنگنا قرار دهد که نتواند چاره اي براي آن بينديشد، ندارد؛ مي گويند: طبق اين بيان، خداوند براي جايي که انسان گناه ميکند باب توبه را قرار داده، «مَا جَعَلَ عَلَیْکمْ فی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ»، اگر گناه و معصيت کردي، اينطور نيست که در دين حرج و بن بستي باشد، توبه کن؛ يا اگر جنايتي کردي، أرش آن را بده، ديه وکفّاره آن را بده. اگر يکي از اين کارها را انجام دادي، تخلّص پيدا ميکني.
مرحوم طبرسي همين معنا را ذکر کرده؛ مرحوم شيخ نيز در کتاب «تبيان»، جلد هفتم، صفحه 344 همين معنا را ذکر کردهاند.
حال، هر احتمالي را هم يک بررسي اجمالي کنيم؛ چون در تفسير يک راه اين است که مفسّر با آن الفاظي که در آيه شريفه وجود دارد، با يک قرائن قبل و بعد، يک معنايي مي کند؛ حتماً هم نمي تواند بگويد مراد خداوند اين است؛ اما گاهي اوقات جملهاي را با استناد به يک حجّتي معنا ميکنيم و ميگوييم: روايت اين آيه را اينطور معنا کرده است و بقيه احتمالالت کنار ميرود؛ چون روايت براي ما حجت شرعي است. حالا، فعلاً با قطع نظر از رواياتي که وارد شده، بگوييم که «مَا جَعَلَ عَلَیْکمْ فی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ»، يعني در دين اسلام ضيق نيست، اگر گناه کردي توبه کن. آيا اين معنا درست است يا نه؟
اشکال اين احتمال
به نظر مي رسد که اين تفسير با لفظ «جعل» سازگاري ندارد. اگر خداوند مقصود شريفش اين بود، چرا فرمود: «وما جعل»؛ بلکه ميفرمود: «هواجتبيکم ولايکون يا ليس في الدين حرج»؛ در دين حرج نيست، بن بستي نيست. بين اين دو معنا خيلي فرق است. خوب دقت کنيد؛ يک زمان ميگوييم «مَا جَعَلَ عَلَیْکمْ فی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ»، خداوند در دين حرجي را جعل نفرموده است. «من حرج» متعلق به خود «جعل» است؛ يعني آنچه را که جعل کرده حرجي نيست و حرجي نيست.معناي ديگر اين است که بگوييم اگر يک عملي انجام دادي و يک مخالفتي کردي، براي تو در دين بن بست وجود ندارد؛ مي تواني توبه کني. اين معناي دوم، اگر کلمه «جعل» نبود، يک معنايي بود که قابليت آن را داشت بگوييم خداوند دينش طوري نيست که انسان در ضيق قرار گيرد؛ گناه کردي توبه کن؛ کفاره بده؛ جنايت کردي، ديه و أرش بده؛ بعضي از مفسّريني که آيه را اينطور معنا کردهاند، تمام رد مظالم را در تحت اين آيه قرار ميدهند. عرض ما اين است که اين معنا با کلمه جعل سازگاري ندارد. اين جعل، يعني از ناحيه جعل خدا، ضيق نيامده است، نه فعلي که مکلف انجام ميدهد، سبب ضيق فعل مکلف است؛ بگوييم حالا گناه کرد، بيچاره شد؛ نه اين طور نيست.
احتمال دوّم اين است که بگوييم خداوند به قرينه «هو اجتبيکم» مي خواهد بفرمايد امت مسلمان را در ميان امتها برگزيدم؛ امت پيامبر، امت مرحومه شد. خداوند عنايت خاصي به اين امت کرده است. «حرج» يعني «اصار» ـــ که جمع اصر است ـــ خداوند «اصاري» را که بر بني اسرائيل بوده، براي شما قرار نداده است. اصار بني اسرائيل اين بوده که اگر توبه مي کردند، بايد خودشان را ميکشتند تا توبهشان قبول باشد؛ ويا اگر جايي از بدنشان نجس مي شد، بايد آنجا را با قيچي مي کردند؛ و يا آن که نمازشان در يک مکان معيني قبول مي شده است. و موارد ديگري که در روايات وارد شده است. بنابراين، «حرج» در «وَ مَا جَعَلَ عَلَیْکمْ فی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ» يعني: در دين اسلام، اصار و حرجي که بر بني اسرائيل بوده، براي مسلمانان جعل نشدهاست.
احتمال سوّم اين است که بگوييم: آيه شريفه «وَ مَا جَعَلَ عَلَیْکمْ فی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ»، بر رخصتهايي که در موارد ضرورت شارع اجازه داده است، دلالت ميکند. به عنوان مثال، شارع فرموده است که اگر نماز را ايستاده نميتواني بخواني، نشسته بخوان؛ يا اگر هماکنون نميتواني روزه بگيري، بعداً قضايش را بجا آور؛ و يا آن که اگر با آب نميتواني وضو بگيري، تيمم کن. و بهطور کلّ تمام ترخيصهايي که در شريعت اجازه داده شده است. «مَا جَعَلَ عَلَیْکمْ فی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ»، يعني براي هر ضرورتي يک ترخيصي قرار داده شده است. البته معناي سوم را ميتوان در اطلاق معناي اول وارد کرد؛ منتهي در معناي سوم بحثي از توبه وجود ندارد.
احتمال چهارم آن است که بگوييم «وما جعل» ارتباط محکمي با «حق جهاده» دارد. در معناي دوم که حرج را به اصار بنياسرائيل معنا کرديم، «وما جعل» به «هو اجتبيکم» ارتباط پيدا مي کرد؛ اما در معناي چهارم، شارع فرموده است: «وجاهدوا في الله حق جهاده » ــــ حق الجهاد را خواسته است ـــ بعد مي فرمايد: «وَ مَا جَعَلَ عَلَیْکمْ فی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ »، يعني آن حق الجهادي که در توانتان است، آن را انجام دهيد؛ چرا که آن امتثال و عباداتي که مناسب شأن خداوند متعال است را نميتوانيد انجام دهيد؛ لذا، «مَا جَعَلَ عَلَیْکمْ فی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ».
به عبارت ديگر هنگامي که شارع مي فرمايد: «وَجَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ»، اين سؤال پيش ميآيد که بندگان قدرت ندارند حق الجهاد را انجام دهند؟ شارع براي دفع اين اشکال مي فرمايد: «وَ مَا جَعَلَ عَلَیْکمْ فی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ»؛ آن حق الجهادي که مناسب شأن خداست را که نميتوانيد انجام دهيد، انجام ندهيد امّا کوشش کنيد هر چه بهتر اين جهاد را انجام دهيد.
عدم پذيرش احتمالات فوق
هيچ کدام از اين چهار احتمال به مدعاي ما ارتباطي ندارد؛ اگر مفسّري يکي از احتمالات چهارگانهاي که تا اينجا بيان کرديم را بپذيرد، به مدعاي ما اصلا ارتباطي ندارد. احتمال اوّل اين بود که خداوند ضيقي که لامخرج له لامخلص من عقابه را نفي کرده است. اين چه ربطي به مدعا دارد؟ مدعا اين است که ما مي خواهيم لاحرجي درست کنيم که در مقابل ادله اوليه قرار گيرد و حکم آنها را بردارد. به عنوان مثال، اگر صلاة يا صوم حرجي شد و حتي در محرّمات، مثلاً در محرّمات احرام، اگر حاجي که مي خواهد مکه رود، استظلال نکند مريض مي شود. مي خواهيم از لاحرج براي اين موارد استفاده کنيم.احتمال دوم نيز يک قضيه خارجيه ميشود؛ مبني بر آن که اصار بر بني اسرائيل از مسلمين برداشته شده است و نميتوان از آن يک حکم کلي که بتواند در مقابل ادله اوليه بايستد، استفاده نمود. احتمال سوم نيز آن بود که بگوييم آيه بر ترخص عند الضروره دلالت دارد؛ اين هم به مدعاي ما ارتباطي ندارد؛ براي اينکه دست ما بسته ميشود و هر جا که شارع خودش ترخيص داده، همانجا درست است.يعني آيه به مواردي که دليل بر ترخيص داشته باشيم، محدود مي شود و جايي که دليل بر ترخيص نداريم، نميتوانيم آن را اجرا کنيم.
امّا ترخيص چيست؟ ترخيص در اينجا يعني شارع يک قائم مقامي براي حکم بيان کند؛ مثلاً نماز را ايستاده نميتوانيد بخوانيد، نشسته بخوانيد؛ وضو نميتوانيد بگيريد تيمم کنيد. حال، يک زمان ميگوييم شارع ميخواهد نفي کند، که اگر نفي آن الزام باشد، براي ما قابل قبول است. به عبارت ديگر، اين احتمال به جميع رخصتهاي خارجيهاي که شارع داده است، اشاره دارد.
فرض کنيد در مورد جهاد، اگر جهادي که ماهيتش حرج است، حرجي براي انسان پيدا شد که نميدانيم شارع در اين فرض ترخيص داده است يا نه؟ (يعني اگر ترخيص را به مجرد نفي معنا کنيم) باز دست ما بسته مي شود به مواردي که خود شارع نفي کرده است. بايد ببينيم شارع چه ترخيصي داده است؟ اعم از اين که بدلش را ذکر کرده باشد يا فقط اجازه در ترک داده باشد؛ وهکذا بنابر احتمال چهارم. احتمال پنجم باقي مي ماند که آن را فردا عرض ميکنيم. والسلام.
نظری ثبت نشده است .