درس بعد

ادله نفی حکم حرجی

درس قبل

ادله نفی حکم حرجی

درس بعد

درس قبل

موضوع: قاعده لا حرج


تاریخ جلسه : ۱۳۸۴/۷/۳۰


شماره جلسه : ۱۳

PDF درس صوت درس
چکیده درس
  • بررسی جریان قاعدة لطف در مسالة

دیگر جلسات


بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين


کلام امام خميني(ره)

قبل از ادامه بحث روز پنج‌شنبه، اين نکته را بايد تذکر دهيم که عرض کرديم در مفهوم حرج، مطلق الضيق اعتبار دارد و اين معنا که حرج يعني مشقة لا تتحمّل عادةً، وجهي ندارد و سه دليل براي ردّ اين تقييد عنوان کرديم. خوشبختانه در مطالعات بعدي به کلامي از امام(رضوان الله عليه) برخورد کرديم، که ايشان در کتاب «الطهارة» جلد دوم، صفحه 73 و74، عين همين مطلب را فرموده‌اند که از کلمات کثيري از لغويين استفاده مي کنيم حرج به معناي ضيق است، و اين قيد که لاتتحمّل عادةً، هيچ وجهي ندارد.

در نتيجه، اگر در يک موردي حرج وجود داشت ــ اعم از اين که يتحمّل عادةً يا لايتحمّل عادةً ــ مشمول ادلّهٔ نفي حرج است. و اين فرمايش امام(رضوان الله عليه) مؤيّدي است براي نتيجه‌اي که بيان نموديم.


اشکال چهارم در قاعده لطف

اشکال چهارم در قاعدهٔ لطف اشکالي است که در کلمات مرحوم نراقي(قدس سرّه) در «عوائد الأيام» در قاعدهٔ نوزدهم، چاپ جديد صفحه 65 ذکر شده است. مرحوم نراقي مي گويد: گاهي اوقات تکليفي حرجي است و در آن مشقّت و صعوبت وجود دارد؛ امّا در اين مشقّت و صعوبت، يک سهولتي که ملاکاً از اين مشقّت اعلي است، مترتّب مي شود. مثالي که ايشان زده، اين است که اگر پدري که کمال رأفت را بر فرزند خود دارد، فرزندش را از خوردن غذايي که مطلوب و لذيذ است، منع کند؛ در اين صورت، امتناع از اين غذا براي او حرجي است، اما چون يک صحّت دائميّه و سلامتي بر آن مترتّب مي شود، از نظر عقلا چنين تکليفي اشکالي ندارد.

در نتيجه، ايشان با اين اشکال مي فرمايند که گاهي لطف تکليف حرجي را اقتضا مي کند؛ بنابراين، چنين نيست که بگوييم قاعده لطف به طور کلّي مانع از تکليف حرجي است. گاهي خود لطف اقتضا مي کند که مولا يک تکليف حرجي براي رسيدن به سهولتي که اعلا از اين صعوبت و تکليف حرجي است، متوجّه مکلّف کند.


اشکال صاحب عناوين بر کلام نراقي

صاحب کتاب «عناوين»، مرحوم ميرفتاح، بيان نراقي را مورد اشکال قرار داده است. به اين صورت که مي‌گويد بين امور قهريّه و امور اختياريّه خلط شده است. در امور قهريّه مسأله همين است که شما مي گوييد؛ اما در امور قهريّه گاهي اوقات يک امر و فعل حرجي مقدّمه براي سهولت اعلا و غرض بالاتر است؛ مثل آن که گاهي خداوند انسان را به بلاياي شديدي مثل مرض و کسر عظام مبتلا مي‌کند؛ اما اين مرض يا کسرعظام، کفّارهٔ گناهان اوست و يا موجب ارتقاي درجه براي انسان در عالم آخرت مي‌شود. مرحوم ميرفتّاح مي‌فرمايند: در امور قهريه فرمايش مرحوم نراقي، فرمايش تامّي است؛ امّا در امور غير قهريّه (اختياريّه) محلّ کلام است. امور اختياريّه مثل آن که مولا عبدش را به يک امور شاقّه‌اي که تحملش براي انسان بسيار دشوار است، امر کند. از طرف ديگر، تهديد کند که اگر اين فعل انجام نشود، گرفتار عقوبت مي‌شوي. اين يک امر اختياري است و شارع به اختيار خودش چنين تکليفي را متوجّه عبيد خودش مي‌کند. مرحوم ميرفتاح مي‌گويد: شارع چطور اين را مقدّمه‌‌اي براي يک امر اعلا و يک صعوبت اعلايي قرار دهد؟ در اين مورد، توجيه نراقي جريان ندارد. مولاي حکيم و عاقل که مي داند اين عمل در عالم خارج واقع نمي شود، چنين تکليفي نمي کند؛ بلکه مولايي که يک غرض نفساني دارد، چنين کاري انجام مي دهد و چون خداوند سبحان اجلّ از اين معناست و بلکه دنبال اين است که بندگان خودش را براي طاعتش تمرين دهد، بنده را به چنين تکليفي اجبار نمي‌کند.


اشکال کلام صاحب عناوين

به نظر مي رسد که اشکال صاحب عناوين به مرحوم نراقي، اشکال واردي نيست. مناقشه‌اش اين است که چرا در تکاليف اختياريّه چنين بياني جريان ندارد؟ اگر شارع مي داند که جهاد في سبيل الله مقام بسيار بالايي براي انسان قرار مي دهد، اگر تکليف به جهاد کند که جهاد فعل حرجي است، اين هم عين همان جريان مي شود. چه فرقي مي کند؟ اين که بگوييم در امور اختياريّه جريان ندارد، بيان درستي نيست. به عبارت ديگر، مرحوم نراقي نمي خواهد بگويد شارع در همهٔ تکاليفش اين روش را دارد؛ اگر بخواهد اين روش را داشته باشد بيان درستي نيست.

ايشان مي‌گويد: شما بيان مي‌کنيد قاعده لطف اقتضا دارد که شارع تکليف حرجي نداشته باشد؛ اما ما مي‌گوييم تصادفاً لطف اقتضا مي‌کند که تکليف حرجي وجود داشته باشد. براي اين که انسان به يک غرض و سهولت اعلا برسد. بيان نراقي بيان درستي است؛ ايشان به اندازه موجبه جزئيه اين معنا را ادّعا دارند و در همين حد هم درست است. در نتيجه، اشکال چهارم هم اشکال محکّمي است.


اشکال پنجم قاعده لطف

اشکال پنجم را نيز مرحوم نراقي در قاعدهٔ نوزدهم دارد. مي‌فرمايد: شما که به قاعدهٔ لطف استدلال مي کنيد، مي‌گوييد تکليف حرجي که عادتاً و غالباً در عالم خارج واقع نمي شود، موجب کثرت مخالفت است و خداوند تبارک و تعالي به مقتضاي لطفي که بر عبادش دارد، شأنش اجلّ از اين است که آنها را در عملي قرار دهد که کثرة المخالفة در آن وجود دارد. اشکال اين بيان آن است که منشأ کثرة المخالفة چيست؟ آيا مکلّف است يا امر شارع؟

مرحوم نراقي مي‌فرمايد: منشأ اين کثرة المخالفة خود مکلّف است. مکلّف به خاطر هواهاي نفساني و بعضي از مباني که براي خودش درست مي‌کند، تکاليف را انجام نمي‌دهد. بنابراين، کثرة المخالفة ارتباطي به شارع ندارد و در نتيجه سبب نمي شود که بگوييم شارع تکليف حرجي را متوجّه عباد خودش نکند. ايشان در ادامه مي‌افزايد: اگر ما ملاک را اين‌چنين قرار دهيم که شارع نبايد تکليف حرجي جعل کند، در همهٔ تکاليف جريان پيدا مي‌کند؛ يعني در هر تکليفي که مکلّف مخالفت مي‌کند، بايد بگوييم اين تکليف نبايد جعل شود. اگر بگوييم لطف خدا در اين است که نگذاريم مکلّف به مخالفت بيفتد، بين کثرت و قلّت فرقي نيست.


جواب صاحب عناوين از اشکال مرحوم نراقي

صاحب کتاب عناوين، در مقام جواب از مرحوم نراقي فرموده است: بين المقامين فرق است و اين اشکالي که شما داريد، ناشي از عدم تأمّل در طريقهٔ عقلاست. اگر در طريقهٔ عقلا دقّت کنيد، چنين اشکالي را وارد نمي‌دانيد. در توضيح مطلب فرموده است: اگر انگيزه اين مخالفت به مکلّف مربوط باشد ــ داعي بر مخالفت مکلّف باشد ــ فرمايش شما درست است و فرقي بين قلّت و کثرت نيست؛ اما اگر داعي بر مخالفت، امر مولا باشد، يعني اگر از مکلّف سؤال کنيم که چرا اين امر را انجام نداده‌اي؟ بگويد تکليف مولا را نمي توانيم عادتاً انجام دهيم، اينجا ديگر مربوط به مکلّف نيست؛ مولا تکليفي کرده که شاقّ است و چون شاق است، نمي تواند انجام دهد؛ اگر در بين عقلا، عقل چنين عذري بياورد، پذيرفته مي‌شود؛ و عقلا چنين آمري را مذمّت مي‌کنند که چرا تکليف شاقّي که عادتاً و غالباً انجام نمي‌شود را متوجّه عبد کرده است.


مناقشه در کلام صاحب عناوين

براي اين که روشن کنيم جواب صاحب عناوين قابل مناقشه است، خود ما اشکالي مهم‌تر از همهٔ اين اشکالات، بيان مي‌کنيم تا جواب اين قسمت از کلام صاحب عناوين داده شود. آن اشکال اين است که عدليّه و معتزله قائلند به اين که احکام تابع مصالح، مفاسد و ملاکات است. اگر در يک فعلي ملاک لزومي وجود داشته باشد و شارع بيان نکند، مردم هم نمي فهمند که در اين فعل ملاک لزومي وجود دارد. عقل مردم در اين حدّ نيست که بفهمند در اين فعل، ملاکات لزومي وجود دارد.

در رسائل خوانده‌ايد ــ اين تعبير، تعبير رايجي بين اصوليين است ــ که احکام شرعيّه الطاف خداوند است در احکام عقليه. مرحوم آشتياني صاحب «بحرالفوائد» در حاشيه رسائل، چند احتمال ذکر مي‌کنند، آن احتمالي که خيلي روشن است و غالباً هم معنا مي کنند، همين است. شارع چون عالم به ملاکات است، بيان مي‌کند نماز واجب است؛ اما اگر به عقل مراجعه مي‌کرديم، عقل نمي‌فهمد که اين واجب است. عقل مي گويد اگر در صلاة يک ملاک لزومي است، بايد انتصاب کند. لذا، بيان شارع لطفٌ في الاحکام العقلية.

حال، سؤال اين است که اگر شارع مي‌داند در فعلي ملاک لزومي وجود دارد، امّا غالب مردم اين فعل را انجام نمي‌دهند، مي‌داند اين تکليف را اگر متوجه مردم کند، هيچ کس انجام نمي‌دهد؛ اينجا اگر نگويد مخالف با عقل است، عقل مي گويد شارع به مقتضاي لطفي که بر بندگانش دارد، بايد بگويد در اين فعل ملاک لزومي وجود دارد. مشقّت هم اگر دارد، بايد بيان کند؛ هرچند که حتّي هيچ کسي انجام ندهد. اگر بخواهد لغرض المخالفة، آن را تکليف کند، عقلا مي گويند درست نيست.

اما اگر ملاک لزومي مهمي دارد، بايد تکليف کند؛ ولو اين که حرجي هم باشد و مخالف با طريقه عقلائيّه نيست. به نظر ما با اشکالاتي که مرحوم نراقي فرمود و اشکال اضافه‌اي که خود ما بيان کرديم، قاعده لطف نمي‌تواند دليل «لاحرج» باشد؛ و در نتيجه، اصلاً دليل عقلي بر قاعده لطف نداريم. ايشان مصرّ است که قاعدهٔ لطف در اينجا جريان دارد و دليل عقلي از ادلّهٔ قاعده لاحرج است.


شاهد مرحوم نراقي بر دليل عقلي قاعده

شاهدي نيز بيان مي‌کنند مبني بر آن که همه فقهاء وقتي لاحرج را مطرح مي کنند، به عنوان يک قاعده کلي مطرح مي‌کنند؛ استثناء نمي‌زنند که الاّ ما خرج بالدليل؛ و اين کشف که لاحرج دليل عقلي دارد. چون اگر دليل عقلي داشته باشد، قابليّت تخصيص ندارد. احکام عقليه تخصيص بردار نيستند. اگر در بين متأخرين، بعضي‌ها از آنجا که نتوانسته‌اند برخي از اشکالات مطرح شده مثل اشکال در جهاد و خمس را حل کنند، مي‌گويند قاعده لاحرج است الاّ بعضي مواردي که دليل داريم. اما ايشان مي فرمايد: ما خود براي اين موارد استثنا بيان داريم که طبق آن، اين موارد تخصصاً خارج است.


اشکال اين بيان

بر شاهدي که ايشان ذکر مي‌کنند، دو اشکال وارد است. اشکال اول اين است که بالاخره عده‌اي از فقها گفته‌اند که اين موارد تخصيصاً از قاعده لاحرج خارج شده است. اشکال دوم: اگر دليلي آبي از تخصيص است، حتماً بايد بگوييم پشتوانه عقلي دارد، صحيح نيست. در بين آيات و روايات، موارد متعدّدي را ملاحظه مي‌کنيد که مثلاً مرحوم شيخ در «مکاسب يا رسائل» و يا فقهاي ديگر مي‌فرمايند: اين تعبير اباي از تخصيص دارد، اما اعم از اين است که عقلي باشد يا نباشد.

به عنوان مثال، در حديث «علي اليد» و قاعده علي‌ اليد مي‌گوييد: «علي اليد ما اخذت حتي تؤديه»، و اين آبي از تخصيص است و تخصيص بردار نيست. شارع در اينجا غرض مهمّي دارد که تخصيص بردار نيست. بنابراين، موارد زيادي داريم که اباي از تخصيص دارد و مع ذلک دليل عقلي وجود ندارد.


برچسب ها :


نظری ثبت نشده است .