موضوع: قاعده لا حرج
تاریخ جلسه : ۱۳۸۴/۸/۹
شماره جلسه : ۱۸
چکیده درس
-
تنبیه دوم
دیگر جلسات
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
تنبيه دوم از تنبيهات قاعده لاحرج
تنبيه دوّم در بحث قاعده لاحرج اين است که مقصود از حرج در مواردي که حکم حرجي برداشته ميشود و جعل نشده، چه حرجي است؟ آيا حرج شخصي مراد است يا حرج نوعي؟ فرق بين حرج شخصي و نوعي واضح است. در حرج شخصي، بايد عمل و تکليف نسبت به هر شخصي با قطع نظر از شخص ديگر حرجي باشد؛ ممکن است تکليفي بر يک شخصي و در شرايطي حرجي باشد، امّا براي شخص ديگر در همان شرايط حرجي نباشد. و يا ممکن است تکليفي براي شخصي در يک زمان حرجي باشد، امّا براي همين شخص در زمان ديگر حرجي نباشد.در اين صورت که حرج شخصي مراد باشد، شخص بايد با خصوصيّات زمانيّه، مکانيّه و ساير شرايط ملحوظ نظر باشد. امّا در حرج نوعي، ملاک اين است که عملي براي غالب و نوع مکلّفين حرجي باشد. يعني ممکن است نسبت به بعضي ازمکلّفين حرجي بوده و نسبت به بعضي ديگر حرجي نباشد. حال، آيا در قاعده لاحرج مقصود حرج شخصي است يا نوعي؟ به مشهور فقها نسبت داده شده که مقصود حرج نوعي است؛ امّا جمع ديگري از فقها فرمودهاند که مقصود حرج شخصي است. ما در جلسه هفتم، بعد از اتمام بحث آيات و روايات، عرض کرديم از برخي آيات حرج شخصي و از بعضي ديگر حرج نوعي استفاده ميشود.
روايات نيز به همين صورت است؛ برخي روايات در حرج شخصي ظهور دارند و برخي ديگر در حرج نوعي. نياز به تکرار بحث نيست، به مطالب جلسه هفتم مراجعه کنيد. در ميان آيات، آيه شريفه «ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ» از باب خطابي که وجود دارد ــــ يعني «ما جعل علي کلّ واحد من المکلّفين» خطاب کم ــــ گفتهاند در حرج شخصي ظهور دارد و به کلّ مکلّفٍ انحلال پيدا مي کند. آنجا عرض کرديم که اگر ضمير خطاب چنين ظهوري نيز داشته باشد که به نظر ما ندارد، خطاب در آيه شريفه را هم ميتوانيم با حرج شخصي تفسير کنيم وهم با حرج نوعي.
جايي که حرج براي اشخاص است، مسأله روشن است: «ايّها المکلّف اذا کان عليک حرجٌ فما جعل الله»؛ در جايي که حرج نوعي است نيز ميتوان همين را گفت: «ايّها المکلّف اذا کان حرجاً نوعياً لنوع المکلّفين فما جعل عليک». شاهدش نيز آن است که از فقها از آيه صوم ــــ من کان منکم مريضاً او علي سفرٍ فعدّة من أيام الاخر یُرِیدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَ لا یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ ـــــ حرج نوعي را استفاده کرده و ميفرمايند در اينجا يقين داريم که حرج، حرج نوعي است؛ اين طور نيست که بگوييم هر کسي که در سفر است، گرفتن روزه برايش حرجي است. نه، گرفتن روزه غالباً و نوعاً براي مسافر حرجي است.
لذا، اين آيه قطعاً بر حرج نوعي دلالت دارد. در حالي که در اين آيه شريفه نيز ضمير خطاب «کم» داريم.
علاوه بر اين، مولا در مقام جعل کلّ واحد واحد را در نظر نميگيرد؛ بلکه نوع مکلّفين را در نظر مي گيرد. بنابراين، در مواردي که حرج شخصي است، يقيناً مشمول قاعده لاحرج ميباشد. براي حرج نوعي نيز دليل و قرينه ميخواهيم که عبارت است ازآيات و رواياتي که در بحث لاحرج وارد شده است و به صورت گسترده بيان نموديم.
اشکال و سؤال
حال، اين سؤال مطرح ميشود که اگر گفتيم قاعده لاحرج براي امتنان است و شارع إمتناناً علي الأمّة والمکلّفين آن را مطرح فرموده است، آيا امتنان موجب ميشود که بگوييم حرج، فقط حرج شخصي است؟ پس، اگر در خصوص مکلّفي تکليف حرجي شد، امتنان اقتضا ميکند که شارع آن را از اين مکلّف بردارد؛ امّا اگر در جايي تکليفي براي نوع مردم حرجي شد، برداشتن تکليف از شخصي که براي خصوص او حرجي نيست، تناسبي با امتنان ندارد و بلکه خلاف امتنان است. بنابراين، چون آيات و روايات باب لاحرج تماماً عنوان امتنان دارد، امتنان اقتضا ميکند که حرج را حرج شخصي قرار دهيم.
جواب اشکال
به نظر مي رسد که اين بيان قابل خدشه باشد.اشکال اوّلش همان است که ديروز گفتيم که اگر امتنان به عنوان غايت «ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ» باشد، در ملاک دخالت ندارد؛ بنابراين، نميتوانيم حکم (نفي الحرج) را دائرمدار وجود و عدم امتنان قرار دهيم. همين حرف را در بحث حديث رفع نيز داريم و در جاهاي ديگر هم عين همين حرف جريان پيدا ميکند ولو اين که برخلاف مشهور است.
ثانياً بر فرض اين که بگوييم امتنان در ملاک دخالت دارد، چه اشکالي دارد که بگوييم در موردي که تکليف براي نوع مردم حرجي است، شارع آن را از نوع مردم بردارد؟ اگر بخواهد براي بعضي اين تکليف را قرار دهد، جعلش خلاف امتنان است. از نظر عقلايي نيز همين طور است. به عنوان مثال، اگر شارع در بين هزار نفر، براي 950 نفر که تکليف حرجي است، آن را بردارد؛ اما براي 50 نفر آن را قرار دهد، به نظر مي رسد برخلاف امتنان باشد. امتنان اقتضا ميکند در مواردي هم که حرج نوعي است، از ديگران نيز آن را بردارد.
بنابراين، از راه امتنان به حرج شخصي نميرسيم. و نتيجه ميگيريم امتنان هم با حرج شخصي سازگاري دارد و هم با حرج نوعي.
حرج علت است يا حکمت؟
بين اين که حرج را علّت براي نفي الحکم قرار دهيم يا اين که آن را حکمت قرار دهيم، در ما نحن فيه فرق وجود دارد. در آيات و روايات اين مسأله محل بحث بود که آيا از آيه شريفه استفاده ميکنيم حرج علّة تامّهٔ براي رفع الحکم است يا نه؟ کلمات فقها در اين مسأله مختلف بود؛ از بعضي عبارتهاي فقها استفاده ميشود که اگر حرج را علّت قرار داديم، حتماً بايد به حرج شخصي منتهي شويم. چرا که حکم يدور مدار العلّة وجوداً و عدماً؛ امّا اگر حرج را حکمت قرار داديم، از عباراتشان بالتصريح و بالاستظهار استفاده ميشود که با حرج نوعي سازگاري دارد. «ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ»، يعني اگر براي نوع مردم تکليفي حرجي بود، برداشته ميشود.فرق ميان علّت و حکمت اين است که هر جا علت باشد، معلولش هست و اگر نباشد، نيست. اگر گفتيم حرج در ادلّه لاحرج، عنوان علّت دارد، هر جا حرج باشد، معلولش که نفي الحکم است، ميآيد وگرنه معلولش نيست. اما اگر حرج را حکمت قرار داديم، چه بسا در شخصي حرج نباشد، امّا معلول باشد. لذا، ميخواهند بفرمايند که اگر حرج را به عنوان حکمت قرار داديم، ما را به حرج نوعي منتهي مي کند. به نظر ما اين بيان نيز صحيح نميباشد.
فرق نميکند که حرج را علّت قرار دهيم يا حکمت. هم علّت اعم است از اين که اين حرج شخصي يا نوعي باشد و هم حکمت. به اين صورت که اگر گفتيم در «ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ»، حرج علةٌ تامةٌ لنفي الحکم، مقتضاي عليّت اين است که اگر علّت موجود شد، معلول نيز هست و اگر نبود، معلول نيز نيست. اين با هر دو نوع از حرج سازگاري دارد. اما اگر گفتيم که حرج عنوان حکمت دارد، تقريباً مسلم مي گيرند که حتماً بايد حرج نوعي باشد و با حرج شخصي سازگاري ندارد. اگر مقداري دقّت کنيد قابل جواب است. ميگوييم مقتضي حکمت و معني حکمت چيست؟
در حکمت ميگوييم دخيل در نفي يا اثبات است، اما دخالت تامّه ندارد. بنابراين، حرج دخالت تامّه در نفي الحکم ندارد که هم با حرج شخصي سازگاري دارد وهم با حرج نوعي. خلطي که در کلمات بزرگان شده، اين است که اگر گفتيم حرج حکمت شد، در اين شخص اگر تکليف نبود، مع ذلک ميگوييم نفي الحکم شده است هرچند حرج هم نيست. پس، معلوم مي شود حرج نوعي است. اما بين حکمت واقع شدن حرج و حرج نوعي هيچ ملازمهاي وجود ندارد. ممکن است حرج، حرج شخصي باشد، حکمت هم باشد. مثل اين که در باب اسکار که مي گوييد «کل مسکرٍ حرام»، که اسکار هرچند اسکار شخصي است، امّا علّت تامّه براي حکم نيست؛ بلکه حکمت است.
بيان سوم براي اثبات شخصي بودن حرج
بيان سوم اين است که چه بسا گفته ميشود عناويني که در ادلّه شريعت وارد شده است (مانند ضرر)، ظهور در عناوين شخصيه دارد. در باب ضرر که ميگوييم استعمال آب براي انسان ضرر دارد ، مراد ضرر نوعي نيست، بلکه ضرر شخصي منظور است. و مثل «لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ...» که منظور از استطاعت، استطاعت شخصي است.در «ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ» نيز ميگوييم همانگونه که در موارد ديگر عنوان را بر مصداق شخصي حمل ميکنيد، اينجا نيز بگوييد مراد از حرج، حرج شخصي است.
اشکال اين استدلال
جواب اين است که اين کبرا که هر عنواني در مصداق شخصي ظهور دارد را قبول نداريم و کبراي تامّي نيست و اگر عناوين ادلّه را احصا کنيم، خلافش ظاهر ميشود. اين سه مطلب، به عنوان مطالب جنبي بود؛ و الاّ اصل در ادله براي ما آيات و روايات است که از آنها هم حرج شخصي را استفاده مي کنيم و هم حرج نوعي.حرج شخصي مسلّم و مورد اتفاق فقها و بزرگان است؛ حرج نوعي نيز مثال خيلي خوبش، جهاد است. بنابر اين، اگر تکليفي براي نوع مکلّفين عنوان حرجي داشت، شارع آن را بر ميدارد. قرائن ديگري غير از آيات و روايات وجود دارد؛ ولي به همين مقدار اکتفا ميکنيم. فردا إنشاءالله تنبيه سوم را عرض ميکنيم. والسلام.
نظری ثبت نشده است .