درس بعد

ادله نفی حکم حرجی

درس قبل

ادله نفی حکم حرجی

درس بعد

درس قبل

موضوع: قاعده لا حرج


تاریخ جلسه : ۱۳۸۴/۷/۱۹


شماره جلسه : ۴

PDF درس صوت درس
چکیده درس
  • بررسی روایات وارده در قاعده لاحرج

دیگر جلسات


بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين


وجه أظهريت بيان سوم از احتمال پنجم

عرض کرديم که در ميان اين احتمالات پنجگانه، بيان سوم از احتمال پنجم بر ديگر احتمالات رجحان دارد و اظهر احتمالات است. وجه اظهريت اين است  که «وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ»  يا به منزله تعليل است و يا اين­که لااقل عنوان ضابطه کليه دارد. معلل اين تعليل «جَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ» و امتثال تکاليف است. شارع مي فرمايد: تکاليف را امتثال کنيد و نهايت سعيتان را انجام دهيد، بعد هم ضابطه­ يا تعليلي ذکر مي کند كه «وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ» شارع در دين براي شما حرج جعل نکرده است و مرز «حق الجهادي» که از شما مي­خواهيم تا سر حد حرج است. هنگامي که  به حرج رسيد، شارع از شما چيزي مطالبه نمي­کند.

عرض کرديم در ذيل اين آيه نيز چندين روايت وجود دارد که به وسيله آنها نيز مي­توانيم به اين مدّعا برسيم. استدلال به اين روايات به عنوان تکميل استدلال به آيه شريفه است؛ يعني «وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ» دليل قرآني لاحرج است؛ اما در رواياتي که ائمه(عليهم السلام) به اين آيه استدلال فرموده­اند، نمي توانيم بگوييم روايت دليل بر قاعده لاحرج است؛ بلكه استدلال آنها کاشف از اين است که اين قسمت از آيه شريفه بر مدعا دلالت دارد. به عبارت روشن­تر، اگر در روايتي ائمه مي فرمودند در شريعت حرج نيست و به آيه استدلال نمي کردند، مثلاً مي فرمودند: «انّ الدين ليس بضيق يا بمضيّق»، اينجا خود روايت به عنوان دليل دوم و به عنوان يک دليل مستقل در عرض کتاب، براي فقيه دليليت دارد. اين يک نکته.


نوع استدلال ائمه به آيات شريفه

نکته دوم اين است که استدلال ائمه به آيات شريفه قرآن مي کنند، دو نوع است؛ گاهي اوقات يک تأويل و يا اعمال تعبدي هم از خودشان مي شود؛ مثلا وقتي به «دابّة الارض» مي رسند، آنجا را مثلاً بر وجود مبارک امام اميرالمؤمنين(عليه السلام) تطبيق مي كنند. در روايات نظير چنين مواردي داريم که گاهي اوقات آيات شريفه به حسب معناي لغوي يا عرفي در آن­چه که امام(عليه السلام) بيان مي کند، ندارد؛ امام به علم الهي که از ناحيه خداوند در اختيار او قرار داده شده، تأويل آيه يا يک چيزي بر خلاف ظاهر بيان مي کند و ما با قرينه مي فهميم که اينجا اعمال تعبد شده است.

لذا، در اينجا مي گوييم هرچند آيه ظهور در اين معنا ندارد، اما چون امام(عليه السلام) به عنوان مبيّن کتاب اعمال تعبد فرموده و اين بيان را براي آيه شريفه ذکر کرده است، براي ما نيز حجيت دارد.

اما نوع دوم، اين است كه ائمه همان معناي ظاهري آيه را بيان مي کنند و هيچ اعمال تعبدي در آن نيست؛ نمي خواهند تأويلي را در اينجا بيان کنند يا بر خلاف ظاهر آيه نکته اي را تعبداً بيان کنند. در اين صورت اين بيان آنان مؤيد مي شود بر آن استظهاري که از خود آيه شريفه استفاده مي شود. رواياتي که هم­اكنون مي­خوانيم، از اين نوع دوم مي­باشند؛ يعني ائمه به اين آيه شريفه استدلال فرموده­اند بدون اين­که اعمال تعبد کنند و معنايي بر خلاف ظاهر آيه بيان کنند. به عبارت ديگر، امام به عنوان اين­که آشناي به کتاب الله است و معناي ظاهري  که خداوند اراده فرموده، همين است، معنا را بيان مي کنند.


آثار اين تقسيم

اين تقسيم بندي که ذكر کرديم، آثاري دارد؛ از جمله آثارش اين است كه اگر ما باشيم و آيه شريفه «وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ»، مي­گوييم كه احتمال دارد آيه در مقام تعليل باشد و احتمال دارد كه در مقام تعليل نباشد؛ اما هنگامي كه اين روايات را بررسي مي­کنيم، قرائني بدست مي­آوريم كه از آنها تعليل را استفاده مي­کنيم. اگر کسي احتمال دهد که «وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ» فقط بيان حکمت است و خداوند نمي خواهد تعليل آورد، در اين صورت اساس استدلال از بين مي­رود و نمي توانيم براي مدعا به اين قسمت استدلال کنيم؛ چرا كه  استدلال مبتني بر علت است نه حكمت.  اين نکته را از خود روايات وارده استفاده مي کنيم.


روايات وارده درمورد قاعده لاحرج

 يک روايت را ديروز خوانديم که هم صحيحة السند بود و هم تامة الدلالة. روايات ديگري كه بيان مي كنيم، همه در جلد اول وسائل الشيعه، ابواب الماء المطلق، باب هشتم و نهم وجود دارد. 1 ) باب هشتم، حديث پنجم: «عن علي بن ابراهيم عن ابيه ـــ که ابراهيم بن هاشم است و بنا بر تحقيق موثق است ـــ عن عبد الله بن المغيره ـــ که نجاشي نسبت به او مي گويد: «ثقة ثقة لايعدل به احدٌ من جلالة ودينه وورعه»  ـــ عن ابن مسکان ـــ او نيز ثقه است ـــ قال حدّثني محمد بن ميسّر ـــ که او هم ثقه است  ـــ قال: ـــ محمد بن ميسر مي گويد ـــ سألت أباعبدالله(عليه السلام) عن الرجل الجنب ـــ از امام صادق نسبت به مرد جنبي سؤال كردم ـــ ينتهي الي الماء القليل في الطريق ـــ به آب قليلي در راه مي رسد ـــ ويريد عن يغتسل منه ـــ مي خواهد غسل کند ـــ وليس معه اناء يغرف منه ـــ ظرفي که بخواهد غرفه غرفه آب بردارد و با آن خودش را غسل دهد، ندارد؛ ـــ ويداه قذرتان ــ دو دستش هم نجس است؛ اينجا چه­کار کند؟

حضرت فرمود: ـــ قال: يضع يده ـــ يضع يده ظهور در اين دارد که دستش را به همين آب بزند ـــ ثم يتوضأ ـــ بعد از همين آب وضو بگيرد ـــ ثم يغتسل ـــ بعد هم غسل کند ـــ هذا مما قال الله عزوجل: «مَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ»  ـــ حضرت استدلال مي کنند اينکه مي گوييم آب، آب کر نيست و آب قليل است، دو دستش هم نجس است، مي خواهد غسل کند، دست­هايش را بزند در همين آب قليل، بعد هم وضو بگيرد و هم غسل کند، به اين دليل است كه خداوند فرموده ما حکم حرجي نداريم.


انفعال آب قليل

بحثي وجود دارد که آيا آب قليل به صرف ملاقات با نجاست انفعال پيدا مي کند و نجس مي شود يا نه؟ اهل سنت به عدم انفعال قائلند و مي گويند: آب قليل در صورت ملاقات با نجاست، تا مادامي که بو يا رنگ يا طعمش تغيير نکرده است، نجس نمي شود؛ در مسجدالحرام و مسجدالنبي با بعضي از آب­ها که عنوان آب قليل دارد، نجاسات را برطرف مي کنند؛ البته آنها زوال عين نجاست را نيز براي طهارت کافي مي دانند. اما  فقهاي اماميه اختلاف دارند؛ مشهور قائل به انفعال مي­باشند؛ در مقابل مشهور، افرادي مثل مرحوم فيض کاشاني مانند اهل سنت مي گويد: آب قليل به مجرد ملاقات انفعال پيدا نمي کند. يکي از ادله اي که مرحوم فيض به آن استدلال کرده، همين روايت است. در مقابل، مشهور گفته‌­اند: چون در مقابل اين روايت، روايات متعدد ديگري داريم که  بر انفعال دلالت دارند، و از آنجا كه اين روايت موافق با عامه است، بايد بر تقيه  حمل شود.

برخي گفته­اند: کلمه «قليل» در اينجا به معناي اصطلاحي نيست؛ فقها «ماء قليل» را در مقابل «ماء کر و کثير» قرار داده­‌اند؛ اما در روايات، «ماء قليل» يعني آب کمي بوده كه  شامل کر يا کرّين هم مي شود. لكن اين احتمال بر خلاف ظاهر است؛ ظاهر روايت اين است که سائل مي گويد: دو دست او نجس است و نمي تواند به آب قليل بزند، ظرفي هم ندارد که بتواند غرفه غرفه بردارد. برخي گفتند: شايد مراد از «قذرتان»، قذارت شرعي که نجاست است، نباشد؛ «قذرتان» يعني نجاست عرفي. اين‌احتمال‌ نيز بر خلاف‌ظاهر است.

احتمال چهارمي كه داده شده، اين است  که چون مستحب است انسان قبل از وضو يا غسل دستش را بشويد، اين­که مي­گويد وسيله اي ندارد که اغتراف کند، يعني مي خواهد بگويد اين کار مستحبي را نمي تواند انجام دهد؛ امام نيز مي فرمايد: اين کار مستحبي را انجام ندهد، «مَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ».

اين فرمايش نيز صحيح  نيست؛  بعداً در تنبيهات قاعده لاحرج بيان مي کنيم  که قاعده لاحرج، فقط با تکاليف الزاميه برخورد دارد و آنها را  برمي دارد؛ اما تکاليف استحبابيه را برنمي دارد. احتمال پنتجم آن است كه  مراد از وضو در اين روايت، وضوي لغوي باشد؛ نه وضوي اصطلاحي. اينها مطالبي است که در کتاب الطهاره بايد ملاحظه شود.



نكته اجتهادي

يک نکته اجتهادي عرض کنم؛ و آن اين كه اگر امام در روايتي حکمي بيان فرمودند و آن  را  به يک تعليلي معلل کردند، نمي توانيم چنين روايتي را بر تقيه حمل کنيم؛ تقيه اقتضا دارد که امام حکمي را به حسب ظاهر مطابق با نظر عامه بيان کنند؛ اما اين که حکم را بيان و معلل کنند، آنهم به يک آيه شريفه اي که  دلالتش در نزد جميع ظاهر است، به نظر ميرسد قابليت حمل بر تقيه ندارد و يا بسيار ضعيف است.

به هر حال، اينجا امام حکمي را بيان نموده و تعليلي نيز ذكر كرده اند؛ اگر مورد روايت را نتوانستيم بفهميم، آيا مانع ميشود که بگوييم: چون امام به آيه شريفه استدلال کرده­ اند، همين مقدار براي  مدعاي ما کافي است؟ يعني استدلال به اين آيه شريفه کافي است در اينکه اثبات کند اين آيه به منزله تعليل است؟ مي گوييم از روايت مي فهميم که امام(عليه السلام) بر نفي و رفع حکم حرجي به اين آيه استدلال مي کند؛ اما کدام حکم در اين روايت برداشته شده است؟ لازم نيست ما بدانيم چيست. اين اولاً.

ثانياً، اگر گفتيم يک قسمت روايت محمول بر تقيه است و قابليت استدلال ندارد، اين سؤال که  در اصول خوانده‌‌­ايد و در فقه نيز زياد مورد استفاده است، مطرح ميشود که آيا تبعيض در حجيت راه دارد يا نه؟ در اصول در بحث «امر به شيء مقتضي نهي از ضد است؟» به مناسبت مي آيد که اگر مدلول مطابقي يک دليل از حجيت ساقط شد، آيا مدلول التزامي­اش هم از حجيت ساقط مي شود؟

برخي قائلند همان طور که دلالت التزامي در وجودش تابع دلالت مطابقي است، در حجيتش هم تابع دلالت مطابقي است؛ لذا، اگر دلالت مطابقي از بين رفت، دلالت التزامي نيز از بين مي رود. از همين جا مسأله تبعيض در حجيت مطرح مي شود؛ و چون تحقيق اين است که تبعيض در حجيت درست است، بنابراين، اگر فرضاً قسمت اول روايتي محمول بر تقيه باشد، استدلال به آيه، خودش بر مدعا کفايت مي کند.

2) در همين باب، حديث يازدهم:  ـــ سند اين روايت نيز درست است ـــ  سألته عن الجنب يحمل الرکوة أو التور ـــ رکوه يا تور ظرفي است كه در آن آب مي ريختند، منتهي رکوه از جنس پوست و تور از جنس سنگ بوده  است. شايد رکوه مثل مشک باشد. ـــ فيدخل اصبعه فيه؟ ـــ انگشتش را داخل اين ظرف مي کند؛ براي غسلش چه کار کند؟

امام مي فرمايد: ـــ ان کانت يده قذرةً فليهرقها (يا در بعضي نسخ دارد اهرقه)  ـــ اگر دستش نجس بوده و داخل ظرف کرده است،  آب را دور بريزد ـــ وان کان لم يصبها قذز فليغتسل منه ـــ اگر نجاست به آن اصابت نکرده، از همين رکوه غسل کند. ـــ هذا مما قال الله تعالي: «مَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ». اينجا امام(عليه السلام) مي فرمايداگر انگشتش نجس نبوده و نجاست به اين آب اصابه نکرد، «فليغتسل منه» از اين آب غسل کند و استدلال مي فرمايند: «هذا مما قال الله تعالي مَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ». دو قسمت در اين روايت وجود دارد: يك قسمت: «ان کانت يده قذزةً» ؛ قسمت دوم: «وان کان لم يصبها»؛ قسمت دوم قرينه است بر اين که قسمت اول يعني «ان کانت يده قذزة واصابه»؛ چرا كه ممکن است انگشتش را داخل رکوه کرده باشد، اما اصابه­اي صورت نگرفته باشد. اگر به آب اصابه كرده باشد، آب قليل است و نجس شده، بنابراين بايد آن را دور بريزد؛ اما اگر «لم يصبها فليغتسل منه».


احتمالات موجود در روايت

نظر استاد: براي وجه استدلال به اين آيه، به نظر ما بهترين بيان اين است که بگوييم اينجا سائل بين علم و عدم علم مردد است كه انگشتش را در ركوه كرده و اصابه صورت گرفته يا نه؟ قسمت اول مي گويد: اگر قذز باشد واصابه، اگر دستش را داخل کرده و علم به اصابه دارد، آب نجس شده و بايد دور بريزد؛ اما اگر لم يصبها، «لم يصبها» به نظر ما دو فرض دارد؛ يک فرضش اين است که تعلم بعدم الاصابه؛ فرض ديگر آن است كه لاتعلم؛ اينجا مي فرمايد: غسل کند؛ «مَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ». به نظر ما وجه استدلال امام به اين آيه شريفه در روايت، اين فرض است.

احتمال دومي
هم وجود دارد كه در برخي از کتب آمده است، مبني بر آن كه چون انسان جنب توهم مي کند که وقتي جنب شد، قذارت تمام وجودش را مي گيرد و فکر مي کند که حتي اگر دستش به روي مشک آب هم خورد، اين آب  به درد نميخورد؛ به همين جهت امام مي فرمايد: اين طور نيست؛ بلكه بايد ببينيم آيا انگشت نجس به آب برخورد كرده يا نه؟

اشكال احتمال دوم: اين احتمال به نظر ما بعيد است؛ يعني آدم متشرع که مسائل را مي داند، فرق بين آب قليل وغير قليل، آب رکوه و غير رکوه را مي داند، چنين توهمي نميكند.

احتمال سوم: آن است كه اين روايت ناظر به يک حکم استحبابي باشد و حكم استحبابي را نفي كند. اين احتمال نيز بسيار بعيد است. به نظر ما همان احتمال  اول ـــ که البته آن را در جايي نديده­ام  ـــ ترجيح دارد.

 3) روايت ديگر در جلد نهم وسائل، باب نهم، صفحه 163، حديث چهاردهم است. وعنه ــعن شيخ طوسي ــ عن فضالة بن أيوب ــ ثقه است ـــ عن الحسين بن عثمان ـــ حسين بن عثمان بين رجال متعدد مشترک است؛ منتهي همه ثقه­اند ـــ عن سماعة بن مهران ـــ ثقه است و جلالت ابي بصير روشن است ـــ قلت لابي­عبدالله( عليه السلام) ـــ ابي بصير به امام صادق عرض مي کند ـــ انّا نسافر ـــ ما مسافرت مي کنيم ـــ فربما بولينا بالغدير، غدير بالغدير من المطر ـــ گودالهايي بوده که آب باران درآنها جمع مي شده است ـــ يکون الي جانب القريه ـــ اطراف هر دهي از اين غديرها زياد بود؛ باران که مي آمد آب در آنها جمع مي شد و آب مشروبشان هم از همين آب بود ـــ فتکون فيه العذرة ـــ به غديري رسيديم كه در آن عذره افتاده بود ـــ يبول فيه الصبي ـــ بچه مي آيد رد شود، درآن بول مي کند ـــ تبول فيه الدابه ـــ دابه هم درآن بول مي کند ـــ وتروّث ـــ روثه دابه هم در آن مي افتد؛ سؤالش اين است که ما اينجا رسيديم و مي خواهيم وضو بگيريم، چه کار کنيم؟ ــــ فقال(عليه السلام): ان عرض في قلبک منه شيءٌ ـــ اگر در قلب تو از اين وضعي که مي بيني، چيزي عارض شد ـــ فقل هکذا ــــ بگو که اين طوري که من مي گويم، عمل کنند ـــ افرج الماء بيدک ـــ آب را با دستت آشکار کن؛ يعني روثها را کنار بزن، آب که آشکار شد ـــ ثم توضأ ـــ بعد وضو بگيرـــ فانّ الدين ليس بمضيق ـــ دين ضيق نيست ـــ فإن الله يقول: «مَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ» ـــ در دين حرجي وجود ندارد.

اين روايت سندش هم معتبر است، استدلالش هم استدلال خوبي است. البته غدير معمولاً کرّ هم بوده و اين طور نبوده که بگوييم غدير خودش آب قليل است؛ بلكه گودال هاي بزرگي هم بوده که آب را براي روستايي مثلاً در آن نگه مي داشتند؛ اما حيوان و بچه در آن بول كرده و يا روثه حيوان و غائط بچه نيز ممكن است در آن وجود داشته باشد؛ امام مي فرمايد: آنها را كناربزند، آب که آشکار شد، وضو بگيرد؛ چراكه دين ضيق نيست. اگر بگوييم يجب الاجتناب من هذا الماء يا لايجوز التوضأ من هذا الماء، اين حرجي مي شود؛ زيرا، تمام مردم آن زمان آب مشروبشان از راه همين غديرها بوده است.


اشكال

احتمالي در مجموع اين روايات داده شده است که اين روايات حکمي را بر نمي دارد؛ بلكه مي گويد: وضو بگير. يعني وضو آسان است و با آبي که درآن  روث است، مي شود وضو گرفت؛ پس روايت نفي الحکم نکرد. ان ­شاء­الله جوابش را فردا عرض مي کنم. والسلام.


برچسب ها :


نظری ثبت نشده است .