موضوع: بیع
تاریخ جلسه : ۱۳۷۸/۲/۱۹
شماره جلسه : ۹۴
-
مروری بر جلسه گذشته
-
فرق بین تعلیل و معلول بودن ذیل
-
معنای رفع القلم
-
تصرفات صبی در امور یسیره و خطیره
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۳
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۷
-
جلسه ۸۸
-
جلسه ۸۹
-
جلسه ۹۰
-
جلسه ۹۱
-
جلسه ۹۲
-
جلسه ۹۳
-
جلسه ۹۴
-
جلسه ۹۵
-
جلسه ۹۶
-
جلسه ۹۷
-
جلسه ۹۸
-
جلسه ۹۹
-
جلسه ۱۰۰
-
جلسه ۱۰۱
-
جلسه ۱۰۲
-
جلسه ۱۰۳
-
جلسه ۱۰۴
-
جلسه ۱۰۵
الحمدلله رب العالمين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين
مروری بر جلسه گذشته
بیان شد در روایت قرب الاسناد عمد و خطای صبی یکی شمرده شده بود و باید عاقله متحمل آن ضرر میشد و خطای صبی در حکم خطای بالغین است. در ذیل روایت میفرمایند: «قد رفع عنهما القلم»در اینکه ذیل چیست اختلاف است. میتواند تعلیل باشد، که عمد و خطای صبی به این علت واحد است که قلم از آنها برداشته شده است و یا اینکه معلول است چون عمد و خطای صبی واحد است قلم تکلیف از آنها برداشته شده است.
فرق بین تعلیل و معلول بودن ذیل
مرحوم شیخ در فرق بین این دو استظهار مینگارد:اگر ذیل علت باشد بنابر قاعده کلیه ای که در باب علل داریم که «العلة تعمم و تخصص» دیگر علت دایرهاش محدود به موارد ذکر شده نمیشود؛ بلکه تعمیم دارد. تمام افعال صبی و مجنون را شامل است. گرچه مورد روایت، افعالی است که با قصد انجام میشوند، ولی علت، سبب عمومیت میشود و در تمام افعال صبی و مجنون نیز چنین میشود چه از روی قصد باشد یا نباشد حتی اگر در خواب نیز زد چیزی را شکست باید عاقله عهده دار آن خسارت شوند.
البته در مورد اتلاف ممکن است بگوییم چون از امور قصدیه است یا باید ولی آن را پرداخت کند یا وقتی خودش بالغ شد باید آن مالی را که تلف کرده است را تدارک کند. این مورد را ادله اتلاف از این عموم تخصیص میزند.
اما اگر «رفع القلم» معلول برای ما قبل باشد، که چون عمد و خطای صبی واحد است رفع قلم شده است، در این صورت تعمیمی وجود نداشته و تنها امور قصدی را شامل است و اموری که قصد فاعل در آنها معتبر است را باید ضامن باشد. در نتیجه اتلاف، تخصصا از این روایت خارج است.
معنای رفع القلم
مرحوم شیخ حدیث را به این صورت معنا میکنند که قلم مؤاخذه بر بالغین برداشته شده است. به صورتی که اگر بالغی این عمل را انجام میداد حتما مؤاخذه میشد، این قلم از او برداشته شده است. البته در شرع مواردی را داریم که ثوابها و عقابهایی برای صبی قرار داده شده است، که مورد آن صبی است، مثلا اگر صبی عبادتی را انجام داد ثواب داده میشود و یا مصلحتی که قاضی در خطای صبی میبیند که او را تعزیر کند و به طور کلی مواردی که موضوع عقوبت، خود صبی است، این موارد با این حدیث برداشته نمیشود.بعد از بیان این ادله مرحوم شیخ میفرمایند: به ضمیمه اجماع و روایاتی که فرمودند: «لایجوز امر الغلام کالبیع و الشراء»؛ این نکته به دست میآید که تصرفات قولی و فعلی امام نفی شده است. اگر صبی عقدی را بخواند عقدش کلا عقد است و یا اگر در هبهای که به او شده است قبول کند و هدیه را بگیرد هدیه او قبض نیست. اگر پدر به بدهکارش بگوید بدهی من را به فرزند نا بالغم بده قبض محقق نمیشود. چراکه قول و فعل او اعتبار ندارد.
تصرفات صبی در امور یسیره و خطیره
مرحوم شیخ در ابتدای امر، این تفاوت را رد میکنند. بین خطیره و یسیره تفاوتی وجود ندارد در هر دو صورت تصرفات صبی باطل است. مرحوم فیض کاشانی این تفصیل را در امور خطيره میدهد و در امور یسیره معاملات صبی را عرفا جایز میداند. مرحوم شیخ میفرماید: این اجماعی و اطلاق نص و روایاتی که در این زمینه بیان کردیم با این تفصیل سازگاری ندارد.توضیح عبارت
«ثمّ» این ثمّ میخواهد فرق بین اینکه رفع القلم علت باشد یا معلول فرق آن را بیان کند. «إنّ مقتضی عموم هذه الفقرة بناء علی کونها علة للحکم»، بنا بر اینکه این «رفع عنهما القلم» علت برای حکم باشد، چون علت سبب تعمیم میشود که مورد آن منحصر به مورد معلول نباشد، بنابر تعمیم، نتیجه عدم مؤاخذه صبي و مجنون «باتلاف الحاصل منهما» به سبب اتلافی که این دو انجام میدهند، یعنی در موارد دیگر که میگوییم من اتلف مال الغیر فهو به ضامن، صبی در این موارد ضامن نیست. «بإتلاف الحاصل منهما» بگوییم اگر صبي یا مجنون اتلاف کرد ضامن نیست.«کما هو ظاهر المحکی البعض»، بعضی از فقها چنین نظری دادهاند. «الا ان یلتزم بخروج ذلک من عموم رفع القلم»، مگر اینکه ملتزم شویم که این اتلاف تخصیصاً از رفع القلم خارج است یعنی «رفع القلم عنها الا فی الاتلاف» با دلیل دیگر آمدیم اتلاف را تخصیصاً خارج کردیم.
مرحوم شیخ میفرماید: «ولا یخلو» تخصیص «عن بعد» چون حدیث رفع القلم در مقام امتنان است، و حدیثی که در مقام امتنان است با تخصیص سازگاری ندارد؛ این بنابر اینکه رفع را علت بگیریم.
«ثمّ إنّ القلم المرفوع» این قلمی که برداشته شد، قلم مؤاخذهای است که وضع شده است بر «بالغین فلا ینافی ثبوت بعض العقوبات للصبي»، منافات ندارد که بعضی از عقوبات برای صبي ثابت باشد «کالتعزیر». در بعضی از موارد داریم که حاکم شرع میتواند صبي را تعزیر کند و اینجایی که میتواند تعزیر کند، حکم و مؤاخذه ای است که برای صبي قرار داده است و با حدیث قلم برداشته نمیشود.
در ذهنم میآید مرحوم شهیدی این «کالتعزیر» را مثال برای «ما هو الموضوع علی البالغین»، قرارداده است، یعنی «قلم المواخذة الموضوع علي البالغین کالتعزیر»، ولی ظاهراً فرمایش درستی نیست، کتعزیر مثال برای بعض عقوبات است.
«فسلّم حقّی الی هذا الصبي»، حق من را به این صبي تسلیم کن، «فسلّم مقدار حقّه الیه»، مقدار حقش را به آن صبي داد «لم یبرأ عن الدین و بقی المقبوض علی ملکه»، مقبوض بر ملک مدیون باقی میماند «و لا ضمان علی الصبيّ»، و صبيّ ضامن نیست «لأنّ المالک ضيّع»، چون مالک آمده است مال را تضییع کرده است. «حیث دفعه إلیه»، چون مالک دفع کرده است مالش را به کودک «و بقی الدین»، دین در ذمه اش باقی مانده است. «لانّه» یعنی «لانّه دینه فی الذّمة»، جایگاه دین ذمه است «و لا یتعیّن الاّ بقبض»، صحیحه تعین مییابد مگر به قبض صحیح و قبض صبي قبض صحیح نیست.
«کما لو قال ارمِ حقّی فی البحر»، اگر دائن به مدیون بگوید: حق من را بنداز در دریا. با انداختن در دریا ذمه مدیون بریء نمیشود. «فرمي مقدار حقّه بخلاف ما لو قال للمستودع»، به خلاف آنجایی که به مستودع، یعنی ودیعه گیرنده بگوید «سلّم مالی الی الصبيّ» مال من را به صبي بده، «او القه فی البحر»، یا آن را در دریا بیندازد.
فرق این دو این است که در مسئله دین، مسئله ذمه مطرح است و ذمه با قبض صحیح تعیین مییابد و قبض صبي قبض صحیح نیست. اما در اینجایی که ودعی مالش را ودیعه گذاشته است پیش مستودع، اینجا ذمه مطرح نیست، مال معین است، «و لا یجوز لأحد ان یتصرف فی مال اخی الا باذنه»، اگر مستودع اجازه داد، یعنی ودعی اجازه داد به مستودع گفت مال من را بینداز در دریا، یا بیرون خانه بگذار و یا مال من را به صبي بده و اینجا که قبض در آن معتبر نیست چون مال معین است، اشکالی ندارد.
«لأنّه امتثل امره فی حقّه المعیّن»، در حقی که معین است و کلی در ذمه نبوده است.
در درس یکی از اساتید ما همین بحث بیع صبيّ مطرح بود و نظریه فیض که مطرح شد ایشان میفرمودند که نظریه فیض را نمیتوانیم کنار نظریه علامه قرار دهیم، علامه کجا فیض کجا، البته در مقام فقاهت، ممکن است فیض در مقامات و علوم دیگر مقدم باشد بر خیلی از این فقها؛ اما در فقاهت فیض با علامه، با شهید، با شیخ طوسی و محقق بسیار فاصله دارد.
مرحوم شیخ میفرماید: «فإنّ الحرج ممنوع سواء أراد أن الحرج یلزم من منعهم عن المعاملة فی المحقّرات»، چه اراده کند فیض که حرج لازم میآید از منع صبیان از معامله در محقرات «و التزام مباشرة البالغین لشرائها» و دنباله آن را نفرموده است و مرحوم شیخ میفرماید: کجا حرج لازم میآید؟ اگر بگوییم بالغین معاملات یسيره را انجام دهند.
نظری ثبت نشده است .