درس بعد

بحث ضدّ

درس قبل

بحث ضدّ

درس بعد

درس قبل

موضوع: ضدّ تا آخر واجب تخییری


تاریخ جلسه : ۱۳۸۲/۹/۲۶


شماره جلسه : ۴۵

PDF درس صوت درس
چکیده درس
  • اشکال دوم بر ترتب و جواب نائینی به آن _نکته اخلاقی

دیگر جلسات

بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين

خلاصه بحث گذشته

در اين مقدمه سوم عرض كرديم كه مرحوم نائيني ميفرمايد كه ما غرضمان از بيان اين مقدمه اين است كه دو اشكال مهمي كه بر ترتب وارد شده جواب بدهيم.

ان قلت: يك اشكالش را ديروز نقل كرديم و توضيح داديم. اشكال دومي كه بر ترتب شده اين است كه قائلين بر ترتب ميگويند امر به اهم به صورت مطلق هست و امر به مهم به صورت مشروط است آنوقت مدعي هستند كه اين دوتا امر درست است كه در عرض يكديگر نيستند اما زماناً با يكديگر اتحاد دارند و تقارن دارند؛ مستشكل ميگويد كه شما كه امر به مهم را مشروط قرار داديد مشروط به چه قرار ميدهيد الان يك امر داريد به نجات اين غريق كه حال افرض كنيم كه يك غريقي است كه يك آدم عالمي است يك امر دوم داريم به نجات غريق دوم كه عنوان جاهل را دارد و اين مهم است و اولي اهم است امر به مهم را شما ترتبي ها ميگوييد مشروط به عصيان امر به اهم است مستشكل در اينجا ميگويد اين شرط يا خود عصيان است يا تعقب العصيان است امر به مهم مشروط است يا به عصيان امر به اهم يعني همان عصيان واقعي وخارجي يا مشروط است به تعقب العصيان آنوقت ميگويد ما در هر دو فرضش اشكال ميكنيم و اثبات ميكنيم كه در هر دو فرض اين دو تا امر در يك زمان واحد با هم اجتماع پيدا نميكند و آنچه كه شما ترتبي ها ميخواهيد به او برسيد اين است كه اين دو امر(امر به اهم وامر به مهم) در يك زمان با هم اجتماع پيدا بكنند ميگويند كه اگر امر به مهم مشروط به عصيان امر به اهم باشد اين معنايش اين است كه اول امر به اهم عصيان ميشود بعد كه عصيان كه شرط براي امر به مهم است محقق شد آنگاه امر به مهم محقق ميشود عصيان را شما مي آييد شرط قرار ميدهيد براي فعليت امر به مهم؛

پس اول بايد عصيان محقق شود در مرتبه بعد و در مرتبه متأخر امر به اهم موجود شود در نتيجه ميگويند در اين فرض كه ما خود عصيان را شرط قرار داديم قبول داريم ما اينجا طلب جمع بين ضدين محقق نميشود اما امر به مهم چون مشروط به عصيان است اين متأخر از عصيان است بايد عصيان امر به اهم كه شد امر به اهم ميرود كنار بعد امر به مهم محقق ميشود؛ تشبيه ميكنند ميگويند مثل اين ميماند كه اگر مولا ما را مكلف بكند به طهارت ترابيه بعد از اين كه طهارت مائيه ممكن نيست، اين را همه قبول دارند اين را هيچ نيازي به نظريه ترتب هم ندارد طهارت مائيه اگر ممكن نشد آنوقت در رتبه بعد نوبت ميرسد به طهارت ترابيه اينجا شما عصيان را شرط قرار داديد وقتي عصيان را شرط قرار داديد ديگر در زماني كه امر به اهم عصيان شده امر به مهم وجود ندارد چون امر به مهم متأخر از عصيان است امر به اهم است در اين زمان كه امر به مهم فعليت پيدا ميكند امر به اهم فعليت ندارد عصيان شده تمام شده در زماني كه امر به اهم دارد عصيان ميشود هنوز شرط نيامده هنوز امر به مهم نيامده پس اين دو تا امر تقارن زماني با يكديگر پيدا نميكند و اساس ترتب از بين ميرود اساس ترتب اين است كه اين دوتا امر تقارن زماني پيدا بكند.

مستشكل ميگويد اگر بياييد خود تعقب را شرط قرار ندهيد وصف تعقب را شرط قراربدهيد يعني عصيان را شرط قرار ندهيد تعقب به عصيان را شرط قرار بدهيد و بگوييد امربه مهم اذا كان متعقباً لعصيان لامر به اهم آنوقت امر به مهم فعليت دارد اين لازمه اش اين است كه قبل از عصيان امر به اهم هم امر به مهم باشد هم امر به اهم باشد و ميشود طلب جمع بين ضدين اگر ما آمديم تعقب را يعني مثل اين كه هماني كه در باب بيع فضولي خوانديد كه ما مي آئيم ميگوييد اين عبد متعقب للاجازه ولو اجازه اش دو سال ديگر بيايد اما همين كه ما علم داريم كه دوسال ديگر مالك اجازه ميدهد از همين حالا صفت تعقب وجود دارد دو سال ديگر هم كه اجازه مي آيد ما ميفهميم كه عبد از همان دو سال پيش متصف بود به اين كه متعقب للاجازه در همان حين ايجادش و تحققش در اينجا هم همينطور است اگر ما تعقب  العصيان را شرط قرار داديم براي امر به مهم معنايش اين است كه امر به اهم هست امر به مهم هم شرطش كه عبارت از تعقب عصيان است خود امر به مهم الان فعليت دارد ولو عصيانيش يعني عصيان كه عبارت از عصيان اهم است نيم ساعت بعد بشود اما از همين حالا متعقب العصيان اينجا لازم مي آيد طلب جمع بين ضدين و اين محال است.

پس خلاصه اشكال اين شد اگر ما شرط را عبارت ازخود عصيان قرارداديم مستشكل ميگويد ما قبول داريم طلب جمع بين ضدين را(كه مثل مرحوم آخوند اگر يادتان باشد در اول بحث ترتب كه ما نظريه آخوند را گفتيم آخوند فرموند قول به ترتب همان استحاله را دارد كه طلب جمع بين ضدين است) مستشكل در اينجا ميگويد اگر شما عصيان خارجي را شرط قرار داديد گفتيد امر به مهم مشروط به عصيان امر به اهم است نتيجه اش اين است كه اين دوتا امر تقارن زماني پيدا نميكند اگر تقارن زماني پيدا نكرد ديگر تمام ترتب و اساس ترتب فرو ميريزد اگر شرط را تعقب العصيان قرار داديد اينجا مستلزم طلب جمع بين ضدين است اساس ترتب اين است كه اين دوتا امر در يك زمان واحد فعليت داشته باشد. در همان حين عصيان امر به اهم ترتبي ها ميگويند هم امر به اهم فعلي است هم امر به مهم فعلي است در حين عصيان نه قبلش نه بعدش.

قلت: مرحوم نائيني در جواب ميفرمايد ابتداءا ما همان شق اول را اختيار ميكنيم(كه شق اول اين است كه ما شرط را خود عصيان قرار بدهيم) ميفرمايد اين كه شما آمديد گفتيد تقارن زماني به وجود نمي آيد اين مبني است بر اين كه ما همين نظريه مشهور را قائل شويم كه هر حكمي را از شرط خودش متأخر ميداند مشهور قائلند در باب احكام و شرائط بايد شرط محقق بشود بعد از آني كه محقق شد آنوقت حكم محقق شود قائل به تأخر حكم از شرط هستند؛ اگر اين نظريه را قائل شديم ميگوييم خوب آقا اول بايد عصيان بيايد عصيان كه آمد ديگر امر به اهم تمام ميشود بعد كه امر به مهم مي آيد در زمان امر به مهم ما ديگر چيزي به نام امر به اهم نداريم ايشان ميفرمايد ما اصلا اين مبنا را قبول نداريم اين كه حكم متأخر از شرط باشد ما اصلا اين مبنا را قبول نداريم بلكه ما معتقديم در تمام خطابات فعليت خطاب و فعليت شرط او در يك زمان واحد است در يك زمان كه آن زماني كه شرط فعليت دارد در همان زمان هم خطاب فعليت دارد بلا تقدما و تأخر، هيچ گونه تقدم وتأخري هم در كار نيست در نتيجه ميفرمايد كه اينجا عصيان شرط براي امر به مهم است ميگوييم  آن زماني كه عصيان محقق است آن زماني كه عصيان فعليت دارد همان زمان امر به مهم فعليت دارد نه بعد از آن زمان نه متأخر ازآن زمان.

اشكال: آنوقت اينجا يك اشكالي هم مرحوم نائيني به مرحوم شيخ انصاري دارند ميفرمايند اين هم از قرائب شيخ انصاري است(كه مرحوم شيخ در اينجا مرحوم شيخ و مرحوم آخوند اينها از منكرين ترتب هستند) مرحوم شيخ در اينجا آمده همين مسأله تأخر را مطرح كرده فرموده است كه حكم كه عبارت از امر به مهم است متأخر از شرطش است كه عصيان است اول عصيان مي آيد بعد امر به مهم مي آيد در حالي كه ميفرمايد در جاي ديگري از كتاب رسائل مرحوم شيخ تأخر حكم از شرط را محال ميدانند آيا شيخ ميخواهد بين شرائط فرق بگذارد بگويد اگر يك شرطي از قبيل عصيان باشد حكم متأخر است اما سائر شرائط مثل بلوغ و عقل و...، در آنها حكم متأخر نيست نميشود همچنين فرقي را قائل شد. (بالاخره يك اشكال تعافدي در اين جا بين الهلالين مرحوم نائيني به مرحوم شيخ انصاري دارند).

لذا در اينجا مرحوم نائيني ميفرمايد ما معتقديم زماني كه شرط فعليت پيدا ميكند همان زمان زماني است كه خطاب فعليت دارد و ديروز عرض كرديم در مورد هر خطابي ايشان ميفرمايد اين سه زمان يعني زمان فعليت خطاب زمان فعليت شرط و زمان امتثال يا عصيان اين سه تا زمانها ايشان ميگويد مقارن با يكديگر است اينطور نيست كه بگوييم الان زمان شرط است بعد از شرط زمان حكم است بعد از حكم زمان امتثال  است و اگر ما باشيم به لحاظ سطحي و بدوي حتي به لحاظ عرفي ميگوييم اول بايد شرط بيايد بعد بايد حكم بيايد بعد كه حكم آمد تازه زمان امتثال شروع ميشود.

 ايشان ميفرمايد اگر دقت شود زمان فعليت درخطاب و فعليت در شرط و زمان امتثال يا عصيان يك زمان واحد است نتيجه اين ميشود در زمان عصيان امر به اهم خود امر به اهم فعليت دارد. تعبيري كه ايشان دارد ميفرمايد مگر ميشود ما بگوييم عصيان معدوم انسان كند بايد در همان زمان امر به اهم فعليت داشته باشد تا انسان عصيان كند بايد فعليت داشته باشد تا امتثال محقق شود نميشود عصيان معدوم يا امتثال معدوم معنا ندارد لذا همان زماني كه انسان دارد امر به اهم را عصيان ميكند همان زمان امر به اهم فعليت دارد و از اين طرف چون عصيان را شرط براي امر به مهم قرار دادند همين زماني كه دارد عصيان ميكند و شرط فعليت دارد همين زمان امر به مهم هم فعليت دارد فثبت المطلوب، مطلوب  اين است كه ما بگوييم امر به مهم و امر به  اهم در يك زمان واحد فعليت دارد نعم لا مناس و هيچ چاره اي نيست از اين كه بگوييم يك اختلاف رتبي بينشان هست يعني بگوييم فعليت زماني هردوشان در يك زمان فعليت دارند اما از نظر رتبه فعليت امر به مهم متأخر است از امر به اهم، منتهي اين در رتبه است اما در زمان نيست همانطور كه علت ومعلول اختلاف در رتبه دارند اما اتحاد در زمان دارند اين جا هم همينطور است.

و اساس اين ادعاي ايشان را همانطور كه ديروز عرض كرديم ايشان حكم را موضوع را شرط و خطاب را اينها را تماماً تشبيه فرموده به علت و معلول تكويني ميفرمايد درست است كه مثل علت و معلول تكويني نيست اما نظير اوهست احكام علت و معلول تكويني در اينها هم جريان دارد امتثال به منزله معلول  است خطاب به منزله علت است شرط به منزله علت است حكم نسبت به او به منزله معلول است اينها هركدام را با هرچه مقايسه كنيد فرق پيدا ميكند همين خطاب نسبت به امتثال به منزله عليت، نسبت به معلول و همين خطاب نسبت به شرط عنوان معلول را پيدا ميكند نسبت به علت مستشكل در اينجا به مرحوم نائيني ميگويد كه ما شنيديم كه از چيزهايي كه مسقط براي تكليف است عبارت از عصيان است نتيجه اين است كه در فرضي كه امر به اهم عصيان ميشود و عصيان را ما شرط براي امر به مهم قرار داديم عصيان امر به اهم به امتثال امر به مهم است در زمان امر به مهم امر به اهم عصيان شده عصيان از مسقطات تكليف است ما براي سقوط تكليف چند سبب داريم يك سبب خود امتثال است انسان اگر يك تكليفي را امتثال كرد تكليف ديگر ساقط ميشود يك سبب عصيان است اگر انسان تكليف را عصيان كرد بعد از عصيان براي اين كه دو مرتبه بر ذمه او مكلف باشد نياز به امر جديد دارد مولا فرموده اقم الصلاه لدلوك الشمس الي غسق اليل، اگر در اين زمان عصيان كرديم براي بعدش نياز به امر جديد دارد پس عصيان يكي از اموري است كه مسقط تكليف است و يكي از اموري كه مسقط تكليف است منتفي شدن موضوع است بعنوان يك جنازه اي اينجا هست بر ما تجهيز و تكوينش واجب است اما اگر سيل آمد و اين جنازه را برداشت و برد يا زمين رانش پيدا كرد و اين جنازه خودش رفت در اعماق زمين، اينجا ديگر موضوع منتفي ميشود مستشكل ميگويد حالا كه عصيان مسقط است الان كه دارد امر به مهم را امتثال ميكند.

پس ديگر امر به اهم فعليت ندارد چون ساقط شده مرحوم نائيني در جواب از اين اشكال ميفرمايد باز اگر ما بياييم بگوييم زمان خطاب بر زمان امتثال و عصيان مقدم است اين حرف درست است اگر گفتيم يك زماني داشتيم زمان خطاب بعد زمان امتثال يا عصيان ميشود اين زمان عصيان اگر آمد اين خطاب قبلي ساقط ميشود درحالي كه ما زمان خطاب را مقارن با زمان عصيان و زمان امتثال ميگيريم به تعبير ديگر ميفرمايد امتثال و عصيان يتواردان علي موضوع واحد يعني هر دو نسبت به يك موضوع وارد ميشوند ميگويند امتثال امر عصيان امر و زمان هركدام مقارن زمان ديگري است همان زماني كه شما داريد امتثال ميكنيد همان زمان ظرف براي عصيان است يعني ميتوانستيد امتثال نكنيد عصيان كنيد آن زماني كه داريد عصيان مي كنيد ظرف براي امتثال است زمان واحدهما عين زمان ديگري است لذا خطاب تقدم زماني همانطوري كه بر امتثال ندارد تقدم زماني بر عصيان هم ندارد. خطاب اهم تقدم زماني برعصيان خودش ندارد يعني آن زماني كه دارد اهم عصيان ميشود همان زمان, زمان فعليت خطاب اهم است چون اين شرط مهم است گفتيم فعليت شرط همان زمان فعليت خطاب است پس در همان زمان هم خطاب به مهم فعليت دارد.

مرحوم نائيني از دو طرف وارد شده از يك طرف اثبات كرده خطاب به مهم مأخر از شرط خودش نيست شرطش هم عصيان است از يك طرف هم اثبات كرده خطاب به اهم هم مقدم بر عصيان نيست يعني در اين اشكال دوم آنچه كه مرحوم نائيني خيلي تلاش بر آن ميكند همين است: ابتدا اثبات ميكند خطاب به مهم متأخر از عصيان نيست بعد اثبات ميكند خطاب به اهم هم مقدم بر عصيان نيست در زمان عصيان هم خطاب به اهم فعليت دارد هم خطاب به مهم فعليت دارد اين هم جواب.
بعد ميفرمايد اين كه شما شنيديد عصيان مسقط تكليف است عصيان در ظرف خودش كه منقضي بشود يعني اگر عصيان آمد ظرف عصيان منقضي شد يعني ديگر نه زمان امتثال  است نه زمان عصيان اگر منقضي شد بعد از انقضا آنوقت ما ميگوييم اين مسقط براي تكليف است(اين يك تتمه خيلي مختصري دارد كه عرض ميكنم).


نكته اخلاقي
در اين آيه شريفه سوره انعام آيه 125 اين را واقعا ما بايد با تدبرخيلي بيشتر قرائت كنيم فَمَن يُرِدِ اللَّهُ أَن يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ ۖ وَمَن يُرِدْ أَن يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقًا حَرَجًا كَأَنَّمَا يَصَّعَّدُ فِي السَّمَاءِ...
در اين قسمت اول آيه ميخواهم يك تنبهي بدهم كه فمن يرد الله أن يهدي، اين هدايت يك هدايت خاصي است كه مربوط به يك گروه خاصي از مومنين است حتي اين هدايت يك هدايتي است كه نتيجه او و اثر او يشرح صدره للاسلام است شرح به معناي باز شدن و بسط پيدا كردن است خدا سينه او را بسط ميدهد للاسلام اين للاسلام معنايش فقط دين اسلام و تدين به دين اسلام نيست اين اسلام يعني كه انسان درجميع امور چه امور اعتقادي چه امور عملي در همه امور تسليم شود و انسان به مقامي ميرسد كه اگر يك مطلب حقي به او القا شود صدر او آنچنان است كه غير از حق نميپذيرد و فقط در مقابل حق تسليم ميشود يعني ديگر به مقامي رسيده كه سينه او و صدر او فقط ظرف براي تسليم معارف حق  است اعمال حق است اقوال حق است يعني به حدي ميرسد كه اصلا خودش مي تواند حق را از باطل كاملا هم تشخيص بدهد و هم نسبت به حق پذيرا باشد ما عده اي از مومنين داريم كه واقعا اينطور نيست كه تسليم هرمطلب حقي باشيم گاهي اوقات ميدانيم كه اين مطلب مطلب حق است ما ميدانيم ان الموت الحق، ان الصراط الحق ان النشور الحق، همه اينها را ميدانيم حق است اما گاهي اوقات تسليم نيستيم در مقابل اين تسليم به اين معنا است كه انسان واقعا بپذيرد و در اعمالش اين پذيرش و قبولي كه دارد اينها اثر بگذارد اگر در اعمالش اثر نگذاشت كشف از اين ميكند كه ممكن است ميداند اما نپذيرفته اين را عرض ميكنم اولا اين مسيري كه ما درش قرار داريم تقريبا در مسير همين هدايت است اين هدايتي كه در اينجا است در درجه اول براي پيامبران براي ائمه معصومين(عليه السلام) است و سر اين كه هيچ پيامبري قولش مناقض با پيامبر ديگر نيست اين است كه تمام اينها به مرحله اي رسيدند كه يشرح صدره و تسليم الحق و الحقائق آنوقت در ذيل اين آيه شريفه يك روايتي است كه از پيامبر اكرم سئوال كردند كه شرح صدر يعني چه؟ پيغمبر فرموده است كه يعني خداوند نوري را در قلب او قرار ميدهد باز سوال كردند كه علامت اين نور چيست از كجا بفهميم كه چنين نوري هست؟ فرمودند كه سه تا علامت دارد:

 1- تجافي از دار غرور 2- انابه به دار خلود 3- استعداد براي موت قبل النزول الموت.
اين نور كه در قلب انسان قرار گرفت و انسان تسليم شد ازا ين دار غرور و دار دنيا رويگردان ميشود اين رويگرداني هماني است كه ازش تعبير ميشود به زهد, زهد معنايش اين نيست كه انسان يك لباس پاره بپوشد يك وجود متعفني ازخودش درست كند اين برخلاف زهد است و زهد معنايش اين است كه اگر امروز واقعا بنيشيند حساب كند از امور دنيا چه دارد اينهايي كه همه از مظاهري است كه درگرد او هست اگر فرض كند كه اموالش را ازش گرفتند يا مصيبتهاي ديگر مثل فقدان اولاد و... در او تأثيري نگذارد(چون وقت نيست اين را در هفته آينده دنبال ميكنيم).

برچسب ها :


نظری ثبت نشده است .