درس بعد

اوامر ، متعلق اوامر و نواهی

درس قبل

اوامر ، متعلق اوامر و نواهی

درس بعد

درس قبل

موضوع: ضدّ تا آخر واجب تخییری


تاریخ جلسه : ۱۳۸۳/۲/۲۹


شماره جلسه : ۹۱

PDF درس صوت درس
چکیده درس
  • یک بحث منطقی و فلسفی: آیا کلی طبیعی در خارج وجود دارد یا نه؟

دیگر جلسات

بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين

خلاصه بحث گذشته

عرض كرديم كه در اين نزاعي كه مطرح شده كه آيا اوامر و نواحي به طبايع تعلق دارد يا به افراد؟ كلمات بزرگان در خود عنوان اين نزاع مضطرب هست. و در اينكه مقصود از اين نزاع چيست احتمالات متعددي وجود دارد، در بحث ديروز سه احتمال را عنوان كرديم و بحث كرديم.
احتمال چهارم كه اين احتمال در كلمات بزرگاني مانند مرحوم محقق اصفهاني در نهايه الدرايه در جلد دوم آنجا ايشان عنوان فرمودند و بعد از ايشان بعضي از تلامذة بزرگ ايشان مثل مرحوم آقاي خوئي(قدس سره) تبعيت كردند و آن اين است كه مقصود از اينكه آيا اوامر به طبايع تعلق پيدا مي كند يا افراد برمي گردد به آن نزاعي كه در منطق و در فلسفه عنوان شده و آن اين است كه آيا كلي طبيعي در عالم خارج وجود دارد يا خير؟ كساني كه مي گويند كلي طبيعي در عالم خارج وجود دارد اينها مي گويند اوامر به طبايع تعلق پيدا مي كند و كساني كه مي گويند كلي طبيعي در عالم خارج وجود ندارد اينها قائل هستند به اينكه اوامر و نواهي به افراد تعلق پيدا مي كند.

حالا براي روشن شدن اين فرمايش اين بزرگان اينجا بايد به عنوان مقدمه چهار مطلب روشن باشد: مطلب اول اين است كه هيچ كسي قائل نيست به اينكه اوامر و نواحي به خود اين وجودي كه الان در خارج موجود است تعلق پيدا ميكند، يعني كساني كه مي گويند اوامر به افراد تعلق پيدا مي كند قطعاً مرادشان اين وجود معين موجود در عالم خارج نيست، چرا؟ براي اينكه به تعبيري كه رايج بين اصوليين است مي گويند خارج ظرف براي سقوط تكليف است، وقتي كه مكلف اين عمل را در خارج آورد و در خارج وجود پيدا كرد اين وجود خارجي معين مي شود مسقط براي تكليف و براي امر مولي پس اين يك مطلب كه كساني كه مي گويند اوامر به افراد تعلق پيدا مي كند مقصودشان از اين فرد اين وجود خارجي است معين نيست.

مطلب دوم كساني كه مي گويند اوامر به طبايع تعلق پيدا مي كند آنها مقصودشان طبيعت و ماهيت با قطع نظر از وجود در عالم خارج نيست، حالا اگر يك طبيعتي اصلاً در عالم خارج وجود پيدا نمي كند يا وجود پيدا نكرده اين طبيعت در اينجا مقصود نيست، چرا؟ براي اينكه طبيعت با قطع نظر از وجود در عالم خارج يك امر ذهني است و اموري كه عنوان ذهني محض را دارند اصلاً قابليت تعلق امر را ندارند، مولي نمي تواند بگويد آن طبيعت ذهنيه اين متعلق براي مطلوب من هست و متعلق براي امر قرار بگيرد. پس اين هم مقدمة دوم كه كساني كه مي گويند اوامر به طبايع تعلق پيدا مي كند به طبيعت با قطع نظر از وجود در عالم خارج مقصودشان نيست.

مقدمة سوم

اين است كه ما وقتي كه مي گوييم در عالم خارج طبيعي وجود دارد، كساني كه مي گويند كلي طبيعي در عالم خارج موجود است باز مقصودشان اين نيست كه در عالم خارج يك چيزي وجود دارد كه ينطبق علي كثيرين همانطوري كه كلي در عالم ذهن انطباق بر افراد كثيره دارد در عالم خارج هم كساني كه مي خواهند بگويند طبيعي وجود دارد بگويند در عالم خارج هم ما يك كلي طبيعي منطبق بر كثيرين در عالم خارج داريم، چرا چنين چيزي نمي تواند باشد براي اينكه خارج ظرف براي تشخص است ظرف براي جزئيت است اصلاً چيزي به عنوان كلي بخواهد در خارج باشد و منطبق بر كثيرين باشد چنين چيزي ما نداريم و امكان ندارد، اين هم مقدمة سومي كه در اينجا بيان مي شود.
مقدمة چهارم اين است كه اگر كسي قائل بشود به اينكه كلي طبيعي در عالم خارج وجود دارد همانطوري كه در مقدمة سوم گفتيم مقصود يك چيزي كه منطبق بر كثيرين باشد نيست، در اين مقدمة چهارم مي گوييم مقصود يك چيزي كه مباين با وجود افراد هم باشد نيست، نمي خواهيم بگوييم كه آقا در عالم خارج يك چيزي هست به عنوان كلي طبيعي اين يك وجود دارد اما افراد هر كدام يك وجود ديگري دارند.

حالا بعد از اينكه اين چهار مطلب به عنوان مقدمه ذكر شد در منطق و فلسفه اين نزاع را دارند كه آيا كلي طبيعي بعد از اينكه مي آيند مي گويند ما كلي سه قسم داريم كلي عقلي و منطقي و طبيعي مي گويند آيا كلي طبيعي در عالم خارج وجود دارد يا اينكه در عالم خارج وجود ندارد، خوب اينجا بحث هاي خيلي زيادي شده برخي معتقدند كه اصلاً كلي طبيعي در عالم خارج وجود ندارد به هيچ نحوي، كلي طبيعي هم مثل كلي عقلي جايگاه او فقط ذهن است.

اما گروه ديگر قائل هستند به اينكه كلي طبيعي در عالم خارج موجود است، خوب حالا كه مي گويند در عالم خارج موجود است اينها باز دو دسته شدند و دو گروه شدند برخي قائل هستند به اينكه كلي طبيعي وجودش عين وجود  افرادش است، يعني ما در عالم خارج از اين وجودي كه موجود است مي گوييم اين وجوب به يك اعتبار وجودٌ لطبيعي و به يك جهت و اعتبار ديگر مي گوييم وجودٌ للافراد برخي مي گويند نه ما كه مي گوييم كلي طبيعي در عالم خارج موجود است،  الحق ان الكلي الطبيعي موجودٌ اما نه خودش به وجود افراده، يعني وقتي كه مي گوييم كلي طبيعي موجود است خودش موجود نيست اما افرادش در عالم خارج وجود دارند، آمدند گفتند اين چنين كه حالا ما نمي خواهيم وارد بحث اين بحث فلسفي مفصل بشويم كه يك بحث مهمي هست، حتي در ميان فلاسفة غرب هم اين بحث مطرح است و اينچنين نيست كه فقط در بين فلاسفة اسلامي مطرح باشد كه اصلاً فلاسفة غربي قائل هستند به اينكه كلي فقط يك لفظ است حتي معنا هم ندارد، مفهوم هم ندارد كه خوب اين يك آثار مهمي هم دارد در پيش آنها ما يعني اينجا روي اين مبنا كه اگر آمديم گفتيم كلي طبيعي در عالم خارج موجود است اين يك، و وجودش اينچنين نيست كه بگوييم به وجود افراد است، بلكه متحد با وجود فرد است، يعني اين وجود در عالم خارج از يك جهت مي توانيم اسناد بدهيم به خود طبيعت بگوييم وجودٌ للانسان، اين زيد موجود در عالم خارج بگوييم وجودٌ للانسان حقيقتاً و وجودٌ للفرد اين هم باز اسنادش اسناد حقيقي است، به جاي اينكه بگوييم زيدٌ موجودٌ اگر آمديم گفتيم الانسان موجودٌ اين هم درست است كساني كه مي گويند كلي طبيعي در عالم خارج موجود است اينها مي گويند همانطوري كه اسناد وجود به اين فرد يك اسناد حقيقي است، اسناد همين وجود به طبيعت هم يك اسناد حقيقي است، ما مي توانيم بگوييم زيدٌ موجودٌ حقيقتاً به جاي اين مي توانيم بگوييم الانسان يعني طبيعت الانسان موجودٌ آن هم حقيقتاً، اسناد، اسناد حقيقي است آنهايي كه مي گويند كلي طبيعي در عالم خارج وجود ندارد آنها مي گويند در اينجايي كه زيد در عالم خارج است فقط ما اسناد حقيقي را نسبت به فرد مي توانيم بدهيم بگوييم زيدٌ موجودٌ حقيقتاً، اما اين وجود را اگر بخواهيم اسناد بدهيم به طبيعي بگوييم الانسان موجودٌ في الخارج اين ديگر اسناد اسناد حقيقي نيست اين اسناد مي شود اسناد مجازي، اينها فرمودند كه كساني كه در اين بحث البته حالا اينجا يك جزئيات ديگري هم در كلمات بزرگان هست كه حالا ما بياييم در اينجا اين بحث را مطرح بكنيم كه خود افراد در خارج تمايزشان بالوجود است يعني ايني كه زيد را از عمرو جدا مي كند ما به الامتياز اينها وجود است و باز ايني كه زيد و عمرو را از آن ما مي آييم يك مفهوم موجودٌ از اينها انتزاع مي كنيم نتيجه اين مي شود ما به الاشتراك اينها هم وجود است، اصلاً در فلسفه اثبات مي كنند كه مصاديق و افراد در ما به الامتياز و ما به الاشتراك مشترك هستند، يعني ما به الامتيازشان وجود است،‌ ما به الاشتراكشان هم عنوان وجود را دارد، ما به الاشتراك بر مي گردد به طبيعي و ما به الامتياز برمي گردد به افراد.

حالا ما وارد اين جزئيات لزومي ندارد ديگر بشويم و بحث را تطويل بدهيم فقط اين را به عنوان توضيح براي اين نظريه داريم عرض مي كنيم كه كساني كه قائل هستند كه كلي طبيعي در  عالم خارج موجود است اين يك، و وجودش عين وجود فرقش هست اين دو، نه اينكه بگوييم يك وجودي مباين با وجود فردش دارد، در خود منطق ملاحظه فرموديد تحقيق اين است كه مي گويند نسبت كلي طبيعي به افراد آنچه كه آن رجل همداني گفته كه نسبت اب به ابناء كثيره است نيست، بلكه نسبت نسبت آباء به ابناء است، نسبت وقتي نسبت آباء به ابناء شد يعني اين زيد در عالم خارج هم وجود كلي طبيعي است هم وجود فرد است، عمرو هم وجوب كلي طبيعي است هم وجود فرد است، بكر همينطور تمام اينها عنوان وجودات متعدده از كلي طبيعي در عالم خارج است، آنهايي كه مي گويند كه كلي طبيعي در عالم خارج موجود است، ‌و وجودش هم عين وجود فرد است در اين بحث قائل مي شوند به اينكه اوامر به طبايع تعلق پيدا كرده، آنهايي كه مي گويند كلي طبيعي در عالم خارج موجود نيست، اين يك. يا اگر هم مي گويند موجود است مثلاً مي گويند غير وجود افراد است اينها قائل مي شوند به اينكه اوامر و نواهي به افراد تعلق پيدا مي كند آمدند اين نزاع را يعني نزاعي كه در علم اصول مطرح شده متفرع كردند بر اين نزاع فلسفي و گفته اند من يقول به امكان وجود كلي طبيعي در خارج اين حتماً مي گويند اوامر به طبايع تعلق پيدا مي كند و من يقول به عدم امكان وجود طبيعي در خارج اين مي گويد اوامر و نواهي به افراد تعلق پيدا ميكند.

در اينجا اولين مطلبي كه وجود دارد اين است كه خوب حالا آيا ثمره اي هم بر اين مترتب مي شود يا نه؟ اين گروه كه آمدند نزاع را مبتني بر اين مسالة فلسفي كردند گفتند نه آقا ثمره اي هم بر اين بحث مترتب نيست، چرا؟ گفته اند بنا بر اينكه ما بگوييم اوامر به افراد تعلق پيدا مي كند چون طبق يكي از اين مقدماتي كه ما آمديم بيان كرديم مراد از فرد، فرد موجود در عالم خارج نيست، مراد از فرد در اينجا چيست؟ مراد از فرد در اينجا يعني حصه اي از كلي طبيعي كه همراه با مشخصات و لوازم است و اين حصه، حصة غير معين است(خوب اينجا را دقت بفرماييد)، اگر كساني كه قائل هستند به اينكه اوامر به طبايع تعلق پيدا مي كند مي گوييم مولي وقتي طبيعت صلاه را اراده فرموده اينجا عقل شما را مخير مي كند كه هر مصداقي را خواستيد انجام بدهيد و در نتيجه تخيير بين افراد مي شود تخيير عقلي اگر آمديم گفتيم كه اوامر به افراد تعلق پيدا مي كند اينجا هم باز مي گويند تخيير، تخيير عقلي است، چرا؟ اگر مراد از تعلق اوامر به افراد اين فرد معين در عالم خارج بود، خوب فرد معين در عالم خارج ديگر تخيير معنا ندارد.

و اصلاً گفتيم اين محال است چون فرد معين مسقط تكليف است، خارج ظرف سقوط تكليف است، پس بايد چي مراد باشد، مراد از تعلق اوامر به افراد يعني به حصه كه حصه يعني همان كلي طبيعي مقيد به يك قيدي ديروز هم شعرش را خوانديم و الحصه كليٌ مقيداً يجيي، حصه عنوان كلي را دارد با يك قيدي يعني برزخ بين كلي و آن فرد معين خارجي را به او مي گويند حصه، حصه همان كلي است، اما مقيد به مشخصات و عوارض منتهي اينش غير معين است هر مشخصه اي هر عوارضي مي خواهد باشد لذا مي شود اين حصه قابل تطبيق بر مصاديق متعدده، پس كساني هم كه مي گويند اوامر تعلق پيدا مي كند به افراد اين افراد بر ميگردد(روي اين بياني كه گفتيم) به حصه، حصه هم تخيير عقلي دارد بين مصاديق متعدده لذا فرمودند اصلاً ولو اينكه ما بگوييم اين نزاع اصولي مبتني بر آن نزاع فلسفي است،‌ اما چون نتيجة هر دو قول مي شود تخيير عقلي  لذا اصلاً اين نزاع ثمره اي بر او مترتب نمي شود. حصه يك مقدار محدودتر از طبيعت است،  نه، حصه همين است شما هر حرفي راجع به طبيعي زديد  راجع به حصه هم بايد بزنيد، اگر شما هر حرفي راجع به طبيعي زديد راجع به حصه هم مي زنيد منتهي اين حصه تقريباً آن طبيعي است كه آمده مقيد شده(حالا من اشكال اين را الان عرض مي كنم تا اينجا نقل قول گفتيم) اين خلاصة فرمايش آقايان.

نظر استاد محترم

اينجا چند نكته وجود دارد: يك نكته اين است كه اين نزاع در علم اصول در صورتي مي تواند مبتني بر آن نزاع فلسفي باشد كه مراد از طبايع در اينجا همان كلي طبيعي باشد، اگر گفتيم وقتي اصولي مي گويد آيا اوامر به طبايع تعلق پيدا مي كند مراد از اين طبيعت يعني همان كلي طبيعي آنوقت مي گفتيم خيلي خوب مانعي ندارد در كلي طبيعي اختلافي كه در عالم خارج موجود است يا موجود نيست اين نزاع را بياوريم مبتني كنيم بر آن نزاع فلسفي، در حاليكه مراد از طبايع در اينجا يعني عناوين كليه يعني وقتي كه مي گوييم صلي آيا وجوب به عنوان كلي صلاه تعلق پيدا كرده يا به صلاه خارجي و با مشخصات كه از آن تعبير به افراد مي كنيم اصلاً بحث طبيعي و مصداق طبيعي در اينجا اصلاً مطرح نيست تا ما بياييم اين نزاع را مبتني بر آن نزاع فلسفي بكنيم. عناوين انتزاعيه، عناوين اختراعيه، عنوان صلاه يك عنوان طبيعي كه نيست طبيعي كه در باب كلي طبيعي مي گويند يعني آني كه جنس و فصل دارد.

انسان جنس دارد فصل دارد، از انواع است اما ايني كه اينجا در اصول مي گويند يعني عناوين كليه اين عناوين مي شود انتزاعيه باشد، مي شود اختراعيه باشد، مي تواند آن عناوين هم باشد، اگر موليي گفت جئني بانسان آن هم داخل در اين بحث هست، و ليكن بحث منحصر به آن كلي طبيعي نيست؛ اين اولاً.

 ثانياً و نكته دوم اينكه(به نظر من اين ثانياً مهمتر از اولاً باشد) حالا فرضنا كه ما بياييم بگوييم كه اين بحث مرتبط به آن بحث است،‌ خوب سوال اين است اگر كسي آمد گفت كلي طبيعي در عالم خارج موجود است چه ملازمه اي دارد كه بگويد اوامر به طبايع تعلق پيدا كرده، بله. اگر كسي گفت كلي طبيعي در عالم خارج وجود ندارد، اين لا محال بايد بگويد اوامر به افراد تعلق دارد اين را ما قبول مي كنيم. يعني در اين قسمت ملازمه هست كسي كه مي گويد طبيعي در عالم خارج نيست،‌ اين الا و لابد بايد بگويد اوامر به افراد تعلق دارد، اما آنطرف قضيه چه ملازمه اي است كه اگر كسي آمد گفت كلي طبيعي در عالم خارج موجود است، امكان وجود دارد، حتماً بايد ملتزم بشود به اينكه اوامر به طبايع تعلق پيدا كرده، هيچ ملازمه اي وجود ندارد فقط در آنطرفش ملازمه ملازمة قهريه است. اين هم اشكال دوم.

اشكال سوم اين است كه بالاخره شما بياييد براي ما معناي فرديت را روشن كنيد وقتي انسان مراجعه مي كند به كلام مرحوم آخوند در كفايه و بعض ديگر  از كلمات آنها فرديت را همين مشخصات خارجي ما مي فهميم در حاليكه شما آمديد فرديت را يك معناي ديگري كرديد فرديت را مي بردي روي حصه بعد هم مي گوييد اين حصه قابل انطباق بر مصاديق متعدده است برمي گردانيد به تخيير عقلي. به عبارت اخري اشكال سوم اين است. ايني كه شما آمديد مي گوييد مساله روي هر دو قول به تخيير عقلي بر مي گردد اين متفرع بر اين است كه شما فرديت را خودتان يك معناي ديگري برايش كرديد، آمديد براي فرديت يك معنايي كرديد، كه آن نتيجة تخيير عقلي را دارد در حاليكه عرض كردم مرحوم آخوند فرديت را اينطور معنا كرده مي گوييم آقا از شما سوال مي كنيم شما كه مي گوييد اوامر به افراد تعلق پيدا مي كند جناب آقاي آخوند مقصود شما از افراد چيست؟ مي‌فرمايد يعني اين مشخصات و اين خصوصيات داخل در مقصود مولي است داخل در مقصود آمر است، در حاليكه شما آمديد در اينجا براي فرديت يك معناي ديگري كرديد، لذا اين بيان و اين احتمال هم باطل است.
يك بيان از مرحوم نائيني مانده و يك بيان هم از مرحوم امام(رضوان الله عليه) كه اين را فردا عرض مي كنيم و اين بحث را تمام مي كنيم.

برچسب ها :


نظری ثبت نشده است .