درس بعد

بحث ضدّ

درس قبل

بحث ضدّ

درس بعد

درس قبل

موضوع: ضدّ تا آخر واجب تخییری


تاریخ جلسه : ۱۳۸۲/۱۰/۲


شماره جلسه : ۴۸

PDF درس صوت درس
چکیده درس
  • اشکال به کلام اصفهانی و جواب آن _ نظر اصفهانی تاثیری در مقدمه سوم نائینی ندارد

دیگر جلسات

بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين

خلاصه بحث گذشته:

فرمايش مرحوم محقق اصفهاني را ملاحظه فرموديد. ايشان فرمودند كه به نظر ما نه اطاعت علت براي سقوط تكليف است و نه معصيت علت است براي سقوط تكليف. بلكه بعد از آني كه يك تكليفي براي انسان فعليت پيدا مي كند بعد از آنكه انسان امتثال كرد با امتثال مقتضي اين تكليف منتهي مي شود و تمام مي شود. بعد از امتثال ديگر اين امر و اين تكليف مقتضي براي تاثير ندارد. و در باب معصيت فرمودند كه با اولين آن از آن معصيت و زمان معصيت اين عصيان محقق مي شود و تكليف نسبت به زمانهاي بعد قابليت تاثير را ندارد يعني زمان بعد از آن اول از قابليت براي فعل خارج مي شود. مثلا در همين واجب مضيق وقتي كه در آن، آن اول از طلوع فجر مكلف امساك نكرد با همان آن اول كه امساك را ترك كرد عصيان محقق مي شود بعد از آني كه عصيان محقق شد نسبت به زمان بعد زمان قابليت براي فعل را ندارد و در نتيجه بعد از آنكه زمان قابليت فعل را نداشت اينجا مي گوييم كه ديگر تكليف ثابت است از باب اينكه ظرف ديگر قابليت براي عمل را ندارد. آنوقت مرحوم اصفهاني اين اشكال را وارد كردند و نتيجه گرفتند كه اطاعت علت براي سقوط امر نيست، معصيت هم علت براي سقوط نيست.

اشکال:
امتثال و عصیان معدوم محال است، بدین بیان که در زمان امتثال و عصیان، تکلیف باید فعلی باشد؛ و گرنه لازمه عدم تکلیف در زمان آن دو، امتثال و عصیان امر معدوم می‌باشد، و این محال  است.

اشكال: نتيجه اين ميشود كه در آن دو تا مطلبي كه ديروز عرض كرديم كه اين دو تا مطلب ديگر در كلام مرحوم اصفهاني به آن تصريح نشده يك اشاره اي در خود عبارات مرحوم نائيني آمده و برخي ديگر هم يك مقداري مفصل تر گفته اند و آن اين است كه ما معتقديم به اينكه اطاعت معدوم محال است امتثال معدوم هم محال است. عصيان معدوم هم محال است هم اطاعت معدوم محال است و هم عصيان معدوم محال است. يعني در زماني كه مكلف در حال امتثال است تكليف بايد بالفعل موجود باشد و در زماني كه مكلف در حال عصيان است بايد تكليف موجود باشد و الا اگر در زمان امتثال بگوييم تكليف قبلا بوده اما زمان امتثال تكليفي نيست خوب چي را دارد امتثال مي كند؟ امتثال معدوم كه نمي شود اگر زماني كه دارد عصيان مي كند بگوييم در همين زمان تكليفي بالفعل وجود ندارد خوب عصيان معدوم مي شود و عصيان معدوم محال است. لذا  هم در امتثال هم در عصيان ما بايد فرض كنيم يعني به حسب واقع تكليف هست خوب حالا كه تكليف هست از آنطرف بياييم بگوييم عصيان يا امتثال علت براي سقوط هستند اين مطلبي كه ديروز عرض كرديم كه فكيف الجمع بينهما اين اختصاص به عصيان ندارد اين اشكال در امتثال هم هست.

در امتثال از يكطرف شما مي گوييد: امتثال علت لسقوط التكليف در حاليكه امتثال معدوم محال است در زمان امتثال بايد تكليف فعليت داشته باشد. در عصيان مي گوييد عصيان علت لسقوط التكليف در حاليكه عصيان معدوم هم محال است بايد در زمان عصيان تكليف وجود داشته باشد.
جواب: خوب روي نظريه مرحوم اصفهاني حل اين جواب و اين اشكال كه اصلا يك اشكال كلي است خيلي مستقيما هم ارتباطي به بحث ترتب ندارد يك اشكال كلي است و حل اين اشكال روي نظريه مرحوم اصفهاني به همين است كه ما بياييم عليت را از بين ببريم و بگوييم:

اينكه شما مي گوييد عصيان علت لسقوط تكليف، اين حرف غلطي است عصيان عليت ندارد بلكه آن، آن اولي كه عصيان مي خواهد محقق بشود كه در همين آن اول تكليف فعليت دارد تا عصيان محقق شد از آن دوم به بعد يعني بعد از آني كه آن اول گذشت و مضي پيدا كرد از آن اول به بعد يعني آن دوم و سوم و چهارم ديگر زمان قابليت براي امتثال را ندارد و بگوييم ايني كه مي گوييم عصيان مسقط است معناي مسقط بودن همين است نه اينكه دائما بايد عصيان باشد تا اين اسقاط تحقق پيدا بكند عصيان عنوان مسقط را دارد معنايش همين است. خوب اگر ما اين بيان را كرديم خوب آن اشكال ديگر حل مي شود اين اشكال كه ما بياييم بگوييم خوب عصيان بايد اضافه بشود به امر مي گوييم اين فقط در آن اول بوده،‌ در آن اول امر هست عصيان مي شود عصيان الامر اما آنات بعد عنوان مسقط را دارد يعني ديگر در آنات بعد زمان قابليت براي تحقق عمل را ندارد لذا اين از نظر عصيان مشكل اين چنين حل مي شود. در باب امتثال فقط يك فرقي وجود دارد با عصيان كه اين فرق مرحوم اصفهاني ديگر بهش اشاره نفرمودند اما روشن است ديگر بايد در باب امتثال بگوييم با جزء آخر عمل امر ديگر مقتضي خودش را از دست مي دهد در عصيان با جزء اول و آن اول سبب مي شود كه ديگر زمان قابليت براي عمل نداشته باشد در امتثال با جزء آخر سبب ميشود كه امر اقتضاي خودش را ديگر تمام بشود. مقتضيش تمام شد عمل آمده و معناي اينكه ما مي گوييم امتثال مسقط تكليف است اين نيست كه امتثال علت لسقوط التكليف نه يعني امتثال كه آمد، امتثال چه زماني مي آيد؟‌ آن زماني كه جزء آخر عمل محقق بشود. در آن زمان ديگر امر،‌ آن امري كه اول متوجه انسان بوده ديگر مقتضي براي تاثير ندارد. اين از توضيح فرمايش مرحوم اصفهاني.

تنبيه: حالا اينجا چند نكته را ما بايد عرض بكنيم تا جوانب بحث روشن بشود: اولين نكته اين است كه ما هر مقداري كه در كلمات مشهور مراجعه كرديم تعبير به عليت در كلمات آنها نيست. ايني كه مرحوم  آخوند در كفايه به تبع ديگران آمدند مسقطات تكليف را بيان كردند. گفتند مسقطات تكليف چند چيز است؟‌ سه چيز است؛ اطاعت، عصيان، خروج موضوع و منتفي شدن موضوع. اينها هم بعيد نيست كه منظورشان همين نظر مرحوم اصفهاني باشد. اينها تعبير به عليت كه نكردند اينها گفتند امتثال مسقط است، مسقط است يعني بعد از امتثال ما امر نداريم ديگر، امر نداريم معنايش حتما اين نيست كه امتثال علت است براي سقوط تكليف تا شما بگوييد كه اين اشكال در اينجا هست از يك طرف مي گوييد امتثال علت سقوط است از يك طرف تا تكليف نباشد امتثال معنا ندارد لذا مي شود گفت اين نزاع يك مقداري نزاع اصلا لفظي بشود يا بگوييم مشهور هم هميني كه مرحوم اصفهاني آمده با دقت به او رسيده مشهور هم مرادشان همين است نه اينكه حالا مشهور هم يك معناي ديگري بنام عليت در اينجا اراده كرده باشد.

مطلب دوم اين است كه مرحوم اصفهاني در مقام اشكال به مرحوم نائيني است آيا با اين بيان بر نائيني اشكال وارد مي شود يا نه؟ عرض كرديم كه اين قسمت بحث كه عمده بحث در مقدمه سوم در همين است گفتيم بحث در جواب از اشكال دوم آن هم گفتيم اشكال دوم چند فرض دارد؟ دو فرض دارد. فرض اول مستشكل گفت اينكه ما بياييم عصيان خارجي را شرط قرار بدهيم براي امر به مهم. فرض دوم اين بود كه تعقب العصيان را شرط قرار بدهيم كه ما عرض كرديم در ميان اين دو تا فرض باز آني كه مهم است فرض اول است. خوب باز دقت كنيد هم اشكال را عرض كنم هم جواب نائيني را تكرار مي كنم تا ببينيم حالا آيا اين اشكال مرحوم اصفهاني اصلا ارتباطي به اين جواب مرحوم نائيني دارد يا ندارد. مستشكل، يعني مستشكل بر ترتب گفت:

اگر عصيان خارجي را ما بياييم شرط قرار بدهيم چون عصيان سبب سقوط امر به اهم است نتيجه اين مي شود در فرض حدوث مهم ما ديگر چيزي بنام امر به اهم نداريم وقتي شما مي آييد عصيان خارجي را شرط قرار ميدهيد وقتي شرط قرار مي دهيد مستشكل مي گويد معنايش اين است امر به مهم حدوثش بعد از عصيان امر به اهم است عصيان هم سبب سقوط اهم است پس وقتي كه امر به مهم هست در آن زمان ديگر ما امر به اهم نداريم. فأين الترتب؟‌ ترتب آنجايي است كه شما دو تا خطاب دو تا امر در زمان واحد براي ما درست كنيد ليكن به نحو ترتب؛ اين اشكال. مرحوم نائيني در جواب اين اشكال دو قسمت دارد كلامشان يك قسمت فرمودند كه اولا داريد اشتباه راه را طي مي كنيد اگر عصيان شرط مهم است ما قبول نداريم كه خطاب متاخر از شرط باشد هر خطابي با شرائط خودش فعليتش مقارن يكديگر است اينكه گفتيم حدوث امر به مهم بعد از عصيان است اين حرف اشتباهي است. بعد آمدند يك انقلت و قلتي را مطرح كردند در انقلت مستشكل گفت بالاخره عصيان كه سبب سقوط هست وقتي دارد عصيان مي شود حالا بگوييد عصيان شرط،‌ شرط هم مقارن امر به اهم خيلي خوب اما وقتي امر به اهم مقارن امر به مهم، عصيان را شما مي گوييد شرط مقارن امر به مهم مستشكل ميگويد ما قبول داريم اينها را  اما وقتي داريد عصيان مي شود مگر نمي گوييد عصيان سبب سقوط امر به اهم است پس ما امر به اهم نداريم در فرض حدوث امر به مهم امر به اهم نداريم. مرحوم نائيني اينجا فرمودند كه خير در همان ظرفي كه دارد عصيان مي شود هم امر به اهم فعليت دارد هم امر به مهم، چرا؟‌ فرمودند هر خطابي از نظر زمان با زمان امتثال يا زمان عصيانش چيست؟ مقارن است. يعني آن زماني كه دارد عصيان ميشود همان زمان امر به اهم ما داريم،‌ فعلي هم هست. خوب قبلا كه شماي مستشكل از ما نائيني پذيرفتيد زماني كه شرط هست امر به مهم هم فعليت دارد پس ثبت كه در يك زمان واحد هم امر به مهم هم امر به اهم هم زمان عصيان اين سه تا در يك زمان واقع مي شود. هر سه هم فعليت دارد اين اشكال و جواب نائيني است.

حالا عرض بنده اين است كه اين فرمايش مرحوم اصفهاني آيا در اين جواب نائيني خللي وارد مي كند يا نه؟ ما چه بگوييم عصيان علت سقوط تكليف است كما اينكه پايه‌ی اشكال مستشكل همين بود در اينجا و چه بياييم بگوييم  عصيان علت سقوط نيست بلكه بعد از آن اول آنات بعد قابليت خودش را از دست مي دهد روي هر دو قول كلام نائيني درست است يعني مرحوم نائيني برايش فرقي نمي كند كه شما بياييد بگوييد عصيان علت لسقوط التكليف يا بگوييد در آن اول تكليف هست آنات بعد قابليت خودش را از دست مي دهد. بالاخره در همان آن اول يعني آن اول عصيان امر به اهم نائيني مي گويد اينجا امر به اهم فعليت دارد امر به مهم هم فعليت پيدا مي‌كند. اينكه ما بياييم اين نظريه را بدهيم بگوييم نخير آقا عصيان علت سقوط نيست اطاعت علت سقوط نيست تاثيري در تخريب و رد كلام مرحوم نائيني ما هر چي دقت كرديم ديديم در اين جهتش تاثيري ندارد. مطلب سومي كه امروز داريم عرض مي كنيم اين است كه مرحوم نائيني اثبات كرد يا لا اقل ادعا فرمود كه زمان امر به اهم با زمان عصيان يكي است تقارن زماني بين اينها وجود دارد اما آمد فرمود بين اين دو تا تقدم و تاخر رتبي هست و معتقد است ايشان قبل از اين جواب اشكال هم اين را تصريح فرمود،‌ معتقد است مرحوم نائيني كه بين خطاب و امتثال تقدم و تاخر رتبي است.

خطاب و امتثال زمانشان يكي است يعني ميگوييم آن زماني كه خطاب فعليت دارد همان زمان هم زمان امتثال است ليكن ولو تقارن زماني دارند اما تصريح كرده مرحوم نائيني كه بين اينها تقدم و تاخر رتبي است و هاكذا خطاب و عصيان بين اين دو تا تقارن زماني است ليكن خطاب بر عصيان تقدم رتبي دارد. مرحوم اصفهاني در اشكال بر اين مقدمه ثالثه كه اگر مراجعه مي كنيد به نهايت الدرايه در نهايت الدرايه به عنوان مقدمه‌ی ثانيه ذكر شده يعني مقدمه‌ی ثالثه‌ی اجود التقريرات در كتاب نهايت الدرايه مقدمه ثانيه است ايشان در آنجا اولين تعبيري كه دارد اين است كه لا يعقل كه خطاب بر امتثال تقدم رتبي داشته باشد. بعد وارد اين مطلب مي شوند مي گويند اطاعت علت نيست عصيان هم علت براي سقوط نيست حالا ما مي خواهيم اين را بررسي كنيم كه آيا اين فرمايش مرحوم نائيني كه حالا كسي بيايد بپذيرد كه اينها تقارن زماني دارند آيا تقدم رتبي درست است يا نه؟‌ بهترين مثالي كه در فلسفه براي تقدم رتبي مي زنند در باب علت و معلول است در علت و معلول اين دو تا علت تامه و معلول اينها با هم تقارن زماني دارند اما همه مي گويند علت رتبا مقدم است بر معلول. آيا در اينجا هم همينطور است؟‌ يعني ما بگوييم خطاب رتبا بر امتثال مقدم است؟‌ خطاب را بياييم به منزله العله بگيريم،‌ امتثال را به منزله المعلول بگيريم. اين يك مطلب و مطلب دوم اين است كه اصلا يعني در همين مطلب سوم اين يك جهت است يك جهت ديگر كه باز به همين مرتبت است اين است مرحوم نائيني و قائلين به ترتب از آنها سوال مي كنيم ترتب بين چي و چيست؟‌

تصريح مي كنند كه خطاب مهم مترتب است بر خطاب اهم يك خطاب اهم داريم( أزل النجاسه) و يك خطاب مهم داريم(صل) مي گويند خطاب اهم اول است يعني رتبا نه زمانا در ترتب هر دو در يك زمان هستند اما خطاب به مهم در طول خطاب به اهم است. حالا آيا قائلين به ترتب مي خواهند بگويند خطاب به اهم تقدم رتبي دارد بر خطاب به مهم؟ يا نه برخي مثل مرحوم محقق خوئي(قدس) گفتند اين حرف درستي نيست آنچه كه ما به عنوان ترتب مي توانيم بگوييم معقول است اين است كه خطاب به مهم بر خود عصيان طوليت دارد. عصيان تقدم رتبي دارد بر خطاب به مهم و ترتب معنايش اين است كه يك خطابي مشروط به عصيان خطاب ديگر است. خوب حالا اين را ما بايد بررسي بكنيم عرض كردم اصفهاني مي فرمايد: تقدم رتبي خطاب بر امتثال معقول نيست.

ما بخواهيم بگوييم حكم بر امتثال حكم تقدم رتبي دارد معقول نيست. اينجا ما بايد به مرحوم اصفهاني عرض كنيم كه مراد شما از خطاب چيست؟‌ اگر مراد از خطاب خود آن جعلي است كه شارع مي كند آنكه قطعا هم زمانا تقدم دارد هم رتبا. شارع قبل از آني كه كسي مستطيع بشود جعل كرده(لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا) اما مرحوم نائيني اين را نمي گويد. از مرحوم نائيني هم سوال كنيم شما  كه مي گوييد خطاب و امتثال زمانا تقارن دارد تقدمشان تقدم رتبي است مقصود شما چيست؟ مرحوم نائيني بحث را مي آورد روي مجعول. الان يك جعل داريم،  جعل چيست؟‌ همان زماني است كه خداوند به پيامبر ابلاغ مي كنند لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ اين مي شود زمان جعل. زماني كه حكم فعليت پيدا مي كند آن را بهش مي گويند مجعول. زماني كه وجوب حج مي شود فعلي خوب نائيني گفت اين زمان يعني زمان مجعول با زمان امتثال يك زمان است يعني وقتي وجوب حج بر شما فعليت پيدا كرد همان زمان هم زمان امتثال است. در اينجا مي فرمايد:‌ تقدم تقدم تاخر رتبي است، در خود جعل ايشان حرفي ندارد اصلا در خود جعل هم تقدم زماني وجود دارد و هم رتبي وجود دارد اصلا ترديدي در آن نيست. بحث مي آيد روي مجعول شما مرحوم اصفهاني كه مي فرماييد:‌

تقدم و تاخر رتبي در اينجا بين خطاب و امتثال معقول نيست اگر مراد شما از خطاب جعل است كه روشن است كه آن تقدم و تاخر دارد اما اگر مراد شما مجعول است كه عرض كرديم مرحوم نائيني هم قرائني در كلامش وجود دارد كه نسبت به مجعول دارد اين حرف را مي زند اينجا ما بايد اين را بگوييم كه اگر ما آمديم در باب تقدم و تاخر رتبي همان ملاكي كه فلاسفه آمدند ذكر كردند كه فلاسفه مي گويند كه در تقدم و تاخر رتبي بايد در ذات متقدم يك ملاكي باشد مثل عليت و مثل شرطيت اگر اين باشد خوب روشن است اينجا ما نداريم اين تقدم و تاخر را اينجا بين مجعول كه خود آن حكم فعلي است و بين امتثال روشن است ما ملاكي نداريم كه بگوييم مجعول مقدم است بر امتثال به نحو تقدم و تاخر رتبي و اين بيان اصفهاني نسبت به مجعول بيان تامي مي شود كه ما بگوييم ملاك تقدم و تاخر رتبي در اينجا نيست فقط باز عبارت نهايت الدرايه اين خدشه بهش وارد است كه ايشان در سطر اول مي فرمايد تقدم رتبي بين خطاب و امتثال معقول نيست خوب اين حرف درستي شد با اين بياني كه ما عرض كرديم اما دليلي كه آورده آن دليل خيلي ارتباط به اين مدعا ندارد در دليل ايشان وارد اين شده كه امتثال و عصيان هيچكدام علت سقوط تكليف نيستند خوب نباشند اين مگر منافات دارد با اينكه اينجا تقدم رتبي باشد؟‌ بيانش همين است كه ما  بگويم ملاك تقدم رتبي اين است كه در ذات متقدم يك حيثيتي مثل عليت مثل شرطيت باشد كه بگوييم اين از اين جهت متقدم است يا مثلا تقدم عرض مي شود كه حالا در يك جهات ديگري هم باز ممكن است يك امثله اي را ما ذكر بكنيم حالا همين مقدار كافي است براي اينكه ذهن تشويش پيدا نكند.
پس اين نكته در اينجا هست كه بين خطاب يعني فعليت خطاب و بين خود عصيان يا بين امتثال ما وجهي براي تقدم يا تاخر رتبي نمي بينيم باز بحث ناقص است. فردا ان شاء الله عرض مي كنم.

برچسب ها :


نظری ثبت نشده است .