درس بعد

اوامر ، متعلق اوامر و نواهی

درس قبل

اوامر ، متعلق اوامر و نواهی

درس بعد

درس قبل

موضوع: ضدّ تا آخر واجب تخییری


تاریخ جلسه : ۱۳۸۳/۲/۲۸


شماره جلسه : ۹۰

PDF درس صوت درس
چکیده درس
دیگر جلسات

بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين

يكي از مباحثي كه در اصول مطرح شده اين است كه آيا اوامر و نواهي، تعلق پيدا مي كنند به طبايع يا تعلق پيدا مي كنند به افراد؟ اين عنوان مساله أي است كه مطرح شده.

نظر مرحوم آخوند

مرحوم آخوند در كفايه اين بحث را بعد از اينكه عنوان فرمودند، فرمودند به نظر ما متعلق اوامر و نواهي طبايع هست نه افراد و آمدند استدلال كردند به وجدان فرمودند اگر يك كسي به وجدان خودش مراجعه كند مي بيند كه آنچه كه متعلق براي امر هست طبيعت است اما اين مشخصات فرديه و اين خصوصيات فرديه كه در مورد افراد هست اين داخل در غرض مولي و داخل در طلب مولي نيست، و فرمودند مقصود از طبايع در اينجا خود طبيعت من حيث هي هي نيست يعني ذات طبيعت خودش باشد و خودش چون در فلسفه گفتند الماهيه من حيث هي هي ليست الا هي، ماهيت و طبيعت خودش از نظر خودش فقط خودش هست لا موجود و لا معدومه و ايشان اضافه ميكنند لا مطلوب و لا غير مطلوبه.

اصلا در اين مرحله يعني در مرحلة ماهيت خالص در اين مرحله اصلاً ارتفاع نقيضين امكان دارد مي گوييم لا موجوده و لا معدومه لا مطلوبه و لا غير مطلوبه. خوب حالا كه اينچنين است مي فرمايند ما كه مي گوييم اوامر به طبايع تعلق پيدا مي كند مقصودمان از طبيعت خود ماهيت من حيث هي هي نيست، بلكه مقصود وجود اين ماهيت است وجود اين طبيعت است، منتهي فرقش با آن افراد اين است كه در فرد مشخصات فرديه دخالت دارد و داخل در دائرة غرض است اما وقتي مي گوييم اوامر به وجود يك طبيعت تعلق پيدا كرده ولو اينكه اين وجود در عالم خارج همراه با يك مشخصاتي هست اما آن مشخصات و لوازم داخل در غرض مولي نيست، آنهايي كه مي گويند اوامر به افراد تعلق پيدا كرده، لازمة حرفشان اين است كه مشخصات فرديه داخل در غرض مولي است، اما آنهايي كه مي گويند به طبيعت يعني به وجود طبيعت تعلق پيدا كرده به تعبير خود مرحوم آخوند مقصود يك وجود توسعه دار سعي هست، يك وجود موسعي كه مصاديق زيادي دارد و هيچكدام يك از اين خصوصيات فرديه، داخل در غرض مولي نيست، اين اجمالي از فرمايش مرحوم آخوند در كفايه.

در اينجا اولين مطلبي كه بزرگان فرمودند اين است كه عنوان محل نزاع و اينكه اصلاً محل نزاع و محط نزاع چيست؟ كلمات اصوليين در آن اضطراب وجود دارد:
از برخي از كلمات اصوليين استفاده مي شود كه اين نزاع يك نزاع لغوي محض است، آنها مي گويند وقتي كه مولي مي گويد افعل ما مي خواهيم ببينيم از اين افعل چه چيزي به ذهن تبادر پيدا مي كند، آيا طبيعت و ماهيت تبادر پيدا مي كند وقتي مولي مي فرمايد صل، آنچه كه به ذهن مخاطب تبادر پيدا مي كند ايجاد طبيعت صلاه است، يا اينكه نه آنچه كه به ذهن تبادر پيدا مي كند فرد صلاه است افراد است لذا مساله را كاملاً يك مسالة لغوي قرار دادند اين يك نحو نزاع كه خوب اگر نزاع اينچنين باشد، خوب اين ديگر بحثي ندارد انسان بايد ببيند كه چه چيزي از اين صيغة افعل تبادر پيدا مي كند. در حاليكه نزاع خيلي مهمتر از اين هست. نزاع بر مي گردد به يك نزاع عقلي و يك بحث عقلي مهم كه هم در فلسفه عنوان شده و در اينجا به مناسبت عنوان مي شود كه حالا آن را عرض مي كنيم پس اين يك نحو برداشت از اين بحث و احتمال اول اين كه گفته اند اين نزاع يك نزاع لغوي است.

نوع دوم و احتمال دوم گفته اند آقا مقصود از اين نزاع كه مي گوييم آيا اوامر به طبايع تعلق پيدا مي كند يا به افراد مقصود اين است كه آيا تخيير، تخيير عقلي است يا تخيير، تخيير شرعي است، مولي وقتي مي فرمايد صل، مكلف مخير است بين مصاديق صلاه هر مصداقي را بخواهد بياورد نماز در خانه، نماز در مسجد هم مصاديق عرضي و هم مصاديق طولي مكلف مخير است، گفته اند اگر بگوييم اوامر به طبايع تعلق پيدا مي كند، اينجا تخيير بين اين مصاديق يك تخيير عقلي است، عقل شما را مخير ميكند و اگر گفتيم كه اوامر به افراد تعلق پيدا مي كند.

و متعلق عبارت از افراد است، نتيجه اين مي شود كه تخيير بين افراد يك تخيير شرعي است و خوب بين تخيير عقلي و تخيير شرعي ثمرات مختلفي وجود دارد كه در بعضي از جاهاي اصول خصوصاً در بحث تعادل و تراجيح آنجا عنوان مي شود. خوب آيا اين مطلب مطلب درستي است، يعني بگوييم آقا اين نزاعي كه در اينجاست فقط بر سر همين نزاع است كه آيا تخيير بين اين افراد، تخيير عقلي است يا اينكه تخيير بين اين افراد تخيير شرعي است؟

بيان مرحوم نائيني: در كلمات مرحوم محقق نائيني در مقام رد اين بيان فرمودند ما در باب تخيير شرعي نياز به كلمة او داريم يعني جايي مي توانيم بگوييم اين تخيير، تخيير شرعي است كه خود شارع با كلمة او بفرمايد اينجا خصال كفاره يا ستين مسكيناً هست او صيام مثلاً شصت روز يا آزاد كردن بنده، اما ما در اينجا اين كلمه را نه داريم از طرف شارع و نه مي توانيم بر گردن شارع قرار بدهيم بگوييم شارع فرموده يا نماز توي مسجد يا نماز در اين قسمت اتاق يا نماز در آن قسمت اتاق يا در قسمتهاي ديگر، آنچه كه مي آيد ما را مخير مي كند بين الافراد عقل است و بالجمله در تخيير عقلي و مسلم بودن تخيير  عقلي ترديدي اصلا وجود ندارد، در اينكه مكلف عقلاً مخير است بين الافراد و اين تخيير تخيير عقلي است، هيچ ترديدي اصلاً وجود ندارد اصلاً كسي در اين نزاع نكرده الان از هر فقيهي از هر اصولي سوال كنيم كه شما كه تخيير بين الافراد را قائل هستيد اين تخيير، تخيير شرعي است؟

ابداً چنين احتمالي را نمي دهد تخيير شرعي در آنجايي است كه اطراف تخيير را شارع مي آيد بيان مي كند و قدر جامعي هم ما نمي توانيم بينش درست بكنيم الا يك عنوان انتزاعي درست بكنيم، در تخيير عقلي بين الاطراف و الافراد يك قدر جامع عقلي وجود دارد، بگوييم آقا نماز اول وقت، وسط وقت، آخر وقت نماز مسجد، نماز در خانه اينها همه مصداق براي طبيعت صلاه هستند و در اين طبيعت و ماهيت در اين قدر جامع با هم اتحاد و اشتراك دارند اما در تخيير شرعي شما بين اطراف تخيير بين اطعام ستين مسكين و بين عتق رقبه چه قدر جامعي وجود دارد؟ ‌يك عنوان انتزاعي است كه به آن مي گوييم كفاره، خصال كفاره اما قدر جامع بين اينها  وجود ندارد.

بنابراين احدي از فقهاء احتمال اين هم نمي دهد كه در اينجايي كه مولي فرموده صلي يا در آنجايي كه مولي مي فرمايد اعتق رقبه و ما مي گوييم بين همة افراد رقبه ما مخير هستيم، اين تخيير يك تخيير عقلي است، در حاليكه در اين نزاع در ما نحن فيه علماء دو گروه شدند يك گروه مي گويند اوامر به طبايع تعلق پيدا مي كند يك گروه مي گويند به افراد تعلق پيدا مي كند اگر ما بخواهيم اين نزاع را برگردانيم به مسالة نزاع اينكه آيا تخيير عقلي است يا تخيير شرعي است، اين لازمه اش اين است كه بگوييم آقا علماء در صلي از نظر اينكه تخيير بين افرادش عقلي است يا شرعي، اختلاف داشته باشند، در حاليكه هيچ اختلافي در اين قضيه وجود ندارد، و از  مسلمات اصول است كه تخيير بين اين افراد تخيير عقلي است، لذا اگر اين نزاع را به اين هم بخواهيم برگردانيم اين وجه درستي ندارد با اين بياني كه عرض كرديم، پس نزاع نزاع لغوي نيست، نزاع بازگشتش به نزاع در تخيير عقلي و تخيير شرعي هم نيست، پس چيست نزاع؟

احتمال سومي كه در اين نزاع داده مي شود اين است كه اين نزاع ريشه اش همان نزاعي است كه در فلسفه وجود دارد. و آن اين است كه در باب جعل اختلاف وجود دارد كه آيا جعل آن جعل مراد جعل تكويني است، آيا جعل به وجود تعلق پيدا مي كند يا به ماهيت تعلق پيدا مي كند. نزاعي هست كه خوب اين نزاع از قديم بين حكما و متكلمين و فلاسفه بوده، الي الآن هم هست الي يوم القيامه هم اين نزاع وجود دارد و آن اين است كه آيا ما بايد اصاله الوجودي بشويم يا بايد اصالت الما هوي بشويم؟ در بيان اين نزاع مي گويند ما از اين وجود خارجي دو چيز را انتزاع مي كنيم اين زيدي كه در عالم خارج وجود دارد اين زيد يك ذات دارد يك وجود دارد؟

اين زيد يك ذاتي دارد بنام ماهيت انسانيت ذات انسانيت كه عنوان ماهيت را بر او اطلاق مي كنيم و يك چيز ديگر عنوان وجود را دارد كه الان در عالم خارج موجود است، آنوقت اختلاف در اين است كه آنچه كه منشاء براي آثار هست كدام است، آيا ماهيت زيد منشاء براي آثار است يا وجود زيد منشاء براي آثار است؟ آنهايي كه مي آيند مي گويند ماهيت منشاء براي آثار است مي گويند وجود به تبع ماهيت و به  عرض ماهيت الان هست. آنهايي كه مي گويند وجود منشاء براي آثار است مي گويند ماهيت به تبع وجود موجود شده، ماهيت بالعرض موجود است الوجود موجودٌ بالذات و الماهيه موجودهٌ بالعرض آنهايي كه مي گويند ماهيت منشاء آثار است اينها از آنها تعبير مي شود به اصاله الماهوي ها اينها مي گويند ماهيت زيد است، كه همة اين آثار كه الان اين زيد دارد به بركت او هست، و وجود موجودهٌ بالماهيه اما گروه دوم را مي گويند اصاله الوجودي ها اصاله الوجودي ها مي گويند وجود موجودٌ بالذات و ماهيت موجودهٌ به عرض الوجود مي گويند وجود منشاء‌ همة آثار است آمدند گفتند كه اين نزاع در اينجا كه آيا اوامر به طبايع تعلق پيدا مي كند يا به افراد تعلق پيدا مي كند.

اين ريشة اين نزاع اين نزاع در باب اصاله الوجود و اصاله الماهيه در فلسفه است، كساني كه قائل به اصاله الماهيه هستند، مي گويند متعلق اوامر طبيعت است، كساني كه قائل به اصاله الوجود هستند مي گويند متعلق اوامر عبارت از افراد است، حالا آيا اين بحث كه ما اين نزاع را از متفرعات اصاله الوجود و اصاله الماهيه قرار بدهيم آيا درست است مخصوصاً به تعبيري كه مرحوم محقق اصفهاني در حاشية كفايه دارند مي فرمايند كه مشهور از حكما و متكلمين در باب اصاله الماهيه و اصاله الوجود قائل به اصاله الماهيه شدند و اينجا هم مشهور قائل به چي هستند؟

قائل به اين هستند كه اوامر تعلق به طبايع دارد اين به عنوان مؤيدي ذكر شده، اينكه مشهور در اين نزاع قائل هستند به اينكه اوامر به طبايع تعلق پيدا كرده و در آن نزاع مشهور هستند قائل به اصاله الماهيه هستند اين مؤيد اين شده كه اين نزاع از متفرعات نزاع در بحث اصاله الوجود و اصاله الماهيه باشد بگوييم كساني كه قائل به اصاله الماهيه هستند اينها مي گويند اوامر به طبايع و طبيعت تعلق پيدا مي كند، كساني كه قائل به اصاله الوجود هستند اينها مي گويند اوامر به وجودات و به افراد تعلق پيدا مي كند حالا آيا اين بيان، بيان درستي است يا نه؟ اولاً ظاهر اين است كه اين بحث در اينجا كه اصوليين مطرح مي كنند يك بحث فلسفي محض نيست كه بخواهد از توابع آن بحث فلسفي اصاله الماهيه و اصاله الوجود قرار بگيرد.

در اينجا آنچه كه محل بحث است اين است كه مولي وقتي كه امر مي كند آيا در متعلق امر مولي اين خصوصيات فرديه اين مشخصات كه در وجود از ملازمات وجود است اين هم در غرض مولي دخالت دارد يا ندارد؟ كاري به جعل و اينكه منشاء آثار وجود است يا طبيعت است نداريم ما اصلاً، پس اولاً ظاهر اين بحث اباي از اين دارد كه ما اين بحث را يك بحث فلسفي قرار بدهيم اين بحث كاملاً يك بحث اصولي است و مي خواهيم ببينيم متعلق امر، حتي اين امري كه عقلاء دارند مي كنند نه فقط موليي شرعي، اين متعلقش چيست؟ و ثانياً خود مرحوم آخوند در همين بحث، فرموده است كه لا فرق در اين نزاع كه ما قائل بشويم به اصاله الوجود يا قائل بشويم به اصاله الماهيه چرا؟ براي اينكه همانطوري كه گفتيم ماهيت من حيث و هي هي، ليست الا هي، اين ماهيت خودش و خودش و خودش اصلاً مطلوب مولي واقع نمي شود لا مطلوب و لا قيل مطلوبه.

كساني هم كه مي گويند اوامر به طبايع و به ماهيات تعلق پيدا كرده مرادشان ماهيت و طبيعت من حيث هي هي نيست، براي اينكه داريم مي گوييم، آن ماهيت من حيث هي هي اصلاً مطلوب مولي  نيست، ماهيت من حيث هي هي يعني با قطع نظر از اينكه در عالم خارج هم موجود بشود، آيا موليي كه مي گويد من صلاه را از شما مي خواهم يعني با قطع نظر از اينكه صلاه در عالم خارج موجود بشود هرگز چنين چيزي را اراده نمي كند آنهايي هم كه مي گويند اوامر به ماهيات و طبايع تعلق پيدا كرده، مرادشان وجود ماهيت و طبيعت است، نه خود ماهيت و ذات ماهيت.

آنوقت همين فرمايش ايشان بگوييد خوب اگر مراد از آن شد وجود با افراد چه فرقي دارد؟ فرقش اين است خود مرحوم آخوند هم فرمودند آنهايي كه مي گويند اوامر به طبيعت يعني به وجود طبيعت تعلق پيدا كرده، مرادشان از اين وجود وجود سعي است، يعني هر كداميك از اين وجودات مي خواهد باشد، يعني هر فردي در عالم خارج وجود ماهيت است به علاوه يك خصوصيات فرديه ما يك طبيعت داريم، يك وجود طبيعت داريم و يك فرد داريم، طبيعت همان ذات ماهيت است، خودش هست، اين ماهيت وقتي مي گوييم موجود شد يعني يك حصه به عبارت اخري در منطق هم مرحوم حاجي سبزواري فرموده است و الحصه كليٌ مقيداً يجيع اگر آن طبيعت و ماهيت اضافه بشود به يك قيد كلي مي شود حصه، الان مي گوييم ماهيت انسانيت وقتي اضافه شد به يك قيد كلي به نام وجود اين مي شود حصه اين وجود در عالم خارج همراه با يك مشخصات و خصوصياتي است، مثل زمان، مكان و غيره و ذلك اگر اين  مشخصات و خصوصيات مد نظر باشد مي شود فرد.

آنهايي كه مي گويند اوامر به افراد تعلق پيدا مي كند يعني اين مشخصات و خصوصيات فرديه اين داخل در متعلق غرض مولي است مرحوم آخوند مي فرمايند كه پس هيچكس نمي گويد كه امر كه به طبيعت تعلق پيدا مي كند يعني ذات طبيعت با قطع نظر از وجود تا اگر گفتيم ذات طبيعت شد، شما بياييد بگوييد اين نظريه متفرع بر اصالت الماهيه است اگر مي گفتيم اوامر به ذات طبيعت با قطع نظر از ايجادش در عالم خارج تعلق پيدا بكند اين مي شد از متفرعات نظرية اصاله الماهيه در حاليكه هيچ اصولي اين حرف را نمي زند اصلاً ماهيت با قطع نظر از ايجادش در عالم خارج اين مقصود براي مولي نيست، مقصود مولي اين است كه اين طبيعت و ماهيت صلاه را در عالم خارج ايجاد بكن، منتهي حصه أي را اراده كرده اين حصه مي تواند در ضمن افراد متعدده در عالم خارج باشد، بنابراين مي فرمايند روي قول به اصاله الوجود مساله خيلي روشن است كه بايد بگوييم اوامر يا به وجود و ايجاد طبيعت و يا به افراد تعلق پيدا كرده، اما روي قول به اصاله الماهيه هيچ كس يك همچين نظري را در اينجا نداده و هيچ كسي توهم هم نكرده كه مقصود ماهيت من حيث هي هي است.

لذا راوي اين بيان مرحوم آخوند فرموده اند در اين نزاع فرقي نمي كند و تاثيري ندارد، كسي قائل به اصاله الماهيه بشود يا قائل به اصاله الوجود، براي اينكه مقصود از طبيعت در اينجا ذات طبيعت من حيث هي هي نيست و مقصود ايجاد طبيعت است.
نتيجه گيري: پس امروز ما سه تا احتمال در اين نزاع را بررسي كرديم، يك احتمال اينكه اين نزاع لغوي است، احتمال دوم برگردد به اينكه تخيير عقلي است يا شرعي احتمال سوم برگردد به نزاع در اصاله الماهيه و اصاله الوجود و ملاحظه فرموديد كه هر سه باطل است حالا ببينيم چه احتمال ديگري در مساله وجود دارد و آمدند گفتند مثل مرحوم نائيني كه اين بحث در بحث اجتماع امر و نهي كه در آينده مي آييم مطرح مي كنيم در آنجا ثمره دارد.

برچسب ها :


نظری ثبت نشده است .