موضوع: حجيت خبر واحد
تاریخ جلسه : ۱۳۸۷/۱۰/۲۴
شماره جلسه : ۴۸
-
استدلال به آيه نفر بر حجيت خبر واحد
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۳
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۷
-
جلسه ۸۸
-
جلسه ۸۹
-
جلسه ۹۰
-
جلسه ۹۱
-
جلسه ۹۲
-
جلسه ۹۳
-
جلسه ۹۴
-
جلسه ۹۵
-
جلسه ۹۶
-
جلسه ۹۷
-
جلسه ۹۸
-
جلسه ۹۹
-
جلسه ۱۰۰
-
جلسه ۱۰۱
-
جلسه ۱۰۲
-
جلسه ۱۰۳
-
جلسه ۱۰۴
-
جلسه ۱۰۵
-
جلسه ۱۰۶
-
جلسه ۱۰۷
-
جلسه ۱۰۸
-
جلسه ۱۰۹
-
جلسه ۱۱۰
-
جلسه ۱۱۱
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
قبل از تعطيلات دههي اوّل محرّم بحث از آيهي شريفه نبأ تمام شد؛ به اين نتيجه رسيديم كه استدلال به اين آيهي شريفه براي اثبات حجيّت خبر واحد نا تمام است.
استدلال به آيهي نفر براي حجيّت خبر واحد
دوّمين آيهاي كه براي حجيّت خبر واحد ـ که مفيد علم نيست ـ به آن استدلال كردهاند، آيهي 122 سورهي توبه ـ آيهي نفر ـ است. ميفرمايد: (وَمَا كَانَ ٱلْمُؤْمِنُونَ لِيَنفِرُوا۟ كَآفَّةًۭ ۚ فَلَوْلَا نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍۢ مِّنْهُمْ طَآئِفَةٌۭ لِّيَتَفَقَّهُوا۟ فِى ٱلدِّينِ وَلِيُنذِرُوا۟ قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوٓا۟ إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ). اين آيهي شريفه عمدتاً در مباحث فقهي و اصولي، در دو جا مورد بحث واقع ميشود؛ يكي در بحث اجتهاد و تقليد، که يكي از ادلّهي مشروعيّت فتوا و جواز تقليد، و بالاتر، لزوم افتاء، اين آيه است؛ برخي از بزرگان مثل مرحوم محقق خوئي قدّس سرّه به اين آيهي شريفه استدلال كردهاند. مراد از لزوم افتاء اين است كه اگر كسي از فقيهي سؤالي را پرسيد، فقيه جايز نيست جواب را كتمان كند و بايد حکم شرعي را که خودش ميداند، بيان كند. به اين آيهي شريفه بر لزوم افتاء تمسّك شده است. ما اين آيهي شريفه را در مباحث اجتهاد و تقليد مفصلاً مورد بحث قرار داديم، اما نتيجهاي را كه مثل مرحوم محقق خوئي أعلي الله مقامه الشريف به دست آوردند، ما به دست نياوريم؛ و در استفادهاي كه ايشان از آيه كردند، مخالفت كرديم.جاي دومي كه به اين آيهي شريفه استدلال شده، بحث حجيّت خبر واحد است. مرحوم آخوند خراساني در كفايه عنوان كرده است، تمام اصوليين نيز آن را مطرح كردهاند. جمعي مثل مرحوم محقّق نائيني و مرحوم آقاي خويي به تبع استاد، استدلال به اين آيه را بر حجيّت خبر واحد پذيرفتهاند؛ و حتي مرحوم نائيني مسئله را بالاتر برده، و فرمودهاند آيهي شريفه نفر در دلالتش بر حجيّت خبر واحد، از آيهي نبأ اظهر است. عدّهاي هم مثل مرحوم آخوند، مرحوم امام و والد ما رضوان الله تعالي عليهم آن را نپذيرفتهاند. پس به اين آيه در دو جا استدلال شده است؛ يكي در بحث حجيّت فتواي مفتي و جواز تقليد و لزوم افتاء، كه اينها سه مطلب است؛ بعضي يكي را پذيرفته، و دوتاي ديگر را نپذيرفتهاند. بعضيها دوتا را پذيرفته، و مطلب سوم را نپذيرفتهاند. سه مطلب، يكي حجيّت فتواي مجتهد است؛ دوم جواز تقليد و مشروعيت تقليد است؛ و سوم لزوم افتاء است. در بحث اجتهاد و تقليد مفصّل اين آيه را مورد بحث قرار داديم. اگر آقايان بخواهند مراجعه كنند، چون مباحث اجتهاد و تقليد ما در فقه دو سال طول كشيد، آقايان به مباحث سال اول، جلسات 46 تا 49 مراجعه کنند؛ در اين چهار جلسه در مورد اين آيه از اين جهت كه آيا دلالت بر حجيّت فتوا، جواز تقليد و لزوم افتاء دارد يا ندارد، کاملاً بحث کردهايم. اما بحثي كه اينجاست، اين است كه آيا اين آيه بر حجيّت خبر واحد دلالت دارد يا نه؟ اگر يك مخبري خبري به ما داد، اگر يك راوي فقط كلامي را از امام عليهالسلام براي ما نقل كرد، آيا اين آيه دلالت دارد كه قول اين راوي حجيّت دارد؛ هر چند كه مفيد علم نيست.
طرح نکاتي به عنوان مقدّمهي بحث
نکتهي اوّل: ملازمهي بين بحث حجيّت فتوا و حجيّت خبر واحد
نکتهاي كه به عنوان مقدمه بايد بگوييم، اين است كه آيا بين اين دو بحث ملازمه وجود دارد؟ يعني اگر كسي در آن بحث ، مثل مرحوم آقاي خوئي قائل شود آيه شريفه دلالت بر حجيّت فتواي مفتي و لزوم افتاء دارد، آيا بين اين قول و بين قائل شدن به حجيّت خبر واحد بنا بر همين آيه ملازمه است؟ به عبارت ديگر، اگر كسي گفت آيه ميگويد در صورتي که مفتي براي شما فتواي داد، حجت است؛ پس به طريق اولي، اگر مخبري براي شما خبر آورد، حجيّت دارد؛ براي اينكه مفتي قول و حكم امام عليهالسلام را از روي حدس و استدلال ميفهمد، اما مخبر آن را از روي حس شنيده و براي شما نقل ميكند. آيا چنين ملازمهاي وجود دارد يا نه؟ مرحوم آقاي خوئي در همان بحث فرمودهاند: اگر از آيهي شريفه حجيّت خبر واحد را استفاده نكنيم، قطعاً حجيّت فتوا را از آن استفاده ميكنيم. امّا ما در آنجا به اين نتيجه رسيده بوديم كه از اين طرف مسلّم ملازمهاي نيست؛ يعني اگر آيه دلالت بر حجيّت خبر واحد نداشته باشد، اينطور نيست كه بگوييم حتماً دلالت بر حجيّت فتوا هم ندارد. ليکن عکس اين را پذيرفتيم؛ يعني اگر گفتيم که آيه بر حجيّت فتوا دلالت دارد، بايد به طريق اولي بگوييم بر حجيّت خبر واحد دلالت دارد. اما به نظر ميرسد که اين نظر و بيان هم تمام نيست؛ يعني اصلاً هيچ ملازمهاي بين اين دو طرف وجود ندارد. در باب فتوا، حيثيت تفقّه در دين و علم به دين وجود دارد ـ (كه بعداً تفقّه را معنا ميكنيم) ـ. در فتواي اصطلاحي، به كسي كه عالم به فتاوا هست، نميگوييم مفتي. حتي روي اصطلاح علمي به او متفقّه هم نميگوييم. تفقّه يك اصطلاح خاصي است كه ما براي افرادي كه علم به احكام شرعي از روي ادلّه شرعيّه دارند، به كار ميبريم. به عبارت ديگر، در مفتي حيثيت تفقّه وجود دارد؛ اما در مخبر حيثيت تفقّه وجود ندارد. راوي، هر چند که عامي محض باشد، همين که بگويد من رفتم از امام عليهالسلام سؤال كردم و ايشان فلان مطلب را فرمودند، عنوان مخبر بر او صادق است. پس، در راوي عنوان تفقّه نيست. وقتي چنين نبود، حالا اگر گفتيم آيه دلالت بر حجيّت فتوا دارد، لأجل كونه فقيهاً؛ اين علّت در باب راوي وجود ندارد. پس، نميتوانيم بگوييم اگر آيه فتوا را حجت كرد، به طريق اولي خبر را هم حجت ميكند. از طرف ديگر، اگر گفتيم آيه دلالت بر حجيّت خبر دارد، خبر آن است كه انسان از روي حس ميشنود که در فتوا اين خصوصيّت نيست؛ پس، دلالت ندارد كه حتماً فتواي مفتي هم حجيّت دارد. بنابراين، حق اين است كه بگوييم بين اين دو مسأله هيچ ارتباط و ملازمهاي نيست. بله، ما در بحث اجتهاد و تقليد كه پنج يا شش سال پيش اين مباحث را گفتيم، ملازمهي از يک طرف را پذيرفتيم؛ گفتيم اگر کسي بپذيرد که آيه دلالت بر حجيّت فتوا دارد، قطعاً و به طريق اولي بايد بگويد بر حجيّت خبر واحد هم دلالت دارد؛ اما بعد از تأمّل مجدّد به اين نتيجه رسيديم در اين بحث كه نه، هيچ ملازمهاي بين اينها نيست.
نکتهي دوّم: شأن نزول آيهي شريفه
مطلب بعد در مورد شأن نزولهايي است كه براي اين آيه شريفه ذكر شده است. اين شأن نزولها انسان را در فهم مدلول آيه كمك ميكند. براي اين آيهي شريفه سه شأن نزول ذكر شده است. اولياش را كلبي از ابنعباس نقل ميكند؛ ميگويد: كان رسول الله صلّیاللهعليهو آله إذا خرج غازيا لم يتخلّف عنه إلاّ المنافقون و المعذّرون پيامبر وقتي به عنوان جند خارج ميشد دو گروه با او مخالفت ميكردند و همراه پيامبر نميرفتند: يكي گروه منافقين و ديگر، کساني که معذور بودند فلمّا أنزل الله عيوب المنافقين و بيّن نفاقهم في غزوة تبوك وقتي خداوند نفاق منافقين را در قضيّه تبوك بيان فرمود قال المؤمنون و الله لا نتخلّف عن غزات يغزوها رسول الله صلّیاللهعليه و آله مؤمنين قسم خوردند و گفتند كه ما از هيچ جنگي كه پيامبر در او شرکت كند، تخلّف نميكنيم ولا سرية أبداً و از هيچ سريّهاي ـ جنگي كه خود پيامبر در آن حضور نداشته است ـ هم تخلّف نميکنيم. فلمّا أمر رسول الله بالسرايا نفر المسلمون جميعاً وتركوا رسول الله وحده بعد از آن قسمي كه خورده بودند، پيامبر به سريهاي امر كرد و همه مسلمانها رفتند و پيامبر را در مدينه تنها گذاشتند.آيه نازل شد فأنزل الله سبحانه: وَمَا كَانَ ٱلْمُؤْمِنُونَ لِيَنفِرُوا۟ كَآفَّةًۭ «ما» ماي نافيه است؛ نفي در مقام نهي است. يعني همهي مؤمنان نبايد به صورت کلّي کوچ کنند بعد ميفرمايد فَلَوْلَا نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍۢ مِّنْهُمْ طَآئِفَةٌۭ چرا از هر فرقهاي طايفهاي کوچ نميكنند لِّيَتَفَقَّهُوا۟ فِى ٱلدِّينِ وَلِيُنذِرُوا۟ قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوٓا۟ إِلَيْهِمْ كه توضيح ميدهيم. طبق اين بيان ابن عبّاس شأن نزول آيه براي اين بوده كه همه مؤمنتن و مسلمانها در آن جنگي كه پيامبر دستور داده بودند، همه از مدينه رفتند و پيامبر تنها ماند. شأن نزول دوم را مجاهد نقل ميكند؛ ميگويد: إنّها نزلت في ناس من أصحاب رسول الله اين آيه در گروهي از اصحاب پيامبر نازل شده است خروجوا في البوادي که سراغ باديهها و باديه نشينها ـ مردماني كه اطراف مدينه بودند ـ رفتند فأصابوا من الناس معروفا وخصباً به مردمي برخورد كردند كه اين مردم آدمهاي خوبي بودند. «خصب» يعني زمين حاصلخيزي هم داشتند. ودعوا من وجدوا من الناس إلی الهدی آنجا شروع كردند به دعوت مردم به هدايت فقال الناس مردم باديه نشين گفتند وما نراكم إلاّ وقد تركتم صاحبكم وجئتمونا شما چرا صاحب و آقايتان را كه پيامبر است، رها كرديد و سراغ ما آمديد؟ فوجدوا في أنفسهم من ذلك حرجاً اينها از اين حرف مردم، مقداري دلتنگ شدند وأقبلوا كلّهم من البادية حتّی دخل علی النبیّ همهشان بر گشتند و خدمت پيامبر آمدند فأنزل الله بعد خداوند اين آيه را نازل كرد که وَمَا كَانَ ٱلْمُؤْمِنُونَ لِيَنفِرُوا۟ كَآفَّةًۭ حال كه شما مشغول تبليغ بوديد، همه نبايد بر ميگشتيد.
و ادامهي آيه. شأن نزول سوم مرحوم شيخ در تبيان بيان كرده است كه وقتي باديهنشينها مسلمان شدند، همهي آنها براي فراگيري اسلام به مدينه آمدند و گفتند ميخواهيم دينمان را ياد بگيريم. وقتي هم كه آمدند، قيمت ارزاق بالا رفت و اجناس كمياب شد. آيه نازل شد که: وَمَا كَانَ ٱلْمُؤْمِنُونَ لِيَنفِرُوا۟ كَآفَّةًۭ شماها كه باديهنشين هستيد براي به دست آوردن علم و فهم دين لازم نيست همهتان كوچ كنيد بياييد فَلَوْلَا نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍۢ مِّنْهُمْ طَآئِفَةٌۭ از هر فرقهاي گروهي بيايند تفقّه در دين كنند و برگردند.
نکتهي سوّم: ارتباط اين آيه با آيات قبل
نكته سوم اين است كه اين آيه شريفه در سوره توبه است؛ آيات قبل و بعدش تماماً در مورد جهاد است. در آيات قبل آمده است (مَا كَانَ لِأَهْلِ ٱلْمَدِينَةِ وَمَنْ حَوْلَهُم مِّنَ ٱلْأَعْرَابِ أَن يَتَخَلَّفُوا۟ عَن رَّسُولِ ٱللَّهِ وَلَا يَرْغَبُوا۟ بِأَنفُسِهِمْ عَن نَّفْسِهِۦ ۚ ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمْ لَا يُصِيبُهُمْ ظَمَأٌۭ وَلَا نَصَبٌۭ وَلَا مَخْمَصَةٌۭ فِى سَبِيلِ ٱللَّهِ وَلَا يَطَـُٔونَ مَوْطِئًۭا يَغِيظُ ٱلْكُفَّارَ وَلَا يَنَالُونَ مِنْ عَدُوٍّۢ نَّيْلًا إِلَّا كُتِبَ لَهُم بِهِۦ عَمَلٌۭ صَٰلِحٌ ۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ ٱلْمُحْسِنِينَ) اهل مدينه و کساني كه اطراف مدينه هستند از اعراب، اينها نبايد تخلّف از رسول خدا داشته باشند و نبايد جان خودشان را بر جان رسول خدا مقدّم بدارند. و بعد ميفرمايد: اگر تشنگي يا گرسنگي يا گرفتاري در راه خدا براي اينها حاصل بشود، نميشود مگر اينكه به هر كاري خداوند يك عمل صالح براي اينها مينويسد؛ يعني اگر كسي در جبههي جنگ با كفار تشنه شد، اگر يك قدمي بر داشت، اگر يك سختي ديد و ... خداوند براي هر كدامش يك عمل صالح يادداشت ميكند. قضيّهاي يادم افتاد؛ آن را بگويم: يكي از سفرهايي كه به جبهه رفته بودم، ما را به طرف جزيره مجنون بردند. رفتيم آنجا براي تبليغ؛ جاي خيلي عجيبي هم بود؛ واقعاً از جاهايي بود كه از يك جهت انسان ميبيند چه افرادي و چه جوانهايي كه اينها ساخته شده بودند در آن زمان براي همين کار؛ جايي بود كه وقتي براي تحقيق ميرفتند يا غروب بر ميگشتند يا بر نميگشتند.آنچه كه من يادم نميرود و يادم هست، اين است كه ما شب وارد شديم؛ به سنگري رفتيم وسائلمان را بگذاريم و آنجا بنشينيم تا صبح بشود؛ تقريباً هفت هشت نفر هم آنجا خوابيده بودند؛ هم دم سنگر دراز كشيديم. ديديم موشهاي صحرايي كه واقعاً از يك گربه بزرگتر بودند و تا آن زمان نديده بودم و بعدش هم نديدهام، از قسمتي که مواد قضايي بود، ده تا بيستتا پشت سر هم ميرفتند و غذا ميبردند. من يكي از اينها را كه ديدم، تا صبح بيدار نشستم. و واقعش همين است. حالا اين يك چيزي خيلي خيلي كوچك است كه قابل ذكر هم نيست؛ اما اينقدر انسان يادش هم نيست. بعد ميفرمايد (وَلَا يُنفِقُونَ نَفَقَةًۭ صَغِيرَةًۭ وَلَا كَبِيرَةًۭ وَلَا يَقْطَعُونَ وَادِيًا إِلَّا كُتِبَ لَهُمْ لِيَجْزِيَهُمُ ٱللَّهُ أَحْسَنَ مَا كَانُوا۟ يَعْمَلُونَ). طوري بود كه بعد من صبح گفتم اينها چيست؟ آن وقت بقيه هم راحت خوابيده بودند كه انگار نه انگار؟ در هر روز نيز مقداري از اينها را با كلاش از بين ميبردند. اين آيات مربوط به جهاد است. آيات بعد از آيهي نفر نيز مربوط به جهاد است. حال، در اينجا قرينه سياق ـ كه خيلي از بزرگان مخصوصاً مرحوم علامه طباطبايي رضوان الله عليه در قرآن به آن استدلال ميكند ـ آيا اعتبار دارد يا نه؟ اينها را بايد مورد بحث قرار بدهيم. فردا ببينيم مرحوم آخوند در كفايه با اين آيهي شريفه چگونه برخورد كردند؛ بعد هم نظرات مرحوم نائيني و مرحوم امام و مرحوم آقاي خوئي را ذكر ميكنيم. و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين.
نظری ثبت نشده است .