موضوع: حجيت خبر واحد
تاریخ جلسه : ۱۳۸۸/۲/۲۳
شماره جلسه : ۱۰۲
-
بررسي دليل مدّعاي مرحوم محقّق عراقي
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۳
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۷
-
جلسه ۸۸
-
جلسه ۸۹
-
جلسه ۹۰
-
جلسه ۹۱
-
جلسه ۹۲
-
جلسه ۹۳
-
جلسه ۹۴
-
جلسه ۹۵
-
جلسه ۹۶
-
جلسه ۹۷
-
جلسه ۹۸
-
جلسه ۹۹
-
جلسه ۱۰۰
-
جلسه ۱۰۱
-
جلسه ۱۰۲
-
جلسه ۱۰۳
-
جلسه ۱۰۴
-
جلسه ۱۰۵
-
جلسه ۱۰۶
-
جلسه ۱۰۷
-
جلسه ۱۰۸
-
جلسه ۱۰۹
-
جلسه ۱۱۰
-
جلسه ۱۱۱
خلاصه جلسه گذشته
بيان نموديم مرحوم محقّق عراقي (قدّس سرّه) فرمودهاند وجود و عدم مقدّمهي اوّل که بگوييم علم اجمالي به تكاليف فعليه داريم، در نتيجه دليل انسداد مؤثّر است. اگر اين مقدّمه ذكر شود، نتيجه تبعيض در احتياط است؛ امّا اگر اين مقدّمه ذكر نشود، نتيجه حجيّت ظنّ است براي اثبات تكليف. در توضيح مطلب عرض كرديم ايشان ميفرمايد: در مقابل قاعده قبح عقاب بلا بيان و نسبت به اين مقدّمه كه ما ميدانيم اهمال در تكاليف جايز نيست، مدرك و دليل عدم جواز اهمال هرچه باشد، موضوع قاعده قبح عقاب بلا بيان را از بين ميبرد. امّا اين مدرك يا علم اجمالي است كه در اين صورت، نتيجه، تبعيض در احتياط است و نتيجه حجيت ظنّ است در اسقاط تكليف. و اگر دليل عدم جواز را اجماع قرار دهيم، بگوييم فقها اجماع دارند كه در فرض انسداد باب علم و علمي نيز ما حق نداريم متعرض امتثال تكالف نشويم و بالاخره بايد به صورتي تكاليف را امتثال كنيم، چرا که اكتفا به بعضي از تكاليف معلومهي مسلّمهي يقينيه و ترک بقيه تكاليف، مستلزم خروج از دين ميشود. در اين صورت، نتيجه، حجيت ظنّ در اثبات تكليف ميشود. اين مدّعاي مرحوم عراقي است.بررسي دليل مدّعاي مرحوم محقّق عراقي
از ايشان سؤال ميكنيم دليل شما در اين ادّعا چيست؟ چرا اگر دليل عدم جواز اهمال را علم اجمالي قرار داديم، نتيجهي اين علم اجمالي اين ميشود كه بايد تبعيض در احتياط داشته باشيم؛ به اين که در مظنّونات احتياط كنيم و با احتياط، تكليف از ذمّه ساقط ميشود؛ چرا با علم اجمالي ميتوانيم بگوييم المظنّون حجّة لإسقاط التكليف؟چرا در اينجا نميشود که ظنّ براي اثبات تكليف معتبر باشد؟ دو دليل در كلام مرحوم عراقي وجود دارد. دليل اول اين است كه خود علم اجمالي منجّزيت ميآورد. قبلاً خوانديم که العلم الاجمالي كالعلم التفصيلي منجّزٌ، يعني هر مقدار که طرف داشته باشد، دو طرف باشد يا چهل طرف باشد (در شبهه محصوره) اطراف علم اجمالي براي ما منجز ميشود؛ يعني آثار آن تكليف را بايد نسبت به آن رعايت كنيم. پس، خود علم اجمالي منجّزيت ميآورد. حالا اگر بخواهيم بگوييم بعد از اين علم اجمالي، در صورتي که به يك طرف از اطراف علم اجمالي ظنّ پيدا كرديم، اين ظنّ هم حجت و مثبت تكليف است، معنايش اين است كه تنجّز دوّمي محقّق شود؛ و اين محال است. المنجّز لا يتنجّز ثانيا ً. اين دليل اوّل.مرحوم محقّق عراقي در دليل دوّم ميفرمايد: اگر بخواهيم بگوييم نتيجهي علم اجمالي حجيت ظنّ براي اثبات تكليف است، معنايش اين است كه ما اول علم اجمالي پيدا كرديم و بعد نسبت به يكي از اطراف، ظنّ پيدا كرديم. مثلاً اگر علم اجمالي پيدا كرديم که يكي از اين چهار كار واجب است، و بعد اگر ظنّ به وجوب يكي معيّن پيدا كرديم، در صورتي که اين ظنّ بخواهد براي ما اثبات تكليف كند، لازمهاش اين است كه علم اجمالي اول منحل شده و از بين برود. و چيزي كه بخواهد منحل شود، چگونه ميتواند مقدّمه قرار بگيرد؟! شما ميخواهيد از راه علم اجمالي برسيد به حجيت ظنّ؛ و حجيت ظنّ موجب انحلال علم اجمالي ميشود؛ اگر موجب انحلالش شد، صلاحيّت مقدّميت ندارد. نتيجه اين دو دليل مرحوم عراقي اين ميشود که اگر علم اجمالي مقدّمه قرار گرفت، نتيجه تبعيض در احتياط است؛ نتيجه اين است كه ظنّ فقط براي اسقاط تكليف حجّت است؛ و ديگر براي ما مثبت تكليف نيست. اما اگر علم اجمالي را به عنوان مقدّمه قرار نداديم، گفتيم دليل اينكه اهمال احكام جايز نيست، اجماع است يا محذور خروج از دين، اين براي ما منجّزيتي نياورده است؛ و ديگر براي ما تنجّز ثانوي درست نميشود. پس، ميتوانيم بگوييم نتيجه حجيت ظنّ است به عنوان اينكه براي ما تكليفي را اثبات كند. قبل از اينكه ببينيم اين دو دليل ايشان درست است يا نه، نتايجي كه ايشان بر فرمايش خودشان مترتب كردهاند را بيان ميکنيم.
نتيجهي اوّل اين است که كسي نميتواند بين اين دو مبنا جمع كند؛ يعني بگويد من دليل را هم علم اجمالي قرار ميدهم و هم اجماع؛ جمع بين اين دو مسلك ممكن نيست. چون هر كدام نتيجهاي مخالف ديگري دارد.
نتيجه دوم اين است که كساني كه ميخواهند قائل به حكومت يا كاشفيت شوند، چه حكومتيها و چه كشفيها قبل از هر چيز بايد مسلك علم اجمالي را ابطال كنند. براي اينكه اگر كسي قائل به علم اجمالي شد، چيزي را نميتوانيم اثبات كنيم؛ و ديگر نه حكومت معنا دارد و نه كاشفيت.
نتيجهي سوّم اين است که كشفيها اگر بخواهند قول خودشان را اثبات كنند، بايد حكومت را ابطال كنند؛ يعني بايد بگويند اين كه شما ميگوييد عقل حكم ميكند به اعتبار ظنّ، ما حكم عقل را منع ميکنيم؛ عقل هيچ وقت نميگويد ظنّ حجت است؛ و يا بگويند اگر عقل ميگويد، شارع كه نگفته است؛ به عبارت ديگر بگويند ما از اتّکال و اعتماد شارع بر اين حکم عقل منع ميکنيم. كاشفيها بالاخره بايد حكومت را ابطال كنند. و نيز ميفرمايند: كاشفيها هم چند گروه هستند. يك وقت ميگوييم عقل كشف از اين ميكند كه شارع احتياط را واجب كرده است كه اين ميشود احتياط شرعي. اما برخي ديگر بالاتر از اين ميگويند. ميگويند: شارع آمده ظنّ را حجت قرار داده است. و در مطلب پنجم ميفرمايد: نتيجه حرف ما اين شد كه مسالك چهار تاست كه توضيح اين مطلب و اشکالات دو دليلي را كه ايشان بيان كردند را ان شاء الله روز شنبه عرض ميكنيم.
بحث اخلاقي
به مناسبت بحث ذكر که در هفتههاي گذشته مقداري در مورد ذكر و ياد خدا
صحبت كرديم و نكاتي را از احاديث استفاده كرديم، بايد عرض کنم
اميرالمؤمنين(ع) در خطبه 213 نهج البلاغه در اين رابطه مطالبي را دارند.
حضرت در اين خطبه نكات بسيار مهمّي در مورد ذكر بيان فرمودهاند. ميفرمايند: و إنّ للذكر لأهلاً أخذوه من الدنيا بدلاً ذكر اهلي دارد. هر كسي که نماز ميخواند، ذكر دارد؛ هر كسي که اذكاري را بيان ميكند، او هم ذكر دارد؛ حتي اگر كسي از صبح تا به شب اذكار مختلفي هم داشته باشد، اين هم مشمول ذكر خداست، ولي هنوز اهل ذكر نيست. اهل ذكر خصوصياتي دارد كه اميرالمؤمين(ع) در اينجا بيان ميكنند. ميفرمايند: اوّلين خصوصيّت اهل ذكر اين است كه ذكر را بدل از دنيا قرار دادهاند؛ يعني بجاي اينكه بروند سراغ دنيا، همّ و غمشان اين است كه در وادي ذكر بيشتر وارد شوند. بگويند چه كنيم كه ياد خدا در قلب ما عميقتر، بيشتر و گستردهتر باشد؟ چه كنيم بيشتر به ياد خدا باشيم و چه كنيم بيشتر خودمان را در محضر خدا قرار دهيم؟. قبلاً هم عرض كرديم که ما متأسفانه همّ و غممان در اين امور نيست؛ خيلي همت كنيم واجبي را انجام دهيم يا محرّمي را ترك كنيم. در جلسه گذشته عرض كردم انسان وقتي نزديك ظهر ميشود، محاسبهاي كند كه صبح از خواب بلند شده تا نزديك ظهر، چقدر در اين وادي سير كرده است؟ ميبيند كه يا اصلاً چيزي نبوده و يا خيلي ناچيز بوده است. هر روز ما همينطور است. دغدغه ذكر نداريم. اهل ذكر دنيا را كنار ميگذارند و ذكر را بدل از دنيا قرار ميدهند. اصلاً دنبال اين ميگردند که فرصتي پيدا كنند و اشتغال به امور دنيوي و ظاهري نداشته باشند، خودشان باشند و خداي خودشان. فلم تشغلهم تجارة و لا بيع عنه حتي موقع تجارت و بيع نيز مشغول ذكر هستند. حالا حضرت اين را نسبت به غالب مردم فرموده است؛ ما هم بگوييم حتي موقع علم نيز، وقتي داريم درس ميگوييم، يا درس گوش ميدهيم، يا مطالعه ميكنيم، به ياد خدا باشيم؛ و اينها ما را از ياد خدا غافل نكند.
بايد ديد که چه ميشود انسان موقع تجارت از ياد خدا غافل ميشود؟ كسي كه كاري به شرايط تجارت نداشته باشد؛ كاري به صحّت و فساد معامله نداشته باشد؛ كاري به اينكه ربح معاملهاش رباست يا نه، نداشته باشد؛ كاري نداشته باشد که با اين کار به مردم اجحاف ميکند؛ اگر كسي موقع معامله فقط همّش اين باشد كه مالي را به دست بياورد و ثروتش را زياد كند، معنايش اين است كه اين تجارت او را از ياد خدا باز داشته است. در علم هم همينطور است؛ اگر انسان در علم دنبال اين باشد كه بگويد من خودم ميخواهم حرفي را بزنم، در موقع علم انصاف را کنار بگذارد؛ تحقيقي كرده است، بيايد اين تحقيق را به نام خودش ثبت كند؛ يا ديگري حرفي را زده است و انسان در باطنش قبول دارد که حرف خوبي است، اما دنبال اين باشد كه از راه بيانصافي اين حرف را خراب كند؛ يا بالاتر، خداي ناكرده بگوييم علم و طلبگي را وسيله براي كسب قرار دهد. مستأكل به علم شود كه چقدر در روايات از اين کار مذمّت شده است. يكي از ويژگيهاي علوم دينيه كه آن را از ساير علوم جدا ميكند، اين است كه انسان نبايد آن را طريق براي رزق و معيشت قرار دهد. ما معتقد هستيم و روايات زيادي هم داريم كه خداوند خود متكفّل رزق طالب علم شده است. اينها اموري است كه انسان را از ذكر باز ميدارد. چقدر بايد زحمت بكشيم که اينها را کنار بگذرايم؛ حتي همين صحبتي كه الآن دارم براي شما عرض ميكنم كه واقعاً هدف اوليهام اين است که يك تذكري و اخطار و هشداري به خودم باشد؛ اما ميشود در همين حال كه راجع به ذكر صحبت ميكنم، باز از خدا غافل باشم. شيطان اينقدر قدرت و نفوذ دارد كه انسان در حالي كه بهترين بيان را ميتواند براي نماز بگويد، خود او را غافل از نماز قرار دهد. بهترين بيان براي ذكر خدا را ازكلمات اميرالمؤمنين(ع) ميخوانيم، اما خودمان باز غافل هستيم. پس، اهل ذكر كساني هستند كه ذكر را بدل از دنيا قرار دادهاند و كسب و كار آنها را مشغول نميكند و از ذکر خدا غافل نميكند.
يقطعون به أيّام الحياة اصلاً زندگي را با اين ميگذرانند؛ چقدر لذت دارد امروز انسان بگويد من از 24 ساعت كه بر من گذشت، اين مقدار در وادي ذكر خدا بودم؛ زندگي را با اين سپري ميكنند؛ يعني كار عمدهشان ذكر است؛ همّ و غم و فكرشان اين است؛ وقتي ميخوابند و وقتي از خواب بلند ميشوند، دائماً در ذكر خدا هستند. و يهتفون بالزواجر عن محارم الله في أسماع الغافلين در گوش كساني كه مرتكب محارم خدا ميشوند، فرياد ميزنند؛ يعني اهل ذكر كساني هستند كه نميتوانند ببينند حرامي دارد واقع ميشود. در مجلسي عدهاي غيبت ميكنند، كسي هم در گوشهاي نشسته و ذكر ميگويد؛ با اين ذكر گفتن هم ميخواهد بگويد که من وارد بحث غيبت شما نميشوم؛ من اهل ذكر هستم. نه؛ بايد به او گفت که تو اهل ذكر نيستي. کسي که اهل ذکر است، نميتواند تحمّل کند که در کنار او حرامي انجام ميشود؛ فرياد ميزند. حالا بعضي از بزرگان را سراغ دارم که اگر در مجلسي کاري انجام ميشد که در آن شبهه حرمت بود، آن مجلس را ترک ميکنند. ميدانيد در الفاظ ركيكه، بعضي از الفاظ هست كه بعضي از فقها حتي در استعمال آن الفاظ فتواي به حرمت دادهاند؛ در حالي که در جامعه ما متأسفانه خيلي رايج است. اما من ديدهام بزرگان و فضلايي را كه در مجلسي اگر آن اسم كه به قول شايد نود درصد آقايان استعمالش حرام نباشد، اما بعضيها شبهه حرمت كردند و آن مجلس را ترك كردند. و يأمرون بالقسط و يأتمرون به و ينهون عن المنكر و يتناهون عنه اهل ذکر امر به قسط و عدل ميكنند؛ خودشان هم عمل ميكنند؛ نهي از منكر ميكنند و خودشان هم منكر را ترك ميكنند فكأنّما قطعوا الدنيا إلی الآخرة و هم فيها اهل ذكر کساني هستند که گويا دنيا را سپري كرده و به سوي آخرت رفتهاند؛ و الآن دارند در آخرت زندگي ميكنند.
فشاهدوا ماوراء ذلك ماوراي دنيا را ميبينند. فكأنّما اطّلعوا عيوب أهل البرزخ في طول الإقامة فيه آنچه كه بر سر اهل برزخ ميآيد و براي نوع مردم غايب است را اينها ميبينند و اطلاع بر عيوب اهل برزخ دارند. ذكر خدا انسان را به اين مقام ميرساند. البته ممكن است بعضيها ادعا كنند كسي كه به اين مرتبه هم ميرسد، امكان ندارد نزديكترين شخصي كه با او هست متوجه شود؛ چون خودش ميداند كه اگر بخواهد اين مرتبه را اظهار كند، از او خواهند گرفت. حالا ممكن است انسان در مورد بعضيها حدس بزند و خود آنها هم حرفي نزنند. اما به هر حال، ذكر انسان را به اين مرحله ميرساند. حالا ما حساب كنيم که اهل ذكر هستيم يا نه؟ ما دنيا را سپري كرديم و الآن در آخرت هستيم و داريم اهل برزخ و عيوب اهل برزخ را ملاحظه ميكنيم؟ يا اينكه نه؛ خيلي هنوز عقب هستيم. ما گاه بايد در نماز و در نوافلمان يكي از تقاضاهايمان از خدا اين باشد كه خدا ما را از اهل ذكر قرار دهد. بايد اصرار كنيم. چطور در امور مادي و ضعيف دهبار، صد بار، هزار بار از خدا ميخواهيم و خسته نميشويم؛ اينجا هم بايد همينطور باشد. تا حالا چند بار از خدا خواستيم كه ما را از اهل ذكر قرار دهد؟ چقدر به خدا اصرار و التماس كردهايم؟ چقدر احساس غبن و ضرر کردهايم از اينكه در اين حلقه نيستيم؟ آيا اصلاً فهميديم كه چقدر ضرر كرديم؟ اطلاع بر عيوب اهل برزخ يكي از آثار قهري اهل ذكر است. نه اينكه بگوييم خودش ارزش ذاتي هم دارد؛ بلکه يعني قدرت نفس اهل ذكر به قدري وسيع ميشود كه دائرهي حياتشان به عالم مادي منحصر نميشود. ان شاء الله خداوند همه ما را اهل ذكر قرار دهد.
و صلّي الله علي سيّدنا محمّد و آله الطاهرين
نظری ثبت نشده است .