موضوع: قاعده فراغ و تجاوز
تاریخ جلسه : ۱۳۸۳/۷/۲۶
شماره جلسه : ۲
چکیده درس
-
ادله قاعده فراغ و تجاوز
دیگر جلسات
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
ادامه دليل چهارم
دليل چهارم سيره عقلائيه است. بيان استدلال اين است که بناي عقلاء بر اين است که اگر يک فاعل مختار و يک مکلف مختاري که عالم به حکم باشند و عالم به جزئيات يک مأموربه باشند کماً و کيفاً، و به اجزا و شرائط علم داشته باشند، بعد از آني که اين عمل از مکلف صادر ميشود و فراغ از عمل پيدا ميکند بنا ميگذارند بر اينکه اين عمل او، عمل تام و صحيحي است. و ما در قاعده فراغ همين را ادعا ميکنيم که اگر مکلف فارغ از عمل شد و شک کرد که اين عملي که انجام داده صحيح بوده يا نه، خود فراغ از عمل اقتضاء ميکند صحتِ اين عمل را، ودليل آن را، سيره عقلائيه قرار بدهيم. وقتي دليل را سيره عقلائيه قرار داديم، در رواياتي که بعدا ميآييم بعنوان دليل ششم مطرح ميکنيم، يک تعليلي در آن روايات است و آن تعليل اين است که مثلا کسي از وضو فارغ شده شک ميکند که وضوي او صحيحا انجام شده يا نه ؟ امام عليه السلام ميفرمايد که وضوي او صحيح است و دنبالش يک تعليلي را بيان فرموده : هو حين يتوضأ اذکر من حين يشک .اين شخص زماني که وضو ميگرفت توجهاش و ذکرش از اين زماني که الان شک ميکند بيشتر است. آن وقت اين تعليلي که در روايات آمده يک تعليل تعبدي نيست. يعني يک تعليلي که ما بگوييم شارع بما انه شارع آمده بيان کرده نيست، بلکه يک تعليلي ارتکازي است و امام عليه السلام هم که ميفرمايد هو حين يتوضأ اذکر من حين يشک اشاره به همين مرتکز بين العقلاء دارد، حالا تعبير به ارشاد بفرماييد. و اگر عنوان تعليل ارتکازي پيدا کرد، ميتوان گفت، اين مؤيد سيره عقلائيه ميشود. وقتي يک تعليلي در روايات وارد شد و ديديم اين تعليل يک تعليل ارتکازي است، اين تعليل مؤيد سيره عقلائيه ميشود و بالنتيجه ما ميتوانيم دليل را براي قاعده فراغ همين سيره عقلائيه قرار دهيم. (اگر در هر بحثي انسان با دقت وارد شود و نکات اصلي را در ذهن خودش قرار دهد براي خيلي از مباحث ميتواند مفيد باشد)
رد دليل چهارم
ما دليل چهارم را بيان کرديم و مؤيدي نيز ذکر کرديم، اما آيا واقعا ميتوان گفت دليل قاعده فراغ سيره عقلا است، يا اينکه نيازي به تأمل دارد. براي تحقيق در مطلب بايد بگوييم که سيره عقلائيه از دو حال خارج نيست. الف ـ سيره عقلائيه تعبديه، يعني عقلا همچنين بنايي دارند. اصلا لازم نيست براي ما ذکر کنند. شبيه اين بحث است که شما در کفايه در بحث اصالة الحقيقة مطرح کرديد. يک وقت، اصالة الحقيقة يک اصلِ لفظيِ عقلاييِ تعبدي است. چون کلمه تعبد نبايد ذهنتان را فقط متوجه شارع بکند. اما اگر گفتيم اصل تعبدي عقلائيه، يعني عقلا يک چنين قانون و بنايي را دارند، شارع هم نيامده اين بناي عقلا را رد بکند، پس ملزم هستيم که بر طبق اين بناي عقلا عمل بکنيم. آيا اين سيره عقلائيه که در اينجاست تعبدي است يا نه.اين هم يک ملاکي در نزد عقلا دارد. همان طوري که در بحث اصالة الحقيقة گفتند که : ما اگر گفتيم اصالة الحقيقة يک اصل تعبدي عقلايي نيست برگشت ميدادند به اصالة عدم القرينة. حالا در ما نحن فيه کدام يک از اين دو تا است. اين که ما ميگوييم عقلا بناشان بر اين است که اگر يک فاعل مختار عالمي آمد فعلي را انجام داد، بعد از مضيّ و بعد از فراغ ميگويند که اين فعل محکوم به صحت است آيا اين يک اصل تعبدي عقلائي است؟ مشکل است. به يک بيان ميتوان گفت که عُقلا اصلا اصل تعبدي ندارند، ميتوانيم تصوراً بيان کنيم. اما تمام اصول و سِير عقلائيه تماما يک ملاکي است، اينجا بايد ببينيم که به چه ملاکي اين اصل را دارد.
اينجا بازگشت اين سيره عقلائيه و ملاک اين سيره عقلائيه، اصلي است بنام اصالة عدم القبلة ، يعني عقلا ميگويند ما نميدانيم اين عامل و اين فاعل، با توجه به اينکه ميخواست فعل را صحيحا انجام بدهد و ذمه او فارغ شود، نميدانيم در حين عمل غافل بوده يا نه؟ شک ميکنيم در حين عمل غفلتي براي او حاصل شده يا نه؟ اينجا يک اصلي جاري ميگردد، بنام اصالة عدم الغفلة . پس سيره عقلائيه بر ميگردد به اصالة عدم الغفلة و تمام تحقيق بايد در اين اصل بشود. آيا اصالة عدم الغفلة در بين عقلا که جاري ميشود مربوط به يک موارد خاصي است؟ ما يقين داريم اگرشخصي خبري آورد، حادثه اي را با جزئياتش بيان کرد، شک ميکنيم که آيا مخبر، خبري را که آورده از بعضي جزئيات خبر، غفلت کرده يا نه؟ اينجا مسلما يک اصلي بنام اصالة عدم الغفلة جاري ميشود.
اگر در اين روايات قيدي، يا جزئي، يا شرطي را فرموده، و مخبر و راوي غفلت از او کرده باشد، اينجا اصل عدم الغفلة است. اصالة عدم الغفلة، جاري ميگردد. در باب شهادت، وقتي يک شاهدي ميآيد شهادت ميدهد در آنجا هم چنين اصلي را عقلا دارند. اما سوال اين است آيا دائره اصالت و عدم الغفلة منحصر به باب خبر و شهادت است؟ اگر گفتيم منحصر به باب خبر و شهادت است، نتيجه اين ميشود که اصالة عدم الغفلة اصل عقلائي لفظي است. مربوط به دائره الفاظ است. اگر گفتيم اصالة عدم الغفلة اصل لفظي عقلائي دائره اش محدود است به باب خبر و شهادت، اينجا اگر کسي وضو گرفت نماز خواند، فعلي را انجام داد، ديگر ما نميتوانيم از اين استفاده بکنيم.
دو سوال مهم
سوال مهم اول اين است که: شما خودتان از عقلا هستيد آيا يک چنين اصلي علاوه بر خبر و شهادت، در باب اقوال هم جاري ميشود يا نه؟ اگر يک فعلي را انجام ميدهد شخصي به ديگري گفت امروز غذايي درست کن، اين غذا مرکب از يک اموري است حالا ما شک ميکنيم که آيا اين را درست انجام داده يا نه، شک ميکنيم در حين عمل، غافل بوده يا نبوده. آيا اينجا هم اصالة الغفلة را جاري ميکنند، يا خير؟ ظاهر اين است که جاري ميشود (حمل بر صحت است). نميتوانيم بگوييم اصالة عدم الغفلة يک اصل لفظي است فقط در دائره خبر و شهادت جاري ميشود، در دائره افعال هم جريان دارد.سوال دوم اين است که: آيا عقلا اصالة عدم الغفلة را فقط در مورد اقوال و افعالِ غير، جاري ميکنند يا علاوه بر افعال و اقوالِ غير، در افعال خودشان هم جاري ميکنند؟ نکته مهم بحث در اينجاست. ما ميخواهيم سيره عقلائيه را دليل قرار بدهيم براي قاعده فراغ . قاعده فراغ در مورد فعل خود مکلف است. مکلف فعلي را انجام داده از او فارغ شده شک ميکند صحيحا انجام داده يا نه. يا قاعده تجاوز، شک ميکند جزئي را آورده يا نه؟ ميخواهيم اينجا سيره عقلائيه را دليل براي اين قاعده قرار دهيم. آمديم سيره عقلائيه را برگردانديم به يک اصلي به نام اصالة عدم الغفلة . و دائره اصالة عدم الغفلة را توسعه داديم. اصالة عدم الغفلة اختصاص به باب خبر و شهادت ندارد. حالا ممکن است شما در بعضي از اين کتب اصولي، به اين تعبير برخورد کنيد، که اين اصل يعني اصالة عدم الغفلة مختصة به باب الخبر و الشهادة .
اما اينطوري نيست عقلا اصالة عدم الغفلة را هم در اقوال، هم در افعال جاري ميکنند. اما عمده سوال اين است آيا اصل عدم الغفلة علاوه بر اينکه در اقوال غير و افعال غير جريان دارد در اقوال و افعال خود مکلف هم جريان دارد يا نه؟ اگر ما بگوييم اين اصل در اقوال خود مکلف و افعال خود مکلف هم جريان دارد، اين جا ديگر اين استدلال تمام ميشود، اين استدلال به سيره عقلائيه براي قاعده فراغ و تجاوز تمام ميشود. ظاهر اين است که اصالة عدم الغفلة اين مقدار توسعه ندارد، که اگر فعلي را خود انسان دارد انجام ميدهد و شک کند در حين عمل غافل بوده يا نه؟ نسبت به فعل خودش اصالة عدم الغفلة را جاري کند.
و اگر نوبت به شک برسد مجددا يک اصل عقلايي داريم، شک ميکنيم در عموميت و عدم عموميت آن، يعني شک داريم که آيا هم در فعل غير هم در فعل نفس جاري است يا فقط در فعل غير جاري است؟ اينجا قاعده جاري است که بايد قدر متيقن گيري کنيم. در ادله لبيه بايد قدر متيقن گيري کرد قدر متيقن از اصالة عدم الغفلة نسبت به فعل و قول غير است عقلا. جايي که شخصي دارد حرف ميزند و شخصي ديگر دارد فعلي را انجام ميدهد. اگر شک کنند در اينکه آيا در حين عمل غافل بود يا ذاکر؟ اينجا اصالة عدم الغفلة را جاري ميکنند.
اما آن حرفي که خود انسان دارد ميزند يا فعلي که خود انسان دارد انجام ميدهد، اين يا يقينا دراينجا جريان ندارد يا اينکه بالاخره جريانش براي ما مشکوک است.
خلاصه رد بر دليل چهارم
بنابراين، سيره عقلائيه دليل براي قاعده فراغ و تجاوز نيست. چون مورد قاعده فراغ و تجاوز در فعل خود مکلف است. س: حالا سيره را که به اين نحو جواب داديد، مؤيدي که در روايات آمده «هو حين يتوضأ» را چه ميکنيد؟ ج: آن را هم در بحث روايات بيان ميکنيم که آيا اين تعبير، عنوان علت ، يا حکمت ، يا چيز ديگري را دارد. بعضي از بزرگان مثل محقق نائيني فرمودند: که اين علت نيست، بلکه عنوان حکمت را دارد که حالا بحثش إن شاء الله ميآيد.
نظری ثبت نشده است .