موضوع: قاعده فراغ و تجاوز
تاریخ جلسه : ۱۳۸۳/۸/۷
شماره جلسه : ۱۲
چکیده درس
-
بررسی چهار روایت که ظهور در قاعده تجاوز دارند
دیگر جلسات
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
برخي از بزرگان مثل مرحوم محقق بجنوردي در کتاب قواعد فقهيه چنين ادعايي را کردند. و فرمودند که ما از تمام اين روايات يک عنوان واحدي را به دست ميآوريم و آن عدم اعتناء به شک، بعد از خروج از شيء است. و اين خروج از شيء فرقي نميکند که کل شيء باشد يا جزء شيء باشد. براي اينکه جزء الشيء هم شيء است.
رد فرمايش محقق بجنوردي
بنظر ميرسد که اين فرمايش فرمايش درستي نيست. خروج عن شيء ظهور قوي دارد در اينکه کل شيء را انسان انجام داد. اگر متکلم بخواهد جزء را هم در اينجا بگويد نياز به يک تقديري دارد. عرفاً وقتي ميگويند خروج عن الشيء، آن که تبادر ميکند و به ذهن انصراف پيدا ميکند، خروج از کل شيء است. و ميتوانيم به عنوان يک استدلال ـ ولو اينکه اين گونه امور استدلال بردار نيست ـ اگر بخواهيم بگوييم اين لفظ متبادر از آن اين است، انصراف به اين دارد، اينها استدلالي نيست. اما عرفاً آن جايي که يک شيئي داراي اجزاء متعدد است، ميتوانيم بگوييم اينجا اشيائي وجود دارد. اگر بنا باشد بر اين که جزء، خودش عنوان شيء را داشته باشد.در آنجايي که يک مرکبي داريم مثل صلاة يا يک مرکبي خارجي مثلا يک معجوني بگوييم هذه اشياءٌ. عرف اين را نميگويد عرف مرکب را ـ چه مرکب خارجي و چه مرکب اعتباري را ـ يک شيء واحد ميداند. اينهمه در باب صلاة يا در ابواب ديگر ميگوييم يک وحدت اعتباري دارد، اين براي اين است که بگوييم يک چيزاست. اما اگر بخواهيم هر جزئي را باز بگوييم عنوان شيء را دارد. اين برخلاف اين مقصود است. اين مطلب اول.
ما اگر در اين روايات کلمه خروج از شيء را داشتيم و لو اينکه به حسب بدوي قابل اطلاق هم بر کل است و هم برجزء. اما ادعا ميکنيم انصراف به کل را خروج عن الشيء يعني عن کل شيء . اين يک مطلب.
مطلب دوم اين است که در اين روايات ميخواهيم بخوانيم کل ما شک فيه داريم. ما باشيم و همين مقدار. قبلا گفتيم که يک شک به عنوان شک در وجود داريم و يک شک به عنوان شک در صحت داريم. مرحوم شيخ در رسائل ميفرمايند که کلمه شک فيه، ظهور در شک در وجود دارد. وقتي شما ميگوييد شک کرد در اين شيء يعني در وجود شيء، اگر بخواهيم صحت را اراده کنيم. بگوييم مقصود ما اين نيست که در وجود شک بکنم وجود آن مسلم هست.
من درصحت شک دارم اين قرينه ميخواهد و اين يک فرمايش درستي است. کلمه شک فيه ظهور ابتدايي در شک در وجود دارد. اگر بخواهد شک در صحت را هم اراده کند. قرينه ميخواهد. حالا، اينکه ميگوييم قرينه ميخواهد يعني يک جايي از کلمه شُک فيه، اگر بخواهيم خصوص شک در صحت را اراده کنيم. ميگوييم قرينه ميخواهد اما اگر ما باشيم و اين تعبير ميگوييم اطلاق دارد. کل ما شُک فيه، هم شک در وجود را و هم شک در صحت را ميگيرد. اگر بخواهيم از خصوص اين فقط خصوص صحت را اراده کنيم، قرينه ميخواهيم.
در اين رواياتي که ما داريم هيچ کجا يک تعبير کل ما شک فيه تنها نداريم. به نظر ما هر جا که شک فيه آمده، قرينه بر اين که مقصود از اين شک، شک در صحت است، آن هم ذکر شده. مثلا کل ما شک فيه مما قد مضي. مما قد مضا يعني مما قد عطي. هر چيزي که شک شود در آن و آورده شود. معناي مضي اتيان و گذشتن از او است. يعني آورده شده، مما قد مضي، مضي در آنجايي ميگويند که اصل وجود باشد. و الا آنجايي که شما شک در وجود داريد، مضي معنا ندارد. آنجايي که شما شک داريد اصلا يک چيزي موجود شد يا نشد، آنجا مضي نميگوييد. مضي آن جايي است که مقصود شک در صحت باشد. کل ما شُک فيه مما قد مضي، يعني قد عطي. پس اين مما قد مضي قرينه است بر اين که ما شک فيه يعني شک در صحت. اين از مطلب دوم.
مطلب سوم
مطلب سوم اين است که ما بياييم اين روايات را بررسي کنيم. در اين روايات ، بعضي از روايات هست که ما ميتوانيم بگوييم ظاهر بلکه صريح است فقط در قاعده تجاوز. که حالا قبل از اينکه باز اين را بگوييم اين هم عيبي ندارد، بعنوان يک مطلب سوم که قبلا هم گفتيم. ما بالاخره يک شک در کل داريم، يک مرکب تمام ميشود و در کل او شک ميکنيم. و يک شک هم در اثناء داريم. اين رواياتي که الان ما ميخواهيم بيان بکنيم اگر همه آنها شک در کل را بگويند ميشود قاعده فراغ. اگر همه آنها شک در اثناء را بگويند ميشود قاعده تجاوز. اما به نظر ما اين روايات مختلف است.اين روايات سه دسته اند. يک دسته رواياتي هست که ظهور بلکه قرين به صراحت و تصريح در قاعده تجاوز دارد. که در قاعده تجاوز ميگوييم در اثناء است شک هم شک در وجود است، نه شک در صحت. اين يک. که اين دسته اول شايد حدود چهار تا روايت دارد که بيان ميکنيم. دسته دوم که حدود هفت روايت است آن هم ظهور شديد در قاعده فراغ دارد، اصلا دلالت بر قاعده تجاوز ندارد. اينجا يکي دو تا روايت هم داريم هم احتمال قاعده تجاوز دارد و هم احتمال قاعده فراغ. اگر بتوانيم از آن قدر جامع بيرون بياوريم هر دو را دلالت ميکند. نتوانيم قدر جامع بيرون آوريم دو تا روايت مجمل ميشود. حالا روايات را ميخوانيم
روايات:
چهار روايتي که ظهور در قاعده تجاوز دارد بلکه بالاتر از ظهور هم هست. سه تاي از آنها در جلد 6 آمده:
روايت اول
ابواب رکوع باب 13 حديث 5: وَ عَنْهُ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ يَعْنِي أَحْمَدَ بْنَ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ فَضَالَةَ عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِينٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَحَدِهِمَا(عليه السلام) قَالَ سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ شَكَّ بَعْدَ مَا سَجَدَ أَنَّهُ لَمْ يَرْكَعْ قَالَ يَمْضِي فِي صَلَاتِهِ
بعد از اينکه سجده کرده شک ميکند بر اين که رکوع کرد يا نکرد، اين صريح در وجود رکوع است، نمازش صحيح است، به اين شکش اعتنا نکند. کجا از اين روايت ما ميتوانيم قاعده فراغ را بفهميم؟ اصلا اين روايت هيچ احتمال قاعده فراغ درآن نيست. و حالا عرض ميکنيم لسان قاعده فراغ در اين روايات، با لسان خود قاعده تجاوز فرق ميکند.
روايت دوم
در همين باب 13، حديث 7 : مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْعَلَاءِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ(عليه السلام) فِي رَجُلٍ شَكَّ بَعْدَ مَا سَجَدَ أَنَّهُ لَمْ يَرْكَعْ فَقَالَ يَمْضِي فِي صَلَاتِهِ حَتَّى يَسْتَيْقِنَ الْحَدِيثَفي
باز در سجده شک ميکند رکوع را آورد يا نه. امام ميفرمايد يمضي في صلاته تا يقين پيدا کند.
روايت سوم
3ـ در ابواب تکبيرة الاحرام باب 2 حديث 2: وَ عَنْهُ عَنْ فَضَالَةَ عَنْ صَفْوَانَ عَنِ الْعَلَاءِ عَنْ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحَدِهِمَا(عليه السلام) فِي الَّذِي يَذْكُرُ أَنَّهُ لَمْ يُكَبِّرْ فِي أَوَّلِ صَلَاتِهِ فَقَالَ إِذَا اسْتَيْقَنَ أَنَّهُ لَمْ يُكَبِّرْ فَلْيُعِدْ وَ لَكِنْ كَيْفَ يَسْتَيْقِنُ
ميفرمايد فِي الَّذِي يَذْكُرُ أَنَّهُ لَمْ يُكَبِّرْ فِي أَوَّلِ صَلَاتِهِ نه اينکه يقين پيدا کند تکبير نگفته يعني در ذهنش خلجان پيدا ميکند، که آيا تکبير را گفت يا نه. امام فرمود. اگر يقين پيدا کرد که تکبير را نگفته نمازش را اعاده کند ولکن کيف يستيقن. کسي که شک دارد چطور ميتواند به اين زودي بگويد من يقين پيدا ميکنم.
روايت چهارم
صحيحه زراه: وسائلالشيعة ج23، ص237 باب 8- باب أن من شك في شيء من أفعال... مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ حَرِيزِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ(عليه السلام) رَجُلٌ شَكَّ فِي الْأَذَانِ وَ قَدْ دَخَلَ فِي الْإِقَامَةِ قَالَ يَمْضِي قُلْتُ رَجُلٌ شَكَّ فِي الْأَذَانِ وَ الْإِقَامَةِ وَ قَدْ كَبَّرَ قَالَ يَمْضِي قُلْتُ رَجُلٌ شَكَّ فِي التَّكْبِيرِ وَ قَدْ قَرَأَ قَالَ يَمْضِي قُلْتُ شَكَّ فِي الْقِرَاءَةِ وَ قَدْ رَكَعَ قَالَ يَمْضِي قُلْتُ شَكَّ فِي الرُّكُوعِ وَ قَدْ سَجَدَ قَالَ يَمْضِي عَلَى صَلَاتِهِ ثُمَّ قَالَ يَا زُرَارَةُ إِذَا خَرَجْتَ مِنْ شَيْءٍ ثُمَّ دَخَلْتَ فِي غَيْرِهِ فَشَكُّكَ لَيْسَ بِشَيْءٍ دوباره دارد شک في الاذان و الاقامه و قد کبر، تکبير ميگويد شک ميکند اذان و اقامه را گفت قال يمضي. شک في الرکوع و قد سجد قال يمضي. اينها همش قاعده تجاوز است. يعني آنجايي که پاي کل مرکب در کار نيست. جزء جزء هست اينجا قاعده تجاوز است. ثُمَّ قَالَ يَا زُرَارَةُ إِذَا خَرَجْتَ مِنْ شَيْءٍ ثُمَّ دَخَلْتَ فِي غَيْرِهِ فَشَكُّكَ لَيْسَ بِشَيْءٍ. وقتي از يک شيئي خارج شدي و در غير او داخل شدي فشکک ليس بشيء. صدر اين روايت زراره که صريح در قاعده تجاوز است.ذيل روايت يک کبراي کلي است؛ ميفرمايد اذا خرجت من شيء طبق آن بياني که ما به عنوان مطلب اول امروز عرض کرديم، گفتيم عن الشيء ظهور دارد خروج از کل شيء را، و گفتيم خروج عن الشيء و شک بعد از خروج عن الشيء، جايي است که خود شيء آورده شده باشد، خارج بشود. آن وقت شک ميکند يعني شک در صحت ميکند. ذيل روايت ظهور در شک در صحت دارد. اذا خرجت من شيء ثم دخلت في غيره فشکک ليس بشيء. اينجا چه کنيم؟ قبلا هم عرض کرديم امام(رضوان الله عليه) در کتاب استصحاب خود، قاعده فراغ، صفحه 312 فرمودند صدر روايت شک در وجود را ميگيرد. ذيل روايت شک در صحت را ميگيرد. ابتدا ايشان فرمودند لايبعد که ما صدر را قرينه براي تصرف در ذيل قرار بدهيم. بگوييم مراد از اذا خرجت من شيء يعني از جزء شيء. جزء شيء هم يعني محل شيء. بعد فرمودند که لايخلو عن مناقشة.
بيان مناقشه
بيان مناقشه را آن روز عرض نکرديم يا ظاهرا گفتيم. اين است که صدر يک ظهور دارد، ذيل هم يک ظهور دارد. اين دو تا ظهور با هم تعارض ميکنند، تساقط ميکنند. اين که ما بياييم صدر را قرينه قرار بدهيم چرا؟ هر دو، دو تا ظهورند تعارض ميکنند تساقط ميکنند، هيچ کدام بدرد ما نميخورد. اين جا يک بيان وجود دارد بر اين که صدر را قرينه براي ذيل قرار بدهيم و يک بيان وجود دارد بر اينکه ذيل را قرينه براي صدر قرار بدهيم. اگر اين دو تا بيان مساوي بودند باز بايد بگوييم اين روايت اجمال دارد نه آن را ميتوانيم بفهميم نه ديگري را. بيان اول اين است که ما بياييم بگوييم صدر روايت صريح است نص است. در حال تکبير شک ميکند در اينکه اذان و اقامه را گفت يا نه.در حال سجده شک ميکند رکوع را انجام داد يا نه. صدر روايت صريح است در اينکه شک در وجود است، اگر هم صريح نباشد ظهورش از شک در صحت اظهر است. ما صدر را يا بياييم بگوييم صريح است يا اظهر. هر کدام شد بر ذيل روايت مقدم ميشود. اگر گفتيم صدر اظهر است و ذيل ظاهر، يا گفتيم صدر نص است و ذيل ظاهر، نتيجه اين ميشود که ما صدر را قرينه براي ذيل قرار بدهيم؛ اين بيان براي اينکه صدر را قرينه قرار بدهيم. از طرف ديگر بگوييم ذيل را قرينه براي صدر قرار بدهيم. چرا؟ براي اينکه امام در ذيل، در مقام ابطال ضابطه است.
در صدر روايت يکي دو سه مورد را به عنوان مثال بيان فرموده، اما چون ذيل در مقام اعطاء ضابطه است، بگوييم اين اگر در يک جا ما دو چيز داشته باشيم يک چيز به عنوان مثال، ديگري به عنوان ضابطه کلي. عرف ضابطه را قرينه بر ديگري قرار ميدهد. هيچ وقت در هيچ عرفي نميآيند بگويند که اگر متکلم يک مثالي زد بعد هم يک ضابطه اي را بيان کرد آن ضابطه منحصر فقط به همان مثال است. نه. با ضابطه ميآيند از خصوص آن مورد و از خصوص مثال، تعدي ميکنند. پس مجرد اينکه در مقام اعطاء ضابطه کليه است، اين خودش براي تصرف در صدر دليليت پيدا ميکند. حالا اين دو راه را داريم، يک راه اين است که بگوييم صدر نص است يا اظهر. مقدم بر ذيل است. يک راه اين است که ذيل چون در مقام اعطاء ضابطه است اين بر صدر مقدم است.
نظر استاد
بنظر ما راه اول بر اين دو راه رجحان دارد. يعني چون در آنجا يک مثال ذکر نشده است، سه مورد آورده است پس قرينه ميشود که اين ضابطه هم منحصر به اين سه مورد است. اين را هم عرض بکنيم، حالا ما اين را ادعا ميکنيم ببينيد آيا درست است يا نه؟ يک وقت يک مثال ذکر ميکنند بعد قاعده ميآورند، اينجا ميگوييم اين قاعده منحصر در اين مثال نميتواند باشد. اما اگر سه مورد يا چهار مورد يا پنج مورد مثل هم آوردند بعد هم يک قاعده اي را ذکر کردند، اينجا ديگر ظهور دارد در اين که قاعده هم در مورد همين امثله است.و چون مورد اين امثله صدر روايت شک در وجود است و قاعده تجاوز لذا ميگوييم اين روايت هم ـ به نظر ما والله العالم، حالا قطعي که نميتوانيم بگوييم ـ اين روايت هم ظهور در قاعده تجاوز دارد. اذا خرجت من شيء و دخلت في غيره. شيء را به معناي جزء شيء، به معناي محل شيء بايد معنا بکنيم. در نتيجه اين روايات دلالت بر قاعده تجاوز، آنهم در خصوص باب صلاة دارد. ملاحظه فرموديد اين چهار روايت دلالت بر قاعده تجاوز داشت و ببينيد اينجا غير از ذيل روايت که يک مقدار عموميت دارد و بعدا هم با اين کار داريم، بقيه فقط دلالت بر قاعده تجاوز در باب صلاة دارد.
روايات قاعده فراغ
اما روايات قاعده فراغ، رواياتي داريم که ظهور در قاعده فراغ دارد، اصلا نميشود مسئله تجاوز را مطرح کرد.
روايت اول
وسائل الشيعه جلد 8 ابواب خلل باب 27 حديث اول
مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ أَبِي أَيُّوبَ الْخَرَّازِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(عليه السلام) فِي الرَّجُلِ يَشُكُّ بَعْدَ مَا يَنْصَرِفُ مِنْ صَلَاتِهِ قَالَ فَقَالَ لَا يُعِيدُ وَ لَا شَيْءَ عَلَيْ
حضرت فرموده لايعيد. خب اين ينصرف من صلاته، يعني صلاتش موجود بوده، کل صلات هم تمام شده ينصرف، حالا يشک، يعني يشک بالصحة. قاعده فراغ.
روايت دوم
روايت بعد وسائل الشيعه جلد 8 ابواب خلل باب 27 حديث دوم،
وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ(عليه السلام) قَالَ كُلُّ مَا شَكَكْتَ فِيهِ بَعْدَ مَا تَفْرُغُ مِنْ صَلَاتِكَ فَامْضِ وَ لَا تُعِدْ
کل ما شککت فيه باز دو باره آن مسائل در ذهنتان باشد. ما گفتيم خود اين اگر باشد اطلاق دارد. شککت فيه ميتواند شک در کل را بگيرد و ميتواند شک در جزء را هم بگيرد. ولي بعدش قرينه دارد، بعد ما تفرق من صلاتک، يعني بعد از اينکه از نمازت فارغ شدي، فامض و لاتعد. کل ما شککت في بعد ما تفرغ اين بعد ما تفرغ قرينه است بر اينکه اين شک، شک بعد الفراغ است فامض و لاتعد. حالا اين کل ما شککت فيه بعد ما تفرق من صلاته آيا شک در جزء را ميتواند بگيرد؟ خير.
روايت سوم
در باب وضوء وسائل ج1 ص469 باب 42 ح 1 صحيحه زراره مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ عَنِ الْمُفِيدِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِيسَ وَ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ حَرِيزٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ(عليه السلام) قَالَ إِذَا كُنْتَ قَاعِداً عَلَى وُضُوئِكَ فَلَمْ تَدْرِ أَ غَسَلْتَ ذِرَاعَيْكَ أَمْ لَا فَأَعِدْ عَلَيْهِمَا وَ عَلَى جَمِيعِ مَا شَكَكْتَ فِيهِ أَنَّكَ لَمْ تَغْسِلْهُ وَ تَمْسَحْهُ مِمَّا سَمَّى اللَّهُ مَا دُمْتَ فِي حَالِ الْوُضُوءِ فَإِذَا قُمْتَ عَنِ الْوُضُوءِ وَ فَرَغْتَ مِنْهُ وَ قَدْ صِرْتَ فِي حَالٍ أُخْرَى فِي الصَّلَاةِ أَوْ فِي غَيْرِهَا فَشَكَكْتَ فِي بَعْضِ مَا سَمَّى اللَّهُ مِمَّا أَوْجَبَ اللَّهُ عَلَيْكَ فِيهِ وُضُوءَهُ لَا شَيْءَ عَلَيْكَ فِيهِ وقتي هنوز از وضو منصرف نشديد، فارغ نشديد، نميدانيد آيا دستها را شستيد يا نه، فَأَعِدْ. بايد بشوييد. بعد اذا قمت من الوضوء و فرغت منه. اگر از وضو فارغ شدي و قد صرت في حال اخري بصلاة او غيرها فشککت فلاشيء عيلک. اگر از وضو فارغ شدي و رفتي يک کار ديگري انجام دادي شک کردي که آيا وضو را انجام دادي يا نه؟ اينجا اين شک شما ليس بشک.دقت بفرماييد اين مطلب را هم بايد جزء آن سه مقدمه ميگفتيم و آن اينکه اگر در يک روايتي کلمه فرغ، فرغت، اينها آمد، نبايد بلافاصله ما فريب اين را بخوريم که اينجا مراد قاعده فراغ است. کما اينکه اگر در يک روايتي تعبير به جاوز آمد بلافاصله بگوييم پس اين روايت مربوط به قاعده تجاوز است؛ نه اينگونه نيست . لفظ فراغ در روايات ما را مجبور نميکند به اينکه روايت را حمل بر قاعده فراغ بکنيم. لفظ تجاوز هم ما را وادار نميکند به اينکه حمل بر قاعده تجاوز بکنيم.
ما گفتيم اگر ملاک شک در صحت کل بود، فراغ ميشود. اگر شک در اتيان بعضي از اجزاء بود، قاعده تجاوز ميشود. در صدر اين روايت دارد شک ميکنيم که آيا غسلت زراعيک ام لا، يعني شک در جزء است. در اينجا امام فرموده اذا قمت من الوضوء و فرغت منه، اين فرغت را نبايد حمل بر قاعده فراغ بکنيم، اين روايت را هم بايد بگوييم مربوط به روايات باب تجاوز است. الان اين يک مفهوم اولويت است، اگر در سجده شک بکنيم که رکوع کرديم يا نه؟ ميگوييم قاعده تجاوزاست. حالا اگر بعد از نماز شک کرديم رکوع کرديم يا نه بطريق اولي قاعده تجاوز است.اين يک.
اينجا در حين اينکه سر حوض نشسته است و دارد وضو ميگيرد شک ميکند زراعيه را شسته يا نه، هنوز محلش نگذشته بايد بياورد، اما اگر بلند شد و وارد نماز شد، اين باز ميشود قاعده تجاوز. لذا اين روايت را هم بايد بر قاعده تجاوز حمل بکنيم. ازرواياتي که ظهور خيلي روشن در قاعده فراغ دارد. همين روايت است که در مقدمه بحث هم عرض کرديم. کل ما شککت فيه مما قد مضي. کل ما شککت فيه هر شکي که در آن ميکني، ما باشيم و اين ما شککت فيه، هم شک در وجود را ميگيرد و هم شک در صحت را ميگيرد. هم شک در مرکب را ميگيرد هم شک در جزء را ميگيرد، همه را ميگيرد. اما مما قد مضي ما گفتيم مضي يعني آن که آورده شده، کلش هم آورده شده. پس اين مما قد مضي قرينه ميشود. بر اينکه ما شککت فيه ، يعني شک در صحت. اين هم ميشود مربوط به قاعده فراغ.
روايت چهارم
يک روايت ديگر داريم در ابواب وضو باب 42 حديث 5 ج 8 وسائل وَ عَنْهُ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ(عليه السلام) رَجُلٌ شَكَّ فِي الْوُضُوءِ بَعْدَ مَا فَرَغَ مِنَ الصَّلَاةِ قَالَ يَمْضِي عَلَى صَلَاتِهِ وَ لَا يُعِيدُ اين روايت را دقت بکنيد ببينيد آيا اين روايت را جزء قاعده فراغ بياوريم، يا قاعده تجاوز بياوريم، دو سه روايت ديگر هم داريم. اين نکاتي که عرض کردم مخصوصاً اين مطلب چهارم که در ضمن روايات گفتيم دقت کنيد که ان شاء الله يک جمع بندي نهايي کنيم.
نظری ثبت نشده است .