موضوع: عام و خاص
تاریخ جلسه : ۱۳۸۵/۱/۲۹
شماره جلسه : ۳۹
چکیده درس
-
اشکال کلام امام (ره) در قضیه حقیقیه و تحقیق مطلب
دیگر جلسات
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
اشکال کلام امام خميني(ره)
فرمايش امام رضوان الله عليه در بحث قضاياي حقيقيه را ملاحظه فرموديد؛ نکتهاي که به عنوان تعليقه بر فرمايش امام وجود دارد و در ذهن بعضي از آقايان نيز اين اشکال آمده بود، اين است که امام(ره) بالاخره در موردي که آيات قرآن مصدّر به ادات نداست، ميفرمايند: از راه قضاياي حقيقيه نميتوانيم وارد شويم و بلکه از راه تنزيل المعدوم منزلة الموجود وارد ميشويم؛ اما اين تنزيل هيچ ارتباطي به قضيه حقيقيه ندارد. در کلام مرحوم نائيني و ديگران تنزيل المعدوم منزلة الموجود به عنوان مقوّمات قضيه حقيقيه ذکر شده است، اما ايشان ميفرمايند: نه، متکلم بايد کساني را که در زمان خطاب حضور ندارند و معدومند، نازل منزله موجود قرار دهد، اما اين تنزيل هيچ ارتباطي به قضيه حقيقيه ندارد.دو نکته و اشکال که هر دو فرمايش خود ابشان نيز بود، بر اين مطلبشان وارد ميشود؛ يک نکته اين است که واقعاً و وجداناً هنگامي که متکلم ميگويد: «يا أيها الذين آمنوا» اگر از او سؤال کنيم که معدوم را نازل منزله موجود قرار ميدهي؟ وجداناً چنين چيزي در کار نيست؛ يعني: همانطور که در «لله علي الناس حج البيت» متکلم وجداناً تنزيلي را نسبت به معدوم انجام نميدهد، در «يا أيها الذين آمنوا» نيز همينطور است. نکته دوم اينکه شما ميفرماييد معدوم چون چيزي نيست و ليس بشيٍ است، قابليت تنزيل هم ندارد، چطور شد که در آنجا اين قاعده عقلي را پذيرفتيد اما در اينجا ميفرماييد معدوم را نازل منزله موجود قرار دهيم؟!. اين اشکال بر فرمايش امام وارد است.
تحقيق مطلب
در تحقيق مطلب يک نکته اين است که آيا امکان دارد که متکلم معدوم را نازل منزله موجود قرار دهد؟ ريشه اين مطلب برميگردد به اينکه آيا ما دو نوع عدم داريم يک عدم مطلق و يک عدم مضاف؟، مشهور فلاسفه و اصوليين قبول دارند که دو نوع عدم داريم: يک عدم مطلق است و ميگويند: اينکه ميگوييم «العدم ليس بشيءٍ» مربوط به عدم مطلق است که عدم محض است و هيچ اعتبار و حکمي به آن تعلق پيدا نميکند. نوع ديگر، عدم مضاف است؛ يعني عدمي که حضّي از وجود دارد و يک اعتبارات و حکمي براي آن قرار داد؛ به عنوان مثال: بگوييم براي عدم زيد فلان جريمه را قرار ميدهيم. اين عدم مضاف است که ميتواند محکوم به حکمي شود و يا تحت يک اعتباري قرار بگيرد.البته مرحوم امام اين تقسيم را قبول ندارند، اما مشهور قبول دارند و ما نيز در جاي خودش گفتيم: اين تقسيم امر صحيحي است. نتيجه اين مبنا اين است که ما ميتوانيم مکلّف معدوم را که يک سال، يا دو سال، يا صد سال و يا هزار سال بعد موجود ميشود، الآن نازل منزله موجود قرار دهيم؛ و تنزيل المعدوم منزلة الموجود امکان دارد و چه بسا واقع نيز ميشود. لکن نکتهاي که وجود دارد اين است که آيا نيازي به فرمايش مرحوم نائيني که براي قضاياي حقيقيه چنين معنايي ــ (ملاک در قضيه حقيقيه ثبوت حکم لکل فردٍ من أفراد الطبيعه است، و اين نميشود مگر آن که تمام افراد تا روز قيامت را نازل منزله موجود قرار دهيم) ــ ذکر کردند، ميباشد يا نه؟ ما عرض کرديم از نظر عقلي تنزيل المعدوم منزلة الموجود ممکن است؛ منتهي ميخواهيم ببينيم آيا به اين تنزيل نيازي هم هست يا نه؟
در اين قسمت عرض ميکنيم حق با امام رضوان الله عليه است که ما ميتوانيم ثبوت الحکم لکل فردٍ فردٍ را درست کنيم، اما هيچ نيازي به تنزيل المعدوم منزلة الموجود نداشته باشيم. بيانش اين است که وقتي ميگوييم قضيه حقيقيه حکم لکل فردٍ است، يعني هر فردي وقتي موجود شد حکم دارد؛ اولاً به مرحوم نائيني اين اشکال ــ غير از اشکال عقلي که امام(ره) ذکر کردند ــ وارد است که الآن اگر حکم بخواهد براي معدوم ثابت باشد، چه اثري بر آن مترتب است و چه نيازي است که در زمان نزول آيه «ولله علي الناس حج البيت...» بگوييم حکم وجوب حج همانطور که براي موجودين و مستطيعين در زمان آيه ثابت است، الآن و بالفعل براي معدومين نيز ثابت است(حکم براي معدومين انشائاً ثابت است؛ يعني الآن حکم براي آنها ثابت است منتهي در مرحله انشاء)؟
به مرحوم نائيني اين اشکال هست که چه نيازي است به اين که بگوييم معدومي که هنوز موجود نشده حکم در مرتبه انشاء براي او ثابت است؟ بلکه شارع در اين گونه قضايا، همان طريق عقلا را طي ميکند؛ يعني هر کسي در هر زماني که فردِ براي اين طبيعت شد، حکم آيه در آن زمان شاملش ميشود. هنگامي که عقلا قانوني را مينويسند ــ مثلاً مينويسند هر کسي که به 18 سالگي رسيد، به سن قانوني رسيده است ــ اختصاص به کساني که در زمان تصويب اين قانون وجود دارند، ندارد؛ بلکه تا زماني که اين قانون به هم نخورده است، هر کسي که به اين سن ميرسد، مشمول اين قانون ميشود. همان زمان شاملش ميشود نه اين که بگوييم قبلاً به نحو انشائي اين حکم شامل او بوده است. لذا، وقتي دقت ميکنيم، (چون بايد قضاياي حقيقيه را بگوييم شبيه قضايايي است که عقلا در مرحله قانونگذاري دارند) عقلا هيچ وقت اين تنزيلات را انجام نميدهند و معدوم را نازل منزله موجود قرار نميدهند؛ بلکه ميگويند هر زماني که اين قضيه مصداقي پيدا کرد، حکم شامل آن مصداق هم ميشود.
پس، از اين نظر حق با امام رضوان الله تعالي عليه است که بايد قضيه حقيقيه را اين چنين تفسير کنيم.
نتيجه بحث تا اينجاي مطلب
تا اينجا نتيجه گرفتيم که اولاً : اينکه امام(ره) فرمودند: «العدم ليس بشيءٍ» ، مربوط به عدم مطلق است و در عدم مضاف جريان ندارد. ثانياً: اينکه مرحوم نائيني فرمودند: در قضاياي حقيقيه معدوم را نازل منزله موجود قرار ميدهيم، به نظر ما امکان اين تنزيل وجود دارد، اما نه نيازي به اين تنزيل است و نه در روش عقلا و قانونگذار معمولاً چنين تنزيلي وجود دارد. ثالثاً: عرض کرديم آن دو اشکالي که خود امام خميني بر مرحوم نائيني وارد کردند(يکي خلاف وجدان بودن و ديگري العدم ليس بشيء)، بر خود ايشان در مسأله ندا که تنزيل را پذيرفتند وارد ميشود.مناقشه در فرمايش امام(ره)
مطلب چهارم اين است که لازمه فرمايش امام ميشود که قضاياي مصدّر به «يا» خطاب و ندا، فقط در قضاياي خارجيه معنا دارد. از مجموع فرمايشاتشان استفاده ميشود که در قضاياي حقيقيه نميتوانيم از کاف خطاب و ياء ندا و... استفاده کنيم و هر جا ديديم که در قضيهاي ادوات خطاب وجود دارد، آن قضيه، ديگر قضيه حقيقيه نيست. به همين جهت است که ايشان در «يا أيها الذين آمنوا» راه ديگري را طي ميکنند. اين فرمايش امام(ره) نيز مخدوش و محل مناقشه است؛ به اين که منافاتي ندارد بگوييم کلامي که مصدّر به «يا» ندا و خطاب است، قضيه حقيقيه باشد. در مثل «يا أيها الذين آمنوا» دليلي نداريم بر اين که «يا» سبب ميشود که اين قضيه منحصر در قضيه خارجيه باشد. يا أيها الذين آمنوا يعني کلّ فردٍ فرد من افراد المؤمن الي يوم القيامه . بنابراين، در اينجا هم بايد قضيه را به نحو قضيه حقيقيه مطرح کنيم. نتيجه اين ميشود که اصل اشکال در خطابات شفاهيه از راه قضيه حقيقيه حل ميشود؛ آن هم در هر دو نوع کلام، چه در کلامي که «يا» ندا دارد و چه در کلامي که «يا» خطاب ندارد. و ما قضيه حقيقيه را به تبع امام، به همان معنايي که امام تفسير فرمودند، تفسير مي کنيم.ذکر چند نکته
1) نکتهٔ مهمي که هم در کلام امام، هم در کلام مرحوم آقاي بروجردي و هم در کلام مرحوم آقاي خوئي وجود دارد، اين است که با يک بيان ديگر، بحث خطابات قرآن از بحث خطابات شفاهيه به طور کلي جدا ميشود. به اين صورت که ميفرمايند: اگر بگوييم خداوند تبارک و تعالي به لسان پيامبر به مردم خطاب کرده است، خطابات شفاهيه قرآن داخل در محل نزاع ميشود؛ اما اگر بگوييم چنين نيست و خطاب به مردم به لسان پيامبر نبوده، بلکه در زماني که خداوند خطاب را آورده اصلاً غير از پيامبر در مجلس خطاب کس ديگري نبوده است؛ در نتيجه، خطابات خداوند با خطابات معمولي فرق ميکند.در اين صورت، ديگر معنا ندارد بگوييم آيا اين خطاب فقط شامل موجودين در زمان خطاب است يا غائبين را هم شامل ميشود؟ به بيان ديگر، اگر بگوييم خطاب کننده پيامبر صلي الله عليه وآله است و ايشان نيز هنگامي که ميخواستند خطابي بکنند مردم را در مسجد جمع ميکردند و خطاب را ميفرمودند، «يا أيها الذين آمنوا اذا نودي للصلاة من يوم الجمعة فاسعوا إلي ذکر الله» ، داخل در محل نزاع ميشود و اين مسأله پيش ميآيد که پس آنهايي که در مسجد نبودند و غائب بودند، يا آنهايي که معدوم بودند، آيا مشمول اين خطاب هستند؟
هر دو نکتهاش مردود است؛ خطاب کننده پيامبر نيست و بلکه خداوند است، از اين رو، حتي در آياتي که مصدّر به «قل» است، مثل: «قل لعبادي الذين أسرفوا علي أنفسهم» پيامبر حق نداشتند کلمه «قل» را ذکر نکنند و بلکه بايد آن را نيز ميآوردند. دوم بر فرضي که خطاب کننده، پيامبر باشد، در هيچ کجاي تاريخ نداريم که پيامبر وقتي ميخواستند «يا أيها الذين آمنوا أوفوا بالعقود» را بخوانند، مردم را در مسجد جمع کرده باشند. گاهي اوقات يک نفر و يا دو نفر در کنار ايشان بود که پس از نزول وحي آن را قرائت ميکردند. پس، با توجه به اين دو نکته، نتيجه ميگيريم خطاب کننده خداوند است و در زمان خطاب کسي غير از پيامبر در مجلس تخاطب نبوده است. بنابراين، ديگر اين نزاع که بگوييم آيا اين خطاب شامل موجودين ميشود يا اعم از موجودين و معدومين است، از اصل باطل ميشود؛ و در مورد خطابات قرآن، لامجال براي اين نزاع.
2) نکته دوم اين است که سلّمنا خطابي هم بوده است، ولي خطابات قرآن، خطابات شفاهي نيست؛ خطابات قرآن خطابات کتبي است و بين خطاب شفاهي و کتبي چنين فرقي وجود دارد که در خطاب شفاهي بايد مجلس تخاطب باشد و مخاطب هم توجه به خطاب داشته باشد؛ اما در خطاب کتبي چنين شرطي وجود ندارد. خطابات کتبي ــ که معمولاً در کتب قانوني، خطابات کتبي است ــ يعني هر کسي که اين مطلب را ميخواند، مخاطب به اين خطاب مي شود إلي يوم القيامه. البته بحث خطاب کتبي ديگر در کلام مرحوم آقاي خوئي نيامده است و فقط در کلام مرحوم امام و مرحوم آقاي بروجردي ذکر شده است.
نظر استاد در مورد اين نکات
نکته دوم که ما بگوييم مسأله خطاب در قرآن، خطاب کتبي است، نکته بسيار خوبي است. بگوييم دو نوع خطاب داريم: کتبي و شفاهي؛ شما هم نزاعتان در خطابات شفاهي است، در حالي که خطابات قرآن، خطابات کتبي است و شفاهي نيست. اما در مورد نکته اول که فرمودند: اين خطابات خداوند مسموع احدي نبوده است، تعليقهاي که ما ميخواهيم بر آن بزنيم اين است که اگر بگوييم مردم مخاطبين خطابات خداوند نيستند، لازمه فرمايش امام و مرحوم آقاي بروجردي و آقاي خوئي اين ميشود که آيات قرآن کلامي است که بر پيامبر وحي شده است و ايشان نيز بايد آنها را قرائت کند. اما آيات زيادي داريم مانند «إذ کنتم اعداءً» که پيامبر را نميگيرد و مخاطبشان پيامبر نيست و بلکه مخاطب آنها اعراب جاهلي است، حال، اگر خطاب آيات قرآن به مردم هم نباشد، که معنا ندارد؛ و يا مانند «ولو کنتم في بروجٍ مشيّدة» که مسلم خطابش به مردم است؛ بنابراين، بايد بگوييم مخاطب خدا مردمند، منتهي به لسان پيامبر؛ از طريق پيامبر که عنوان واسطه در تبليغ بوده است، مردم مورد خطاب قرار گرفتهاند. دو ثمره هم براي اين بحث ذکر شده که آنها را فردا عرض ميکنيم و اين بحث تمام ميشود. و السلام.
نظری ثبت نشده است .