موضوع: عام و خاص
تاریخ جلسه : ۱۳۸۵/۲/۱۰
شماره جلسه : ۴۷
چکیده درس
-
کلام مرحوم امام (ره) در مورد استثناء عقیب جمل متعدده
-
بحث اخلاقی
دیگر جلسات
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
بيان مرحوم امام خميني در مورد استثناء عقيب جمل متعدده
فرمايش مرحوم محقق نائيني و مرحوم آخوند را عرض کرديم؛ اما تحقيق در مسأله اين است که در مقام اثبات، ضابطه روشني نداريم که بر اساس آن بگوييم استثناء عقيب جمل متعدده در همه موارد به جميع رجوع ميکند يا فقط به جمله اخيره رجوع ميکند؛ و به اختلاف موارد مختلف است. بياني را امام (رضوان الله تعالي عليه) در جلد دوم «مناهج الوصول» صفحه 307 مسأله را سه صورت ميکنند؛ در يک صورت فرمودهاند: رجوع به جميع دارد؛ در صورت دوم فرمودهاند: لايبعد که استثناء به جميع برگردد؛ و در صورت سوم هم فرمودهاند: در هيچ کدام ظهور ندارد.در مثال هايي که ديروز عرض شد، فرمودهاند: اگر مستثنيمنه اسم ظاهر در جمله اول باشد و سائر جمل بر آن عطف شده باشند و مستثني نيز مشتمل بر ضمير باشد، مثل «أکرم العلماء وسلّم عليهم والبسهم إلّا الفساق منهم» ، فرمودهاند: چون ضمير موضوع براي اشاره به غائب است و در اين جمل تنها جملهاي که صلاحيت براي رجوع دارد، جمله اول است، لذا ضمير به آن جمله عود ميکند؛ و اگر به جمله اول عود کرد، به بقيه جمل نيز بالتبع عود ميکند.
در اين فرض ميفرمايندکه ظهور در رجوع به جميع دارد. در اينجا بين اين مورد ــ جائي که مستثني مشتمل بر ضمير است ــ و موردي که مستثني مشتمل بر اسم ظاهر است، فرق وجود دارد؛ اگر به جاي «الّا الفساق منهم» يک اسم ظاهري آورده بوديم، حال، آن اسم ظاهر ميخواهد يک عنوان عام باشد، مثل آن که گفته شود: «الا بني فلان»، در اين مورد که اسم ظاهر در مستثني واقع شده است، فرمودهاند: لايبعد که بگوييم استثناء از جميع باشد؛ به دليل اين که در اسم ظاهر يا يک ضميري مستتر است ــ الا بني فلانٍ منهم ــ و يا ضميري در آن مستتر نيست، اگر مستتر باشد، حکم آن موردي را دارد که مستثني از اول به صورت ضمير آمده است؛ و اگر مستتر نباشد، چون خود ضمير را نمي توانيم في نفسه با قطع نظر از مرجعش مستثنيمنه قرار دهيم، خود ضمير مستقلاً محکوم به يک حکم نمي تواند باشد؛ بلکه مرجع ميخواهد؛ بنابراين، در جمله دوم و سوم، اگر بگوييم ضمير به تنهايي و با قطع نظر از مرجع، مستثنيمنه واقع ميشود، غلط است.
پس، خلاصه اين شد: در مواردي که مستثنيمنه اسم ظاهر در جمله اول باشد و در مابقي جملات ضمير بيايد، أعم از اين که مستثني به صورت ضمير باشد يا اسم ظاهر، در اين دو مورد استثناء ظهور در رجوع به جميع دارد؛ منتهي آن موردي که حتماً به صورت ضمير آمده، خيلي روشن است ولي جايي که به صورت اسم ظاهر آمده است را با تعبير به «لايبعد» ذکر ميکنند. فقط نکته اي که در اينجا باقي ميماند، اين است که ضمير، موضوع براي يک موجود معيّن ــ خارجي يا ذهني ــ است، اگر گفتيم در «أکرم العلماء وسلّم عليهم والبسهم إلا الفساق منهم » ضمير را به هر کدام مستقلاً برميگردانيم، با موضوع له ضمير سازگاري ندارد. موضوع له ضمير يک مرجع معيّن است؛ ضمير براي يک مرجع معين وضع شده است؛ در ضمير غائب اشاره دارد به يک موجود غائب معين؛ اما بخواهيم بگوييم به سه مصداق برمي گردد، اين بر خلاف موضوع له در ضمير است. و اساساً در اين گونه موارد مانعي ندارد که بگوييم ضمير فقط به همان جمله اول برمي گردد و جملات بعدي نيز چون عطف بر جمله اول ميباشند، خواه نا خواه تخصيص ميخورد.
در مثال بالا، «الا الفساق» لامحاله به جمله اول برمي گردد و اگر به جمله اول برگشت، به جملات ديگر نيز برمي گردد. در اينجا بايد مقصود از رجوع به جميع را مشخص کنيم؛ ما وقتي در محل نزاع ميگوييم استثناء آيا به اخيره برمي گردد يا به جميع؟ مقصودمان از جميع اين است که استثناء به هر کدام مستقلاً برگردد؛ همان طوري که به جمله اول برمي گردد، يرجع ثانياً به جمله دوم، يرجع ثالثاً به جمله سو؛ بنابراين، اين مثال اساساً از نزاع بايد خارج باشد؛ وقتي ميگوييد «أکرم العلماء وسلم عليهم» ضمير در «سلم عليهم» مرجع ميخواهد و بدون مرجع که ميفرماييد معنا ندارد. در اينجا مرجعش علماست که استثناء به پيکره آن خورده است؛ نمي توانيم بگوييم فساق از خود علماء خارج شده است، اما ضمير در «سلّم عليهم» به علماي بدون تخصيص باز برمي گردد.
يعني وقتي ميگوييم استثناء رجوع به جمله اول ميکند، ديگر اصلاً معنا ندارد بگوييم رجوع به جمله دوم و جمله سوم نيز دارد؛ لذا اگر از ما سؤال کنيد ميگوييم اين گونه جملاتي که يک اسم ظاهر اول آمده و در جملات بعدي ضمير آمده است، به يک معنا اصلاً از محل نزاع خارج است؛ براي اين که بحث در جايي است که ضمير علاوه بر اين که امکان رجوع به جميع دارد، به هر کدام نيز مستقلاً بتواند رجوع کند. در اينجا وقتي جمله ثانيه و ثالثه عطف به جمله اول هستند، ديگر مستقلاً جمله ثانيه و ثالثه نمي تواند خودش مرجع واقع شود و در نتيجه از محل نزاع خارج است. به عبارت ديگر، در بحث ثبوتي بحث کرديم و نتيجه گرفتيم محل نزاع جايي است که امکان عود إلي الجميع باشد؛ اکنون يک قيد ديگر نيز اضافه ميکنيم و آن اين که علاوه بر امکان عود، بايد استثناء بتواند به صورت مستقل قابليت عود به هر کدام از جملات را داشته باشد. پس، محل نزاع منحصر ميشود به جايي که بگويد «أکرم العلماء، أضف التجار، البس الفقرا إلا الفساق منهم» ، حال، اين جملات مستثنيمنه گاهي با واو عاطفه است و گاهي بدون واو عاطفه؛ مستثني نيز گاهي عنوان عام است و گاه ضمير است.
به نظر ميرسد در تمام اينها ضابطه نداريم و اجمال وجود دارد؛ اگر قرينهاي بر رجوع به خصوص اخيره قائم شد، بر طبق آن عمل ميکنيم؛ و اگر قرينه بر رجوع به جميع قائم شد، مطابق آن عمل ميکنيم؛ اما اگر قرينه اي بر احد الطرفين نداشتيم، مجمل ميشود و در نتيجه رجوع به جمله اخيره قدر متيقّن است و در غير اخيره نيز همان مطالبي ميآيد که ديروز از قول مرحوم آقاي آخوند عرض کرديم. بنابراين حق همين مطلبي است که کثيري از بزرگان گفتهاند که در مقام اثبات، دليلي بر رجوع إلي خصوص الاخيره يا إلي الجميع نداريم؛ در نتيجه بايد برويم سراغ بقيه ضوابط؛ اين که آيا در غير اخيره اصالة العموم را جاري کنيم يا نه؟ همان مطالبي که ديروز عرض کرديم. اين فصل نيز اينجا بحثش تمام ميشود؛ فصل بعدي را فردا عرض ميکنيم إنشاءالله. اما از آنجا که دو هفته گذشته موفق نشديم در روز چهارشنبه صحبتي داشته باشيم، در چند دقيقه باقيمانده مطلبي را خدمتتان عرض ميکنيم.
بحث اخلاقي(تسلیم خدا بودن)
يکي از آيات شريفه قرآن که بايد هميشه مدّ نظر ما باشد و اصلاً آياتي را که عنوان «يا أيها الذين آمنوا» دارد بايد بيشتر به آن توجه داشته باشيم و يک عنايت ويژهاي به آنها بکنيم، به خلاف مواردي که «يا أيها الناس» دارد؛ چرا که در اين آيات، به نظر ميرسد خداوند يک هدايت خاصّي را نسبت به بندگان مؤمن خودش اعمال ميکند؛ لذا، در آداب قرائت نيز آمده است: بعد از تلاوت اين آيات که با «يا أيها الذين آمنوا» شروع ميشود، يک لبّيک گفته شود.
يکي از آن آيات، اين آيه شريفه است: «يا أيها الذين آمنوا اُدخلوا في السّلم الکافّه ولا تخطئوا خطوات الشيطان فإنّه يأمر بالسّوء والفحشاء» ، نظير اين آيه در بعضي از آيات شريفه ديگر نيز آمده است؛ به عنوان مثال: در يکي ديگر از آيات ميفرمايد: «يا أيها الذين آمنوا لاتتبعوا خطوات الشيطان ومن يتّبع خطوات الشيطان فإنّه يأمر بالفحشاء والمنکر ولو لا فضل الله عليکم ورحمته ما زکي منکم من أحدٍ أبدا ولکنّ الله يزکّي من يشاء ».
عرض کرديم خداوند متعال در اين گونه آيات واقعاً يک عنايت خاصي به انسان مؤمن دارد، مثل اين ميماند که پدري با فرزند خودش ميخواهد صحبت کند و به او ميگويد فرزندم اين را عمل کن؛ به اين مورد توجه داشته باش. اين عنوان در اين آيات صرف يک عنوان اشارهاي نيست؛ بلکه حاکي از حکايت و عنايت خداوند است. حال، آن عنايت خاص چيست؟
مطابق اين آيه شريفهاي که بيان شد، انساني که ايمانش نسبت به خدا واقعاً ايمان واقعي باشد، اينجا بايد يک معيار کلّي در زندگي خودش قرار دهد و آن اين است که در سِلم و در دايره تسليم قرار بگيرد که من اين مقدارش را توضيح ميدهم و واقعاً نکات بعدياش که مخصوصاً در آيه دوم قرار دارد، آنجا که ميفرمايد «ولولافضل الله عليکم ورحمته » اگر فضل و رحمت خدا برشما نبود ــ رحمت خدا شايد شامل غير مؤمن هم بشود اما فضل خدا شامل غير مؤمن نميشود ــ يک نفر از شما پاک نبوديد و پاک نمي شديد. که اگر رسيديم، اين قسمت را نيز مقداري توضيح ميدهم.
«ادخلوا في السلم کافّة» يعني بايد خودمان را در دائره تسليم خدا داخل کنيم؛ «ولا تتبعوا خطوات الشيطان »، شيطان اگر بخواهد در انسان رخنه کند، تسليم را از انسان ميگيرد؛ اگر انسان حالت تسليم نداشته باشد، در بين نفس خودش و خدا دائماً شاکي بود و يا ارتياب داشت، از مواردي است که خطوات شيطان است. تسليم فقط در امور واجبات و محرّمات تنها نيست؛ بلکه در امور اعتقادي، فقهي، اخلاقي نيز مسأله تسليم مطرح است؛ حتي در امور علمي نيز مسأله تسليم مطرح است، به اين صورت که ما بايد بدانيم منبع علم خداست و او به يک شخصي بيشتر و به ديگري کمتر علم ميدهد و ما بايد تسليم باشيم؛ البته سنت الهي هم اين است که «ليس للإنسان إلّا ما سعي» ، اگر انساني سعي کرد اما به درجات بالايي از علم نرسيد، باز بايد تسليم باشد.
تسليم در مسائل عملي بروز کامل دارد؛ زماني است که شخص ميگويد فلان عمل را به خاطر ملاکي که دارد، انجام ميدهم؛ در اصول نيز خوانديم که «الاحکام تابعة للمصالح والمفاسد» ، شخص ميگويد نماز را به خاطر اين که ميدانم ملاک دارد، انجام ميدهم؛ هر چند اين کار اشکالي ندارد و به صحت عمل هم ضربه اي وارد نمي کند، ولي در اين صورت اين شخص به مقام تسليم نرسيده است. مثال عرفياش اين اس که ممکن است پدري فرزندش را امر کند که سر سفره بنشيند و غذا بخورد، غذاي بسيار لذيذي هم وجود دارد، فرزند نيز به خاطر شوق به اين غذا ميرود کنار سفره مينشيند؛ اين يک صورت است. صورت ديگر آن است که فرزند به غذا شوق دارد اما به خاطر تسليم دستور پدر کنار سفره مينشيند؛ اينها دو مقام است. ما اعمالمان زماني به مرحله تسليم ميرسد ــ چه اعمال خوبي که انجام ميدهيم و چه اعمال بدي که ترک ميکنيم؛ چه گرفتاري ها و چه خوشي ها ــ که در همه حالات تسليم خدا باشيم.
ببينيد آيات شريفه اي که دلالت دارد انسان به حدي ضعيف است که اگر نقمتي به او برسد، ميگويد از خداست؛ اين آدم خدا را قبول دارد والا اگر خدا را قبول نداشت، نمي گفت اين نقمت از خداست؛ اين شخص حتماً خدا را قبول دارد، اما به مرحله تسليم نرسيده است. مرحله تسليم، يعني اگرثروت داري، از خداست، فقير هم هستي از خداست، علم داري از خداست، جهل داري از خداست؛ تمام امور در نزد انسان برابر باشد. اين خيلي مشکل است؛ شيطان وقتي بخواهد در انسان رخنه کند، علماي اخلاق ميگويند از غفلت استفاده ميکند که يکي از حالات غفلت حالت عدم تسليم و حالت خودنمايي است.
انسان وقتي که خودش را يک طرف فرض کرد و براي خودش اعتباري قائل شد، معنايش اين است که تسليم نيست؛ شيطان هنگامي که اين منيّت، خودنمايي، علاقه به ذات و حبّ نفس را در انسان شعلهور کرد، تسليم را از او ميگيرد و در اين صورت که خطوه هاي شيطان در جان انسان رخنه ميکند. آنجا ديگر يک لحظه و يک قدم و دو قدم نيست؛ به اندازهاي جلو ميرود که انسان تمام فحشاء و منکر را مرتکب شود؛ در بعضي آيات دارد «إنّه يأمر بالسوء والفحشاء». تمام فحشاء و منکر مربوط به شيطان و خطوات اوست، چه منکر عملي، چه اعتقادي و چه علمي. انساني که مقداري از نظر علمي به درجه بالا ميرسد، اگر ديديد به راحتي حلالي را حرام و يا حرامي را حلال کرد، براي اين است که حالت تسليم را ندارد؛ ميگويد من خودم چيز ميفهمم؛ ميگويد اين چيزي که در روايات آمده است به عقل من نمي رسد و من آنها را قبول ندارم.
ما بايد تسليم اسلام و احکام اسلام باشيم، و به محض آن که به يک درجهاي مثلاً اجتهاد رسيديم و يا به هر عنوان و مسئوليت ديگري، بلافاصله مطلبي را به اسلام نسبت ندهيم؛ در اين مسأله نيز بين روحاني و غير روحاني فرقي نيست؛ انسان نبايد زود بيايد مطلبي را به اسلام ببندد؛ اسلام خيلي وسيعتر، عميقتر، دقيقتر و قويتر از اين است که فکر امثال بزرگان ما بخواهد به آن برسد. يک زماني والد معظم ما در درس فرمودند که ما الان نمي توانيم بگوييم شخصي که حتي شصت سال، هفتاد سال در فقه کار کرده است، اسلامشناس واقعي است. اينها که اين حرف را ميزنند چه رسد به امثال ما؛ لذا، بايد به مسأله سِلم توجه و عنايت کامل داشته باشيم که در ميدان دين و عمل و ايمان بايد تسليم باشيم.
بنابراين، مسأله سِلم و تسليم امر الهي بودن و عدم تبعيت از خطوات شيطان براي ما طلبهها ضروريتر از همه اقشار جامعه است؛ ما طلبهها اگر تسليم نداشته باشيم، دين را به راحتي ميتوانيم تحريف کنيم؛ اگر تسليم نداشته باشيم، به دين ضربه سنگين ميتوانيم بزنيم؛ به راحتي حلال را حرام و حرام را حلال کنيم. فکر هم ميکنيم که کار خوبي ميکنيم؛ «زيّن لهم الشيطان» شيطان هم براي انسان، بدي ها را تزيين ميکند، ميگويد تو مجتهد و اهل نظر و مطالعه هستي، ميتواني نظر بدهي؛ نظر تو نظر اسلام است. وقت گذشت، بقيهاش را خود آقايان إنشاءالله دنبال ميکنند. والسلام.
نظری ثبت نشده است .