مكاسب محرمه/ نوع دوم: آنچه مقصود از آن حرام است

درس قبل

مكاسب محرمه/ نوع دوم: آنچه مقصود از آن حرام است

درس قبل

موضوع: مکاسب محرمه


تاریخ جلسه : ۱۳۸۶/۳/۱


شماره جلسه : ۸۹

PDF درس صوت درس
چکیده درس
  • صور مختلف مسأله در مبیع قرار گرفتن دراهم مغشوشه

دیگر جلسات


بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين


انتفاع از دراهم مغشوشه

بحث در جواز معامله در دراهم مغشوشه - دراهمى كه در آنها نقره با غير نقره مخلوط شده است يا از رواج افتاده باشد و اعتبار سابقش را نداشته باشد - بود؟ بحث اول ، مسأله انتفاع بود که رواياتش را خوانديم و بحث کرديم . نكته‌‌اى كه در آن روايات باقى ماند اين است كه در روايات دارد «القى فى البالوعة» ، اين درهم مغشوش را در چاه بيندازيد ، اين در فرضى است كه هيچ منفعت محلله عقلائى نداشه باشد ، يا آنجا كه امر به كسر كرده است و فرموده آن را بشكنيد «فانه لا يصح بيعه و لا انفاقه»، در جايى است كه هيچ منفعتى بر آن مترتب نشود ، و الا اگر بر همين درهم مغشوش يك منفعت محلله عرفيه مترتب باشد ، انداختن در چاه ، از مصاديق بارز اسراف است و جايز نيست. پس بايد گفت اصلاً «امر به كسر» يا «امر به انداختن در چاه» يك حكم تكليفى نيست ، بلكه يك حكم انشائى است ، يعنى چيزى كه بدرد نمی‌‌خورد و منفعت ندارد را دور بيانداز و مبادا كسى ديگرى را فريب دهد و بعنوان يك درهم قابل استفاده ، با آن معامله كند.


حکم مبيع قرار گرفتن درهم مغشوش

بحث دوم اين است كه آيا معاوضه روى دراهم مغشوشه جايز است يا خير؟ يعنى آيا مي توانيم همين درهم مغشوش را  مبيع قراردهيم يا نه؟


صور مختلف مسأله

اينجا صورى دارد: يا آن چه كه مبيع واقع می‌‌شود يك درهم كلى است ؛ بايع می‌‌گويد من يك درهم با خصوصيات اين چنينى را به تو می‌‌فروشم ، منتها در مقام دفع به مشترى ، يك درهم مغشوش به او دفع می‌‌كند ، مثل اين كه بگويد من يك كيلو گندم كلى با اين خصوصيات را به تو می‌‌فروشم ، اما در مقام دفع به مشترى ، گندم خرابى را به او بپردازد ، اينجا ترديدى نيست كه چون معامله روى كلى واقع شده و گفته يك درهم نقره خالص غير مغشوش را به اين مقدار به تو فروختم اما در مقام دفع و اقباض ، يك درهم مغشوش را به او تحويل می‌‌دهد ، معامله از نظر تكليفى و وضعى هم معامله حلالى است و هم معامله صحيحى است.

و اما اينکه در مقام دفع ، اين درهم مغشوش را به او داده ؛ اينجا وجهى براى خيار نيست و مشترى نمی‌‌تواند بگويد من خيار دارم و معامله را بطوركلى بهم مي زنم ، بلكه درمرحله اول بايع را اجبار بر تبديل می‌‌كنند ،اگر بايع نپذيرفت، آنگاه مشترى می‌‌تواند ازباب اينكه مبيع را تحويل نگرفته و مبيع در اختيار او قرار داده  نشده ، معامله را بهم بزند . پس درصورتى كه مبيع كلى است بحثى وجود ندارد .

بحث در فرضى است كه مبيع ، يك درهم معين خارجى مغشوش است . اينجا سه صورت دارد ؛ يا بايع و مشترى هردو عالم به غشّ هستند ، يعنى هر دو می‌‌دانند که اين درهم مغشوش است . يا هردو جاهل هستند ، يا مخلتفين هستند که يكى عالم و ديگرى جاهل است. در فرض اول كه هردو عالم باشند ، از نظر قواعد؛ «أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ» و عمومات شامل آن می‌‌شود، و معامله هم تكليفاً و هم وضعاً صحيح است و بحثى ندارد .

ان قلت: در بحث ديروز دو روايت بود ؛ يكى روايت جعفى و يكى هم روايت موسى بن بكر، که در روايت جعفى؛ راجع به درهم مغشوش ، بعد از اين كه امر به كسر كرد - كه گفتيم امر به كسر ارشادى است - بعد هم بعنوان تعليل ميفرمايند «لا يحل بيع هذا و لا انفاقه» ، بر حسب اين روايت - كه ضعيف السند هم هست - ولو بايع و مشترى هردو عالم به غش باشند ، اما امام(ع) فرموده بيع درهم مغشوش جايز نيست ، كما اينكه در باب خمر، بايع و مشترى هردو می‌‌دانند اين خمر است ولي دليل داريم که بيع خمر جايز نيست، اينجا هم اين روايت مطلق است و می‌‌گويد اگر درهمى مغشوش شد ، شارع آن را مطلقا از ماليت ساقط كرده و می‌‌گويد اگر بايع و مشترى عالم هم باشند فايده‌‌اى ندارد.

قلت : مطلب همينطور است . با توجه به ظاهر اين روايت ، کلام همين است كه شما مي گوييد ، اما روايت ديگرى داريم كه طبق آن روايت قيد خورده كه اگر مشترى عالم به غش در درهم باشد معامله اشكالى ندارد ، و آن روايت ، اين روايت را تقيد مى ‌‌زند ؛ صحيحه محمد بن مسلم ، جلد 18 وسائل، ص 185، «قلت لابى عبدالله(ع) الرجل يعمل الدراهم - يعنى كارش درهم درست كردن است - يحمل عليها النحاس أو غيره - بجاى اين كه نقره خالص در اين درهم قرار دهد ، مس يا غير مس هم در آن قرار می‌‌دهد - ثم يبيعها - بعد اين درهم را می‌‌فروشد - قال اذا بين ذلك فلا بأس» اگر مشترى را آگاه کند اشكالى ندارد . پس اين روايت صحيحه محمد بن مسلم ، آن روايت «فانه لا يحل بيعه و لا انفاقه» را تقييد می‌‌زند .

 

فرمايش محقق خوئي(ره)

اينجا نكته‌‌اى كه وجود دارد اين است كه بعضى از بزرگان ، مثل مرحوم آقاى خوئى(قده) فرموده اند با روايت محمد بن مسلم ، اين روايت جعفى را حمل بر كراهت می‌‌كنيم .


نقد استاد بر فرمايش محقق خوئي(ره)

به نظر ما اين بيان ، درست نيست ، براى اينكه ما ظهور «لا يحل» را حفظ می‌‌كنيم و می‌‌گوييم همان بطلان و همان حرمت مراد است ، اما در مواردى كه مشترى علم به غشّ ندارد ، آنگاه «اذا بين ذلك» «لا يحل» را محدود می‌‌كند به جايى كه مشترى علم ندارد و جاهل است . ثانياً ما گفتيم اين امر به «القاء در بالوعه» در روايت موسى بن بكر و امر به «كسر» در روايت جعفى ، ارشادى است ، ارشادى در جايى است كه هيچ منفعتى بر اين درهم مترتب نيست و الا اگر منفعتى مترتب باشد كه امام(ع) امر به القاء در بالوعه نمی‌‌كند چون اسراف می‌‌شود ،

پس «لا يحل بيعها» در جايى است كه هيچ منفعتى بر آن مترتب نباشد . اما اگر يك درهم غير خالصى منفعتى دارد ، بايع و مشترى هم هردو علم به ناخالصى اين دارند ، اينجا نبايد مشمول آن روايت باشد ، اصلاً اين كه جلو امام(ع) دراهمى گذاشتند و امام(ع) يک درهم را نصف كردند ، اين دليل بر اين است كه درهم ارزش ديگرى نداشته يا از اعتبار ساقط بوده  يا مس خالص بوده و منفعتى بر آن مترتب نمی‌‌شده است . اين در صورتى كه هردو عالم باشند.

فرض دوم: جايى است كه هردو جاهل هستند، در اينجا ترديدى نيست كه معامله حرمت تكليفى ندارد . بايع نمی‌‌داند اين درهم مغشوش است ، مشترى هم نمی‌‌داند ، پس بايع كار حرامى انجام نداده است . اساساً آن غشّى كه موضوع براى حرمت است جايى است كه بايع عالم باشد اين عيب دارد و مشترى جاهل باشد ، به مشترى مى فروشد ، مشترى هم گمان می‌‌كند اين سالم است و تحويل می‌‌گيرد . اما جايى كه هردو جاهل هستند غشّى وجود ندارد ، غش كه وجود نداشت حرمت تكليفى در كار نيست.

امّا حرمت وضعى ؛ بايع خودش نمی‌‌داند كه اين مغشوش است ، لذا اين درهم معين را به عنوان نقره خالص می‌‌فروشد ، مشترى هم بعنوان نقره خالص می‌‌خرد . آيا اينجا كه حرمت تكليفى نيست آيا معامله صحيح است ، منتها مشترى خيار دارد ، حالا خيار تخلف شرط ، يا خيار تدليس دارد ، يا اينكه اصلاً بگوييم اين معامله باطل است؟

 

بيان يک ضابطه مفيد در قيود و شرائط مبيع

اينجا ضابطه‌‌اى در كلمات برخى از بزرگان آمده و آن اينكه ؛ قيود و شرايطى كه در مبيع است ، اگر مربوط به صورت نوعيه عرفيه باشد ، يك حكمى دارد ، اگر مربوط به جهت كمال و صفت كمال باشد حكم ديگرى  دارد . اگر گفت من كنيزى را به تو می‌‌فروشم ، بعد درمقام تحويل ، يك غلامى را تحويل داد ؛ صورت نوعيه فلسفى غلام با کنيز يكى است ، هردو انسان هستند ، اما ميان صورت نوعيه عرفيه آن دو فرق است ، عرف می‌‌گويد بين اين دو تباين است . اگر بايع بگويد من اين را می‌‌فروشم بعنوان «انه ذهب خالص» ، بعد معلوم ‌‌شود كه تمام آن مس است ، يعنى صورت نوعيه عرفيه‌‌اش كاملاً با هم تباين دارند ، اينجا اصلاً معامله باطل است.

جايى كه جاريه اي  را می‌‌فروشد و می‌‌گويد «اشترى هذا بعنوان انها جارية كذلك» اما بعد كه می‌‌گيرد معلوم مي شود اين عبد است و جاريه نبوده ، معامله باطل است . چون آنچه كه عقد بر آن واقع شده مقصود نيست ، و آنچه كه مقصود است عقد بر آن واقع نشده «ما قصد لم يقع و ما وقع لم يقصد» . پس در اينجا كه صورت نوعيه تباين دارد ، معامله باطل است. اما جايى كه اختلاف در صفت كمال است ، و تخلف از حيث صفت كمال است ؛ می‌‌گويد من اين عبد را می‌‌فروشم بشرط اين كه قوى باشد ، بايع هم می‌‌گويد من اين را خريدم بشرط اين كه قوى باشد ، بعد معلوم می‌‌شود كه اين عبد قدرت اين كه شيء يك كيلويي را حرکت دهد ندارد ، يا می‌‌گويد من اين عبد را فروختم به عنوان اينکه حسابدارى بلد است و ميتواند بنويسيد ، بعد معلوم می‌‌شود كه اصلاً سواد ندارد ، اينجا بگوييم اختلاف در صورت نوعيه عرفيه نيست ، بايع می‌‌گويد من همين عبد را فروختم و همين عبد را تحويل دادم ، حالا بعنوان «انه كاتب» فروختم ، اما كاتب نيست . آيا بيع صحيح است يا نه؟ اينجا نمی‌‌توانيم بگوييم «ما قصد لم يقع و ما وقع لم يقصد» ، لذا بيع صحيح است ، لكن خيار تخلف شرط دارد ، يا به تعبير مرحوم شيخ(قده) خيار تدليس دارد .

پس ما نمی‌‌توانيم مطلقا بگوييم بيع باطل است يا مطلقا بگوييم بيع صحيح است و خيار دارد. بايد بگوييم آنچه را كه مشترى تحويل می‌‌گيرد آيا اختلاف صورت  نوعيه با آنچه كه عقد بر آن واقع شده دارد يا ندارد ، اگر تباين داشته باشد معامله باطل است ، اما اگر اختلاف به تباين نباشد معامله صحيح است اما خيار تخلف شرط دارد . اين يك ضابطه‌‌اى است كه در موارد بسياري مفيد است . اساساً مسأله معاملات يك امر عرفى است نه اينکه يک امر تأسيسى شرعى باشد .

صورت سوم ؛ جايى است كه يكى عالم و ديگرى جاهل است . اگر بايع عالم به غشّ باشد و مشترى جاهل به غش ، اين مصداق بارز غشّ در معامله است ، که هم حرمت تكليفيه است و هم حرمت وضعيه است . اما اگر عكس اين باشد ، يعنى بايع جاهل است كه اين درهم مغشوش است ولي مشترى عالم است ، اينجا غشّ وجود ندارد و هم صحت تكليفيه داريم که كار حرامى انجام نشده است و هم بيعش وضعاً صحيح است .

پس مرحوم شيخ(قده) در «النوع الثانى» فرمودند ما در سه قسم بحث می‌‌كنيم ، در «القسم الاول» ؛ بحث «هياكل عبادت» ، «آلات قمار» ، «آلات لهو» و «دراهم مغشوشه» را بحث کردند . پس از آن «القسم الثانى» را مطرح ميکنند ؛ يعنى جايى كه معامله حرام است براى اين كه آنچه كه از او قصد می‌‌شود حرام است ، مثلاً عنب را به كسى مي فروشد كه می‌‌داند آن را به خمر تبديل مي كند . آيا اين درست است يا نه؟

و صلی الله علی سیدنا محمد و آله اجمعین.



برچسب ها :

انتفاع از دراهم مغشوشه مبيع قرار گرفتن درهم مغشوش صور مبيع قرار گرفتن درهم مغشوش امر به شکستن درهم مغشوش ضابطه مفيد در قيود و شرائط مبيع تفاوت قید مربوط به کمال و صورت نوعیه علم به غش بطلان معامله در صورت تباین صورت نوعیه

جلسه 89 : مكاسب محرمه/ نوع دوم: آنچه مقصود از آن حرام است

۲۹ بهمن ۱۳۹۵ ساعت ۲۲:۲۸

سلام پس بقیه جلسات کو؟؟؟؟

پاسخ :

سلام علیکم در لینک زیر استاد گرامی در اولین جلسه کتاب البیع به سوال شما پاسخ داده اند. http://www.fazellankarani.com/persian/lessons/1079/