موضوع: خمس
تاریخ جلسه : ۱۳۸۶/۹/۱۸
شماره جلسه : ۲۸
چکیده درس
-
احتمال اول در کلمه ارث در روایات خلیفه اول و حدیث جعلی
دیگر جلسات
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
احتمال اول در کلمه ارث
يك احتمال را عرض كرديم که بگوييم كلمه «ارث» در كلمات حضرت زهرا (س) که فرمودند: يا ابا بكر «منعتنى عن ميراثى» مراد ميراث اصطلاحى نيست؛ مراد يك معناى اعمى است، مراد از ميراث ما ترك بعد الحيات نيست، مراد اين است كه بالاخره آنچه كه از پيامبر بدست ماباقى مانده و در اختيار ما هست مراد اين باشد كه بگوييم ارث به معناى ارث فقهى نباشد، بمعناى لغوى و يك معناى عامى است كه حتى شامل زمان حيات هم میشود. در زمان حيات گاهى اوقات عرف هم تعبير میكند اين ارثى است كه ما از پدر داريم (در صفات، در اخلاق) حتى در بعضى از اموال مقيد به موت نيست.مبعدات احتمال اول
لكن اين احتمال مبعدات زيادى دارد، يکي از مبعداتش اين است كه خود حضرت زهرا (س) در آن خطبه معروف به همين مسئله ارث و به آيات متعددى از قرآن کريم كه مربوط به مسئله ارث است تمسك كردند. و عجيب هم اين است كه تقريباً تمام كلياتى كه مربوط به ارث هست مانند (وَأُوْلُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ- يُوصِيكُمْ اللَّهُ فِي أَوْلَادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنثَيَيْنِ- لِلرِّجَالِ نَصِيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ وَالْأَقْرَبُونَ وَلِلنِّسَاءِ نَصِيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ وَالْأَقْرَبُونَ مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ كَثُرَ نَصِيباً مَفْرُوضاً ) به تمام اين آيات و آنجايى كه قضيه يحى بن زكريا را مطرح میكند كه زكريا عرض كرد ( فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيّاً يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيّاً - وَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُودَ) اينها آياتى هستند كه همه مربوط به ارث است و حضرت در آن خطبه معروفه به اين آيات استدلال و احتجاج فرمودند؛ لذا نمیتوانيم بگوييم كلمه «ارث» در اينجا بمعناى لغوى است و يك معناى اعمى دارد.احتمال دوم و مختار حضرت استاد :
حضرت متوجه بودند كه اگر مسئله «نحله» يا مسئله «يد» را مطرح كنند اين در نزد عموم مردم اوقع فى النفوس نيست؛ اگر میگفتند اين چيزى است كه پيغمبر به من بخشيده، و ام ايمن ، امير المؤمنين و اسماء بنت عميس بودند شهادت دادند اين آيه كه نازل شد خداوند به جبرئيل امر كرد كه به پيامبر از قول من دستور بده كه فدك را در اختيار فاطمه زهرا (س) قرار بدهد؛ اين چند نفر در اين نحله شهادت میدهند.
يا همينطور قاعده «يد»، درست است «يد» يك امر عقلايى است، يك امرى است كه يك استحكام فقهى و حقوقى هم دارد، اما براى عموم مردم خيلى قابل فهم نيست، آنچه كه عموم مردم میتوانند بفهمند مسئله «ارث» است.
يكى از قانونهاى مسلم، از قواعد مسلمى كه اسلام هم پذيرفت و حدودش را مشخص كرد مسئله «ارث» است، لذا حضرت از اين راه وارد شدند كه اين جهت تأثيرش در ميان عموم مردم بيشتر است.
در يك روايتى از امام صادق (ع) است که حضرت به مفضل میفرمايند: «وقتى كه قضيه بيعت تمام شد، خليفه دوم در همان لحظات اوليه به خليفه اول پيشنهاد كرد كه خمس، فدك، فىء هرچه اينها دارند ازشان بايد گرفته بشود!» و استدلال هم كرد كه اگر (فدک و في و خمس) بدست اينها باشد، مردم توجه به اينها پيدا میكنند و از تو دور میشوند؛ اما اين مردم مردمى هستند اگر ديدند كه امور مالى بدست شماست سراغ شما میآيند.
حضرت اگر عنوان «نحله» يا عنوان «يد» را مطرح میفرمود، منحصر به همان فدك میشد، حضرت میدانستند كه اينها يك نقشههاى وسيعترى دارند و مى خواهند همه آن اموالى كه در اختيار آنهاست بگيرند، اين كه مسئله را حضرت روى «ارث» آوردند، فرمود كه چرا من را از ميراث پدرم محروم میكنيد؛ براى اين بود كه میخواست تمام
آنچه که از پيامبر مثل فدك و غير فدك هرچه كه از پيامبر در اختيار اينها بوده باقى بماند و آنها نتوانند بگيرند.
پس ببينيد! احتمال دوم كه به نظر میرسد احتمال قويترباشد، آنچه كه در ذهن عموم مردم مقبولتر هست و مردم زودتر میفهمند مسئله «ارث» است، و دايره ارث هم وسيعتر از مورد فدك است در مقابل آن توطئه ي كه آنها میخواستند انجام بدهند.
احتمال سوم كه با احتمال دوم قابل جمع است اين است: حضرت ديدند كه خليفه اول دارد يك بدعتى را میگذارد و يك حديث مجعولى را آمده مطرح كرده است و لذا سراغ آيات «ارث» رفتند و جواب او را با آيات ارث دادند و به نظر ما همان احتمال دوم، احتمال خيلى بهترى هست که داده شود.
خليفه اول و حديث جعلي
در روايت خوانديم كه خليفه اول از پيامبر نقل کرد و گفت «انا معاشر الانبياء لا نورث » اين حديث يك حديثى است كه مجعول است! صرف نظر از اينكه با ظواهر بلكه با صريح قرآن منافات دارد، حديث مجعولى است؛ براى اينكه تا قبل از ابو بكر هيچ كسى يك چنين حديثى را نقل نكرده است و خود محدثين اهل سنت هم میگويند اگر واقعاً پيامبر چنين چيزى را فرموده بود چرا قبلاً اين نقل نشده است، چرا اين همه صحابى پيامبر نقل نكردند که عايشه و حفصه و ... بايد نقل كنند؟! روشن است كه چنين حديثي مجعول است و مردود. پس اولاً: اين حديث مجعول است، قبل از ابو بكر اين حديث را كسى نقل نكرده است . ثانيا: با آيات شريفه قرآن منافات دارد. ثالثاً: اشكالى كه وارد است اين كه چرا همه ي اين حملهها به حضرت زهرا (س) شد؟
اگر «انا معاشر الانبياء لانورث» پس چرا خليفه اول زوجههاى پيامبر را در حجرات پيامبر آنها را متمكن كرد از باقى مانده، بايد میگفت پيغمبر از دنيا رفت؛ نه زمينى، نه خانهاى و نه حجرهاى هيچى ندارد، شما هم برويد يك جاى را براى خودتان تهيه كنيد، چرا آنها راابقاء كرد؟ اگر واقعاً وقتى میگويد انا لا نورث يعنى حتى اين اتاقى هم كه من در آن نشستهام اين مال من نيست، « ما تركناه صدقة» بايد در اختيار همه مسلمانها قرار میداد.
عرض اين است كه اينجا اين نقض بسيار بزرگى بر اينها وارد است كه شما اگر به اين حديث تمسك میكنيد، (گفتيم اولا اين حديث مجعول است و با قرآن منافات دارد) چرا فقط از اين حديث عليه فاطمه زهرا (س) استفاده كرديد؟! و چرا در مورد زنهاى پيامبر به اين حديث تمسك نمیكنيد؟!
اين نكته را هم عرض كنيم که ( آن مقدارى كه ما بررسى كرديم) در تاريخ غير از فاطمه زهرا (س) كسى نيامده نسبت به فدك ادعاى داشته باشد؛ يعنى اين نكته كه در فقه ما وجود دارد (زن از عقار ارث نمیبرد) معلوم میشود كه اين مطلب همان زمان هم مطرح بوده كه زن از عقار ارث نمیبرد و الا اگر میبرد بايد ابو بكر به فاطمه زهرا (س) بفرمايد كه تو يكى از وراث هستى، زنهاى پيامبر هم سهمى دارند، ولو اينكه در زمان معاصر ما فقه اهل سنت در اين مورد با فقه شيعه اختلاف دارد، آنها قائل هستند كه زن از زمين ارث میبرد (مشهورشان قائل هستند) و فقه شيعه قائل است بر اينكه زن از زمين ارث نمیبرد، ما میتوانيم همين قضيه را بعنوان يك مؤيدى براى اين نظريه ذكر بكنيم كه اگر واقعاً زن از زمين ارث میبرد، بايد ابو بكر به فاطمه بگويد كه تو يكى از وراث هستى اگر مسئله «ارث » است بقيه هم بايد سهم داشته باشد.
نكته ديگرى كه در اين روايت وجود دارد (ديروز هم خوانديم ) اينکه خليفه دوم به امير المؤمنين گفت اگر يك شاهد ديگر غير از ام ايمن بيايد ما قبول میكنيم؛ معلوم میشود كه اين دو نفر موازين قضا را هم در اسلام بلد نبود ه اند! ديروز بعضى از اشكالات را گفتيم که اولاً واقعاً اگر اين« فىء للمسلمين» است، صد شاهد ديگر هم بيايد فايدهاى ندارد. ثانياً تمام مذاهب اربعه بر اين معنا اتفاق دارند که شهادت يک زن بعلاوه قسم مدعي در امور مالى كافى است.
اينها میتوانستند بگويند ام ايمن شهادت داد ، خودت هم قسم بخور مسئله تمام میشود.
اينها دنبال اين نبودند كه واقعاً روى موازين قضا عمل كنند، اگر میخواستند روى موازين قضا عمل كنند مسئله اكتفاى به شاهد و يمين در زمان خود پيامبر مكرر اتفاق افتاده است، چرا اينها نتوانستند اين را اينجا پياده كنند و چرا پياده نكردند!
روشن است كه اگر هزاران شاهد هم میآمدند اينها دنبال اين بودند كه اين فدك كه يك در آمد مالى مهمى داشت میخواستند از اهل بيت بگيرند؛ و در طول تاريخ در اختيار اينها نباشد. باز از قضاياى مهم اين است كه (طبق آنچه كه ابو هلال عسكرى نقل میكند) اول كسى كه آمده فدك را رد كرده عمر بن عبدالعزيز است، حتى در زمان عمر بن عبدالعزيز جمعى از قضات عامه، جمع شدند و به عمر بن عبدالعزيز اشكال كردند، او جواب داد كه هم بينه وجود دارد، هم حضرت «يد» داشته، روشن است مال حضرت زهرا بوده و او گفته كه من بخاطر اين كه تقرب به خدا جسته باشم و بخاطر اين كه در روز قيامت مشمول شفاعت حسنين بشوم اين كار را انجام میدهم! او اين کار را هم کرد و فدک را رد کرد.
در تاريخ میبينيم که در اختيار امام باقر (س) قرار داد، يزيد بن عبدالملك دوباره غصب كرد، ابو العباس سفاح دوباره رد كرده اينها همه كاشف از اين است كه فدك يك چيز خيلى مهم بوده، هر حاكمى كه میآمده اگر يك ذره ايمانى داشته رد میكرده اما اگر از آن يك ذره ايمان هم تهى بوده بلا فاصله او را تصرف میكرده براى اينكه در آمدش را خودش بردارد.
منصور عباسى دوباره آمده غصب كرد، دست بنى العباس بوده تا رسيد به زمان مأمون، مأمون عباسى جلسه مناظره ي تشكيل داده قضات عامه و علماى عامه را جمع كرده در آن جلسه طبق آنچه كه تاريخ میگويد از همه شان اقرار گرفته كه فدك مال حضرت زهرا (س) است.
مأمون هم دوباره رد كرده، بعد از مأمون دوباره متوكل آمده غصب كرده، همه اينها كاشف از اين است كه فدك يك چيزى بوده كه قابل اغماض براى يك عدهاى از امرا و حكام نبوده مگر آنهايى كه يك مختصر ايمانى در قلوب آنها بوده.
عبارت و نكتهاى كه من در كفاية الموحدين ديدم (واقعاً كفاية الموحدين از كتابهاى بسيار خوب است، خدا رحمت كند والد ما (رضوان الله تعالى عليه) را، من يادم است از اوائل طلبگى ايشان به من تأكيد داشتند نسبت به مطالعه اين كتاب كفاية الموحدين، اين کتاب را ببينيد و با دقت مطالعه كنيد) نكته خوبى كه اينجا هست که ايشان میگويد اين مسئله كه خليفه دوم شهادت على بن ابيطالب را رد كرد اين شنيعتر و اسوء از قضيه اصل غصب فدك است ؛ يعنى اين براى ما و بحسب واقع خيلى كار زشت ترى بود كه يك كسى مثل على بن ابيطالب بيايد شهادت بدهد ، بعد آنها بگويد نه اين شهادت مورد قبول نيست! که کسي از امير المؤمنين نه عصيانى ديده و نه كذبى شنيده، نه خلافى را ديده، تقوا و زهد او مشهور بين عام و خاص بوده، که آنها اينطور برخورد کردند اين يك نكته مهمى است.
متن روايت
رسيديم به اين عبارت كه امير المؤمنين بعد از قضيه محاجه حضرت با خليفه اول، آمدند پيش ابو بكر فرمودند: «لم منعت فاطمه ميراثها من رسول الله و قد ملكته فى حيات رسول الله - چرا فاطمه را از ميراث پيامبر منع كردى؟ ابو بكر در جواب گفت - هذا فىء للمسلمين فان اقامت شهوداً ان رسول الله (ص) جعله لها و الا فلا حق لها فيه - ابو بكر گفت اگر شهودى بياورد كه مال ايشان است باشد، اما اگر شهود نياورد هيچى؛ امير المؤمنين فرمود: اين چه طرز قضاوت است؟ - يا ابا بكر تحكم فينا بخلاف حكم الله فى المسلمين - در مورد ما اهل البيت میخواهى بر خلاف آنچه كه حكم خدا در ميان مسلمين است حكم كنى؟ - قال لا - عرض كرد نه – فرمود: - فان كان فى يد المسلمين شىء يملكونه ادعيت انا فيه - اگر بر يك مسلمانى مثلاً خانهاى است من ادعا كردم كه اين مال من است - من تسئل البينه؟ - از كى بينه میخواهى؟ از آن كسى كه يد دارد بينه میخواهى يا از آن كسى كه ادعا كرده بينه میخواهى؟ جواب داد - اياك كنت اسئل البينة - من از تو بينه میخواهم - على ما تدعيه على المسلمين - باز عكسش را سؤال كرد، فرمود:
- اذا كان فى يدى شىء و ادعا فيه مسلمون - اگر در دست من يك چيزى بود ديگران آمدند ادعا كردند از كى بينه میخواهى؟ باز جواب داد از آنهايى كه ادعا كردند من بينه میخواهم، فرمود پس چرا تو از حضرت زهرا (س) ادعاى شهود میكنى؟ و مطالبه شهود میكنى؟ سه سال است تصرف دارد، يد دارد، در اختيار فاطمه زهرا (س) است - فسكت ابو بكر - ابو بكر ساكت شد - ثم قال عمر - معلوم میشود عمر هم نشسته بوده آنجا گفته است كه - يا على دعنا من كلامك - گفته يا على با ما بحث نكن! - انا لا نقوى على حججك - ما قدرت پاسخ گويى به تو را نداريم، خوب است حالا اين حرف را زده است گفته ما قدرت پاسخ گويى به تو را نداريم بالاخره حرف ما هم همان است اگر شهودى آوردى –ان اتيت بشهود عدول و الا فهو فىء مسلمين لا حق لك و لا لفاطمه فيه - امير المؤمنين دو مرتبه تكرار كردند ديدند كه اينها باز روى مسئله شهود تكيه میكنند، فرمودند كه يا ابا بكر - تقرء كتاب الله؟ - قرآن میخوانى؟ - قال نعم قال فاخبرنى عن قول الله انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيراً فيمن نزلت ؟
- اين آيه تطهير در مورد كى نازل شده است؟ - أفينا ام فى غيرنا - ابو بكر گفت نه، - فيكم - در مورد شماست! حضرت فرمودند - لو ان شاهدين - تو كه هى میگويى براى ما شهود بياور شهود بياور - لو ان شاهدين شهدا على فاطمة بفاحشة ما كنت صانعا بها؟ - اگر شهودى آمدند (نعوذ بالله) بر اينكه گفتند حضرت زهرا خلافى را انجام داده است تو چكار میكنى؟ تو كه اين قدر ميگويى شهود شهود! او هم با كمال بى اطلاعى و بى ايمانى اش گفت - كنت اقيم عليها الحد - گفت بر فاطمه حد جارى میكنم - كما اقيمة على نساء المسلمين، قال اذن كنت عندالله من الكافرين - اگر اين كار را بكنى كه تو از كافرين میشوى - قال و لم؟ - گفت چرا
- قال لانك رددت شهادت اللّه لها بالطهارة - تو براى اينكه اگر يك عدهاى آمدند شهادت دروغ دادند بر اينكه حضرت زهرا (س) خلافى را انجام داده میگويى حد جارى میكنم، تو شهادت خدا به طهارت فاطمه زهرا را رد كردى، شهادت يك عدهاى از اين مردم معمولى را قبول كردى - رددت شهادت اللّه لها بالطهارة و قبلت شهادت الناس عليها كما رددت حكم الله و حكم رسوله ان جعل رسول الله لها فدك و قبضته فى حياته ثم قبلت شهادة اعرابى بايل على عقبه عليها فأخذت منها - نكته اين است كه امير المؤمنين میفرمايد تو در همين قضيه فدك حكم خدا و رسول خدا را هم رد كردى، خدا فرموده فدك مال حضرت زهرا باشد، اورا رد كردى شهادت، يك آدمى كه روى پاى خودش بول میكند قبول كردى!
شهادت يك اعرابى (ظاهراً اوس بن حدثان است) كه - بايل على عقبه - يعنى اعرابى كه اصلاً احكام را هم بلد نيست، ايستاده بول میكند روى پاى خودش و بدن خودش، تو شهادت چنين آدمى را قبول كردى! بعد دنبالهاش میفرمايد: - و قد قال رسول الله البينة على من ادعا و اليمين على من ادعى عليه - مگر تو نشنيدى كه پيغمبر فرمود بينه را آن كسى كه ادعا میكند بايد بياورد - و اليمين على من ادعى عليه - الان تو كه ادعا دارى فدک مال حضرت زهرا نيست بايد بينه بياورى! - قال فدمدم الناس و بكى بعضهم - بين مردم همهمه و سر و صدا شد بلند شد، اصلاً معلوم میشود اين قضيه در مسجد و در حضور مردم هم بوده است، - و بكى بعضهم فقالوا صدق والله على - گفتند على راست میگويد - و رجع على الى منزله– ببينيد! حضرت امير ديگر از باب ارث وارد نشدند از باب «يد» وارد شدند و فرمودند ايشان «يد» داشتند و هر كسى بر خلافى ادعا دارد او بايد بينه اقامه كند، و تو از حضرت زهرا بينه میخواهى؟! بقيه روايت براى فردا.
والسلام عليكم و رحمة الله وبركاته.
نظری ثبت نشده است .