موضوع: خمس
تاریخ جلسه : ۱۳۸۶/۹/۱۹
شماره جلسه : ۲۹
چکیده درس
-
توجیه کار ابو بکر یا عذر بدتر از گناه توسط برخی از بزرگان اهل سنت
دیگر جلسات
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
ادامه محاجه امير المومنين با ابو بکر
اين روايت مفصل و معتبري که عمده اش را در جلسات قبل خوانديم و در ادامه بحث به اينجا رسيديم كه بعد از آن محاجهى كه فاطمه زهرا(س) با ابوبكر داشتند، اميرالمؤمنين هم يك محاجهاى با ابوبكر كرد و فرمود كه اگر كسى بر يک مالي «يد» داشته باشد و شخص ديگرى ادعا كند، تو بايد از مدعى طلب بينه كنى! والان كه فاطمه زهرا بر فدک «يد» دارد تو چرا از او(فاطمه زهرا(س)) مطالبه بينه ميكنى؟ و تو از ذى اليد نبايد مطالبه بينه كنى! و تعابير بسيار مهمى در اين روايت بود، البته اين روايت را مرحوم طبرسى هم در احتجاج نقل كرده است، بعضى از تعابيرى در احتجاج هست اما دراينجا وجود ندارد.
تا اينجا در اين روايت دو بحث مطرح بود يکي مجعول بودن حديث«انا معاشر الانبياء لا نورث» و ديگري اينکه تو بر خلاف موازين شرعي در باب قضا دارى حكم میكنى، اميرالمؤمنين به روايتي از پيامبر استدلال کردند که پيامبر فرمود :
« البينة على المدعى و اليمين على من ادعى عليه» گويا به ابوبكر فرمودند كه تو اين روايت پيغمبر را كنار گذاشتى، روايتى كه سالها در زمان پيامبر، خودپيامبر بر طبق آن عمل فرمود و تو به اين روايت اخذ نكردى! اينجا نكتهى ديگري نيز در همان كتاب كفاية الموحدين وجود دارد که ايشان مي گويد
اگر ما از مسئله يد اغماض کنيم و مسئله ذى اليد بودن را هم بگذاريم كنار،آيا اين كه فاطمه زهرا(س) به مقتضاى آيه تطهير معصوم هستند؛ نبايد ابوبكر قول او را قبول میكرد؟!
بالاخره میدانستند كه اينها مبراى از كذب هستند و اين مطلب يک مطلب اظهر من الشمس بوده. گاهى اوقات عناد انسان رابه كجا میكشاند! برخى از علماى عامه براى اينكه اين كار ابوبكر را توجيه كنند آمدند عصمت خود انبياء را منكر شدند!يعنى وقتى مواجه شدند با اين سؤال كه حضرت زهرا صادق القول بود، معصوم بود دريک جرياني که در زمان خود پيامبر اتفاق افتاد كه يك اعرابى ادعا كرد من شترى كه به پيامبر فروختم پيامبر پولش را به من نداده است، پيامبر فرمود من پول شتر را به تو داد ه ام؛ آنجا كسى بود بنام خزيمة بن ثابت، خزيمه گفت من شهادت میدهم كه پيامبر پول را داد، پيغمبر برايش فرمود تو كه در موقع معامله ما نبودى! تو چطور شهادت میدهى؟ عرض كرد يا رسول الله مقام عصمتى كه شما داريد براى ما يقين آور است كه شما صادق القول هستيد روى همين جهت شهادت داد و پيامبر هم او را رد نکردند و اسمش را نيز ذو الشهادتين گذاشتند؛ يعني كسى كه شهادتش به اندازه دو نفر مورد قبول است.
توجيه كار ابوبكر يا عذر بدتر از گناه؟!
برخى از بزرگان اهل سنت مثل ملا سعد تفتازانى، ميرسيد شريف جرجانى و بعضى از شارحين شرح تجريد از اهل سنت اينها دو مطلب را مطرح كردند يك مطلب اين است كه گفتند شمامى گوييد فاطمه زهرا معصوم است ما اصلاً عصمت انبياء را قبول نداريم! يعنى بطور كلى براى اينكه در اين مسئله كار ابوبكر را توجيه كنند اساس عصمت انبياء را منكر شدند؛ اگر ما قائل بشويم كه انبياء معصوم نبودند چطور بگوييم آنچه كه پيامبر بيان میكند همانى است كه خدا فرموده است! شايد بگوييم(نعوذ بالله) پيامبر اشتباه كرده است! على اى حال اينها در مورد انبياء عصمت را قائل نبودند.
نكته دوم كه روى اين نكته دوم بيشتر تأكيد دارند میگويند در باب قضا فرق نمیكند طرفى كه مورد قضاوت واقع مي شود چه كسى است، پيامبر باشد، ملائكه باشد، امام باشد!
در باب قضا بايد روى موازين قضا عمل شود، موازين قضا هم اين است كه «البينة للمدعى و اليمين على من انكر» ما جواب میدهيم خيلى خوب، روى موازين قضا چرا از ذى اليد مطالبه بينه كردند؟ كدام فقيه مسلمان است كه بگويد ذى اليد بايد بينه اقامه كند! اصلاً اين عقلايى هم نيست؛ قطع نظر از اينكه در شرع اينطور است، در بين عقلا هم اينطور است كسى يك چيزى در اختيارش است ده سال، بيست سال و پنجاه سال است دارد استفاده میكند الان يك كسى بيايد براى او بگويد بينه تو براى اينكه اين خانه مال توست چيست؟ میخندند به او! اصلاً اين يك امرى است بر خلاف روش عقلا كه از كسى كه يد دارد انسان مطالبه بينه بكند؛ كسى كه «يد» دارد و دارد استفاده میكند كسى مدعى است كه اين خانه ي كه در اختيار توست مال تو نيست و مال من است، او بايد بينه اقامه كند. اگر بر موازين قضا بود چرا اينها اين موازين قضا را رعايت نكردند؟
اگر بر اساس موازين قضاست يكى از موازين قضا طبق نظر اكثر فقهاء حجيت علم است، حجيت قطع است، اگر در يك جا قاضى قطع پيدا كرد به اينكه اين شخص اين عمل راانجام داده است میتواند به قطع خودش عمل كند؛ حالا بعضىها میگويند فقط در حقوق الله اين قطع معتبر است، برخى هم میگويند هم در حقوق الله و در حقوق الناس معتبر است، البته تفاصيل ديگرى هم هست اما بنحو اجمال در خود موازين قضا آمده كه قطع و علم يكى از چيزهاى است كه قاضى بايد بر طبق قطعش عمل كند و حجيت دارد. چرا اينها اين ميزان را كنار گذاشتند!
بنابر اين، همه اينها تكلفات و دست و پا زدن بر اين كار خلاف شرعى است كه اينها كردند و بر خلاف موازين قضا اين كار را انجام دادند.
نكته ديگر راجع به آن روايت« انا معاشر الانبياء لا نورث» كه ديروز هم خوانديم، يكى از اشكالات ديگر اين است كه چرا قبل از زمان پيامبر ما، در شرايع ديگر چنين مطلبى مطرح نشده است؟
اگر انبياء هيچ ارثى از خودشان به جا نمیگذارند بايد راجع به شريعت حضرت موسى، حضرت عيسى، شرايع ديگر هم مطرح شده باشد؛ تا قبل از اينكه ابابكر اين روايت را جعل كند و بگويد، احدى اين حرف را نزده است. ابن ابى الحديد تصريح میكند در شرح نهج البلاغه، اول كسى كه اين روايت را نقل كرده ابوبكر است، محدثين عامه هم اكثرشان به اين مطلب تصريح كرد ه اند، سؤال اين است اگر واقعاً میگويد « انا معاشر الانبياء» چرا انبياء گذشته چيزى از آنها نقل نشده است، ديروز هم سه چهار اشكال را گفتيم و اشكال ديگر اين است كه چطور میشود پيامبرى كه راجع به وصيت افراد در اموال شخصى خودشان، مكرر فرمودند كه اگر مسلمانى ديد آثار مرگ در او ظاهر میشود وصيت كند كه مبادا حق ديگرى در اموال او بماند، و به اولاد و به ورثه او برسد، آيا اگر واقعاً فدك مال حضرت زهرا نبود اين اقتضا نمیكرد كه پيامبر يك چيزى را بفرمايند در يك جمعى بعد از اينكه من از دنيا رفتم ديگر در اين مال تصرف نكنيد؟
يعنى مابگوييم پيامبرى كه براى امور مردم براى وصاياى شخصيه مردم اين همه اهميت قائل بوده اما اين فدك كه به عقيده باطل شما مال مسلمين است راجع به اين چيزى نفرمود و از دنيا رفت؟! حالا بايد تكليف آن را خليفه اول روشن كند! اين وهن بر پيامبر است؛ نه تنها وهن است اين معنايش اين است كه پيامبر يك ترك واجب كرده است! شما چطور میفرماييد اگر در مال شخصى من چيزى باشد که مال ديگرى است و از دنيا بخواهم بروم و نگويم كه اين مال زيد است ترك واجب كردهام، پيامبر راجع به فىء كه بقول شما و زعم باطل شما مال مسلمانهاست بگوييم هيچى نفرموده اين معنايش اين است كه پيامبر ترك واجب كرده است، چرااينها متوجه نبودند، البته متوجه بودند دنبال مقاصد ديگرى بودند كه يك چنين اشكالات عديدهى بر اين كار و بر اين برخوردى كه داشتند وارد میشود.
نكته بعد اين است كه ابن حجر در كتاب الصواعق المحرقه و احمد بن حنبل در كتاب مسند يك قضيهاى را نقل میكنند که اميرالمؤمنين و عباس عموى پيامبر سر بعضى از اموال پيامبر(نگوييم اختلافشان شد) اختلاف رأى پيدا كردند، عباس میگفت اين شمشير و زره مربوط به من است كه بزرگتر هستم و عموى پيامبر هستم؛ اميرالمؤمنين میفرمود نه شما سهمى نداريد، در اين مورد ابوبكر قضاوت كرد و حق را به اميرالمؤمنين داد و گفت اين متعلق به امير المومنين است؛ اگر شما میگوييد «نحن معاشر الانبياء لا نورث» پس اين قضاوت چه بوده! اين قضيه كه در كتب ما(شيعه) نوشته نشده است! در مسند احمد بن حنبل آمده است، در الصواعق المحرقه هم آمده است. وقتى میگوييد «لا نورث» شمشير و زره و اسب هم نبايد به ارث برسد؛ پيداست كه اين روايت، يك روايت جعلى بوده و روايت درستى نبوده است.
حتى نقل است كه بعد از زمان خليفه دوم عايشه آمد پيش عثمان و از عثمان مطالبه كرد چيزهایی را كه مربوط به پدرش بوده، عثمان گفت مگر يادت رفته آن روزى كه فاطمه آمد فدك را مطالبه كرد پدرت چه گفت؟ تعبير عثمان اين است که چطور آن روز شهادت مردى كه با بول خودش وضو میگرفت را قبول كرديد و فدک را از فاطمه زهرا گرفتيد اما حالا من بيايم اين اموال را در اختيار شما قرار بدهم؟
و حرف عايشه را نپذيرفت؛ يعنى اين كار خليفه اول هم توسط خودش نقض شد، و هم توسط خلفاى بعدي نقض شد، چيزى كه اساس ندارد پيداست که بزودى توسط خود انسان يا فرد ديگري نقض میشود.
بعد از اينكه اميرالمؤمنين(ع) اين محاجه را با ابوبکر كرد در مسجد همهمه افتاد، سر و صدا بين مردم اتفاق افتاد و مردم در آن جلسه حق را به اميرالمؤمنين دادند وحضرت بر گشتند منزل.
بعد حضرت زهرا(س) رفتند مسجد - و دخلت فاطمه الى المسجد و طافت بقبر أبيها - دور قبر پيامبر طواف كردند - و هى تبكى و تقول - حضرت گريه میكردند و يك اشعارى را زمزمه مي کرد كه اين اشعار خيلى پر معناست: انا فقدناك فقد الارض وابلها و اختل قومك فاشهدهم و لا تغب - به پيامبر عرض كرد همانطورى كه زمين از باران محروم شد و بارش باران رااز دست داد، ما هم تو رااز دست داديم؛ كنايه از اين است كه تا شما بوديد رحمتى بود براى ما و فقدان شما اين است كه ما اين رحمت را از دست داديم واختل قومك- قوم تو گمراه شدند- فاشهدهم و لا تغب - نگاه كن اينها را - قد كان بعدك أنباء و هنبثة - بعد از تو اخبار و حوادث مختلفى به وجود آمد - لو كنت شاهدها لم تكثر الخطب قد كان جبرئيل بالايات يونسنا فغاب عنا فكل الخير محتجب - تا وقتى شما بوديد جبرئيل از طرف خداوند آيات را میآورد و ما با آيات مأنوس بوديم حالا كه جبرئيل بعنوان قرآن ديگر نازل نمیشود، كل خير محتجبوا ادامه اش هم اشعار خيل خوبى است.
نقشه قتل اميرالمؤمنين
عمده اين قسمت از روايت است - فرجع أبوبكر إلى منزله و بعث إلى عمر فدعاه - فرستاد عمر را طلبيد
- قال اما رأيت مجلس على منا اليوم؟ - ديدى که على امروز در مسجد با ما چكار كرد؟
- و اللّه لان قعد مقعداً مثله ليفسدن امرنا - اگر يك جلسهى ديگر مثل جلسه امروز على با ما داشته باشد همه حكومت ما را از بين میبرد - فما الرأى؟
قال عمر الرأى ان تأمر بقتله - عمر پيشنهاد داد كه على را بكش! ابوبكر گفت - فمن يقتله؟ قال خالد بن وليد - خالد بن وليد كسى بود كه كينه شديد از اميرالمؤمنين داشت.
- فبعثا الى خالد فأتاهما فقالا نريد ان نحملك على امر عظيم - خالد را خواستند، خالد آمد و خالد هم قضيه را فهميده بود، گفت
- حملانى ما شئتما ولو قتل على اميرالمؤمنين - هرچه میخواهيد از من بخواهيد ولو اينكه قتل على بن ابيطالب باشد
- قالا فهو ذاك- گفتند اتفاقاً شما را براى همين خواستيم - فقال خالد متى اقتله؟ - من كى اين را كار را انجام بدهم؟-
قال ابوبكر اذا حضر المسجد فقم بجنبه فى الصلاة - وقتى اميرالمؤمنين میآيد مسجد كنارش بنشين - فاذا انا سلمت - وقتى من سلام نماز را دادم - فقم اليه فاضرب عنقه قال نعم، فسمعت اسماء بنت عميس - اسماء در خانه ابوبكر بوده - و كانت تحت ابى بكر فقالت لجاريتها اذهب الى منزل على و فاطمه فأقرئهما السلام - به كنيزش گفت كه برو منزل على و فاطمه و سلام من را برسان - و قولى لعلى ان الملاء يأتمرون بك ليقتلوك - همان آيه كه در مورد حضرت موسى است - اينها تصميم گرفته اند تو را بكشند.
- فأخرج انى لك من الناصحين - گفت اين آيه را بخوان ديگر نگفت قضيه چيست. گفت اين آيه را براى على بن ابيطالب بخوان - فجائت الجارية اليهما فقالت لعلى - جاريه آمد گفت اسماء بنت عميس سلام داده و گفته اين آيه را براى اميرالمؤمنين بخوان - حضرت فهميده قضيه را - فقال على قولى لها ان الله يحيل بينهم و بين ما يريدون - اينها نمیتوانند اين كار را بكنند، در بعضى از نقلها دارد كه من بايد ناكثين و مارقين را بقتل برسانم و با آنها جنگ بكنم، هنوز هم زمانش فرا نرسيده است.
-ثم قام و تهيا للصلاة و حضر المسجد – حضرت امير المومنين آمد مسجد - و وقف خلف ابى بكر - حالا حضرت میرفتند مسجد اين مسلم است، در نماز جماعت آنها هم شركت میكردند، يا بعنوان تقيه بوده و به هر عنوانى كه بوده مسجد میرفته - و صلى لنفسه - البته اينجا دارد براى خودش نماز خواند
- و خالد بن وليد الى جنبه - شايد صورت نماز انجام میدادند، خالد هم كنار ايشان بود - و معه السيف فلم جلس ابوبكر فى التشهد ندم على ما قال - ابوبکر وقتى داشت تشهد را میخواند پشيمان شد- و خاف الفتنة و شدة على و بأسه - از آن طرف هم به ياد شجاعت اميرالمؤمنين افتاد، ديد الان يك فتنه و خون ريزى چند طرفه انجام میشود - فلم يزل متفكراً لا يكسر ان يسلم - هى ماند چكار كند فكر میكرد - حتى الظن الناس انه قد سها - مردم فكر كردند كه يك سهوى براي ابوبکر پيش آمده است- ثم التفت الى خالد - در همان حال نماز صورتش را برگرداند به خالد - و قال يا خالد لا تفعل ما أمرتك السلام عليكم و رحمت اللّه و بركاته.
ببينيد! واقعاً اينطور انحرافها چقدر در فقه تأثير گذاشته است! تمام فقهاء حنفى قائل هستند به اينكه خروج از نماز به كلام آدمى هم جايز است ولو سلام هم ندهد! (آقايانى كه در بحثهاى عقيدتى كار میكنند يكى از نكاتى كه بايد روي آن كار كنند همين است) نمازى كه پيغمبر فرمود:
«صلوا كما رأيتمونى أُصلى اولها التكبير و آخرها التسليم» و اينها قايل هستند به اينكه براى خروج از نماز به كلام آدمى هم مانعى ندارد، تمامشان هم دليلشان كلام ابوبكر است. پس معلوم میشود اين قضيه درست بوده و استدلالشان به همين قضيه است.
شما شرح ابن ابى الحديد را ببينيد، از استادش ابوجعفر نقيب چه نقل میكند! از استادش پرسيد اين قضيه خالد درست است؟ گفت بلى جماعتى اين حديث را نقل كرده است، رد نكرد استاد ابى الحديد قضيه را يعنى اين كه بالاخره خالد را اينها فرستاده بودند براى قتل اميرالمؤمنين رد نكرد، منتها الان از علماى عامه سؤال میكنيم قضيه چيست؟
مىگويند بلى ابوبكر اين كار را كرد. اگر قتل واقع میشد آن وقت بايد اشكال میكرديد اما واقع نشده است! ببينيد! چطور توجيه میكنند؛ اين در كتاب هايشان آمده است، میگويند بلى ما قبول داريم ابوبكر و عمر اين كار را كردند ولى اشكالى ندارد يك اجتهادى كرد بعد فهميد که خطا كرده، در نماز هم گفت «لا تفعل ما أمرتك» چطور میشود اينها راانسان بپذيرد؟ يعنى اين را ما بياوريم روى مسئله اجتهاد؟ بعضيهايشان گفتند چه اشكالى دارد اينها خليفه بودند ديدند كه اين يك نفر بساط مسلمانها را دارد بهم میزند حتى اگر خالد هم او را میكشت مانعى نداشت!
على أى حال اينها نكات مهمى بود در اين روايت، در ادامه روايت دارد كه حضرت على از خالد پرسيد كه چه کسي به تو دستور داد كه من را بكشى؟- يا خالد ما ا لذى امرك به؟ قال امرنى بضرب عنقك قال و كنت تفعل؟- گفت ابوبكر دستور داد، حضرت گفت تو هم میخواستى انجام بدهى؟ گفت آره من میخواستم انجام بدهم - فأخذه على فضرب به الارض - علي او را گرفت و محكم به زمين زد - و اجتمع الناس عليه فقال عمر ليقتله و رب الكعبه - عمر به ابوبكر گفت اگر دير بجنبى خالد را میكشد- فقال الناس يا اباالحسن الله الله بحق صاحب هذا القبر فخلى عنه - مردم اميرالمؤمنين را بخدا قسم دادند، به حق قبر پيغمبر قسم دادند كه رها كند خالد را - قال فألتفت الى عمر - حضرت آمد سراغ عمر - و آخذ بتلابيبه - يقه او را گرفت - و قال يابن الصهاك لو لا عهد من رسول الله(ص) و كتاب من الله سبق لعلمت أينا اضعف ناصراً و اقل عدداً - اگر عهدى كه من باپيامبر كرده بودم كه در مقابل ظلمهاى كه به من میشود سكوت كنم میفهميدى كه چه بلاى بر سرتان میآوردم!
و كى اقل و عدد و اضعف ناصراً هست - ثم دخل منزله - بعد حضرت تشريف بردند منزل، حالا من به اين مناسبت اين دو سه روزه كه راجع به قضاياى فدك بود از اينجا معلوم است كه آن آيه( فآت ذى القربى حقه) مربوط به فدك است، اختصاص به شيعه ندارد و اهل سنت هم نقل كردهاند اين مطلب را. البته در قضيه فدک نکات مهمتر ديگري هم وجود دارد که آقايان دنبال کنند.
والسلام عليكم و رحمة الله وبركاته
۱۹ دی ۱۳۹۳ ساعت ۲۰:۴۱
سلام دوست عزیز ادامه ی درس را نمی گذارید چند ماه هست منتظریم ممنونم
پاسخ :
منظورتان کدام بحث است؟ اگر منظورتان همین بحث خمس است باید بگوییم که این موضوع در همین 30 جلسه به اتمام رسیده است.