موضوع: خمس
تاریخ جلسه : ۱۳۸۶/۹/۲۰
شماره جلسه : ۳۰
چکیده درس
-
چکيده بحث گذشته
-
جمع بين آيه اول سوره انفال و آيه هفتم سوره حشر
-
احتمالات در آيه
-
نظر استاد محترم
-
بيان مرحوم علامه طباطبائي
دیگر جلسات
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين
الحمدلله رب العالمين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين
چکيده بحث گذشته
بحمدالله مباحثي را پيرامون آيه شريفه خمس و آيه انفال و آيات فيء قبل از سفر حج عنوان کرديم و به مناسبت، بحث فدک را که مربوط به يکي از اين آيات شريفه بود را عنوان کرديم و نکاتي را ذکر کرديم.يک نکته ديگر اينجا باقي مانده که اين را هم بايد متعرض شويم و آن نکته اين است که در سوره مبارکه حشر، آيه 6 و 7، که آيه ششم اين بود: «وَ ما أَفاءَ اللهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَما أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَ لا رِكابٍ وَ لكِنَّ اللهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلى مَنْ يَشاءُ وَ اللهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ»، و آيه هفتم که کلمه «واو» ندارد و نکتهاش را هم مفصل ذکر کرديم: «ما أَفاءَ اللهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرى فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكينِ وَ ابْنِ السَّبيلِ كَيْ لا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِياءِ مِنْكُمْ وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللهَ إِنَّ اللهَ شَديدُ الْعِقابِ».
عرض کرديم که اين دوآيه مباحث فراواني داشت و جمع بين اين دو آيه نکات زيادي داشت که يک راهي در جمع بين اين دو آيه را ما اختيار کرديم.
جمع بين آيه اول سوره انفال و آيه هفتم سوره حشر
آنچه الان مد نظر است اين است که جمع بين آيه 7 سوره حشر و آن آيه اول سوره انفال چيست؟در سوره انفال ميفرمايد: «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفالِ قُلِ الْأَنْفالُ لِلَّهِ وَ الرَّسُول»، - با توجه به اين مقدمه که معناي لغوي کلمه «فيء» و کلمه «انفال» را قبلا توضيح داديم، از نظر لغوي بين فيء و انفال فرق وجود دارد. «فيء» به معناي رجوع است، «ما أفاء» يعني «ما أرجعه الله»، انفال به معناي زيادي است، نماز نافله هم چون زائد بر نمازهاي يوميه است، از آن تعبير به نافله ميکنند. چون زائد بر فرائض است تعبير به نافله ميکنند.
حالا سؤال اين است که در اين آيه شريفه سوره انفال ميفرمايد انفال براي دو نفر است؛ «للّه و للرّسول». حتي کلمه «ذي القربي» را هم در اينجا ذکر نميکند. اما در آيه هفتم سوره حشر که مسئله «فيء» هست ميفرمايد: «ما أفاء الله علي رسوله من اهل القري»، اين را براي شش طائفه قرار ميدهد. «فللّه وللرّسول وذي القربي واليتامي والمساکين وابن السبيل». درست است بين فيء و انفال لغةً فرق است اما مصداقاً فرقي نيست، در فقه هم فقهاء مصداقاً بين فيء و انفال فرق نميگذارند، نميتوانيم اينجا قائل شويم به اينکه در قرآن بين فيء و انفال فرق وجود دارد.
آنوقت اگر يکي هستند آن آيه ميفرمايد انفال، للّه و للرسول است، اين آيه ميفرمايد براي شش طائفه است. جمع بين اينها به چه نحوي است؟
من در بسياري از تفاسير هم ديدم اين را مع الأسف متعرض نشدهاند، حتي اين مقداري که از تفسير مرحوم علامه طباطبائي(رضوان الله عليه) من ديدم ايشان هم اين نکته را متعرض نشدهاند.
ابتداي همين سوره حشر را يک مقداري دنبال کنيم ببينيم آيا اين «فيء» را که ما آخر الامر گفتيم اين فيء در اين آيه هفتم، «فيء خاص» است، «فيء من اهل القري» است و احتمال داديم که شارع، بين «فيء من اهل القري» و ساير موارد فيء فرق بگذارد، اين آخرين نقطهاي بود که قبل از بحث فدک، ما مفصّل عرض کرديم.
اينجا در اين آيه هفتم اولين سؤال اين است که آيا اين «فيء من اهل القري» انحصار به اين شش طائفه دارد يا اينکه آن آيه بعد هم دنباله همين است؟
اين آيه ميفرمايد «ما أفاء الله علي رسوله من اهل القري»، اين براي شش گروه است، بعد هم ميفرمايد: «کي لا يکون دولةً بين الأغنياء». قبلاً اينطور بود غنايمي که در عرب جاهليت در جنگها بدست ميآوردند، بين اشراف و سران قبائل دست به دست ميچرخيد، قرآن ميفرمايد اين نبايد به عنوان چرخش بين دست اغنيا باشد، از دست اين غني به دست آن غني، بعد او ميفروخت به او، بعد اين هديه ميکرد به اين. خير نبايد اينطور باشد.
حالا يک نکتهاي هم که باز از جهت اصولي در اين آيه شريفه وجود دارد اين است که آيا اين حکمت است يا عنوان علت را دارد؟ آيا اين تعليل است يا يکي از غايات است که در اينجا ذکر شده؟ چون اين تمام العلّة و تمام الملاک هم نيست، فعلا باز به اين جهتش هم کار نداريم.
آيه بعد ميفرمايد: «لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرينَ الَّذينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ أَمْوالِهِم»، اين «للفقراء المهاجرين»، عطف به چيست؟ نميتوانيم بگوييم که يک جمله استينافيه است، اين متعلق به همان جمله قبل است.
احتمالات در آيه
آيا بگوييم اين جمله «للفقراء والمهاجرين» بدل براي آن يتامي و مساکين و ابن السبيل است؟ اين يک احتمال.اين احتمال با آن رواياتي که قبلاً گفتيم که اين يتامي و مساکين و ابن السبيل، اينها هم بايد از همين بني هاشم باشند، سازگاري ندارد.
برخي احتمال دادهاند اين «للفقراء المهاجرين» بدل از خود «ذي القربي» باشد. در تفسير أبي السعود،جلد 8، صفحه 228، ايشان فرموده فقراء، بدل از ذي القربي و جملات بعد است. يعني فقراء، بدل از ذي القربي و يتامي و مساکين و ابن السبيل است. اين هم احتمال دومي که در اينجاست.
احتمال سوم اين است که اين طائفهي هفتم است. اصلاً عنوان بدليت ندارد، نه بدل از ذي القري به بعد است، نه بدل از يتامي و مساکين و ابن السبيل است، بلکه خداوند ميفرمايد رسول خدا اين فيء را براي فقراء از مهاجرين، «الذين اخرجوا من ديارهم و اموالهم»، مهاجرين که کفار مکه آنها را وادار به هجرت کردند، خانه ها و اموالشان را رها کردند «و يبتغون فضلاً من الله و رضوانا»، فضل همان رزق دنيوي است، رضوان، رزق اخروي است، «وينصرون الله و رسوله». بگوييم اين «فقراء المهاجرين» يک گروه ديگري هستند. نتيجه اين ميشود که هفت گروه شد.
ما قبلاً گفتيم لسان آيه 7 سوره حشر، همان آيه 41 سوره انفال است: «وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكينِ وَ ابْنِ السَّبيل».
در آيه خمس، منحصر به همان شش تا بود، اگر در اينجا گفتيم «فقراء مهاجرين» طائفه هفتم است، پس نتيجه اين ميشود که اين آيه ديگر کاري به آيه خمس ندارد، و لو لسان و موارد مصرف، شبيه به هم و نزديک به هم است، اما اينجا دائرهاش توسعه دارد.
خمس بايد براي خدا و رسول و ذي القربي -که اين ميشود سهم امام(عليه السلام)- يتامي، مساکين، ابن السبيل -که ميشود سهم سادات- که قبلا توضيحش را عرض کرديم، اما در اينجا ظاهر اين است که اين «للفقراء» نه بدل از ذي القربي است، نه بدل از آن سه طائفه ديگر است، بلکه خودش يک عنوان مستقلي است.
در اينکه اين «للفقراء المهاجرين» مرتبط با آيه قبل است ترديدي نيست، اين خودش يک متعلق جداي از آن صدر آيه قبل ندارد، متعلقش همان «ما أفاء الله علي رسوله من اهل القري» است.
ما چطور ميتوانيم بگوييم که عنوان «فقرا» بدل از «ذي القربي» است؟ اين چه ارتباطي به آن دارد؟ ذي القربي يک عنوان مهمي است که فقط شامل امام(عليه السلام) يا ذي القرباي پيامبر است. چون در اينجا واو نيامده، ما حتماً بايد بگوييم اين بدل است؟!! چه لزومي دارد؟ آيا در ادبيات اگر کلمه واو را نداريم، بايد بگوييم قطعا يا عطف تفسيري است مثلاً، يا عطف بيان است يا بدل است؟ حتما بايد يکي از اينها را ملتزم شويم؟ خير، لزومي ندارد، ما يک واو در تقدير ميگيريم. کجاي عنوان «فقراء مهاجرين» با عنوان ذي القربي سازگاري دارد؟ کجاي آن فقر شديد و غير شديد دارد؟
اگر طبق احتمال اول، اين را بدل از يتامي و مساکين و ابن السبيل بگيريد، در کجاي ابن السبيل، فقر معتبر است؟ ابن السبيل الان در شهر خودش غني است اما آنجا دستش خالي است. آن وقت بگوييم که اين يتامي و مساکين و ابن السبيل يعني فقراء، اين اصلاً با فصاحت قرآن سازگاري ندارد که بگوييم خداوند اول يتامي را آورد، مساکين را هم آورد، خب يتامي هر که ميخواهد باشد صدق ميکند، ديگر عنوان «للفقراء المهاجرين» چه لزومي داشت؟
نظر استاد محترم
به نظر ما ظاهر اين است که در اينجا تقدير، أقرب به فصاحت است، براي اينکه اين عنوان از جهت عرفي بدليت ندارد، بالاخره بدل يک چيزي است که وقتي به عرف هم القاء ميشود عرف بايد بپذيرد.مفسرين ما ديدهاند اگر بخواهند اينجا واو را بياورند، بايد در تقدير بگيرند، و تقدير خلاف اصل است، بلافاصله به بدل پناه بردند. حالا بدل از چه چيزي قرار دادند؟ ديدند بدل از خدا و رسول نميشود، گفتند بگوييم از ذي القربي تا آخر، يا بگوييم از يتامي تا آخر.
اين مخلّ به فصاحت است، خداوند وقتي اول عنوان ذي القربي را بيان ميکند، اين ذي القربي يا مراد أعم از فقير و غني است، که حق هم همينطور است، اصلاً از جهت فقهي هم فتواي فقها بر همين است که فيء وقتي به امام(عليه السلام) ميرسد فرقي نميکند که نياز داشته باشد يا نداشته باشد. بگوييم اين «للفقراء» بدل است.
ثانياً شما مگر در ادبيات نخواندهايد بالاخره بين بدل و مبدل منه نبايد فصل واقع شود. اينجا اين همه فصل واقع شده، در اينجا خداوند دو سطر را بيان کرده، بعد بيايد بدل را بگويد؟ اين خيلي خلاف ظاهر است.
ما ميگوييم اين «للفقراء» عطف است، يک واو در اينجا در تقدير بگيريم، يک عنوان مستقل هفتم است، کما اينکه قرينه اين کلام، آيه بعدي است، يعني در آيه بعدي يک گروه هشتم را ذکر ميکند. يعني شارع در اينجا 8 گروه را براي «فيء» ذکر کرده، و شاهد قوي ما عملي است که پيامبر(صلوات الله عليه) انجام داده است.
پيامبر(ص) در فيء بني النضير که مورد آيه هم هست، اين فيء بني النضير را آنچه که سهم خدا بود، براي فقراء از مهاجرين و سه نفر از انصار مصرف فرموده است.
پس معلوم ميشود که اين «للفقراء» ميشود طائفه هفتم يا هشتم.
بيان مرحوم علامه طباطبائي
حالا اگر يک طائفه مستقلي نگيريم، مرحوم علامه(رضوان الله عليه) يک بياني دارند که اين «للفقراء» به عنوان راهنمايي است، که خداوند پيامبر را راهنمائي ميکند. يعني فيء در اختيار پيامبر است، پيامبر اين را بايد به مصرفي که رضاي خدا در آن مورد هست مصرف کند، حالا خداوند اين را بعنوان تعيين ذکر نميکند، بلکه به عنوان راهنمائي که اين سهم خدا و رسول از فيء را براي «فقراء مهاجرين» مصرف کند.پس ما باشيم و ظاهر آيه، ظاهر آيه اين است که «للفقراء المهاجرين» يک گروه هفتم است، کما اينکه آيه بعد «وَ الَّذينَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ وَ الْإيمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ»، که آن مربوط به انصار است و در شأن نزولش هم هست که پيامبر به سه نفر از انصار از اين فيء دادند.
پس يک احتمال اين است که بگوييم فيء را خداوند براي خودش و رسول و ذي القربي، يتامي، مساکين، ابن السبيل، (اين 6 طائفه)، و طائفه هفتم؛ فقراء قرار داد. اين يک. و بگوييم «والذين تبوّأ الدار» هم طائفه هشتم است، که ما باشيم و ظاهر قرآن، همين درست است و نياز به يک تقدير «واو» دارد، اما آيه بعد شاهد بر اين تقدير است. اين که بدل بودن در اينجا مخل به فصاحت و بلاغت هست، اينها همه قرينه است براي اينکه ما يک واوي را در تقدير بگيريم.
پس ظاهر آيات اين است که خداوند اين «فيء بني النضير» را براي اين هشت گروه قرار داده است.
اما اگر آن بيان مرحوم علامه را گفتيم، که ميفرمايند در «للفقراء المهاجرين»، خدا پيامبر را راهنمائي ميکند که از اين فيء يک مقداري در اختيار مهاجرين و انصار قرار دهد، لازمه و نتيجهاش اين است که ديگر اين طائفه مستقلي نميشود، بلکه خدا که ميفرمايد آن که مربوط به خداوند هست به اينها بده، «للفقراء المهاجرين» يا سهم خدا و رسول خدا به فقرا و مهاجرين داده شود، که ديگر اين «للفقراء» و «الذين تبوّأ الدار» طائفه مستقلي نشود.
حالا يا بگوييم آنچه صرف اين دو گروه شود، سهم خدا است يا سهم رسول هم ضميمه شود. اين معنا ولو اينکه يک معناي خوبي است، ولي به نظر ما باز برخلاف ظاهر آيات است. ظاهر آيه که ميفرمايد «للفقراء المهاجرين»، اين يعني در کنار «لله» قرار ميگيرد، يعني بايد يک سهم را «لله» قرار دهيم، يک سهم را «للرسول»، يکي را «لذي القربي»، يتامي، مساکين، ابن السبيل، يک سهم هم براي «فقراء مهاجرين» قرار دهي. براي اينکه اختيار مصرف سهم الله با پيامبر است، پيامبر ميتواند اصلاً سهم الله را به فقراء غير مدينه و مکه بدهد، يا در موارد ديگر مصرف کند.
اگر اين بيان مرحوم علامه را بپذييم و بگوييم اينجا سهم الله را منحصر کرده به فقراء مهاجرين و انصار، اين بر خلاف آن است که سهم الله اختيار مصرفش کاملاً در اختيار پيامبر است و اساساً اين بيان شريف علامه ولو معناي لطيفي است، اما اين تحميل بر آيات است. يعني بگوييم آنچه سهم خداست، درست است اختيار مصرفش با توست، اما من راهنمائي ميکنم که اين را ميتواني به فقراء مهاجرين بدهي. اين ظهور در لزوم و تعيّن دارد، يعني بر پيامبر لازم است که يک بخشش اين فيء را براي فقراء مهاجرين قرار دهد.
پس ما اول بايد تکليف اين آيات را روشن کنيم، که از اين آيات چه استفاده ميکنيم؟ آيات سوره حشر، فيء را براي 6 گروه يا 8 گروه قرار داده، يا اگر کلام أبي السعود را گفتيم يا کلام روح المعاني، که اين را بدل از يتامي و مساکين و ابن السبيل قرار داده، يعني للفقراء المهاجرين را بدل از يتامي و اينها قرار داده، نتيجه اين ميشود اين فيء، لله وللرسول و ذي القربي، آن وقت لله و للرسول سهمش را بيايد جدا کند، سهم ذي القربي هم جدا شود، آن سه قسمت ديگرش را براي فقراء مهاجرين قرار دهد يا براي فقراء انصار قرار دهد.
ما بايد اول اين آيه شريفه را ببينيم آيا فيء در اين آيه، از خدا و رسول و ذي القربي، تجاوز به غير ميکند يا نه؟ اگر تجاوز به غير کند، آنوقت اين سوال پيش ميآيد که جمع بين اين آيه 7 سوره حشر و آن آيه اول سوره انفال چگونه ميشود؟
وصلّی الله علی محمد و آله الطاهرین.
نظری ثبت نشده است .