موضوع: قطع
تاریخ جلسه : ۱۳۸۵/۸/۱۶
شماره جلسه : ۱۳
-
آیا منجزیت از آثار قطع است یا نه ؟ _ معنای وجوب متابعت قطع
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۳
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۷
-
جلسه ۸۸
-
جلسه ۸۹
-
جلسه ۹۰
-
جلسه ۹۱
-
جلسه ۹۲
-
جلسه ۹۳
-
جلسه ۹۴
-
جلسه ۹۵
-
جلسه ۹۶
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
جواب سوم از اشکال
نسبت به مطلب روز گذشته که عرض کرديم برخي از بزرگان فرمودهاند: عقل ميگويد بايد بر هر عملي از اعمال خداوند تبارک و تعالي فايدهاي مترتب شود، و اگر بدون ترتب فايده باشد، لغو است و صدور فعل لغو از حکيم محال است؛ و بر اساس اين کبراي کلي اشکال کردند که عقل حکم به استحقاق عقاب ندارد؛ براي اينکه فائدهاي بر عقاب در آخرت مترتب نميشود؛ و فرمودند: بايد براي عقاب و ثبوت عقاب، فقط از راه ادله نقلي وارد شويم.در بحث گذشته، دو جواب براي اين مطلب عرض کرديم؛ جواب مهمتري که به ذهن ميرسد، اين است که ميتوانيم بگوئيم بدون ترديد، افعالي که ابتداءً از خداوند ميخواهد صادر شود، بايد فائدهاي بر آن مترتب شود؛ اما در ما نحن فيه، مسئله عنوان استحقاق و عنوان حق است. آيا در موردي که بخواهيم بگوئيم خداوند حق عقاب دارد، عقل ميگويد بايد بر اين حق و بر متعلق آن فائدهاي مترتب شود؟ خير؛ عقل ميگويد به ملاکاتي که وجود دارد اگر خداوند چنين حقي پيدا کرد، عبد، در صورت مخالفت، استحقاق عقاب پيدا ميکند و خداوند چنين حقي دارد. در ميان عرف و عقلاء نيز اين مطلب ثابت است.
بنابراين، در ما نحن فيه، اگر عبدي با تکاليف مولا مخالفت کرد، مولا چنين حقي (حق استحقاق عقاب) دارد، و اگر مولا بخواهد در قيامت از اين حقش استفاده کند، درست است؛ هرچند فائدهاي بر آن مترتب نيست. خداوند حق دارد شخص مخالف را عقاب کند، به مقتضاي اين که آن عبد با مولويت خداوند مخالفت کرده است؛ عقل اين مقدار را درک ميکند و همين مقدار در باب استحقاق عقاب کافي است؛ به انضمام اين نکته که عقل نميگويد خداوند حتماً عاصي را عقاب ميکند، بلکه عقل ميگويد شخص عاصي استحقاق عقاب دارد و مولا هم حق عقاب پيدا ميکند، اما اين که از حقش استفاده ميکند يا آن که عبد را مورد عفو و بخشش قرار ميدهد، مطلبي ديگري است.
آيا منجزيت از آثار قطع است؟
اين مطلب را براي اين عرض کرديم که اگر کسي بگويد اساساً عقل استحقاق عقاب را درک نميکند، حرف درستي نيست و عقل، در فرض معصيت و مخالفت، استحقاق عقاب را درک ميکند؛ لکن بحث در اين است آيا اين استحقاق عقاب، عنوان منجزيت دارد و از آثار قطع است يا نه؟ بحث در اين است که آيا حرف مشهور مبني بر آن که اثر دوم قطع حجيت (يعني منجزيت و معذريت) است، حرف درستي است يا نه؟ آيا ما دو چيز در اينجا به عنوان اثر قطع داريم؛ يکي وجوب متعابعت قطع و ديگري منجزيت(يعني در صورت موافقت با قطع ثواب و در صورت مخالفت، عقاب دارد)؟ از ظاهر عبارت مرحوم آخوند در کفايه استفاده ميشود که اين دو عنوان، دو اثر مستقل هستند، و هيچ کدام ربطي به ديگري ندارند؛ اما برخي ديگر از بزرگان مثل مرحوم آقاي خويي قدس سره در مصباح الاصول تصريح فرمودهاند که منجزيت چيزي غير از لزوم متابعت نيست. اساس مطلب ايشان ريشه در کلام مرحوم اصفهاني دارد و گفتيم که مرحوم اصفهاني ميفرمايد: وجوب متابعت قطع چيزي غير از مسئله استحقاق عقاب در صورت مخالفت نيست.انظار مختلف در مسأله
قبل از تحقيق مطلب، بايد انظار مختلف را در مسأله عرض کنيم.1) برخي از بزرگان همانند مرحوم آخوند پذيرفتهاند که اينها دو اثر مستقل هستند؛ مثل والد معظم ما که در کتاب سيري کامل در اصول فقه اين مطلب را اختيار فرمودهاند.
2) برخي ديگر مثل مرحوم آقاي خوئي قائلند که اينها يک اثر هستند و دو اثر نداريم.
3) برخي گفتند اينها دو تا اثر هستند اما يکي مترتب بر ديگري است. و از بعضي کلمات آنها استفاده ميشود که چون عقل حکم به استحقاق عقاب ميکند، پس متابعت واجب است؛ يعني وجوب متابعت اثري است که مترتب ميشود بر مسئله استحقاق عقاب.
4) از کلمات عدهاي ديگر عکس نظر قبلي فهميده ميشود؛ ميگويند: چون عقل حکم به وجوب متابعت دارد، پس استحقاق عقاب بر آن مترتب ميشود. تقسيمات فوق مستقلاَ در يکجا بيان نشده است و از لابلاي کلامات اصحاب به آن ميتوان رسيد.
معناي وجوب متابعت قطع
ابتدا بايد روشن کنيم که معناي وجوب متابعت قطع چيست؟ مرحوم شيخ در رسائل فرموده است: «لا اشکال في وجوب متابعة القطع» ، مرحوم آخوند هم فرمودهاند: «لا شبهه في وجوب متابعة القطع عقلاً»، مرحوم آخوند با اضافه کردن کلمه «عقلاً» ميخواهند بفرمايند وجوب متابعت يک حکم شرعي نيست، و بلکه عقل حکم به لزوم متابعت و لزوم اطاعت دارد. ما وقتي ملاحظه ميکنيم، قطع، صفتٌ من اوصاف النفس است؛ گاه در ذهنتان نسبت به مطلبي، هيچ ترديدي نداريد و اصلاً در آن احتمال خلاف نميدهيد، اين يک حالت نوريه نفسانيه است که از آن تعبير به قطع ميکنيم.آيا اين مطلبي که مرحوم شيخ و آخوند فرمودهاند که متابعت قطع واجب است، يعني بما أنه صفتٌ من اوصاف النفس است؟؛ در اين صورت، چه بخواهيم و چه نخواهيم در نفس انسان حاصل شده است؛ لذا، ترديدي نيست که مراد از قطع، يعني متعلق القطع، خود مرحوم شيخ نيز در چند سطر بعد اين تعبير را ميکند؛ مرحوم نائيني نيز در کتاب فوائد الاصول تصريح دارد که متابعة القطع أي متابعة المقطوع به، يعني متعلق قطع. وقتي ميگوئيم متابعت قطع واجب است، يعني به مقطوع به بايد عمل شود. مثلاً اگر به وجوب نماز جمعه قطع پيدا کرديد، بايد به مقتضاي آن عمل کنيد و يا اگر به حرمت خمر قطع پيدا کرديد، متعلق قطع حرمة الخمر است که بايد از آن متابعت کنيد. پس، مراد از متابعت قطع، متابعت مقطوع به است.
همين جا نتيجه ميگيريم که اين اثر قطع نشد؛ ميگوئيم قطع پيدا کرديد به وجوب نماز جمعه، بر طبق اين وجوب و بر طبق اين تکليف عمل ميکنيد؛ عمل و موافقت شما، موافقت با حکم و تکليف است و نه قطع؛ و اگر بگوئيم که اين عمل متابعت قطع است، يک تعبير مسامحي است. فرض کنيد اگر در زمان پيامبر(ص) حضور داشتيد و پيامبر به شما ميفرمود «الصلاة واجبةٌ» و شما نيز عمل خارجيتان را مطابق دستور پيامبر انجام ميداديد، همانجا ميگوئيم که حکم العقل شما را به اطاعت دستور پيامبر وادار کرده است؛ و غير از اين، از نظر عقلي چيز ديگري نداريم؛ آن تعبيري هم که در کلام مرحوم اصفهاني بود که فرمودند اصلاً عقل در خصوص باب قطع يک حکم جدا و نظر مستقل ندارد، همين است.
عقل ميگويد اطاعت مولا واجب است، هنگامي که پيامبر به شما حکمي را ميگويد، ديگر بحث قطع مطرح نيست؛ چرا که در آنجا به واقع رسيدهايد، هنگامي که واقع روشن شد، عقل ميگويد اطاعت مولا واجب است و بايد آن عمل را انجام دهيد. قطع فقط يک طريق است که شخص را به واقع برساند، اما وقتي که به واقع رسيد، خودش وجوب المتابعه ندارد، آنجا از باب اينکه واقع در اختيار مکلف قرار گرفته، عقل حکم به لزوم اطاعت ميکند. اين که شخص به وجوب نماز قطع پيدا کند، درست مثل اين است که در محضر پيامبر و از لسان مبارک ايشان شنيده باشد که نماز واجب است. همانگونه که در آنجا ميگوئيم عقل ميگويد اطاعت مولا واجب است، اينجا هم بايد بگوئيم اطاعت اين تکليف مولا واجب است؛ و غير از اين حکم عقل به لزوم اطاعت مولا، حکم ديگري که بگويد متابعت قطع واجب است، نداريم.
با رجوع به وجدان نيز اين مطلب روشن ميشود؛ همانگونه که از کلمات مرحوم شهيد صدر استفاده ميشود در مباحث قطع مجال زيادي براي اقامه برهان وجود ندارد و بيشتر ارجاع به وجدان لازم دارد. پس، نتيجه بحث اين است که در باب قطع، چيزي به نام وجوب متابعة القطع، به عنوان اينکه يک اثر از آثار قطع باشد، نداريم؛ هم شيخ انصاري و هم مرحوم نائيني ميفرمايند: وجوب متابعت القطع يعني وجوب متابعة المقطوع به. عقل ميگويد بايد مولا را اطاعت کرد و غير از لزوم اطاعت مولا حکم ديگري نيست. بعد از روشن شدن اين مطلب، به عقل ميگوئيم اگر زيد اطاعت مولا را نکرد، چه ميشود؟ ميگويد استحقاق عقاب دارد.
در نتيجه به نظر ما اصلاً استحقاق عقاب که همان معناي منجزيت است، از آثار قطع نيست؛ وجوب المتابعه هم از آثار قطع نيست. پس، قضيه اين است که قطع بيشتر از يک اثر ندارد؛ قطع، فقط طريق تام به واقع است، و اثبات کرديم که طريقيتش هم ذاتي است و در حقيقتش وجود دارد. در مورد قطع نميتوان گفت که: «القطع شيءٌ اثره الطريقية».ما در اوائل بحث قطع گفتيم بعضيها ميگويند تعبير به اين که «القطع معذّرٌ» تعبير دقيقي نيست؛ ميگويند قطع معذّر نيست، اينکه واقع به دست مکلف نرسيده عذر است؛ اگر قطع پيدا کنيد که در زمان غيبت نماز جمعه واجب نيست، و فرض کنيد که در واقع واجب باشد، اينجا عدم وصول به واقع عذر است و نميگوئيم که اين شخص چون قطع پيدا کرده، معذور است. حالا عرض ما اين است که در همان طرف منجزيت نيز بايد اين حرف را بزنيم و بگوئيم که منجزيت صفت خود قطع نيست، بلکه صفت کشف واقع است؛ هنگامي که واقع به دست مکلف برسد بر ذمهاش ميآيد و تنها اثري که قطع دارد، اين است که طريق براي کشف واقع است؛ بعد از آن که واقع کشف شد، عقل حکم به لزوم اطاعت ميکند؛ يعني منجزيت و معذريت به لزوم اطاعت عقلي برميگردد.
نتيجه بحث
با توجه به اين تحقيقي که ما ارائه داديم و با اين مقدمات، به اين نتيجه رسيديم که قطع فقط يک اثر به نام طريقيت دارد؛ و پذيرفته نيست که گفته شود اثر دوم قطع حجيت (معذريت و منجزيت) است. آنچه که براي ما ملاک است، وصول و عدم وصول إلي الواقع است. و مخصوصاً اين فرمايش مرحوم محقق اصفهاني ــ هرچند که ايشان مسئله را در قضاياي مشهوره بردهاند که ما مخالفت کرديم ــ به کمک ما ميآيد که عقل براي موضوع قطع يک حکم جدايي ندارد، عقل فقط يک چيز را ميفهمد و آن لزوم اطاعت مولاست. اگر مقصود از منجزيت و معذريت، همين لزوم اطاعت التکليف است، اينکه اثر خود تکليف است و نه اثر طريق تکليف؛ منجزيت و معذريت را نميتوانيم اثر براي طريق قرار دهيم.اگر بگوئيد حجيت از لوازم ذاتي قطع است، لوازم ذاتي نبايد قابل انفکاک باشد؛ اينهمه که در روز و شب قطع پيدا ميکنيم، چرا وقتي به شرع ميرسيم، مسئله منجزيت و معذريت را مطرح ميکنيم و در بقيه موارد چنين چيزي را مطرح نميکنيم؟ براي اين است که در باب شرع، حکم عقل به لزوم اطاعت مولا وجود دارد؛ از آنجا که بيائيم بيرون، عقل چنين حکمي ندارد.اگر ميگوئيم حجيت قطع ذاتي است، پس، اينهمه که قطع پيدا ميکنيم، چطور حجيت و منجزيت و معذريت ندارد؟. پس، منجزيت و معذريت از آثار قطع نيست. بعد از اين مقدمات، بايد ببينيم بر اساس اين مبنايي که ما اختيار کرديم، آيا جعل حجيت براي قطع امکان دارد يا نه؟ آيا سلب حجيت از قطع ممکن است يا نه؟ که إنشاءالله فردا عرض ميکنيم.
نظری ثبت نشده است .