موضوع: قطع
تاریخ جلسه : ۱۳۸۶/۲/۴
شماره جلسه : ۷۴
-
دفاع از مرحوم آخوند در مقابل اشکال شهید صدر و اشکالات وارده در این مورد
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۳
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۷
-
جلسه ۸۸
-
جلسه ۸۹
-
جلسه ۹۰
-
جلسه ۹۱
-
جلسه ۹۲
-
جلسه ۹۳
-
جلسه ۹۴
-
جلسه ۹۵
-
جلسه ۹۶
بسم الله الرّحمن الرّحيم
دفاع از مرحوم آخوند خراساني در مقابل مرحوم شهيد صدر
اشكالات مرحوم شهيد صدر رضوان الله عليه را بر مرحوم آخوند خراسانى قدس سره ملاحظه فرموديد.به نظر میرسد كه اگر بيانى را در دفاع از مرحوم آخوند ذكر كنيم هرچند كه مطابق با ظاهر عبارت ايشان نيست، مناسب باشد؛ به عبارت ديگر، اشكالاتى كه مرحوم شهيد صدر عنوان كردند، بر مرحوم آخوند به حسب ظاهر عباراتشان بر ايشان وارد است.قوه عاقله كه عنوان قوه مدركه را دارد، چنين نيست كه به حسب آن ادراكى كه دارد، فرق پيدا كند؛ که اگر يك شيء مادى را درك كرد، اين ادراك بشود مادى؛ و اگر شيء مجردي را ادراك كرد، اين ادراك بشود مجرد. قوه عاقله از نظر آنچه كه ادراك میكند، بين تمام مصاديق ادراك، از نظر اصل ادراك به يک صورت ـ على حدّ سواء ـ است. بنابراين، به حسب ظاهر، اشكال بر مرحوم آخوند وارد است.
اما ما در دفاع از مرحوم آخوند بگوئيم که مقصود ايشان آن است که ما قبول داريم ادراك يك شيء، واحد است؛ اما مدرك مختلف است؛ پس، قوه عاقله به اختلاف مدرك، مختلف میشود؛ اگر مدركش يك امر مادى باشد، به يك نحو است؛ و اگر مدرك امري مجرد باشد، به نحو ديگرى است.اختلاف در مدرك نيز میتواند منشأ براى حسن و قبح شود؛ يعنى بگوييم مقصود آخوند اين است اگر قوه عاقله مدرکي را ادراك كرد كه از سنخ مجردات است، با آن ملائمت دارد؛ و اگر مدرکي را ادراك كرد كه آن مدرك از سنخ مجردات نيست، ملائمت با آن ندارد؛ لذا، ملائمت و منافرت را به اصل ادراك بر نگردانيم ـ که در اين صورت، همه اشكالات مرحوم شهيد صدر وارد ميشود ـ بلكه آن را به مدرک برگردانيم و مقصود از مدرک را هم بگوئيم که مدرك بالذات است.اين مدرك بالذات اگر يك امر مجرد باشد، چون خود قوه عاقله مجرد است، پس ملائم با قوه عاقله است و در غير اين صورت ناسازگار با آن است. پس، حاشيه ما بر فرمايش مرحوم صدر اين است كه اگر مقصود مرحوم آخوند از ملائمت و منافرت، ملائمت و منافرت در نفس ادراك باشد، اين اشكالات وارد است؛ اما اگر مقصود، ملائمت و منافرت در متعلق ادراك باشد، اين اشكالات ديگر وارد نيست؛ اين مطلب وجدانى است و ديگر نيازى به برهان هم ندارد؛ گاه چيزي را ادراك میكنيم و از اين مدرك خوشحال میشويم؛ و گاه نيز اين مدرك براى ما زجر و ناراحتى میآورد. اين خوشحالى و ناراحتى منشأ اختلاف در متعلق ادراك است.
فرق قوه عاقله با ساير قواي نفساني
بين قوه عاقله و ساير قوا فرقى وجود دارد؛ و آن اين که قوه عاقله خودش اختلاف مراتب مدرك را تشخيص میدهد؛ مثلاً اگر موجودات عالم را به بيست درجه تقسيم كنيم، از قويترين موجودات كه خداوند است و هيچ حد عدمى ندارد ـ (يعنى نمیتوانيم كمالى را تصور كنيم كه در مورد خداوند نباشد؛ حتى آن چيزي كه در علم كلام به عنوان صفات سلبيه مطرح شده، بازگشتش به صفات ثبوتيه است؛ نمیتوان گفت خداوند ليس بكذا، بلكه قدرت تام است، حيات تام است، علم تام است.لذا، میگوييم خدا ماهيت ندارد، چون حد ندارد) ـ تا ضعيفترين موجودات كه هزاران حد عدمى دارد(مثلاً جماد ليس بعاقل، ليس بحى، ليس بمتحرك)، همه را درک ميکند؛ و اين اختلاف درجات را تشخيص ميدهد؛ ليکن ساير قوا چنين نيستند و اختلاف درجات را تشخيص نميدهند؛ به عنوان مثال: قوه باصره از ديدن يك منظره يا اشمئزاز پيدا ميكند و يا آن منظره براى او جالب است؛ اما خود قوه باصره نميتواند اختلاف درجه را تشخيص دهد و اين قوه عاقله است که میتواند اختلاف درجات مدرك را تشخيص دهد.طبق اين بيان، بسيارى از نقوضى كه مرحوم صدر بر مرحوم آخوند وارد كردند، وارد نيست؛ شخص واحد، قوه عاقله واحده دارد، اما معنايش اين نيست كه بين قبح صادر از نبى و قبح صادر از انسان عادى تمييز ندهد؛ بلکه قوه عاقله و اين شخص میتواند اختلاف درجات مدرك را درك كند.
اشکال ديگر به مرحوم صدر در دفاع از مرحوم آخوند
آنچه که در كلمات مرحوم آخوند وجود دارد، ملائمت و منافرت با اصل قوه عاقله است؛ نه با قوه عاقله انسان معين يا شخص معين. مرحوم آخوند نمیخواهد بگويد ممكن است يك فعلى ملائم با قوه عاقله زيد باشد، اما منافر با قوه عاقله عمرو باشد؛ مقصود آخوند كه حسن را به ملائمت يك فعلى با قوه عاقله و قبح را به منافرت فعلي با قوه عاقله تفسير كرد، قوه عاقله يك شخص معين نيست. بلکه منظور اين است که اگر نزد عاقلترين انسان برويم، میگويد كذب قبيح است؛ همينطور اگر پيش فاسقترين و ضعيفترين انسانها از نظر عقل هم برويم، میگويند كذب بد است؛ زيرا، دروغ با اصل قوه عاقله منافرت دارد.
خلاصه بحث
خلاصه اين سه نكتهاي که در حاشيه بيان مرحوم شهيد صدر و در دفاع از مرحوم آخوند داشتيم، هرچند که بر خلاف عبارت مرحوم آخوند در كتاب فوائدشان هم هست، اين شد که
اولاً مقصود آخوند ملائمت در اصل ادراك نيست؛ و بلکه ملائمت نسبت به متعلق ادراك است.
ثانياً گفتيم بين قوه عاقله و ساير قوا اين فرق وجود دارد كه قوه عاقله قدرت تمييز بين المراتب را دارد، اما قواي ديگر چنين قدرتي ندارند و بلکه در يک حدّ معيّني قرار دارند.
و ثالثاً مقصود مرحوم آخوند ملائمت و منافرت با اصل قوه عاقله است و نه قوه عاقله يك شخص يا يك گروه معين. بنابراين، با وجود اين سه نكته، ديگر اشكالات مرحوم شهيد صدر وارد نيست.
اشکال ديگر مرحوم شهيد صدر به مرحوم آخوند
مرحوم صدر بعد از ذکر اين اشكالات، میفرمايند اشكال ديگري نيز بر مرحوم آخوند وارد است؛ و آن اين كه اساس نزاع بين اشاعره و عدليه در مسأله حسن و قبح عقلى، به اين است كه آيا در مورد فاعلي که فعلي را انجام ميدهد، میتوان گفت: هذا الفعل حسن و فاعله يستحق المدح يا نه؟ اشاعره میگويند: نه؛ اين شارع است که بايد مسأله مدح و ذم را بيان كند و ما نمیتوانيم بگوئيم فاعل اين فعل استحقاق مدح دارد يا استحقاق ذم دارد؟اگر خاطرتان باشد، چند جلسه قبل که عبارت مواقف قاضى عضد را نقل كرديم، ايشان بيان كرد كه اگر از اشاعره سؤال كنيم چه کسي العلم حسن و الجهل قبيح را درك میكند؟ اشاعره هم میگويند عقل انسان اين مطلب را درك میكند. و من اين نكته را تأكيد كنم که خوب نيست انسان در مورد گروهى از علماى مسلمين بگويد اينها براى عقل هيچ اعتبارى قائل نيستند؛ در ميان علماى مسلمان، عالمى وجود ندارد که براى عقل اعتباري قائل نباشد.اشاعره نيز مسأله حسن و قبح به معناى كمال و نقص، و به معناى مصلحت و مفسده را قبول دارند، اما در مورد مدح و ذمّ نزاع دارند و اين را قبول ندارند. مرحوم صدر میفرمايد: اين تفسيرى كه مرحوم آخوند براى حسن و قبح ذكر كرده، با مسأله مدح و ذم سازگارى ندارد؛ چون شما میفرماييد حسن، حُسن ملائم با قوه عاقله است؛ حال، مدح را چگونه بر اساس اين بيان تفسير كنيم؟ روى تفسير آخوند، مسأله مدح و ذم ديگر جايگاهى ندارد.
نظر استاد محترم: به نظر ما، اين اشكال وارد است؛ يعنى مرحوم آخوند براى حسن و قبح تفسيرى را ارائه دادهاند كه ارتباطى به مسأله مدح و ذم ندارد.ما در اينجا دنبال اين هستيم که ببينيم آيا خود فعل يك واقعى دارد كه سبب شود ما به خاطر آن واقع، بگوييم فاعلش استحقاق مدح يا ذمّ دارد؟ حال، ملائم با قوه عاقله باشد يا منافر با قوه عاقله باشد؛ اين نكته نميتواند وجه مدح و ذم را تفسير كند.
تفسير سوم در مورد معناي حسن و قبح
تفسير سومي که در مورد معناي حسن و قبح ذکر شده اين است که حسن و قبح به معناى ميل و غريزه است. گفتهاند آنچه كه مطابق با غريزه و ميل بشر ـ يعنى ديگر كارى به عقل و ادراك عقلى ندارند ـ هست، حسن است و آنچه كه بر خلاف غريزه بشر ميباشد، حسن نيست و قبيح است.
اشکالات تفسير سوم
بر اين تفسير، دو اشكال مهم وارد است.
اولين اشكال اين است كه ما در باب افعال، فقط حسن و قبح در افعال بشرى را نمیخواهيم تفسير كنيم؛ وقتى مىگوئيم العدل حسن نمیخواهيم بدانيم که آيا عدل صادر از انسان حسن است؟ بلکه مطلقا ميخواهيم بدانيم که عدل حسن است يا نه؛ سواء صدر هذا الفعل من الانسان او من الشارع.پس، نزاع ما در حسن و قبح، در مورد افعال خداوند هم هست؛ و در مورد افعال خداوند و شارع مقدس بحث ميل و غريزه معنا ندارد.
اشكال دوم اين است كه اگر ميل و غريزه در مورد شخصي منتفى شده بود؛ مثلاً در اثر تکرار و انجام زياد قتل، ديگر مخالفت با غريزه (که ميل و غريزه هر انسان و بشرى موافق با حيات، و مخالف با قتل است) در مورد او وجود ندارد؛ پس، بگوييم اينجا قتل حسن و قبح ندارد؛ و قتل در اينجا قبيح نيست؟ چنين چيزي امکان ندارد.پس، اشکال اين شد که اگر حسن و قبح را به ميل و غريزه مرتبط كنيم، بايد حسن و قبح اشيا هم تغيير كند؛ در حالى كه ما دنبال اين هستيم كه حسن و قبح واقعى اشيا را بيان كنيم كه قابليت تغيير نداشته باشد. اين هم تفسير ديگر، تا دنباله بحث.
نظری ثبت نشده است .