موضوع: قطع
تاریخ جلسه : ۱۳۸۶/۲/۵
شماره جلسه : ۷۵
-
معنای دیگر حسن و قبح و اشکال شهید صدر بر آن
-
بحث آخلاقی: امامت از اصول دین است نه فروع دین
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۳
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۷
-
جلسه ۸۸
-
جلسه ۸۹
-
جلسه ۹۰
-
جلسه ۹۱
-
جلسه ۹۲
-
جلسه ۹۳
-
جلسه ۹۴
-
جلسه ۹۵
-
جلسه ۹۶
بسم الله الرّحمن الرّحيم
معناي ديگر حسن و قبح
معناي ديگري که براي حسن و قبح عقلي ذکر شده و تقريباً اين معنا به مشهور هم نسبت داده شده، اين است که حسن به معناي صحت المدح و قبح به معناي صحت الذم است؛ يعني عقلاً کسي را که عمل داراي حسني انجام ميدهد، مدح ميکنند و کسي که عملي که داراي قبح است را انجام ميدهد، مورد مذمت قرار ميدهند. عبارتي را هم که از کتاب موافقت نقل کرديم، تصريح در اين بود که اصلاً حسن وقبح عقلي در محل نزاع، همين معناست؛ که در مواردي که از طرف شارع وجوب يا تحريمي نداريم.فعل به خودي خود و باقطع نظر از شرع، آيا مي توان گفت که ملاک حسن دارد، به طوري که اگر فاعل اين فعل را انجام داد، استحقاق مدح يا ذم داشته باشد؟.
اشکال مرحوم شهيد صدر بر اين معنا
در کلمات مرحوم شهيد صدر رضوان الله عليه بر اين معنا اشکال شده است و مي فرمايد: مساله مدح و ذم، در جايي است که فاعل، علم به حسن فعل يا قبح فعل داشته باشد؛ اگر فاعل عالم باشد که فعل حسن است و با اين علم آن را انجام داد، استحقاق مدح دارد؛ اما اگر فاعل جاهل است و نميداند که اين فعل ملاک حسن دارد، اينجا کسي نمي آيد و او را مدح کند؛ و هکذا در طرف قبح، که اگر فاعل عالم باشد به اينکه فعل قبيح است و با وجود اين مرتکب آن شود، عقلاً او را مذمت ميکنند؛ اما اگر به اين معنا عالم نباشد، مذمت وجهي ندارد و عقلا او را مذمت نميکنند.
بنابراين، حسن فعل مشروط به علم به حسن آن فعل است؛ و قبح فعل نيز مشروط به علم به قبح آن است؛ اما قبلاً گفتيم که اخذ علم به حکم در موضوع آن حکم محال است؛ چرا که مستلزم دور است. لذا ايشان ميفرمايند: ما حسن و قبح عقلي را به اين معناي مشهور- به معناي صحت المدح و صحت الذم- نميتوانيم قبول کنيم. اگر در ذهن شريفتان باشد، مرحوم نائيني اين مشکل را از راه متمم جعل حل کردند؛ و يا اين که بين جعل و مجعول فرق گذاريم – در بحث گذشته داشتيم که اگر خود جعل قابليت معلق شدن برعلم را ندارد، اما شارع ميتواند مجعول را معلق بر علم کند- مرحوم نائيني فرمود:ما اگر بياني را براي کلام اخباريها ذکر کنيم، نظريه آنها ثبوتاً امکان دارد، اما اثباتاً دليلي بر آن نداريم؛ و آن اين بود که قطع را در خود جعل قرار ندهيم، بلکه آن را در مجعول قرار دهيم و بگوييم شارع فرموده است الصلاة المقطوعة من طريق الکتاب و السنة متعلق براي وجوب است؛ ديگر اين اشکال پيش نميآيد.اما مرحوم شهيد صدر ميفرمايد: اينها مربوط به اعتباريات است؛ و در اعتباريات ميتوان بحث متمم جعل را مطرح کرده و يا بين جعل و مجعول تفکيک کرد؛ لکن دراينجا بحث ما در حسن و قبح واقعي و ذاتي اشيا است که قابليت تفکيک بين جعل و مجعول وجود ندارد؛ و يا مساله متمم جعل در اينجا مطرح نيست. حال شما در اين اشکال مرحوم صدر دقت کنيد، ببينيد آيا مفردي دارد يا ندارد؟
بحث اخلاقي: امامت از اصول دین است نه فروع دین
در ادامه مباحث، مطالبي را در مورد مسأله امامت بيان ميکنيم. مسأله امامت، از مسائل بسيار مهم بوده و اساس اعتقادات ما را تشكيل میدهد؛ و ما طلبهها كه در مسير استنباط احكام شرعيه قرار گرفتهايم، بايد معرفتمان نسبت به اين حقيقت بيشتر باشد؛ هرچه خود را به اين نقطه اصلى (مسأله امامت) نزديكتر كنيم، از جهت علمى نيز رشد خواهيم کرد؛ ميدانيد رواياتى داريم كه ائمه(ع) فرمودهاند: آنچه كه از غير طريق ما اهل بيت اخذ شود، باطل است و صحيح نيست.لذا، ما بايد علم واقعى را از اين طريق اخذ كنيم. اين مطلب را هم که عرض ميکنيم از روي تعصب و يا به عنوان يك امر تشريعى نيست؛ اين که خود اين بزرگان نيز ميفرمايند، براي اين است که طبق اعتقادات ما، كسانى كه اتصال حقيقى به منبع علم دارند، ائمه(ع) هستند؛ اگر انسان تمام عالم را تفحص و جستجو كند، غير از اين بزرگان کسي را نمييابد که به منبع علم ـ خداوند متعال ـ اتصال داشته باشد.
والد بزرگوار ما میفرمودند: اگر شما سؤال كنيد اميرالمؤمنين(ع) نزد چه کسي درس خواند؟ امام مجتبى، امام حسين تا امام باقر و امام صادق(ع) كه عصر شكوفايى علم در زمان اين حضرات از ائمه بوده، نزد چه کساني درس خواندهاند؟ هيچ کس را پيدا نميکنيد؛ هيچ کتاب تاريخي را پيدا نميکنيد که در آن ثبت شده باشد اين بزرگان در نزد فلان شخص تلمّذ کردهاند. در مورد همهي ائمّه اهل سنت مشخص است كه صرف و نحو را كجا خواندهاند؛ قرآن را كجا خواندهاند؛ تفسير را كجا خواندهاند؛ اساتيد و مشايخشان هم مشخص است؛ ليکن در مورد ائمه ما(ع) به هيچ وجه چنين چيزى وجود ندارد.بنابراين، نكته اساسى که به آن میخواهم بپردازم، اين است که ما اگر علم هم بخواهيم، بايد سراغ اين خاندان برويم؛ اگر بخواهيم خير و شر امور را درك كنيم، سعادت و شقاوت، فضيلت و رذيلت و خوبي و بدي را درك كنيم، باز هم بايد سراغ اين بزرگان و اين خاندان برويم.
بايد سعي کنيم که در مسائل اخلاقى هرچه بيشتر به اين حقيقت نزديك شويم و با اين حقائق بيشتر آشنا شويم؛ حال، آشنائى گاه به اين صورت است که ما به روايات ائمه(ع) در مسائل اخلاقى، تربيتى، عبادى، مستحبات، اذكار و... عمل كنيم؛ که در اين صورت، يك سنخيت بسيار ضعيف بين ما و آنان ايجاد میشود. اما نکته مهم اين است که ما از جهت قلبى و باطني واقعاً خودمان را هميشه در محضر آنها ببينيم؛ هميشه از آنها استمداد كنيم و عنايت آنها را نسبت به خودمان بدست آوريم.حالا بگذريم از اينكه برخى از نادانان كه حقيقت توسل، شفاعت و يكسرى از اين معارف را متوجه نمیشوند و بر ما خرده میگيرند؛ اين افراد چيزي نميفهمند و بايد آنها را رها کرد؛ چرا که عدم پذيرش اينها از روي استدلال و دليل نيست. در اينجا مقايسهاي کنيم ببينيم اين نمازهايي که قربة الى الله ميخوانيم، تا چه حد مورد نظر ولى خدا است؟، تا چه رسد به اينكه مورد نظر خود خداوند تبارك و تعالى قرار بگيرد.
تحقق نمازى كه ائمه ما(ع) داشتند، براى ما به يك معنا محال است؛ اما لازم است که بدانيم چه بايد بكنيم تا نمازهاي ما نيز مانند آنها شود و اين فاصله کمتر و نزديكتر شود؟ تمام اينها با شناخت مسأله امامت حل ميشود؛ امامت يك مسأله خيلى مهمي است که در اعتقادات مهمتر از اين مسأله چيز ديگري نداريم؛ ما معتقد هستيم كه توحيد خالص از اين طريق فهميده میشود؛ نبوت از اين طريق به درستي به ما منتقل میشود؛ بدون اين حلقه ممکن نيست که انسان موحد و پيرو واقعى پيامبر باشد. امامتى كه داراي چنين ارزش و حقيقتى است، متأسفانه برخي آمدهاند و آن را به فروع دين تنزّل دادهاند؛ همانگونه که امر به معروف و نهى از منكر، خمس و... يكى از فروع است، گفتهاند امامت نيز يكى از فروع دين است. آيا چنين چيزي ممکن است؟براي ما طلبهها أظهر من الشمس است که امامت از اصول است و نه از فروع دين. ادلهاي كه براى امامت داريم، همه گوياي اين معناست که امامت از اصول دين است و به عنوان يک امر فرعي جزئي نيست؛ اصل آن است كه شعاعش همه فروع را میگيرد؛ همانگونه که نماز بدون توحيد و اعتقاد به پيامبر و بدون معاد صحيح نيست، بدون اعتقاد به امامت هم ـ طبق استدلال و اعتقادات ما ـ درست نيست. اصل يعنى آن چه كه سايهاش بر همه دين تجلى پيدا میكند و هر امرى از امور بدون در نظر گرفتن آن اعتبار ندارد.
امامت نيز به همين صورت است. حال، آيا ميشود که به بهانه مسأله وحدت شيعه و سني اين مطلب را عنوان کرد که امامت از فروع دين است و از اصول دين نيست؟ در پاسخ بايد گفت مسأله وحدت را كه بنيانش را امام بزرگوار گذاشتند و قبل از امام هم بزرگانى مثل مرحوم بروجردى قدس سره بر آن تأكيد داشتند؛ و قبل از همه اينها، مسأله وحدت دستورى از ائمه(ع) به شيعيان بوده است. و اصلاً روح بحث تقيه ـ كه ما هم بحث استدلالىاش را مفصل گفته و نوشتهايم ـ بر مىگردد به اين كه ما موظف به اتحاد هستيم و نگذاريم که تشتت بوجود بيايد.بنابراين، مسأله وحدت چيزي است که ائمه به آن دستور دادهاند، و بزرگان و مراجع آن را فرمودهاند؛ اين مسأله ترديدپذير نيست؛ مخصوصاً كه امسال نيز از طرف رهبر معظم انقلاب دام ظله العالي به نام اتحاد ملى و انسجام اسلامى نامگذاري شده است، بايد اين را مغتنم بشماريم. ولى اگر كسى بخواهد از اين عنوان مبارك در تضعيف اعتقادات شيعه استفاده كند، جايز نيست. كدام يك از بزرگان ما اين مطلب را اجازه داده است؟
كدام يك از ائمه ما در عين اينكه تقيه را مطرح میكردند، تنزل از دايره اعتقادى شيعه را هم مطرح كرده است؟ امام باقر(ع) به قتاده كه از فقهاى بزرگ اهل سنت در زمان خودش بود، فرمودند: تو به چه فتوا میدهى؟ قتاده عرض كرد: من به قرآن و سنت فتوا میدهم.حضرت به او فرمودند كه تو قرآن را میفهمى؟ و بعد قسم ياد كردند كه و الله ما ورثك من كتاب الله من حرف . اين بيان ائمه ما به بزرگان اهل سنت است؛ حالا بياييم از اين حرف هم دست برداريم و بگوييم ما فقه داريم، آنها هم فقه دارند؛ ما تفسير داريم، آنها هم تفسير دارند؛ ما استدلال و استنباط داريم، آنها هم استدلال و استنباط دارند.به هيچ وجه، هيچ كدام از بزرگان ما به چنين مطلبى راضى نيستند و قبول ندارند. بزرگان منادى وحدت هيچ وقت نميگويند شيعه و تشيع از مسائل اعتقادى خودش تنزّل پيدا كند. وحدت امرى است كه مسلمانها و طوايف مسلمين در مقابل دشمنان اسلام بايد اتخاذ کنند و اين که باهم جنگ و نزاع نكنند؛ اما نميتوان گفت وحدت اقتضا میكند از امامت كه مهمترين مسأله است، ما نودى لشىء مثل ما نودى بولاية ، دست برداريم و بگوييم اين يك امر فرعى است. بلکه ما بايد بر اعتقاداتمان پايبند باشيم. من در اينجا فقط به چند دليل اين مطلب که امامت از اصول است و نه از فروع اشاره میكنم.
اولين دليل آيه شريفه سوره مائده است كه خداوند به پيامبر میفرمايد: «يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك فان لم تفعل فما بلغت رسالته» اي پيامبر اگر اين مطلب را ابلاغ نکني، اصلاً رسالت خدا را انجام ندادهاي؛ ضمير در «رسالته» بر میگردد به خداوند و نه خود پيامبر؛ يعني در غير اين صورت، اصلاً رسالت الهى واقع نشده است. اگر امامت نباشد، رسالت ناقص است. اين امر معنايش اين است كه امامت اصل است و نه فرع.
آيه دوم، اين آيه شريفه سوره مائده است که ميفرمايد: «اليوم اكلملت لكم دينكم واتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام ديناً» ؛ اين آيه شريفه به اتفاق مفسرين شيعه و سنى مربوط به قضيه غدير و برگشتن پيامبر از حجة الوداع و اعلام امامت اميرالمؤمنين(ع) است. در اين آيه شريفه چند عنوان مهم وجود دارد؛ و اين را ميرساند که اگر امامت نباشد، دين ناقص است؛ مثل جسدى میماند كه رأس ندارد؛ اتمام نعمت خدا به اين مسأله است، رضايت خدا به عنوان دين اسلام به اين است که در آن دين ولايت وجود داشته باشد.پس، معلوم میشود كه امامت اصل است و بدون اين نمیتوان گفت که اسلامي وجود دارد؛ امامت، اتمام كننده نعمت است. در ميان روايات نيز اين روايت معروف وجود دارد ـ که از رواياتى است كه برخى از علما وقتى با ديگران محاجه كردند، در مقابل استدلال به اين حديث مغلوب شدند ـ که ميگويد: «من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية» ؛ كسى كه بميرد و امام زمان خودش را نشناسد، به مرگ جاهلى ـ مرگ جاهلى يعنى مرگ قبل از اسلام، يعنى مرگ غير مسلمان ـ مرده است. اين روايت در بسيارى از كتب اهل سنت نيز وجود دارد که مرحوم علامه امينى در جلد دهم الغدير کتابهاي متعددي از اهل سنت مثل مسند احمد حنبل، السنن الكبرى بيهقى ، معجم الكبير طبرانى و... نام ميبرد که اين حديث را به تعابير مختلف ذکر کردهاند.
حال، اين امام زمانى كه معرفت او بايد انسان را به اسلام واقعى برساند، همين امامتى است كه ما بدان معتقد هستيم؛ وگرنه حاكمى كه مردم او را انتخاب كنند و وي را به عنوان رئيس قرار دهند که عدالتش معلوم نباشد، علمش معلوم نباشد، تقوايش معلوم نباشد، تدبيرش معلوم نباشد، نمیتواند با اسلام گره بخورد؛ بلکه معرفت شخصي با اسلام گره ميخورد که حقيقت اسلام، علم كامل، عصمت و... داشته باشد.اگر چنين شخصي را انسان نشناسد و بميرد، به مرگ جاهلى مرده است. پس، اين روايت هم به خوبى دلالت بر اين مطلب دارد كه امامت از اصول است و نه از فروع. اين مطلب حتي در کلمات بزرگان نيز به صراحت آمده است؛ به عنوان مثال: مرحوم ملا مهدى نراقى در کتاب شهاب الثاقب كه اين واخر چاپ شده است، تصريح میكند بر اينكه امامت از اصول دين است و براي آن يك دليل عقلى ذكر میكند. ايشان فرموده است: هر دليلي که دلالت كند نبوت از اصول دين است و اعتقاد به آن جزء ايمان است، همان دليل بعينه دلالت میكند بر اينكه امامت از اصول دين است.
نبى واسطه بين خدا و خلق است؛ حجت بين خدا و خلق او است؛ احكام را بهگونهاي که خداوند فرموده، بيان میكند؛ امامت نيز استمرار نبوت است و امام حافظ احكام دين و بلکه خود دين است؛ بنابراين، بايد بر همان مرتبه نبوت باشد. همانطور كه انسان بدون نبوت نمیتواند مسلمان باشد و نبوت از اصول محكم دين است، امامت نيز به همين شکل است.لذا، اگر كسى يك نگاه اجمالى به ادله امامت بكند، ترديد نمیكند كه امامت از اصول دين است. و اگر كسى غير از اين را اعتقاد داشته باشد، اين اعتقاد، اعتقاد شيعه نيست؛ يعنى يك شيعه نمیتواند بگويد امامت امر فرعى جزئى و از فروع دين است. حتى بالاتر، هنگامي که کتابهاي کلامي را در تعريف امامت ميبينيم، معلوم ميشود که اهل سنت هم براى امامت معنايى میكنند كه گويا آنهم به عنوان يك اصل است؛ منتها اينها در مصاديق اين امامت حرفهاي ديگري ميزنند؛ بعضى از علماى اهل سنت مثل قاضي بيضاوي هم تصريح كردهاند به اينكه امامت عنوان اصول دين را دارد.حال، ما باشيم و اين ادله واضحه كه از آيات و روايات و عقل وجود دارد، آيا میتوانيم بگوييم امامت يك امر جزئى است؟
آيا میتوانيم بگوييم امامت از فروع دين است؟ امامت آن هسته مرکزي است که تمام عبادات ما را میتواند مورد قبول حق تعالى قرار بدهد؛ حتي بالاتر از اين مسأله قبولي و عدم قبولي اعمال، اساس و روح و حقيقت و جوهر تمام امور فرعيه و امور دينيه ما امامت است؛ اگر اين نباشد، میشود بدون روح و حقيقت و بدون جوهره؛ جوهره و واقعيت حج، امامت است.و در يک کلام، تمام فروع دين، متفرّع بر امامت است و هيچ عملي بدون امامت و ولايت مقبول نيست و بدرد نميخورد. اما اين که گاه شنيده ميشود که برخي افراد ميگويند امامت از فروع است و نه از اصول، ناشى از اين است كه اين افراد نمیدانند واقعاً ادله ما چطور است و آشنائي کافي با ادله ندارند. اين افراد کساني هستند که در آينده تمام اين آيات و رواياتي که دلالت بر امر امامت ميکند را منكر میشوند؛ خواهند گفت که نماز بدون ولايت هم قبول است؛ حج بدون ولايت هم مورد قبول است.انشاءالله خداوند متعال ما را از شرّ شيطان رجيم محفوظ بدارد.
اما استفادهاي که من در اينجا از اين مباحث به عنوان بحث اخلاقي دارم، اين است که انسان بايد ريشهيابي کند که اگرواقعاً ميخواهد قدمى براى اصلاح نفسش بردارد، بايد از كجا شروع كند.شخص بايد ريشههاي اصلي را شناسائي کند؛ يك اصل مهم در مسائل تهذيب و سير و سلوك و اصلاح نفس، امامت است؛ بدون توجه به اين مسأله و بدون استمداد و معرفت ائمه شخص به جائي نخواهد رسيد. عبارت «اللهم عرفنى حجتك» بايد جزء دعاهاى ما باشد؛ که خدا بايد به انسان توفيق دهد که امام زمان خودش و آن حقيقت نوريه را بشناسد؛ و بدون توجه به اين بزرگان نميتوان خود خدا را شناخت.بنابراين، هرچه ارتباط ما با امامت قويتر باشد، عروج نمازهايمان بيشتر است؛ هرچه اعتقاد و اتصال ما به امامت بيشتر باشد، توفيق ما در نوافل و ... بيشتر میشود. اما اين که چه بايد بکنيم تا اين انوار مقدسه را بشناسيم، خودش مطلب ديگري است و مجال ديگري را ميطلبد.
نظری ثبت نشده است .