موضوع: قطع
تاریخ جلسه : ۱۳۸۶/۲/۹
شماره جلسه : ۷۶
-
تفسیر مرحوم اصفهانی از حسن و قبح و اشکالات آن
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۳
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۷
-
جلسه ۸۸
-
جلسه ۸۹
-
جلسه ۹۰
-
جلسه ۹۱
-
جلسه ۹۲
-
جلسه ۹۳
-
جلسه ۹۴
-
جلسه ۹۵
-
جلسه ۹۶
بسم الله الرّحمن الرّحيم
خلاصه اشکال مرحوم شهيد صدر بر تفسير مشهور
ملاحظه فرموديد مشهور حسن و قبح را به معناى صحت المدح و صحت الذم قرار دادهاند؛ و عرض كرديم مرحوم شهيد صدر رضوان الله عليه بر اين تفسير اشكال كه تا فاعل علم به حسن عمل خودش نداشته باشد، استحقاق مدح ندارد؛ و تا علم به قبح عمل خودش نداشته باشد، استحقاق ذم ندارد.در نتيجه، علم به حسن، در موضوع حسن و علم به قبح، در موضوع قبح قرار گرفته است؛ و ما قبلاً اثبات كرديم كه در هيچ حكمى امكان ندارد علم به آن حكم، در موضوع همان حكم اخذ شود؛ چه آن که مسلتزم دور و محال است. بنابراين، اين تفسير، تفسير باطلي است.
پاسخ از اشکال مرحوم شهيد صدر
به نظر میرسد كه اين اشكال، قابل جواب باشد. آن جواب اين است که اگر ما حسن را بخواهيم به معناى خود مدح تفسير كنيم و بگوئيم حسن يعنى مدح، و قبح يعني ذمّ، در اين صورت، اشکال ايشان وارد است؛ اما اگر بگوئيم مشهور میگويند: حسن صفت فعل است؛ آنچه كه علامت و طريق است براى رسيدن به اين صفت، صحت المدح است؛ يعنى اگر بپرسند از كجا میفهميم فعلى حسن است؟ میگوييم چون عقلا فاعل اين فعل را مدح ميکنند؛ و يا اگر عقلا فاعل فعلي را مذمت کردند، ميفهميم که آن فعل قبيح است.نتيجه اين میشود كه حسن و قبح، صفت فعل است و هنگامي ظاهر ميشود که عقلا فاعل فعلي را مدح و يا ذم کنند؛ و در اين صورت اشکال دور نيز پيش نميآيد. میگوئيم قبول داريم اگر فاعل علم به حسن نداشته باشد، عقلا او را مدح و ذمّ نمیكنند، و بلکه هنگامي شخص را مدح يا ذم ميکنند که فاعل علم به حسن فعلش داشته باشد؛ در اين صورت، علم به حسن در موضوع حسن قرار نمیگيرد؛ بلکه علم به حسن، در موضوع مدح قرار میگيرد؛ يعنى مدح عقلا در جايى است كه فاعل علم به حسنبودن فعلش دارد.
به بيان ديگر، اگر بگوييم حسن مربوط به فعل است، علم به حسن، در موضوع خود حسن قرار گرفته است که دور ميشود؛ بيان دورش نيز روشن است؛ به اين صورت که هر حكمى توقف بر موضوع دارد، از باب اينكه نسبت بين موضوع و حكم، نسبت علت و معلول است؛ بايد اول موضوع باشد و بعد حکم؛ در اينجا در موضوع، علم به حسن قرار گرفته است؛ علم توقف بر معلوم دارد. بايد اول معلوم باشد تا علم به آن تعلق پيدا كند؛ پس، اول بايد حسنى باشد تا علم به آن تعلق پيدا كند. نتيجه اين ميشود که قبل از حسن، علم به حسن بايد باشد؛ و هذا دورٌ.اما ما به مرحوم شهيد صدر عرض میكنيم: اگر مقصود مشهور اين باشد كه علم به حسن، در موضوع مدح عقلا قرار ميگيرد، ـ يعنى عقلا ميگويند در مواردي فاعل را مدح میكنيم كه علم به حسن فعلش داشته باشد ـ ديگر مستلزم دور نيست.به بيان ديگر، ما وقتى حسن را وصف براى فعل قرار دهيم، اگر علم به حسن را موضوع خود حسن قرار داديم، دور لازم میآيد؛ اما اگر علم به حسن را موضوع براى مدح ـ كه مدح فعل عقلاست و كارى به فعل فاعل ندارد ـ قرار داديم، دوري پيش نميآيد. بنابراين، تفسيرى را كه مشهور براى حسن و قبح ذكر كردند، مرادشان اين نيست كه حسن يعنى مدح و قبح يعنى ذم؛ بلکه مرادشان اين است که اگر كسى فعل حسن را انجام داد، عقلا او را مدح میكنند؛ و در اين صورت، ديگر مستلزم دور نيست. نتيجه آن که اشکال مرحوم شهيد صدر در اينجا وارد نيست.
تفسير مرحوم اصفهاني از حسن و قبح
تفسير پنجم را مرحوم محقق اصفهانى اعلى الله مقامه الشريف دارد؛ که ايشان علاوه بر اختيار اين تفسير، آن را به فلاسفه نيز اسناد داده است. ايشان میفرمايد: حسن و قبح به معناى توافق عقلا بر يك امرى است؛ اگر آراي عقلا تطابق و توافق بر خوبي يك امرى داشته باشد، آن امر میشود حسن؛ و اگر عقلا تطابق و توافق بر بدى يك چيزى داشته باشند، آن شيء میشود قبيح.طبق بيان ايشان، العدل حسن و الظلم قبيح به عنوان يك حكم عقلى نيست؛ بلكه به عنوان يك توافق و اتفاق نظر عقلائى است. لازمه اين نظريه آن است كه خود فعل با قطع نظر از تطابق عقلا، هيچ واقعيتى به نام حسن و قبح ندارد؛ نمیتوان گفت فعلى با قطع نظر از رأى عقلا و توافق عقلا، ملاك حسن دارد يا ملاك قبح؟.
طبق اين نظريه، براى حسن و قبح، ما به ازايى در عالم واقع نداريم؛ حسن و قبح يعنى همين تطابق و توافق آراي عقلا. به عبارت ديگر، مشهور میگويند قضيهٔ العدل حسن قضية عقلية ضرورية؛ قضاياى ضروريه نيز در منطق بيان شده است که عبارتند از: اوليات، فطريات، تجربيات مشاهدات، متواترات و حسيات؛ اما مرحوم محقق اصفهانى ـ كه نظريه ايشان را در بحث تجرى هم ذكر كرديم ـ ميفرمايد: هيچكدام از ملاكاتى كه در قضاياى ضروريه وجود دارد، در اينجا نيست؛ نه ملاك اوليات هست که در اوليات میگوييم به مجرد تصور موضوع و محمول و نسبت، ما جزم و يقين به رابطه پيدا میكنيم.نه ملاک فطريات در اينجا وجود دارد كه قضايايى هستند كه قياساتها معها. كلامى هم مرحوم شيخ الرئيس در اشارات دارد مبني بر اين که اگر انسانى منفرداً خلق شود و اين انسان جداى از جامعه باشد، زمانى كه به دنيا میآيد، او را تنها در مکاني قرار دهند و خوبى و بدى را به او تعليم ندهند، چنين شخصي لم يدرك بعقله ولا بوهمه و لا بحسّه العدل حسن و الظلم قبيح؛ نميتواند اين قضايا را بفهمد؛ لذا، اين گروه ـ ابن سينا، خواجه طوسى، مرحوم محقق اصفهانى و.. ـ میگويند اين قضايا،ت جزء قضاياى مشهوره هستند و جزء قضاياى ضروريه منطق كه برهانى است، نيستند؛ اينها قضاياي هستند که لا واقع لها وراء تطابق آراء العقلاء؛ بنابراين، اگر بر فرض عقلا تطابق كنند بر اين که العدل قبيح ، ما نيز بايد بگوييم العدل قبيح.
اشکالات تفسير مرحوم اصفهاني
نسبت به تفسير مرحوم اصفهاني، چند اشكال بر اين تفسير وارد ميشود. اشكال اول اين كه: لازمه اين تفسير به طور كل انكار عقل عملى است؛ يعنى اگر كسى بگويد براى اين قضايا هيچ واقعى جز شهرت نداريم، منظور اين ميشود که افعال داراي حقيقتي به نام حسن و قبح نيستند که عقل انساني آنها را درک کند. نتيجه اين حرف آن ميشود که اصلاً چيزى به نام عقل عملى نداريم؛ بايد بگوئيم که عقل ما تطابق آراي عقلا را درك میكند، و اين ميشود عقل نظرى.بنابراين، تمام كسانى كه اين قضايا را به قضاياى مشهوره بر میگردانند، مثل مرحوم اصفهانى، لازمه كلامشان اين است كه ما چيزى به نام عقل عملى نداشته باشيم؛ و بهطور کل باب عقل عملي را ببنديم.
اشکال دوم: اين تفسير با تصريح خود افرادى كه در ميدان نزاع حضور دارند، منافات دارد؛ آنها میگويند حسن يعنى اين که فعل خصوصيتى دارد كه باعث استحقاق مدح فاعلش ميشود؛ به عبارت ديگر، استحقاق مدح به خاطر خصوصيتى است كه در خود فعل وجود دارد، و نه تطابق آراي عقلا.
اشكال سوم اين است كه برخى از ملاكاتى كه در قضاياى ضروريه داريم، در اينجا پياده میشود. هرچند مرحوم اصفهانى در حاشيه كفايه فرمودهاند: نه، ملاك اوليات ـ كه به مجرد تصور طرفين جزم به نسبت پيدا كنيم ـ در مانحن فيه نيست؛ و اين بيان، امرى است كه از ايشان بسيار جاى تعجب دارد؛ ليکن اگر كسى حسن را تصور كند، عدالت را هم تصور كند، بلا فاصله ميگويد العدل حسن ؛ كارى هم اصلاً به عقلا نداريم؛ حتي اگر هيچ جامعهاي نباشد، در صورتي که فردي به شکوفائي عقلي برسد، اين قضيه را تصديق ميکند؛ ميفهمد و ميگويد الكذب قبيح، الصدق حسن.بنابراين، ملاك قضاياى ضروريه، قضاياى اوليه ضروريه در اينجا وجود دارد. نتيجه آن که، مجموعاً بر كلام مرحوم اصفهانى سه اشكال وارد ميشود؛ و اين اشکالات باعث ميشود که تفسير ايشان مورد قبول واقع نشود.
نظری ثبت نشده است .