موضوع: قطع
تاریخ جلسه : ۱۳۸۶/۲/۲
شماره جلسه : ۷۲
-
ارتباط حسن و قبح در اين بحث با مصلحت و مفسده
-
نظر مرحوم شهيد صدر
-
بيان مرحوم آخوند در معناي حسن و قبح
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۳
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۷
-
جلسه ۸۸
-
جلسه ۸۹
-
جلسه ۹۰
-
جلسه ۹۱
-
جلسه ۹۲
-
جلسه ۹۳
-
جلسه ۹۴
-
جلسه ۹۵
-
جلسه ۹۶
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
خلاصه بحث گذشته
ملاحظه فرموديد كه طبق بيان صاحب مواقف محل نزاع بين معتزله و اشاعره در حسن و قبح به معناى كمال و نقص نيست؛ يعنى هم معتزله و هم اشاعره ادراك عقل در كمال و نقص را قبول دارند و هر دو ميگويند: العلم حسن و الجهل قبيح صحيح است و عقل آن را درك ميكند. همچنين گفتند كه حسن و قبح به معناى ملائمت با غرض و منافرت با غرض هم محل نزاع نيست و ايشان(صاحب مواقف) بيان كردند كسانى كه حسن و قبح را به معناى مصلحت و مفسده میگيرند نيز به همين معنا بر میگردد.
ايشان محل نزاع را در حسن و قبح به معناى مدح و ذم دانستند؛ يعنى اگر فاعلى فعلى را انجام داد، با قطع نظر از اينكه شارع آن فعل را واجب كرده باشد يا حرام، آيا خود عقل میتواند درك كند كه در فعل جهت محسّنهاى ومجود دارد و فاعل آن استحقاق مدح دارد، يا اينكه مسأله مدح و ذم چيزى نيست كه عقل بتواند آن را درك كند؟ بلکه زمام اين که افعال انسان استحقاق مدح دارد يا ندارد، به يد شارع است و شارع است که بايد اين استحقاق را بيان كند. تا اينجا محل نزاع روشن است.
ارتباط حسن و قبح در اين بحث با مصلحت و مفسده
اما قبل از اين كه سراغ ادله برويم، بايد مقدارى بحث را روشنتر و دقيقتر كنيم. عنوان مسأله اين است كه آيا اصلاً حسن و قبح در ما نحن فيه میتواند به باب مصلحت و مفسده ارتباط داشته باشد يا اينكه مسأله مصلحت و مفسده بحث ديگرى است که ارتباطى به بحث حسن و قبح عقلى ندارد و داراي نزاع ديگري است؟هنگامي که نزاع بين طرفين(اشاعره و معتزله) را میبينيم، اولاً در كلمات اينها دو نزاع وجود دارد: يكي اين كه آيا احكام شرعيه تابع مصالح و مفاسد است يا خير؟ معتزله (عدليه و اماميه) قائل هستند به اين كه احكام شرعيه تابع مصالح و مفاسد است؛ اگر شاعر مقدّس فعلى را واجب كند، به خاطر مصلحتى است كه دارد؛ و يا اگر فعلي را حرام كند، به خاطر مفسدهاى است كه دارد؛ امّا اشاعره قائل هستند به اينكه احكام تابع مصالح و مفاسد نيست.
دوم آن که نزاع در حسن و قبح عقلى، نزاع ديگرى است؛ اينطور نيست كه بگوئيم اينجا يك نزاع است. اگر در ما نحن فيه بخواهيم حسن را به معناى مصلحت بگيريم و بگوئيم حسن يعنى چيزى كه داراى مصحلت است و قبيح يعنى چيزى كه داراى مفسده است، نتيجهاش اين ميشود كه بايد دو نزاع، واقعاً يك نزاع باشد؛ در حالى كه با مراجعه به كتب كلامى، معلوم ميشود که اينجا هم دو نزاع مستقل است و هم ادلهاي كه براى ادعايشان در هر كدام از اين دو نزاع ذكر كردهاند، با ديگري مختلف است.ثانياً خود عنوان حسن و قبح در نزد عقلا و اهل لسان، عنوانى است كه مرتبط به يك فاعل است؛ به اين معنا که اگر كسى فعلى را انجام ندهد، عنوان حسن و قبيح در اينجا صدق نميکند؛ نمیتوان گفت اين فعل حسنٌ يا اين فاعل حسنٌ. بخلاف باب مصلحت و مفسده که فعل با قطع نظر از اينكه فاعل آن را انجام دهد، خودش داراى مصلحت يا مفسده است. اينهم شاهد دوّم بر اين که نزاعها متعدد است.
نظر مرحوم شهيد صدر
مرحوم شهيد صدر نيز بر حسب آنچه كه در كتاب مباحث الاصول آمده، همين نظر را دارند؛ میفرمايند: بحث حسن وقبح عقلى با مسأله مصلحت و مفسده ارتباطى ندارد. ايشان ابتدا مصلحت و مفسده را معنا ميکنند که مصلحت يعنى كمال؛ و مفسده يعنى نقص. سپس احتمالاتي را مطرح کردهاند که اين کمال براي چيست؛
يك احتمال اينکه كمال براي يکي از قواي باطني باشد؛ ما قواى متعدد مثل قوه عاقله، مخيله، غضبيه و شهويه داريم؛ حال، يك وقت میگوئيم يك چيزى كمال است، يعنى بالنسبة إلى قوة من القوا کمال است.
احتمال دوم ، كمال و نقص بالنسبة إلى خود نفس بشرى باشد؛ يعنى بالنسبة إلى النفس مجموعاً يا عنوان كمال براى نفس را دارد و يا نقص را.
احتمال سوم كمال و نقص و مصلحت و مفسده را به حسب نوع در نظر بگيريم؛ احتمال اوّل و دوّم مربوط به شخص بود؛ مصلحت و مفسده شخصى مراد بود، امّا در احتتمال سوم ملاك كمال اين است كه مصلحت و مفسده براى نوع بشر باشد.
ايشان فرمودند: از اين سه حال خارج نيست؛ و حسن و قبح عقلى با هيچ كدام از اينها نمیتواند ارتباط داشته باشد. امّا احتمال اول که بگوئيم مقصود مصلحت و مفسده شخصى است و كمال لقوة من القوى مراد است؛ اينجا يا اين مصلحت و مفسده علّت تامه است براى اين كه عمل را انجام دهيم و يا عنوان علّت تامه را ندارد و عنوان مقتضى دارد؛ اگر بخواهد چيزى كه مربوط به يك قوه خاصى از قواى نفس است، علّت تامه براى حسن يا قبح باشد، لازمهاش اين است كه هر كسى دائماً كارى هاى مربوط به كمال و نقص آن قوه را انجام بدهد.
اگر علّت تامه است، انسان بايد هميشه افعال داراى مصلحت را انجام بدهد و دائماً افعال داراى مفسده راترك كند؛ در حالى كه اين بيّن الفساد است. باقى میماند که بگويد مصلحت و مفسده مقتضى است براى اينكه قوه كامل يا ناقص باشد؛ وقتى مقتضى شد، يعنى داعى است و بنابراين، امور ديگر هم دخالت دارد.
شهيد صدر میفرمايد دليل ما بر اين كه بين مصلحت و مفسدهاى كه مقتضى است و حسن و قبحى كه در مانحن فيه هست، فرق وجود دارد، اين است كه انسانى كه مدرك حسن و قبح است، بين يك فعلى كه اعتقاد به قبح آن دارد و بين فعلى كه خلاف مصلحت او هست، فرق میگذارد. مثال میزنند به كسى كه اعتقاد دارد دخانيات و تدخين خلاف مصلحتش است و براي او ضرر دارد؛ اگر شخص اين عمل را انجام دهد، اينگونه نيست كه در عالم نفس خودش خجالت زده شود و بگويد من كار قبيحى را انجام دادم؛ اما كسى كه سرّ برادر مؤمنش را فاش میكند ـ فرض هم كنيد که بر خلاف مصلحت خودش هم نيست و شايد به مصلحتش هم باشد ـ، وقتى به وجدانش مراجعه میكند، ميگويد که من كار قبيحي انجام دادهام و در نزد وجدانش، خودش را آدم خائنى تلقى میكند.
ايشان میفرمايد: همين مقدار كافي است كه ما بگوئيم بين حسن و قبح عقلى، و مصلحت و مفسده شخصى اگر مربوط به قوة من القوا باشد، فرق است. اما احتمال دوّم كه مصلحت للنفس البشر(مجوع قوا و نفس انساني) است، ايشان میفرمايد: اگر حسن و قبح به معناى اين مصلحت و مفسده باشد، يعنى بگوئيم چيزى كه مصلحت براى نفس بشر است، حسن ميباشد و چيزى كه مفسده براى نفس است، قبيح است، لازمهاش اين است كه حسن و قبح در طول مصلحت و مفسده باشد؛ يعنى چون اين عمل مصلحت براى نفس انسان است، حسن است و چون مفسده براى نفس اين انسان است، قبيح است.
بنابراين، بايد حسن و قبح بعد از مرحله مصلحت و مفسده و متأخر از آن باشد؛ در حالي كه واقعاً اينطور نيست و حسن و قبح در طول مصلحت و مفسده نيست.
سپس اضافه میكنند كه اگر ما حسن و قبح را به معناى مصلحت و مفسده اين چنيني بگيريم، بايد در هر موردى كسر و انكسار كرده و قواعد باب تزاحم را جارى كنيم، بگوييم شخصي که سرّ برادر مؤمنش را فاش كرده، اين آدم از اين نظر كه مفسده دارد براى نفس خودش، چون اين نفس تاکنون نفس پاكى بود كه كتمان سرّ كرده بود، حالا آمده اين كتمان سرّش را كنار گذاشته، میشود مفسده؛ از طرف ديگر، اگر كسى سرّ برادر مؤمنش را فاش كند براى اينكه میخواهد به يك علمى از علوم برسد، میفرمايند اگر اينجا مسأله مصلحت و مفسده باشد، بايد تزاحم جارى شود؛ بگوئيم كدام يك از اينها اقوا ملاكاً از ديگرى است؟ آيا مقدار مفسده بيشتر است يا مقدار مصلحت؟
مرحوم شهيد صدر شبيه همين مطلب را در فرض سوم نيز میفرمايند؛ در آنجا مىگويد: اگر ما به يك فعلى مصلحت لنوع البشر يا مفسدة لنوع البشر بايد قواعد باب تزاحم را جارى كنيم، در حالى كه احدى در باب حسن و قبح عقلى مسائل تزاحم را مطرح نمیكند.
به عبارت ديگر، روح اين فرمايش ايشان بر میگردد به همان مطلب اولى كه ما عرض كرديم؛ مبني بر اينکه ما اگر بخواهيم مصالح و مفاسد را بگوئيم، مصالح و مفاسد میرود در عالم ملاكات، تزاحم ملاكى درست میشود که شارع بايد سبك و سنگين كند و ببيند كه اين ملاك، مصلحتش بيشتر است يا مفسدهاش؛ امّا در باب حسن و قبح، اين تزاحم و اين كسر و انكسار وجود ندارد.لذا، ايشان میفرمايد: به نظر ما ترديدى نيست كه بحث حسن و قبح ربطى به باب مصلحت و مفسده ندارد. و اين مطلب ايشان، مطلب صحيحي است. نتيجه اين شد كه با اين فرمايش ايشان، ما سه بيان ذكر كرديم كه در مانحن فيه، حسن و قبح ارتباطى به باب مصلحت و مفسده ندارد.
بيان مرحوم آخوند در معناي حسن و قبح
مطلب ديگر اين است كه مرحوم آخوند خراسانى حسن و قبح را به معناى ملائمت با قوه عاقله و منافرت با قوه عاقله تفسير كردهاند؛ بايد ببينيم كه اولاً بيان مرحوم آخوند چيست؟ و ثانياً آيا بيان ايشان درست است يا نه؟ مرحوم آخوند اين بيان را در كفايه ندارند و بلکه آن را در كتاب فوائد ذكر كردهاند. ايشان ابتدا مطلبى را كه فلاسفه دارند، بيان كرده و تحقيقاً آن را پذيرفتهاند. فلاسفه (كسانى كه قائل به اصالت الوجود هستند) میگويند وجود خير محض است و در آن نقص و شرّ و بدى نيست.
اگر ما ديديم در يک وجودى مقدارى شرور و نواقص وجود دارد، براى اين است كه اين وجود مقارن با برخى از اعدام شده است؛ عدم شرّ محض و شرّ صرف است؛ و اگر عدمى ديده شد كه يك آثار خوب و خيرى بر آن بار میشود، براى اين است كه مقارن با بعضى از امور وجوديه شده است. فلاسفه میگويند كلّ ما كان الوجود اوسع كان الخير اكثر ، هر كسى كه وجود او قويتر و وسيعتر است، خيرش بيشتر است.
خير وجود نبات از وجود جماد بيشتر است و خير وجود نبات نسبت به حيوان كمتر است و خير وجود حيوان از انسان کمتر، انسان از ملک کمتر و همينطور تا برسيم به واجب الوجود من جميع الجهات كه خير مطلق و خير محض است.
مرحوم آخوند خراسانى اين مطلب فلسفى را كه مربوط به وجود تكوينى اشيا است، بر افعال بشر منطبق كرده و فرمودند: هر فعلى كه جانب وجود در آن وسيعتر باشد، خيريتش بيشتر است؛ و هر فعلى كه جانب عدم در آن بيشتر باشد، اكثر شرّ است. سپس بيان کردهاند که نفس ما داراى قواى متعدد است؛ هر قوهاى اگر چيزى كه ملائم و مناسب با خودش هست را ادراك كند، انبساط پيدا میكند؛ و اگر چيزى كه منافر با آن است را ادراك كند، تزجّر و ناراحتي پيدا ميكند.
مثلاً قوه باصره انسان وقتى منظره زيبايى را میبيند، انسان انبساط پيدا ميکند و شاد ميشود؛ اما هنگامي که يك منظره بسيار بدى را میبيند، تزجّر و ناراحتي پيدا ميكند؛ و همينطور است در مورد قوه شامه و ساير قوا؛ اگر قوه عاقله انسان چيزى ملائم با خودش را ادراك كند، انسان انبساط پيدا میكند؛ و اگر ادراك كند چيزى كه منافر با آن هست، ناراحتي پيدا ميكند. فرمودهاند: حسن يعنى ادراك قوه عاقله چيزى را كه ملائم با آن است؛ و قبيح يعنى اين که قوه عاقله ادراك كند چيزى را كه منافر با قوه عاقله است.
اين خلاصه بيان مرحوم آخوند. مرحوم شهيد صدر كلام آخوند را نقل میكند، و از ايشان خيلى هم تجليل میكند؛ میفرمايد: اين كلام من ألطف ما ذكره الاُصوليّون است؛ لطيفترين چيزى است كه تاکنون در بين اصوليون مطرح شده است؛ امّا طبق عبارتى كه از مواقف ذکر کرديم، اصل ملائمت و منافرت در كلمات متكلمين هست، ليکن مرحوم آخوند ملائمت و منافرت را با سياق ديگر و با شكل ديگري بيان كرده است
شما كلام آخوند و كلام مرحوم آقاى صدر در مباحث الاُصول صفحه 500 به بعد را ملاحظه كنيد؛ مرحوم آقاي صدر اشكالاتى به مرحوم آخوند دارد و میفرمايد با اينكه اين بيان لطيفترين كلامى است كه در ميان اصوليين بيان شده است، امّا لا يرجع من المحصل؛ اشكالات ايشان را دقت كنيد؛ فردا عرض میكنيم.
نظری ثبت نشده است .