موضوع: قطع
تاریخ جلسه : ۱۳۸۵/۹/۸
شماره جلسه : ۲۷
-
روایات موجود در طایفه دوم از ادله نقلیه
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۳
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۷
-
جلسه ۸۸
-
جلسه ۸۹
-
جلسه ۹۰
-
جلسه ۹۱
-
جلسه ۹۲
-
جلسه ۹۳
-
جلسه ۹۴
-
جلسه ۹۵
-
جلسه ۹۶
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
روايات موجود در طايفه دوم از ادله نقليه
بحث در مورد طايفه دوم از ادله نقليه بود كه دلالت دارد بر اين که بر مجرد نيّت معصيت عقاب مترتب ميشود. دو آيه از آيات شريفه را خوانديم؛ و بحث روايات باقي ماند.اگر روايات وارده در اين زمينه را تقسيم بندي كنيم، شش نوع و شش تعبير در آنها وجود دارد كه ما ميگوييم اينها شش طايفه هستند و از هر طايفه، بعضي از رواياتش را ميخوانيم. ما سند اين روايات را ذکر نميکنيم و اين روايات همگي در ابواب مقدّمه عبادات در جلد اول وسائل الشيعه آمده است. اما دسته اول: در برخي از روايات اين گونه آمده است: «نيّة الكافر شرّ من عمله، و نيّة المؤمن خير من عمله» و يا در تعبير ديگري دارد «نيّة المؤمن أبلغ من عمله» ؛ استدلال به اين روايات، به اين بيان است كه اگر نيّت بدتر از عمل و يا بهتر از عمل است، بنابراين، بايد آنچه كه بر خود عمل مترتب ميشود، بر نيّت هم مترتب شود؛ اگر بر عمل عقاب مترتب ميشود، وقتي كه ميگوييم «نيّة الكافر شرّ من عمله» بايد همان عقاب، بر نيّت هم مترتب شود. پس، اين روايات دلالت دارد بر ترتب عقاب، بر نيّت.
اشکال به اين دسته از روايات: اولاً: هنگامي که سند اين روايات را ملاحظه کنيم، معلوم ميگردد که تمامي آنها ضعيف السند هستند و اشکال سندي دارند. ثانياً: با غمض نظر از اشكال سندي، از كجاي اين روايات استفاده ميشود که بر ترتب عقاب بر مجرد نيّت دلالت دارند؟ هنگامي که گفته ميشود «نيّة الكافر شرّ من عمله»، بدين معناست که كافر در مقام نيّت، نيّتش شرّ و اشد از عملش است؛ در مقام عمل، فرض كنيد كه شخص ميتواند عملي را در مخالفت با دين خدا انجام دهد، اما در عالم قلب و در نيّتش، حقيقت وجود نيّتش خيلي شديدتر است از حقيقت عمل خارجياش؛ به اين معنا كه اگر ممکن باشد که آن نيّت را در قالبي نشان دهد و تحقق پيدا كند، با عمل ظاهري که انجام ميدهد فاصله زيادي خواهد داشت؛ در مورد شخص مؤمن نيز همنيطور است که «نيّة المؤمن خير من عمله» يعني آنچه كه مؤمن در مقام نفس خودش نيّت ميكند، اگر ممكن بود که در قالبي ارائه شود، خيلي قويتر و شديدتر بود از عمل ظاهري كه شخص انجام ميدهد.
مضمون و مدلول اين روايات، چنين معنايي است؛ نه اين که دلالت داشته باشند که چون عمل عقاب دارد، پس بر نيّت هم بايد عقاب مترتب باشد. دلالت اين روايات فقط در اين جهت است كه حقيقت نيّت خيلي وسيعتر از حقيقت عمل است، اما منافات ندارد كه شارع مقدّس عقاب را فقط بر عمل خارجي مترتب كرده باشد. چطور در جايي که يک عمل مقدمات متعددي را لازم دارد، ميفرماييد كه ممكن است ثواب فقط بر خود آن عمل مترتب باشد و مقدمات آن هيچ ثوابي نداشته نباشد، در حالي كه تحقق مقدمات چندين برابر مشکلتر از خود عمل است، اينجا نيز همينطور است. پس اين روايت هم ضعيف السند است و هم اشكال دلالي دارد.
دسته دوم: رواياتي است که در آنها چنين تعابيري وجود دارد: «إنّما خلّد أهل النار في النار لأنّ نيّاتهم كانت في الدنيا أن لو خلّدوا فيها أن يعصي الله أبداً» ، در روايت وارد شده است كه علت خلود اهل جهنم در آتش و عذاب اين است كه نيّتشان اين بوده كه اگر مخلّد در دنيا بودند و در دنيا براي هميشه زندگي ميكردند، معصيت خدا را ميكردند؛ اهل بهشت هم كه خلود دارند به اين دليل است که نيّتشان اين بوده كه اگر در دنيا هميشه بمانند، به طور دائم و هميشگي خداوند را اطاعت کنند. سپس در ذيل روايت دارد: «فبالنيّات خلّد هولاء و هولاء» به سبب نيات است كه آن گروه در جهنم و اين گروه در بهشت مخلّد شدهاند؛ «كلّ يعمل علي شاكلته» ، شاكله را هم به نيت معنا کردهاند. پس بيان استدلال به اين صورت است که خداوند متعال جاودانگي در آتش ـ و نه فقط عقاب ـ را بر نيّت افراد مترتب کرده است، و آن نيّت اين بوده که اگر در دنيا بمانند هميشه عصيان و مخالفت خداوند را بكنند. پس، معلوم ميشود كه عقاب و حتي بالاتر خلود در جهنم، بر مجرد نيّت مترتب است.
اشکالات روايات دسته دوم: اين گروه از روايات نيز اشكال سندي دارند و ضعيف السند هستند که آقايان خود مراجعه کنند. اما بايد بررسي کنيم که آيا اشکال دلالي هم دارند يا نه؟ در اينجا احتمالي كه در معناي اين روايات ميتوان بيان کرد، اين است که گفته شود درست است ظاهر اين روايات اين است كه نيّت اينها ـ اگر در دنيا بمانند براي هميشه عصيان خدا ميكنند ـ سبب شده است که عمل كوتاه مدت اينها از نظر عقاب مضاعف شود؛ به عبارت ديگر، درست است که جزاي سيئه بايد همانند آن باشد ـ «جزاء السيّئة مثلها» ـ و امروزه در دستگاههاي قضايي و قانون هم ميگويند مجازات مجرم بايد متناسب با جرمي که انجام داده است، باشد؛ ـ و اين مطلب ريشه ديني و فقهي هم دارد ـ؛ اما عمل خارجي كافر، در ذاتش به حدي عمل بدي است كه اقتضاي خلود در جهنم را دارد. يعني نيّت در خود عمل تأثير ميگذارد و هر اندازه که نيّت خبيثتر و کثيفتر باشد، باطن عمل هم همينطور خواهد شد. بنابراين، عقاب در واقع بر اعمال مترتب ميشود، اما اعمال هم متأثر از نيّات است. اين بيان را ميتوان به عنوان جواب از روايات دسته دوم بيان داشت، اما يك بيان و توجيه خلاف ظاهري است؛ لذا، تنها راه کنار گذاشتن اين گروه از روايات تمسّک به ضعف سندي آنهاست.
دسته سوم و اشکالات آن: طايفه ديگر اين روايات است: «ما من عبد أسر خيراً فذهبت الأيّام أبداً حتّي يظهر الله له خيراً و ما من عبد يسر شرّاً فذهبت الأيّام حتّي يظهر الله له شراً»؛ مضمون اين روايات آن است كه اگر عبدي کار خوبي انجام داده و ميخواهد که محفوظ بماند و آن را مستور نگهدارد، ايام ميگذرد و خداوند خيري را از او آشكار ميكند؛ و از ديگر سو، اگر انسان كار بدي را انجام داد و مستور نگهداشت، ايام ميگذرد و خداوند کار بدي از او را آشکار ميکند.
برخي گفتهاند كه اين روايت نيّت را هم شامل ميشود؛ يعني اگر كسي نيّت خوبي كرد و آن را مستور نگهداشت، زمان ميگذرد تا اين كه خداوند يك خيري از او را در ميان مردم آشكار كند؛ به عبارت ديگر، كسي كه نيّت خوبي هم دارد، بالاخره خدا جزايش را ميدهد؛ در مقابل اگر عبدي نيّت بدي را در قلب خودش مستور نگهدارد، بالاخره خداوند در گذر ايام يك شري را از او فاش ميكند؛ و معناي اين ترتّب عقاب است. پس، معلوم ميشود بر نيّت سوء نيز عقاب مترتب است.جواب اين مطلب آن است كه انصافاً اين روايات، اصلاً كاري به نيّت ندارد؛ «ما من عبد أسر خيراً» مربوط به عمل خارجي است؛ عمل خوبي انجام داده است و براي اين كه ريا نشود، آن را محفوظ نگهميدارد؛ «ما من عبد يسر شرّاً» نيز بدين معناست که عمل بدي انجام داده و مرتکب ظليمي شده است که ميخواهد مستور بماند. بنابراين، اين گروه از روايات مروبط به عمل خارجي است و اصلاً ارتباطي به بحث نيّت ندارد.
دسته چهارم: طايفه ديگر اين روايات معروفه است كه «الراضي بفعل قوم شريك معهم» ، و در بعضي از تعابير نيز دارد «العامل بالظلم و المعين له و الراضي به شركاء»، عامل ظلم و كسي كه معين اوست و کسي که راضي به آن است، باهم شريک هستند؛ در نهج البلاغه اميرالمؤمنين عليهالسلام نيز آمده است «الراضي بفعل قوم كالداخل معهم فيه و علي كل داخل في باطل إثمان إثم العمل و إثم الرضاء» ، كسي كه راضي به فعل قومي است مثل اين است كه داخل در آن قوم است، و كسي كه داخل در باطلي است، دو گناه دارد: يكي گناه آن عمل و يكي هم گناه رضايت به آن عمل.
ذکر يک نکته اخلاقي: اين روايات، روايات معروفي است و سند بعضي از آنها نيز سند خوبي است؛ و شايد اين طايفه از روايات، از خصوصيات مكتب ما باشد كه واقعاً بايد قلب انسان به حدّي مطهّر و پاك باشد كه اگر در نقطهاي دور از دنيا به عدهاي ظلم ميشود، انسان نبايد به آن راضي باشد؛ و اگر ديد كه خيري انجام ميشود، انسان بايد نسبت به آن راضي باشد. اين نكته را فقط اشاره ميكنم كه ما اگر همين قسمت از دينمان را يک طرف بگذاريم، با تمام مكاتب حقوقي امروز دنيا هيچ قابل مقايسه نيست. حالا امروز که چهارشنبه است، خوب است به مناسبت، اين نكات را هم داشته باشيم؛ امروزه در عراق، قضايايي واقع ميشود و شيعيان كشته ميشوند، يا در فلسطين افراد زيادي كشته ميشوند؛ اگر نسبت به مورد فلسطين کسي بگويد به کشته شدن اينها راضي هستم، که من شنيدهام راجع به مسأله فلسطين، بعضي اشخاص حوزوي ميگويند اينها ناصبي هستند، بگذاريد كشته شوند و از بين بروند.
واقعاً اگر ناصبي به معني الكلمه باشند، حرف درست است؛ ولي معلوم نيست كه فلسطينيهاي امروز مثل افرادي که 50 يا 100سال پيش كه ناصبي بودهاند، باشند. در هر صورت، با قطع نظر از اين جهت، مسلماني که ناصبي بودن او براي ما محرز نيست، در نقطهاي از جهان کشته ميشود؛ اگر اظهار كنيم كه ما راضي به اين عمل هستيم، ما هم در آن ظلمي که بر آنها وارد ميشود، شريك خواهيم بود. اگر نسبت به شيعياني كه در امروز در عراق كشته ميشوند، فرض كنيد عدهاي از عوام بگويند اينها زماني با ما جنگ داشتند و در جنگ چها که نكردند، بگذاريد کشته شوند. رضايت اين چنيني بر حسب اين روايات، مورد پذيرش دين ما نيست. حالا اين يك اشاره اجمالي بود و فقط خواستم اين را عرض كنم كه اگر اين قانون دين را در يک طرف و تمام قوانين حقوقي دنيا را در طرف ديگر قرار دهيم، واقعاً قابل مقايسه با هم نيستند.
اشکال روايات دسته چهارم: اما آيا اين روايات مدعا ـ ترتب عقاب بر مجرّد رضايت ـ را ثابت ميكند يا نه؟ جواب اين است كه اين روايات مدعاي ما نحن فيه را شامل نميشود؛ نميگويد بر مجرد نيّت، عقاب مترتب است. بلکه اين روايات بر ميگردد به بحث امر به معروف و نهي از منكر؛ در مسأله نهي از منكر، مطرح ميشود که اگر شخص منكري را ديد، بايد لساناً و يداً با آن منکر مقابله كند؛ و اگر نه به صورت زباني و نه يداً قدرت نداشت، ميگويند انكار قلبي واجب است؛ «يجب الإنكار بالقلب» ؛ و اگر قلباً آن را انکار نکند و بلکه راضي به آن باشد، بر اين کار شخص، عقاب مترتب است؛ لكن انکار قلبي چه ارتباطي به بحث و مدّعاي ما دارد؟. اين هم يك طايفه ديگر از اخبار.
دسته پنجم و اشکال آن: روايتي است كه از امام صادق عليهالسلام نقل شده است: «إنّ الله يحشر الناس علي نيّاتهم يوم القيامة» ؛ خداوند در روز قيامت مردم را بر نيّاتشان محشور ميكند. در مورد اين روايت، اولاً ضعيف السند است، و ثانياً مضمون روايت بر حشر بر نيّات دلالت دارد؛ يعني كيفيت حشر انسان در روز قيامت بستگي به نيّت او دارد؛ ليکن بدين معنا نيست كه به مجرد نيّت، عقاب است؛ شبيه همان بحثي كه در مورد طايفه دوم يا طايفه خلود اهل نار عرض كرديم. «إنّ الله يحشر الناس علي نيّاتهم»، يعني نيّاتي كه عمل از او سر زده است؛ نه اين كه شخص فقط در دنيا نيّت كرده باشد و هيچ عملي نيز از او سر نزده باشد. به عبارت ديگر، نمازي را که در اين دنيا ميخوانيم بايد ببينيم که نيّت ما واقعاً خالصاً لوجه الله بوده است يا نه؟ و... تمام اعمالي كه انسان در دنيا انجام ميدهد، در قيامت شخص با نيّتي که در مورد اين اعمال دارد محشور ميشود. بنابراين، روايت دلالت ندارد كه نيّت مجرد از عمل، ملاك براي عقاب اخروي است.
دسته ششم: آخرين طايفه از اخبار اين است که ما رواياتي داريم كه دلالت دارد بر عقاب نسبت به بعضي از مقدّمات حرام. يك روايتش همان روايتي است كه در باب خمر بيان کرديم و آن اين که پيامبر صلّياللهعليهوآله در مورد خمر ده گروه را لعن كردند؛ يكي از آنها كسي است كه درخت عنب را غرس ميكند براي اين كه از انگور آن خمر درست کنند؛ پيامبر اسلام غارس را لعن کرده است. در اينجا عقاب بر مقدّمات حرام مترتب شده است.
اشکال به اين دسته: در مورد اين روايت، اولاً، در سند آن عمرو بن شمر وجود دارد كه ضعيف السند است؛ و ثانياً، درست است که در اصول ميگوييم در باب مقدّمه واجب، بر مقدّمه من حيث هي مقدّمه، ثواب مترتب نيست؛ و در مورد مقدّمه حرام نيز گفته ميشود که عقابي بر آن مترتب نيست؛ اما در شريعت، مواردي وجود دارد كه بعضي از مقدّمات حرام، علاوه بر مقدّمه بودن، خودشان نيز حرمت نفسي دارند. تعبيري را كه ميخواهم عرض كنم، دقت کنيد؛ در علم اصول ميگوييم كه اگر يك چيزي حرام شد، مقدّمة الحرام هم حرام است؛ اين که عقاب مربوط به خود ذيالمقدّمه است، درست است؛ اما آيا به خاطر اهميت ذيالمقدّمه شارع ميتواند بگويد ذيالمقدّمه به اندازهاي براي من مهمّ است كه اگر مقدّمهاش را انجام داديد، خود اين مقدّمه را من حرام ميكنم؟
در بعضي از مقدّمات حرام همينطور است؛ در مقدّمه قتل، و يا در مقدّمه خمر طبق اين روايت، همينطور است؛ در مثل اين مقدّمات چون مسأله ذيالمقدّمه بسيار اهميت دارد، عقاب ذيالمقدّمه ديگر نميآيد سراغ مقدّمه، يا ثواب ذيالمقدّمه مربوط به مقدّمه نميشود، اما منافات ندارد كه خود اين مقدّمات هم هرچند که عنوان مقدّميت دارند ولي به جهت اهميتش، شارع حرمتي براي آنها قرار دهد. اينهم جواب اين دسته. ما با بررسي روايات به اين نتيجه رسيديم كه نه طايفه اولي و نه طايفه دوم از ادله نقليه شامله ما نحن فيه نميشود. اما اگر فرض كنيد دلالت هر دو طايفه تمام باشد، يعني طايفه اولي دلالت بر عدم عقاب بر نيّت و طايفه دوم دلالت بر عقاب بر نيّت دارد، اينجا سه راه جمع در كلمات وجود دارد كه إنشاءالله شنبه عرض ميكنيم.
نظری ثبت نشده است .