موضوع: قطع
تاریخ جلسه : ۱۳۸۵/۹/۱۹
شماره جلسه : ۳۳
-
دلایل امام (ره) در قاعده «الذاتی لا یعلل»
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۳
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۷
-
جلسه ۸۸
-
جلسه ۸۹
-
جلسه ۹۰
-
جلسه ۹۱
-
جلسه ۹۲
-
جلسه ۹۳
-
جلسه ۹۴
-
جلسه ۹۵
-
جلسه ۹۶
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
ادامه فرمايش امام خميني(ره)
فرمايش امام رضوان الله عليه به اينجا رسيد كه هم سعادت و هم شقاوت، هر دو از شؤون وجود هستند؛ ايشان میخواهند نتيجه بگيرند همانطوري كه وجود و هر چيزى كه از سنخ وجود است، ذاتى براى انسان نيست و در ذات و ذاتيات انسان دخالت ندارد، عنوان مجعول و معلل را دارد و محتاج به علت است، سعادت و شقاوت نيز به هيچ وجه در ذات و ذاتيات انسان دخالت ندارد؛ اساساً طبق اين برهانى كه اقامه فرمودند، محال است كه مسأله سعادت و شقاوت جزء ذاتيات انسان باشد. در مورد سعادت، مسأله روشن است كه امري وجودى و تحصيل كمالات، اخلاق و معرفت است؛ اما در مورد شقاوت، ميفرمايند: شقاوت بر دو نوع است: يك نوع شقاوتى است كه در مقابل امر وجودى است و به عدم و نقصان بر میگردد؛ عدم علم، عدم قدرت، عدم حيات و...، امور عدميه خودش يك نوع شقاوت است. اما نوع دوم، شقاوتى است كه عنوان وجودى دارد و از آن به شقاوت کسبي و اکتسابي تعبير میكنند، و داراي منشأهاي مختلف است.ميفرمايند: آنچه كه منشأ براى شقاوت كسبى است، عبارت است از: 1) جهالات مركبه كه در حقيقت همان علم است؛ كه از آن تعبير به جهل مركب میكنند. تعبير مركب براى اين است كه از علم و جهل مركب است؛ گاه به آن علم میگويند و گاه جهل؛ 2) عقائد فاسده نيز يكى از امورى است كه منشأ براى شقاوت كسبى میشود؛ اوهام خرافى، ملكات رذيله، اخلاق ذميمه، كالكبر و الحسد و النفاق و الحقد و العداوة و همچنين ارتكاب قبايح و محرمات شرعيه كالظم و القتل و السرقة، منشأ شقاوت است. از اين نوع شقاوت، يك صورتى در نفس انسان به وجود میآيد، و يك باطنى هم در ملكوت عالم دارد؛ و در نتيجه، يك امر عدمى نبوده و بهرهاى از وجود دارد؛ در ادامه فرمودهاند: همين صورت نفسى كه يك ملكوتى هم در عالم دارد، در عالم آخرت ظاهر میشود. آن زمان، زمان ظهور ملكات نفس است و مسأله عذاب و حتى خلود در عذاب، بستگى به همين صورت نفسانيهاى دارد كه انسان به عنوان شقاوت براى خودش حاصل كرده است.
نتيجه اين میشود كه اين نوع شقاوت كه انسان از اين راهها آن را بدست میآورد، اين شقى آن معناى عرفى كه فقط در مورد ظالم به كار میبريم، نيست؛ انسانى كه عقائد باطل را اكتساب میكند و به عنوان صورت نفسانيه خودش قرار میدهد، مترتبهاي از شقاوت است؛ كسى كه اخلاق ذميمه و مذوم را اكتساب ميكند و محرمات الهيه را مرتکب ميشود كه طبق بيانى كه ايشان فرمودند، شايد بتوان گفت حتى ارتكاب محرمات الهيه در تحقق شقاوت در مراتب سوم و چهارم و پنچم قرار دارد؛ يعنى آنچه كه سبب اصلى شقاوت و بد بختى انسان است، جهل مركب، عقائد فاسده، ملكات رذيله، اخلاق ذميمه بوده و در درجات بعد ارتكاب محرمات در آن دخالت دارد.
در نتيجه، تا اينجا طبق مقدماتى كه ذكر شد، سعادت و شقاوت مربوط به دائره وجود و از انواع و افراد وجود است؛ سعادت و شقاوت هر دو در انسان موجود میشوند، در اين صورت که مربوط به عالم وجود هستند، ديگر ربطى به ذات و ذاتيات ندارد، و قانون كلى «الذاتى لا يعلل» شامل آن نميشود؛ چرا که اين قانون، مربوط به خود ذاتيات است، و اما آنچه كه مربوط به وجود است، نياز به علت دارد و علتش بايد محقق شود تا موجود شود. بنابراين، ايشان در مقابل مرحوم آخوند، فرمايششان اين است كه شما چرا اين قانون را اينجا آوردهايد؟ قانون «الذاتى لا يعلل» ربطى به مسأله سعادت و شقاوت كه از انواع و افراد و از سنخ وجود هستند، ندارد.
مرحوم امام خميني بعد از اين مطلب، باز بايك مطلب ديگرى از مطالب مرحوم آخوند در كتاب كفايه مقابله میكنند؛ و آن اين که مرحوم آخوند بعد از اين كه به اين نتيجه باطل منتهى میشوند كه بالاخره صحيح آن است كه سعادت در ذات افراد است و شخص چون ذات صحيح و حسن دارد، سعيد است و كسى كه ذات شقى دارد، شقى است، با اين سؤال مواجه میشوند كه پس اين ارسال رسل و انزال كتب و اين مواعظ براى چيست؟ مرحوم آخوند در جواب اين سؤال ميفرمايند که اين ارسال كتب و انزال كتب و وعظ و انظار، براي کساني فايده دارد كه طينت پاك دارند و از سريره و باطن نيكو برخوردارند؛ «و تكون حجة على من سائت سريرته و خبثت طينته »، اما نسبت به كسى كه خباثت ذاتى دارد، براى آنها فايدهاى ندارد و فقط در حد يك اتمام حجت براى آنهاست.
اين عبارت، اولاً با آنچه كه خود مرحوم آخوند در باب اراده فرمودند ـ که اراده عصيان و كفر مربوط به ذات است و امر اختيارى نيست و ما نمیتوانيم سؤال كنيم كه چرا كافر، كفر را اختيار كرد و عاصى عصيان را اختيار كرد ـ، منافات دارد؛ اگر واقعاً در مرحله ذات و ذاتيات است، بحث ارسال رسل حتى نسبت به كسى كه حسن الطينة دارد نيز نبايد فايدهاى داشته باشد؛ بالاخره اگر چيزى در مقام ذات باشد، قابليت اضافه شدن ندارد. اگر گفتيم كفر و عصيان در ذات انسان دخالت دارد، بعث رسل و انزال كتب نمیتواند آن را تغيير دهد، نه میتواند آن را كم كند و نه میتواند آن را اضافه و زياد كند؛ لذا، اين بيان ايشان با بيان قبلىشان سازگارى ندارد.
اما نكته مهم اين است كه اساس اين بيان، بيان درستى نيست. مرحوم امام عنوانى را در كتاب انوار الهداية باز كردهاند مبني بر آن که ما هو سبب اختلاف افراد الانسان؟ چه چيزى سبب اختلاف افراد انسان است؟ چطور است که يكى مؤمن میشود و يکي کافر؛ يكى ميشود سعيد و يكى میشود شقى؟ ايشان اين بحث را با اين بيان شروع مىكنند که شما اگر به ما میفرمائيد سعادت و شقاوت داخل در ذات انسان است و انسانها از حيث ذات و ذاتيات، از حيث ماهيت اختلافى ندارند، حال كه چنين است، پس منشأ اين همه اختلاف در انسانها چيست؟ چرا يکي سعيد ميشود و ديگري شقيّ؟ به تعبير ديگر، من أين جاء تلك الاختلافات الكثيرة؟ ايشان اين سؤال را مطرح و شروع میكنند به جواب دادن و مىفرمايند: در فلسفه بحث مهمى وجود دارد مبني بر آن که كثرت مربوط به وجود و در دائره وجود است؛ اين تكثرى كه در كلّ نظام عالم طبيعت وجود دارد و اين اختلاف انواعى كه هست، از كجاست؟ و يك قسمتش هم اين بحث است كه اختلاف افراد انسان از كجاست؟
آنچه كه میفرمايند اين است که اختلاف افراد انسان بر میگردد به آن مواد غذايى كه از همان ابتدا آباء و اجداد آنها استفاده میكنند؛ بين مواد غذايى از جهت لطافت و صفا و همچنين كثافت و كدورت، مراتب مختلف وجود دارد؛ مثال میزنند که در ميان ميوهها، سيب يا رمان يا رطب، الطف و اصفا و اقرب به اعتدال است؛ يعنى براى مزاج و اعتدال مزاج لطيفترين و بهترين ميوهها هستند؛ در مقابل، آنچه كه دور از مزاج است و لطافت نداشته و بلکه كثافت ـ منظور كثافت باطني است و نه ظاهرى ـ دارد، موادي مانند باقلا است.
اختلاف مواد غذايى از نظر لطافت و كثافت، موجب میشود كه نطفه انسان مختلف شود؛ نطفهاى كه انسان از او به وجود میآيد، در بدن انسان بستگى دارد که چه مواد غذايى تزريق به بدن شود و نطفه از آنها تشكيل گردد؛ بعد از آن كه نطفه تشكيل شد، تازه نوبت به افاضه فيض واجب تعالى است. ما از يك طرف مىگوييم واجب تعالى به عنوان اينكه من جميع الجهات واجب الوجود است، من جميع الجهات كه شد يعنى براى خداوند افاضه ضرورت دارد؛ چنين نيست كه مثل ديگران اگر بخواهد افاضه كند و اگر نخواهد، افاضه نكند؛ بلکه اعطا و افاضه خداوند براى ذات خدا ضرورى است؛ او دائم الافاضه و مفيض تام است؛ منتها استعداد قابِل، مختلف است.مىفرمايند: نطفهاى كه مىخواهد صورت انسانيه و «نفخت فيه من روحى » را بگيرد، بستگى دارد به اين كه چه مقدار قابليت داشته باشد که قابليت و استعداد نطفه به منشأ تکوّن آن بر میگردد.
آباء و امهات با اختيار خودشان غذايى را میخورند و اين غذا تبديل به نطفه ميشود. تعبير امام(ره) اين است: «كلّ ما اختلفت المادة المستعد لقبول الفيض اختلفت العطية و الافاضة حسب اختلافاتها»، هر مقدارى كه ماده مستعده قبول فيض، مختلف شود، عطيه و افاضه حق تعالى هم مختلف میشود. البته ايشان قبل از اينكه اين قسمت را بيان كنند، در همان مسأله نطفه اشاره میكنند به آيه شريفه «إنّا خلقنا الانسان من نطفة أمشاج »، و احتمال ميدهند كه مراد از «أمشاج» همين اختلاطات مختلطى باشد كه گاهى اوقات كه نطفهاى كاملاً از مواد نورانى است، از موادى است كاملاً پاك و بعضى از نطفهها چنين نيستند.
موادى كه تشكيل دهنده آن است، بينشان اختلاط وجود دارد و لطيف و كثيف باهم مختلط شده است. تا اينجا نتيجه میگيرند كه يكى از موجبات اختلاف نفوس، اختلاف نطف است؛ و اختلاف نطف بر ميگردد به اين كه خود انسان چه غذايي را اختيار كند؛ اما اينجا ميفرمايند عوامل ديگرى هم وجود دارد که باعث اختلاف ميشود و آن اختلاف اسلاب و پدران دركمال و نورانيت است؛ اختلاف ارحام و وراثت است؛ و ساير مواردي که در کتاب النکاح در آداب جماع همه ذکر شده است، همه در اين امر دخالت دارد. میفرمايند تمام اينها نه از باب اين است كه يك امر ظاهرى تعبدى باشد، بلکه اينها حقيقتاً در نطفه اثر میگذارد و حقيقت آن را طور خاصى قرار مىدهد كه استعداد براى قبول يك مرتبهاى از نفس و روح را دارد و اشاره میفرمايند به اين كه در زيارت مىخوانيم «أشهد أنّك كنت نوراً فى الأسلاب الشامخة و الأرحالم المطهرة»؛ اين هم ريشهاش همين است كه ائمه ما عليهمالسلام اسلابشان و ارحام امهاتشان تماماً روى موازين واقعى صحيح بوده و همه طاهر و مطهر بودهاند.
و در ادامه ميگويند اينها تازه مرحله قبل از ولادت است و از امور اختياريهاي است كه در قبل از ولادت دخالت دارد، بعد الولادة هم شير دادن تأثير دارد؛ طهارت مرضعه، تربيت در ايام صغر، تعليم و تربيت در زمان بلوغ، معاشرت و مصاحبت محيط، مطالعه و... تمام اينها در اختلاف مراتب تأثيرگذار است؛ تعبيركردهاند «كل ما ذكر فى الآيات و الأخبار من الآداب الشرعية صراحتاً أو إشارتاً وجوباً أو حرمتاً أو إستحباباً أو كراهتاً لها دخالة فى سعادة الإنسان و شقاوته من قبل الولادة الى...» ، هر چيزى كه در آيات و روايات مربوط به ولادت بچه است، خوردنىها و هر چيز ديگر، چه واجب، چه مستحب، چه مكروه و چه حرام، اينها همه امورى است كه در سعادت و شقاوت دخالت دارد. اين اجمالى است از جواب ايشان در مورد اين سؤال که سبب اختلاف افراد انسان چيست؟ تا اينجا ما مسأله اختيارى بودن را حل مىكنيم و تمام مىشود.
انسان به اختيار خودش مالى را میخورد که حرام است، به اختيار خوردش غذايي را میخورد كه داراي خصوصيات رذيله است؛ به اختيار خودش گوشت خوك را مىخورد و...؛ تمام اين امور در نطفه مولده انسان تأثير میگذارد و از همين جا مسأله سعادت و شقاوت او آغاز مىشود. بعد مىفرمايند: با همه اين حرفها، اگر انسانى از كثيفترين مواد تولد پيداكرد، از بدترين محرمات تولد پيدا كرد، آيا باز بايد بگوييم او همان سير شقاوتى خودش را طى ميكند؟ مىفرمايند: نه، بعث رسل و انزال كتب، همانطور كه براى انسان مؤمن نافع است، براى چنين شخصي هم نافع است و ممكن است که شخصي شصت سال در حال كفر و شقاوت و عصيان باشد، اما بعداً در اثر همين ارسال رسل و وعظ و... هدايت پيدا كند؛ درست بر خلاف آنچه كه مرحوم آخوند دركفايه فرمودهاند. مطب ديگري را هم عرض کنيم تا اين بحث تمام شود؛ چون عرض كردم ما فقط مىخواستيم اشارهاى به اين مسأله شود و الا بحث جبر و اختيار، يك بحث بسيار ريشهدار و مهمى است که براي بحث کامل و وافي بايد ابعاد مختلفى را در مورد آن طرح و بررسي کرد.
مثلاً در همين جا اگر كسى به امام(ره) عرض كند: شما كه میفرمائيد سعادت و شقاوت مربوط به وجود است و داخل در ذاتيات نيست، با مسأله فطرت چه كنيم؟ «فطرة اللّه التى فطر الناس عليها» يعنى خلق الناس عليها، ذاتى نگيريم چه بگريم؟ بالاخره فطرت كه قابل تخلف نيست و در همه انسانها نيز موجود است. بالاخره در اينجا جاى بحث زيادي وجود دارد. إن شاء الله آقايان مابقي را دنبال كنند. مرحوم آخوند بالاخره به اين نتايج كه منتهى مىشود، میفرمايد همين است كه در روايات آمده «السعيد سعيد فى بطن امه والشقى شقى فى بطن امه» ، «الناس معادن كمعادن الذهب و الفضة »؛ مرحوم آخوند «سعيد فى بطن امه» را بر مىگرداند به همان ذاتى بودن سعادت و شقاوت. امام مىفرمايند: نه، اين روايات مخصوصاً روايت «الناس معادن كمعادن الذهب و الفضة »، مؤيد ماست؛ شما وقتى مىگوييد معادن ذهب و فضه، اين ذهب كجا ذوب شده؟ چه مقدار او را حرارت دادهاند؟، اينها همه در ارزش آن دخالت دارند؛ و بر مىگردد به همان كه ما گفتيم که اختلاف مواد غذايى در انسان موجب اختلاف ميشود و تأثيرگذار است.
احتمال دومى كه در اين روايت دادهاند، اين است که شايد اين تعبير جارى على المجرى التعبيرات العرفيه باشد؛ كه در تعبيرات عرفيه گاهى اوقات مىخواهيم بگوييم آدم كه به سعادت رسيده، اينطور نيست كه يکي دو روزه سعيد شده باشد؛ بلکه مىخواهيم بگوييم اين خيلى زحمت كشيده است. عبارت «فى بطن امه» كنايه است؛ نه اينكه بگوييم دارد زمان را معين مىكند؛ بلکه مىخواهيم بگوييم آدمى كه سعيد است، زمان بسيار زيادى را در مسأله سعادت سپرى كرده است و امروز هم سعيد است؛ عوامل زيادى را براى خودش تحصيل كرده است؛ رياضتهاى زيادى را براى خودش تحصيل كرده است و امروز هم سعيد است.
انسان يكروزه نمىتواند سعيد شود. احتمال سومى هم مىدهند که خودتان مراجعه كنيد. احتمال ديگرى كه در كلمات ديگران هم آمده، اين است كه چيزي را در تقدير بگيريم؛ يعنى «ان الله تبارك و تعالى يعلم ان هذا الشخص سعيد فى نهاية الام»، اين مسأله را به علم خداوند متعال بر گردانيم و بگوئيم خداوند سعادت و شقاوت شخص را از همان زمانى كه اين بچه در بطن مادرش است، ميداند؛ اما شخص اختيار دارد و به اختيار خودش همه امور را انجام ميدهد؛ هدايت و گمراهي را با اختيار خودش انتخاب ميکند. مثل معلم است که ميداند فلان دانشآموز در آخر سال قبول ميشود يا نه. اين احتمال مقدارى خلاف ظاهر است. و عليكم به اين كه تأمل بيشترى بكنيد تا بحث بعدى ان شاء الله.
نظری ثبت نشده است .