درس بعد

أمارات _قطع

درس قبل

أمارات _قطع

درس بعد

درس قبل

موضوع: قطع


تاریخ جلسه : ۱۳۸۵/۹/۲۰


شماره جلسه : ۳۴

PDF درس صوت درس
چکیده درس
  • بحث اقسام قطع و بیان مرحوم آخوند و اصفهانی.

دیگر جلسات



بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين


اقسام قطع

بحثي را که مرحوم آخوند بعد از بحث تجرّى عنوان فرموده‌‌‌‌اند، بحث اقسام قطع است. و پس از آن، اين بحث مهم را عنوان مي‌كنند كه آيا امارات و اصول عمليه قائم مقام قطع می‌‌شوند؟ در صورت مثبت بودن پاسخ، قائم مقام كداميك از اقسام آن است؟ در بحث از اقسام قطع نيز در دو جهت بحث می‌‌شود؛ يكى اين كه اقسامى را براى قطع به حسب تصورى ذكر كنيم؛ و دوم اين كه آيا تمام اين اقسام، امكان عقلى دارد يا نه؟ پس، ما اول، بحث تصوير اقسام را مطرح مي‌کنيم كه اين اقسام از حيث معنا و مفهوم چه معنايى دارند؟ و سپس بحث امکان عقلي آنها را مطرح خواهيم کرد.

مرحوم شيخ اعظم انصارى و به تبع ايشان مرحوم آخوند در كفايه ، قطع را چنين تقسيم مي‌کنند که قطع يا قطع طريقى است و يا قطع موضوعى؛ و قطع موضوعى را نيز به چهار قسم، تقسيم مي‌کنند؛ اما بعد از مرحوم آخوند، مرحوم محقق اصفهانى اعلى الله مقامه الشريف و به تبع ايشان امام رضوان الله عليه اقسام قطع موضوعى را شش مورد ذکر مي‌کنند.


بيان مرحوم آخوند

توضيح اقسام اين که اگر شارع مقدّس قطع را در خطاب مربوط به حکم اخذ نكرده باشد، قطع طريقى است. مانند اين که شارع مقدّس بفرمايد: «الخمر حرام»؛ در اين خطاب، شارع در متعلق حکم حرمت، قطع را اخذ نکرده است، و بلکه اين مكلف است كه گاه قطع به حکم پيدا می‌‌كند و گاه قطع به موضوع حکم پيدا می‌‌كند؛ اما در خطاب، هيچ صحبتى از اخذ قطع به ميان نيامده است.

در چنين مواردى، اگر قطع حاصل شد، طريقي خواهد بود. به عبارت ديگر، قطع طريقى، قطعى است كه لم يؤخذ فى حكم أو فى موضوع أو فى متعلّق. در مقابل، قطع موضوعى، قطعى است كه در موضوع دخالت داشته و در آن اخذ شده است.

مرحوم آخوند فرموده‌‌اند: قطعى كه در موضوع اخذ می‌‌شود، يا بنحو تمام الموضوع اخذ مي‌شود و يا بنحو جزء الموضوع. مقصود از قطع موضوعى تمام الموضوع اين است كه آنچه كه تمام موضوع براى مولاست، عبارت از قطعى است كه براى شخص حاصل می‌‌شود؛ چه اين قطع مطابق با واقع درآيد و چه مخالف با واقع شود؛ هيچ فرقي نمي‌کند. اما قطع موضوعى جزء الموضوع، آن است كه قطع به عنوان جزء موضوع اخذ شده است؛ يعني موضوع علاوه بر قطع، جزء دومى هم دارد و آن عبارت از اصابه با واقع است. مثلاً شارع مي‌فرمايد: «إذا قطعت بوجوب صلاة الجمعة و كان القطع مطابقاً للواقع فصلّ»؛ در اينجا موضوع مركب از دو جزء است كه يك جزئش قطع است و جزء دومش مطابقت با واقع است.

سپس مي‌فرمايند که هر كدام از اينها يا عنوان صفتى دارد و يا عنوان طريقى و كشفى دارد. توضيح آن كه قطع يكى از اوصاف نفسانيه است؛ حال گاه همين جهت صفتى بودن آن مورد لحاظ و اعتبار است، يعني مولا قطع را به عنوان اين که صفتي از اوصاف نفس است، لحاظ مي‌كند؛ در اين صورت، معنايش اين است كه مولا جهت كاشفيت از واقع را الغاء كرده و آن را لحاظ نمی‌‌كند. اين را قطع صفتي مي‌گويند؛ اما گاه مولا به جنبه صفتى بودن قطع كارى ندارد و جنبه كاشفيت از واقعش مدّ نظر است؛ يعني مولا قطع را بما أنّه طريق إلى الواقع و بما أنّه كاشف عن الواقع لحاظ مي‌کند. در اين صورت، قطع كشفى يا قطع طريقى نام دارد.

مرحوم آخوند در ادامه اشاره مى‌‌كنند به اين كه قطع به معناي علم است و در علم دو جهت وجود دارد: «العلم نور لذاته و نور لغيره» ؛ يكى اين كه في نفسه نور است و دوم آن که لمتعلّقه و لغيره نور. بخش اول همان است كه از آن جنبه صفتى بودن علم و صفتى بودن قطع را بدست می‌‌آوريم. ـ(اين نكته را در ذهن داشته باشيد كه مرحوم شيخ در رسائل در بعضى از موارد بين قطع و علم فرق قائل شده‌‌اند، اما در اين عبارات مرحوم آخوند، القطع هو العلم و العلم هو القطع ، فرقى نمی‌‌كنند)ـ‌ . پس، وقتى می‌‌گوئيم «العلم نور لنفسه»، يعنى جايى كه جهت صفتى بودن آن مورد ملاحظه واقع می‌‌‌شود؛ جايى كه به عنوان يكى از اوصاف نفس لحاظ می‌‌شود. اما در مواردي که بخواهيم طريق به واقع بودن را لحاظ كنيم، جهت دوم را نظر می‌‌گيريم كه «نور لغيره».لذا، می‌‌‌‌فرمايند: قطع يا صفتى است و يا كشفى و طريقى؛ و هر کدام از اينها، يا تمام الموضوع است و يا جزء الموضوع؛ در نتيجه، قطع موضوعي بر چهار قسم خواهد بود: 1) قطع موضوعي تمام الموضوع صفتى 2) قطع موضوعي تمام الموضوع طريقى 3) قطع موضوعي جزء الموضوع صفتى و 4) قطع موضوعي جزء الموضوع طريقى.


بيان مرحوم محقق اصفهاني

مرحوم محقق اصفهانى در صفحه 46 از جلد سوم نهاية الدراية مطالبى دارند كه بايد در اينجا متعرض آنها شويم. اولين مطلب: طبق بيان ايشان، يك قطع صفتى داريم، يك قطع طريقى داريم و يك قطع طريق تام داريم. و همانگونه که بيان شد، اين مطالب در كلمات امام(ره) هم ذكر شده است. اما براى بيان مرحوم اصفهانى، بايد نکته‌اي را در اينجا توضيح دهيم؛ و آن اين که علم از اوصاف حقيقيه ذات الاضافه است؛ يعنى علم يك اضافه‌‌اى به عالم دارد، يك اضافه‌‌اى به معلوم دارد؛ از اين نظر علم امري بسيط است؛ هنگامي که گفته مي‌شود: «العلم مركب أو بسيط»، يعني علم حقيقت بسيطى دارد و در عالم واقع، تركيبى در آن نيست كه گفته شود علم مركب از امور متعدده است؛ بلكه عقل است که آن را به سه خصوصيت تحليل مي‌کند؛ خصوصيت اول از حيث اين است كه علم قائم به نفس ـ به نفس عالم و به نفس قاطع ـ مي‌باشد؛ اما اين که آيا قيامش، قيام صدورى است يا قيام حلولى؟ دو مسلك معروف و مطرح در بين حكما و فلاسفه وجود دارد. پس، جهت اول اين است که علم قائم به نفس قاطع است. جهت دوم اين است که علم به معلوم بالذات اضافه دارد؛ معلوم بالذات آن صورت معلوم است كه در خود نفس موجود است.

هنگامي که علم داشته باشيد «زيد حىّ»، آن صورت حاصله‌‌اى كه در نفس موجود است، معلوم بالذات نام دارد. پس، ظرف اين معلوم بالذات، عالم نفس و ذهن است. جهت سوم نيز آن است که علم به متعلق خارجي اضافه دارد؛ و از متعلق خارجى به معلوم بالعرض تعبير مي‌شود. وقتى می‌‌گوئيم زيد خارجى عالم يا حى است، آن خارج عبارت از معلوم بالعرض است. اين سه جهتى است كه عقل آن را تحليل می‌‌كند، وگرنه چنين نيست که گفته شود علم، مركب از اين جهات ثلاثه است. البته در اين تحليل، عقل جهت ديگري را هم تحليل می‌‌كند و می‌‌گويد گاه علم را به خاطر اصل كاشفيت معتبر می‌‌دانيم؛ علم را لحاظ می‌‌كنيم لأنّه كاشف؛ كه مقصود از كاشف، اصل كاشفيت است و در اين جهت، بين علم و ظنّ فرقى نيست؛ همانطور كه اصل كاشفيت در علم وجود دارد، در ظن نيز موجود است. اما گاه علم را لحاظ می‌‌كنيم لأنّه كاشف تام و له تمام الكاشفية.

اينهم دو لحاظ ديگر. نتيجه اين می‌‌شود كه اگر قطع را از جهت اين كه قائم به نفس است، لحاظ كنيم، قطع صفتي مى‌‌‌‌شود؛ قطع صفتى از آن جهت كه قيام به نفس دارد؛ از اين جهت باز هم جهت اعتباري می‌‌شود؛ خود علم يك امر حقيقى و واقعي است، اما اعتبار قيامش به نفس، يك اعتبار عقلى است؛ و از اين جهت، عنوان صفتى پيدا می‌‌كند. قسم دوم هم به لحاظ اين است كه اصل كاشفيت در علم وجود دارد؛ و قسم سوم به لحاظ اين است كه در علم(قطع) كاشفيت تام است. در هر کدام از اين سه قسم هم، قطع يا تمام الموضوع است و يا جزء الموضوع؛ و بنابراين، طبق مبناى مرحوم اصفهانى كه امام(ره) نيز از ايشان تبعيت كرده‌‌اند و همچنين در اصول فقه، والد بزرگوار ما نيز همينطور ذکر کرده‌اند،‌ اقسام قطع مي‌شود شش قسم. مطالبي که در مورد اقسام قطع ذکر شد، همه در مقام تصور است که قطع به چند صورت امکان دارد تصور شود، و ديگر کاري به امکان عقلي و امکان وقوعي و اين که در شريعت وارد شده است يا نه، نداريم؛ و در مباحث آينده است که بحث خواهيم کرد بزرگان گفته‌‌اند برخي از اين اقسام استحاله عقلى دارد. و در مقام تصوير اقسام، عقل مي‌تواند اين شش قسم را تحليل کند و لذا، اقسام ششگانه دقيق‌تر از تقسيم مرحوم است.

مطلب دوم : مرحوم محقق اصفهانى همچنين می‌‌فرمايد: مرحوم آخوند از قسمت اول عبارت «العلم نور لنفسه و لغيره» صفتى بودن قطع را استفاده مي‌کنند و از قسمت دوم آن ـ كه «العلم نور لغيره» ـ طريقى بودن قطع را استفاده مي‌کنند؛ در حالي که اصلاً اعتبار قطع به عنوان كونه صفتاً من الصفات القائمة بالشخص، معناى معقولى ندارد. به عبارت ديگر، ايشان مي‌گويند ما قطع صفتى نداريم؛ قطعى كه بخواهد به عنوان صفتى از اوصاف نفس و قائم به نفس باشد و ما آن را بخواهيم ملاك قرار دهيم، غير معقول است. چرا؟ بيانى كه دارند اين است: وقتى مراحل قطع را در نظر بگيريم، اولين مرحله اين است که عنوان عرض را دارد؛ در مرحله بعد می‌‌گوئيم عنوان كيف را دارد؛ اين عرض از مقوله كيف است؛ در مرحله سوم می‌‌گوئيم كيف خاص است؛ در مرحله چهارم مى‌‌‌‌گوئيم كيف خاص نفسانى است؛ مرحله پنجم مرحله اصل كاشفيت است؛‌ و مرحله ششم، مرحله كاشفيت تام است. ايشان می‌‌فرمايند: حقيقت قطع در مرحله اخيره است و اگر كاشفيت تامه را از قطع جدا كنيم، القطع ليس بقطع ـ ديگر قطع نخواهد بود ـ.

به عبارت ديگر، مى‌‌‌‌فرمايند: آيا می‌‌توانيد بگوئيد که انسان را با قطع نظر از انسانيّتش لحاظ می‌‌كنيم؟ همانگونه که چنين چيزي امکان ندارد، حقيقت قطع هم عبارت است ازخود كاشفيت و طريقيت، و نمي‌توان قطع را از اين معنا جدا کرد؛ و اگر کاشفيت را از قطع برداريم بدين معناست که ديگر عنوان قطع را ندارد. لذا، می‌‌فرمايند: اين که گفته شود ما يك قطعى به عنوان قطع صفتى ـ به عنوان صفت قائم به نفس و من اوصاف النفس ـ داريم و در اين جهت اصلاً مسأله كاشفيت لحاظ و مطرح نشود، نه تنها ممکن نيست، بلکه معقول نيز نيست. اگر کسي اشکال کند و بگويد که از عبارت «العلم نور لنفسه» جنبه صفتي بودن را استفاده مي‌کنيم، همانطور که مرحوم آخوند چنين کاري را کرده است؟ مرحوم اصفهاني مى‌‌‌‌فرمايد: مرحوم آخوند اين عبارت را درست معنا نكرده‌اند؛ معناي «نور لنفسه» اين است كه «أنّه عين النور لا يحتاج فى حضوره للنفس إلى حضور آخر» ، يعنى براى حضورش در عالم نفس نياز به واسطه ديگر ندارد. منظور از «نور لنفسه» صفت قائمة بالنفس نيست كه آخوند آن را از اين عبارت استفاده كرده است؛ «نور لنفسه» يعنى براى ظاهر بودنش نياز به مظهر و عامل ديگري ندارد.

اگر علم را فقط از جهت عرض، كيف، كيف خاص، كيف خاص نفسانى، بدون طريقيت و کاشفيت در نظر بگيريم، ديگر علم (قطع) نخواهد بود. بنابراين،‌ مرحوم آخوند اين عبارت را درست معنا نکرده‌اند. خلاصه اشكال مرحوم محقق اصفهانى اين است كه در نظر گرفتن قطع به عنوان قطع صفتي و اين که در آن صفت كاشفيت الغا شده است(يعنى از بين رفته و لحاظ نشده است)، معقول نيست؛ اگر جهت کاشفيت از قطع گرفته شود، ديگر نمي‌توان گفت که قطع است. بر روي اين اشكال مرحوم اصفهانى دقت بفرمائيد، و اگر عبارات مرحوم اصفهانى در کتاب نهاية الدراية را نيز مطالعه کنيد و با تأمل بر روي آنها فکر کنيد، إنشاء‌الله نکات خوبي را بدست خواهيد آورد.اشكالى هم مرحوم محقق نائينى در صفحه 11 از جلد سوم فوائد الاصول دارند، که آن را نيز إنشاء‌الله فردا عرض خواهيم کرد.


برچسب ها :

اقسام قطع امارات قطع حقیقت قطع امکان عقلی اقسام مختلف برای قطع تعریف قطع طریقی معنای قطع صفتی نسبت معنای قطع با علم اقسام قطع موضوعی قیام علم به نفس قاطع اضافه علم به معلوم بالذات اقسام قطع به حسب تصور

نظری ثبت نشده است .