موضوع: واجب نفسی و غیری
تاریخ جلسه : ۱۴۰۴/۸/۴
شماره جلسه : ۲۶
-
خلاصهی بحث گذشته
-
اشکال مشترک محقق خوئی بر هر دو تفسیرِ مذهب دوم: لزومِ تعدّد عقاب در ترکِ جمیعِ اطراف
-
جریان اشکال در هر دو تفسیر
-
انحاء ترخیص و ثمرات آن
-
نحو اول: ترخیص إسقاطی در خودِ وجوبِ اطراف
-
نحو دوم: ترخیص اشتراطی در خطاب
-
نحو سوم: ترخیص تجمیعی با بازگشت ساختار به وجوبِ واحدِ بدلی (جامع انتزاعی «أحدها»)
-
نحو چهارم: ترخیص مؤاخذاتی (تحدیدِ موضوعِ عقاب)
-
نسبت با تفسیر محقق اصفهانی و اشکال مشترک محقق خوئی
-
جمعبندی
-
فرض نخستِ شهید صدر در ترخیص؛ تحلیل معیار مخالفت و نسبت آن با تفسیر محقق اصفهانی
-
معیار مخالفت و ثمره
-
نکته روشی: تقلیلِ عقاب، ترخیصِ مؤاخذاتی است نه صرفِ تقییدِ مرخَّصٌ فیه
-
نسبت با دو تفسیرِ محقق اصفهانی
-
جمعبندی
-
ارزیابی فرض نخستِ شهید صدر در ترخیص مطلق و اضطراب معیار مخالفت (خطاب/ملاک)
-
جمعبندی
-
فرض دوم در صورتبندی ترخیص نزد شهید صدر و قدر مشترک دو فرض: معیار مخالفت
-
ارزیابی فرض دوم: اضطراب معیار و لزومِ تحدید مؤاخذه
-
جمعبندی
-
نقد مبنایی: معیار امتثال و معصیت، خطاب است نه ملاک
-
فرض سوم: ترخیص بر جامعِ انتزاعیِ أحدهما
-
فرض چهارم: ترخیصِ مؤاخذاتی و تحدیدِ موضوعِ عقاب به «تركِ المجموع»
-
سنجش و نتیجه
-
نقد فرضهای سوم و چهارم
-
معیار امتثال، نسبتِ ملاک و خطاب، و نقدِ مقاصد بهمثابه معیار تکلیف
-
نقد «مقاصد» بهمثابه معیار جعل و استنباط
-
جمعبندی
-
پاورقی
-
منابع
الْحَمْدُ للّه رَبِّ الْعَالَمِينْ وَصَلَى الله عَلَىٰ سَيِّدَنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينْ
یادآور شدیم که محقق خوئی قدّسسره بر هر دو تفسیرِ منقول از محقق اصفهانی—در تحلیلِ واجبِ تخییری به «واجباتِ تعیینیِ مشروط»—اشکال مشترکی اقامه میکند: بنابر هر دو تفسیر، اگر مکلّف همۀ اطرافِ واجب تخییری را ترک کند، باید به تعدادِ اطراف، استحقاقِ عقاب داشته باشد؛ حال آنکه احدی به چنین نتیجهای ملتزم نیست و ارتکازِ عقلایی و سیرۀ فقهی، ترکِ جمیع را عصیانِ واحد میشمارد. وجهِ اشکال روشن است: ترخیصِ بدلی، مشروط به اتیانِ بدل است؛ با ترکِ جمیع، هیچ ترخیصی فعّال نمیشود و مخالفت با همۀ خطابات تحقق مییابد؛ نتیجتاً تعدّد معصیت و تعدّد عقاب لازم میآید.
جریان اشکال در هر دو تفسیر
تفسیر نخست: هر طرف «تامّالملاک» و دارای غرضِ مستقلِ متباینِ غیرمتقابل فرض شده است. با ترکِ جمیع، تمامِ اغراض فوت و همۀ خطابات نقض میشود؛ پس تعدّد مخالفت و تعدّد عقاب قهراً لازم میآید. «مصلحة التسهیل» تا وقتی بدلی محقق نشده، موضوعِ ترخیص نمیآفریند تا مؤاخذه را تحدید کند.
تفسیر دوم: هرچند غرضْ واحدِ نوعی است، اما «خطابات» متعددند و معیارِ عقل در سنجشِ مخالفت، «مخالفت با خطاب» است نه محاسبۀ مقدارِ فوتِ غرض. از آنجا که جوازِ ترکِ هر خطاب منوط به اتیانِ خطابِ دیگر است، با ترکِ جمیع هیچ شرطی محقق نمیشود و مخالفت با همۀ خطابات رخ میدهد؛ لذا—حتی با فرضِ غرضِ واحد—تعدّد عقاب لازم میگردد.
بنابراین، تا دلیلی اقامه نشود که «موضوعِ عقاب» را در چنین ساختاری به «ترکِ ما لا یجوزُ ترکه» منحصر و عملاً به واحد تحدید کند، نتیجه در هر دو تفسیر همان است که محقق خوئی میگوید. «مصلحتِ تسهیل»—بر فرضِ اثبات—نهایتاً در ساحتِ امتثال ترخیص میآورد (کفایتِ اتیانِ واحد)، اما بهخودیخود دلالتی بر «تسهیل در مؤاخذه» و تقلیلِ عقاب در فرضِ ترکِ جمیع ندارد. بنابراین، اشکالِ مشترکِ آقای خوئی—لزومِ تعدّد عقاب بر هر دو تفسیر—وارِد است، مگر آنکه مبنایی مستقل برای تحدیدِ موضوعِ مؤاخذه ارائه شود؛ و چنین مبنایی در این صورتبندیها اقامه نشده است.
صورتبندی فنّی شهید صدر از ترخیص در واجب تخییری و نسبت آن با اشکال مشترک محقق خوئی
ساختار: هر طرف ابتدائاً واجب تعیینی است؛ اگر یکی را امتثال کردی، وجوبِ دیگری ساقط است.
ثمره: در فرضِ ترکِ جمیع، هیچ ترخیصی فعّال نیست؛ همه وجوباتِ ابتدایی ترک شدهاند؛ که نتیجه آن تعدّد مخالفت و تعدّد عقاب است. شهید صدر در بیان این صورت میفرماید:
ساختار: «یجب العتق إن لم یأت بالإطعام... و یجب الإطعام إن لم یأت بالعتق...». جواز ترکِ هر طرف، مشروط به امتثالِ طرف دیگر است.
ثمره: با ترکِ جمیع، هیچ شرطی محقق نیست؛ همه خطابات فعلیاند و همگی ترک شدهاند؛ که نتیجه آن تعدّد عقاب است. شهید صدر در بیان این صورت میفرماید:
ساختار: متعلقِ الزام، عنوانِ جامعِ انتزاعی «أحد هذه الخصال» است؛ بدائل مصادیق آن عنوان واحدند.
ثمره: ترکِ جمیع، ترکِ یک تکلیفِ واحد است؛ و نتیجه آن وحدت مخالفت و وحدت عقاب است. شهید صدر در بیان این صورت میفرماید:
ساختار: ولو در سطحِ خطابات تکالیف متعدد لحاظ شود، شارع در ساحتِ مؤاخذه، موضوعِ عقاب را به «ترکِ مجموع» منحصر میکند.
ثمره: تا وقتی یکی امتثال شود، مؤاخذه منتفی است؛ و در فرضِ ترکِ جمیع، فقط یک عنوانِ قابلِ عقاب تحقق مییابد؛ که نتیجه آن وحدت عقاب است. شهید صدر در بیان این صورت میفرماید:
دو صورت نخست همان چیزی است که آقای خوئی بهدرستی بر تفسیرهای محقق اصفهانی—در تحلیل تخییر به «وجوب تعیینیِ مشروط و وجوب تعیینیِ ترخیصی»—حمل کرده است؛ لذا محذور «تعدّد عقاب» در فرضِ ترکِ جمیع، قهراً لازم میآید و با ارتکاز فقهی ناسازگار است. وحدت عقاب تنها با عبور از چارچوب «وجوبِ تعیینیِ مشروط و وجوب تعیینیِ ترخیصی» و پذیرش یکی از دو صورتِ اخیر حاصل میشود: یا بازگرداندنِ بنا به «وجوبِ واحدِ بدلی» ذیلِ جامع انتزاعی «أحدها» (نحو سوم)، یا تصریح به «تحدید موضوع مؤاخذه» از سوی شارع (نحو چهارم). هر دو اصلاح، محتاج پشتوانه اثباتی است.
جمعبندی
در فرض نخستِ شهید صدر، ترخیصِ شارع «مطلق» فرض میشود، هرچند متعلقِ ترخیص مقیّد است: دو ترخیصِ مطلق در مقام جعل مفروض است، امّا هر دو ناظر به عنوانِ مقیّدِ «ترکِ این فعل با انجامِ آن دیگری» و «ترکِ آن فعل با انجامِ این دیگری»اند؛ نه ترکِ مطلقِ هر یک.
معیار مخالفت و ثمره
بر معیارِ «خطاب» (مخالفة الإنشاء لا الملاک): با ترکِ جمیع، هیچیک از قیودِ ترخیص محقّق نشده است؛ پس هر دو ترک «غیر مرخّص» خواهد بود و دو خطابِ مستقل نقض میشود. و نتیجه آن، دو عصیان و قهراً تعدّد عقاب خواهد بود. این همان محذور مشترکی است که محقق خوئی بر هر دو تفسیرِ محقق اصفهانی وارد میکند.
بر معیارِ «ملاک»: ظاهر عبارتِ شهید صدر قابل توجیه بر وحدتِ فوتِ ملاک است؛ آنچه واقع شده «ترکِ غیر مرخّص» است و بدینملاک تنها «یک ملاک» فوت شده است. به بیان توضیحی، فرضِ «ترخیصِ مطلق در جعل» میتواند قرینه بر اغماضِ شارع از فوتِ غیرواحد باشد و «عدمِ تحقّقِ واحد» را موضوع نکوهش قرار دهد؛ لذا در مقامِ ملاک، «الفائتة أحدُ الملاکین/الملاکات» تلقّی میشود و نتیجه، وحدت مخالفت به لحاظ ملاک—حتی در فرضِ ترکِ جمیع—خواهد بود.
نکته روشی: تقلیلِ عقاب، ترخیصِ مؤاخذاتی است نه صرفِ تقییدِ مرخَّصٌ فیه
وحدتِ عقاب در این تقریر، در حقیقت، مستند به «تحدیدِ موضوعِ مؤاخذه» است نه حفظِ ساختارِ وجوباتِ تعیینیِ مشروط. اگر معیار، «خطاب» باشد، محذورِ تعدّد عقاب بازمیگردد؛ و اگر معیار، «ملاک» گرفته شود و گفته شود شارع بهواسطۀ ترخیص، موضوعِ مؤاخذه را به «ترکِ ما لا یجوزُ ترکه» تحدید کرده، این دیگر نزدیک به نحو چهارمِ شهید صدر است (ترخیصِ مؤاخذاتی)، نه صرفِ فرضِ نخست که فقط متعلقِ ترخیص را مقیّد میکرد.
نسبت با دو تفسیرِ محقق اصفهانی
تفسیر نخست (تعدّدِ ملاکاتِ متباینه): با ترکِ جمیع، بنابر معیارِ خطاب، تعدّدِ مخالفت/عقاب قهری است؛ و بنابر معیارِ ملاک، مگر آنکه «ترخیصِ مؤاخذاتی» صریحاً جعل شود، وحدتِ عقاب بهدست نمیآید.
تفسیر دوم (غرضِ واحدِ نوعی و خطاباتِ متعدد): حتی با فرضِ غرضِ واحد، چون خطابات متعددند و همه ترخیصها مقیّد به «فعلِ الآخر» است، ترکِ جمیع—بر معیارِ خطاب—به تعدّد عقاب میانجامد؛ و وحدتِ عقاب نیازمندِ تحدیدِ صریحِ موضوعِ مؤاخذه است.
جمعبندی
در فرض نخستِ شهید صدر، ترخیصِ شارع در هر یک از عدلین «مطلق» جعل میشود، امّا متعلقِ ترخیص مقیّد است: «ترکِ هر فعل مقروناً بفعل الآخر» مرخّص میباشد. به تعبیر ایشان: «أن یرخص ترخیصاً مطلقاً فی ترک کلٍّ منهما، ولکن یُقیَّد متعلق الترخیص بترکِ کلٍّ منهما المقترن بفعل الآخر.» پس دو ترخیصِ مطلق در مقام جعل داریم که هر دو ناظر به عنوانِ مقیّد «ترک هذا مع فعل ذاک» و «ترک ذاک مع فعل هذا» است، نه ترکِ مطلقِ هر طرف.
بر معیار «خطاب» (مخالفة الإنشاء لا الملاک)، با ترکِ جمیع، هیچیک از قیود ترخیصی محقق نشده است؛ بنابراین هر دو خطابِ الزام نقض شده و «دو عصیان و قهراً تعدد عقاب» لازم میآید. بر معیار «ملاک»، با تمسک به عبارت «الفائتة أحدُ الملاکین»، میتوان توجیه کرد که ترخیصِ مطلق کاشف از اغماض شارع نسبت به فوتِ غیرواحد است و تنها «یک ملاک» غیرمرخّص باقی میماند؛ لذا در مقام ملاک، وحدت مخالفت—حتی در فرض ترکِ جمیع—حاصل است.
این جمع، مبتنی بر جابهجایی معیار از «خطاب» به «ملاک» است. مادامیکه میزانِ مخالفت «خطاب» باشد، محذورِ تعدد عقاب پا برجاست؛ و اگر میزان به «ملاک» منتقل شود، وحدت عقاب در واقع به «تحدیدِ موضوع مؤاخذه» برمیگردد (ترخیص مؤاخذاتی: حصرِ موضوع عقاب در «ترکِ ما لا یجوز ترکه»)، نه صرفِ تقییدِ متعلق ترخیص. چنین تحدیدی نیازمند بیان زائد و پشتوانه اثباتی است و با صرفِ فرض نخست بهتنهایی تأمین نمیشود.
در تفسیر نخستِ محقق اصفهانی—که بر «تعدّدِ ملاکاتِ متباینه» و نشاندنِ «تسهیل» در مقام امتثال تکیه دارد—گفتنِ «اغماض در فوتِ ملاک» یا «اجازه ترکِ ملاک با بقاء خطاب» همافق با چارچوب نیست؛ زیرا تسهیل در این تقریر، تخفیف در امتثال است، نه ترخیص در ملاک. لذا انتقال معیار از خطاب به ملاک برای حفظ وحدت عقاب، بدون تصریح به تحدید مؤاخذه، ناسازگاری درونی دارد. در تفسیر دوم—با فرض غرض واحد و خطابات متعدد—نیز به جهت تقیّد ترخیصها به «فعلِ الآخر»، ترکِ جمیع بر معیار خطاب به تعدد عقاب میانجامد؛ وحدت عقاب، جز با تحدید صریحِ موضوع مؤاخذه، حاصل نمیشود.
جمعبندی
این جمع وابسته به جابهجایی معیار از «خطاب» به «ملاک» است. مادامیکه میزانِ مخالفت «خطاب» باشد، تعدد عقاب در ترکِ جمیع ناگزیر است؛ و اگر معیار به «ملاک» منتقل شود، وحدت عقاب در واقع متوقف بر «تحدیدِ موضوعِ مؤاخذه» از سوی شارع است (ترخیص مؤاخذاتی: حصرِ مؤاخذه در ترکِ غیرمرخَّص)، نه صرفِ اشتراطِ ترخیص؛ و این نیازمند قرینه اثباتی مستقل است.
میان فرض نخست (ترخیص مطلق با متعلَّقِ مقیّد) و فرض دوم (ترخیص مشروط) یک قدر مشترک کلیدی برقرار است: اگر معیارِ مخالفت را «خطاب» بدانیم، با ترکِ جمیع چون هیچ ترخیصی فعّال نشده، «بر تعدادِ خطاباتِ فعلی» معصیت و عقاب تکثّر مییابد. اگر معیار را «ملاک» بگیریم، وحدت عقاب تنها با پذیرشِ «تحدید موضوع مؤاخذه» از سوی شارع قابل دفاع است؛ صرفِ تقییدِ متعلق یا اشتراطِ ترخیص، برای تقلیلِ عقاب کافی نیست.
جمعبندی
معیارِ عقل عملی در اطاعت و معصیت، «مخالفت و موافقتِ خطاب» است، نه «تفویت و تحصیلِ ملاک». ممکن است مکلف نماز بخواند و از آثار معنوی آن بیبهره بماند، اما چون خطاب را امتثال کرده، تکلیف ساقط است. هیچ فقیهی برای «صحت» مراتب قائل نیست—هرچند برای «قبول» مراتب قائلاند. بنابراین، تا زمانی که شارع موضوعِ مؤاخذه را مستقلّاً تحدید نکند، کثرتِ خطابات ملاکِ کثرتِ مخالفت و به تبع کثرتِ عقوبت است؛ فارغ از اینکه در ساحتِ ملاک، چند اثر فوت شده است.
ثمره این مطلب در دو تفسیر محقق اصفهانی است که: بنابر تفسیر اول (اغراض متباین غیرمتقابل و ملاکاتِ تام در هر طرف)، با ترکِ جمیع، چون هیچ ترخیصی فعّال نشده، همه خطابات نقض و بهطور طبیعی تعدّد مخالفت/عقاب محقق میشود. و بنابر تفسیر دوم (غرض واحد نوعی با خطابات متعدد)، هرچند «غرض» واحد است، اما معیار مخالفت «خطاب» است؛ و چون جوازِ ترکِ هر خطاب منوط به اتیانِ خطابِ دیگری است، ترکِ جمیع بهمعنای نقضِ همۀ خطابات و بالتبع، تعددِ عقاب خواهد بود.
فرض سوم و چهارم در صورتبندی ترخیص؛ از «جامعِ انتزاعی» تا «تحدید مؤاخذه» و اثر آن در وحدت عقاب
فرض سوم: ترخیص بر جامعِ انتزاعیِ أحدهما
در دو فرضِ پیشین، ترخیص مستقیم به ترکِ هر طرف تعلّق میگرفت—یا مطلق، یا مشروط به فعلِ طرفِ دیگر. در فرض سوم، ساختار متفاوت است: عتق واجب است؛ اطعام نیز واجب است؛ لکن «یجوز تركُ أحدهما» بهعنوانِ یک «جامعِ انتزاعی» جعل میشود. متعلقِ ترخیص، عنوانِ مفهومیِ «أحدهما» است، نه ترکِ این فرد یا آن فرد بما هو. نتیجه روشن است: ترکِ «أحدهما» مرخّص است و عقاب بر مخالفت با «دیگری» میآید؛ با ترکِ جمیع، یک قلمِ مخالفتِ نامرخّص تحقق یافته، نه دو یا سه. خروجی حقیقی این فرض، همان «وجوبِ واحدِ بدلی» است: تکلیف واحد (تحصیلِ عنوانِ «أحدها»)، بدائل متعدد، و ترکِ جمیع مساوق ترکِ یک تکلیفِ واحد.
نکته: اگر مرادِ محقق اصفهانی از ترخیص، حقیقتاً همین باشد، لوازم «وجوباتِ تعیینیِ مشروط» زائد مینماید؛ راه مستقیم آن است که از آغاز، تعلّقِ وجوب به «جامعِ انتزاعیِ أحدها» تقریر شود.
فرض چهارم: ترخیصِ مؤاخذاتی و تحدیدِ موضوعِ عقاب به «تركِ المجموع»
در این فرض، شارع—حتی با فرضِ تکثرِ خطابات—موضوعِ مؤاخذه را تحدید میکند: «المبغوض تركُ المجموع» است، نه ترکِ هر یک بما هو. در نتیجه، عصیان و عقاب همواره واحد خواهد بود؛ زیرا از دلِ چند خطاب، یک عنوانِ قابلِ مؤاخذه استخراج شده است: «عدمِ تحصیلِ حداقّل لازم» (ترکِ جمیع) نه ترکِ یکیکِ اطراف. بر این مبنا، تا یکی امتثال شود، موضوع مؤاخذه منتفی است؛ و اگر همه ترک شوند، یک مخالفت و یک عقاب تحقق مییابد.
سنجش و نتیجه
فرض سوم، با «بدلیسازیِ حقیقی» (وجوبِ جامعِ انتزاعیِ أحدها)، محذور «تعدّد عقاب» را از بن میزداید و با ظاهر تخییر (عطف به «أو» و «وجوب أحدها») سازگارتر است؛ نقطه قوّت آن، پرهیز از انباشتن «وجوباتِ تعیینیِ مشروط» و لوازمشان است.
فرض چهارم، حتی اگر در سطحِ خطابات بر چند الزام ابتناء یافته باشد، با «تحدیدِ مؤاخذه» وحدتِ عقاب را حفظ میکند؛ اما محتاجِ بیان و حجتِ اثباتیِ مستقل است که شارع واقعاً موضوعِ عقاب را بر «تركِ المجموع» بنا نهاده است. بدون این بیان، معیار عرفیِ مخالفت (مخالفت با خطاب) به تعدّد عقاب در ترکِ جمیع میکشاند.
راهِ منقّحِ حفظِ وحدت عقاب
اگر مقصد، حفظِ وحدتِ عقاب در واجبِ تخییری است، دو مسیر معقول پیشِ رو است:
1- عدول از قالبِ «وجوباتِ تعیینیِ مشروط» به «وجوبِ واحدِ بدلی» (جامعِ انتزاعیِ أحدها).
2- یا تصریح به «ترخیصِ مؤاخذاتی» و تحدیدِ موضوعِ عقاب به «تركِ مجموعِ الأطراف».
با دقتی که شهید صدر در صورتبندی ترخیص به خرج دادهاند، نکته نخست آن است که دو فرضِ سوم و چهارم ایشان از محلّ کلامِ محقق اصفهانی خارجاند. محقق اصفهانی نه میگوید: «وجوب به نحوِ تعیینی بر هر طرف تعلّق گرفته و سپس ترخیص بر جامعِ انتزاعیِ أحدهما بار میشود» (فرض سوم)، و نه آنکه «موضوعِ مؤاخذه به ترکِ مجموع تحدید گردد» (فرض چهارم). برعکس، مبنای ایشان—در هر دو تفسیر—این است که ثبوتاً هر طرف تعیّناً واجب است و ترخیصِ ترکِ هر طرف، به ملاکِ مصلحة التسهیل، مشروط به اتیانِ بدلِ دیگر است: «هذا الواجبُ التعیینیّ یجوز ترکُه بشرطِ الإتیانِ بالآخر». حتی در تفسیر دوم که «غرضِ واحدِ نوعی» مفروض است، باز متعلَّقِ وجوب هر فعل به نحو تعیینی است، نه عنوانِ جامع.
نکته بنیادین در سراسر بحثِ واجبِ تخییری آن است که معیارِ امتثال و عصیان، «موافقت/مخالفتِ خطاب» است، نه «استیفاء/تفویتِ ملاک» و نه وحدت/کثرت آن. اگر مولا فرمود: «صلِّ»، همین که عنوانِ «هذه صلاةٌ» محقق شد، تکلیف ساقط است؛ هرچند ممکن است آثار باطنی یا مراتب کمالیِ فعل در مکلف محقق نگردد. به تعبیر عقلایی، امتثال بر تحصیل اثر متوقف نیست، بلکه بر امتثالِ امر متقوم است. مثال روشن اینکه مولا میگوید «آب بیاور». عبد آب را میآورد؛ ولو تشنگیِ مولا کاملاً برطرف نشود، بهحسبِ ظاهر، تکلیفِ عبد ساقط است، زیرا خطاب را امتثال کرده است. در فقه نیز برای «صحت»، مراتب تصور نشده؛ مراتب در «کمال» یا «قبول» مطرح است.
اگر گفته شود چون غرضِ شارع در چند بدلِ واجب تخییری «غرض واحد نوعی» است، ترکِ جمیع تنها یک عقاب دارد، پاسخ آن است که معیار مؤاخذه، مخالفتِ خطاب است نه میزانِ تفویتِ غرض. پس با تعددِ خطاباتِ فعلی در ساختار «وجوباتِ تعیینیِ مشروط»، ترکِ جمیع مستلزم تعدد مخالفت و بالتبع تعدد عقاب است؛ مگر آنکه وجوب از آغاز به «الجامع الانتزاعی أحدها» تعلّق گرفته باشد (وجوبِ واحدِ بدلی)، یا شارع موضوع مؤاخذه را مستقلاً به «ترکِ مجموع» تحدید کرده باشد. در تفسیرهایی که «مصلحة التسهیل» را در مقام امتثال مینشانند، ترخیصْ شأن امتثالی دارد (کفایت اتیانِ واحد)، نه شأن مؤاخذاتی؛ لذا در فرضِ ترکِ جمیع، ترخیصِ امتثالی جاری نیست تا عقاب را تقلیل دهد.
نقد «مقاصد» بهمثابه معیار جعل و استنباط
تکلیف باید به «فعلِ مقدورِ متعین» تعلّق گیرد، نه به «اثر و غایتِ غیرمقدور» که حصولِ آن از اختیارِ مکلف بیرون است؛ پس تکلیف از سنخ «آنچه موجبِ معراجیت است انجام بده» عقلاً غیرقابل جعل است. قانونِ حکیمانه، ضابطهمند و تفصیلی است؛ همانگونه که عقلای عالم در تقنین نمیگویند «هرچه مفید است وارد کنید»، بلکه مصادیق و حدود را معین میکنند، شارع نیز طرقِ تحصیلِ مقاصد را با افعال و قیودِ مشخص تشریع کرده است. اکتفا به عناوین سیّال—مانند «کرامت» و «عدالت»—بیآنکه حجت معتبر و نصّ ضابط باشد، به هرجومرج در جعل و استنباط میانجامد. اینکه دینْ مقاصدی دارد و ترک محرمات و اتیانِ واجبات راه وصول بدانهاست و احکام تابع مصالح و مفاسدند، مفروغٌعنه است؛ نزاع در این است که آیا «مقاصد» میتواند مستقلاً جایگزین ادله تفصیلی و معیار جعل و استنباط شود؟ پاسخ اصولی—بر مبنای محقق نائینی—منفی است. مقاصد «جهتدهنده» و «حکمتِ حکم»اند، نه مولّدِ حکم.
جمعبندی
معیار امتثال، خطاب است نه ملاک. بر این اساس، هر تحلیلِ ثبوتی از واجب تخییری که به تکثرِ خطابات بینجامد، در فرضِ ترکِ جمیع، به تعددِ عقاب میانجامد؛ مگر یکی از دو راه: حملِ وجوب بر «الجامع الانتزاعی أحدها» یا تحدیدِ مستقلِ موضوعِ مؤاخذه از سوی شارع. «مقاصد» جای نصوص و موضوعاتِ منصوص را پر نمیکند؛ جعل و استنباطِ منضبط محتاجِ حجت معتبر و قالبهای ضابطهمند است. این ضابطه، هم در نقدِ قاعدهسازیهای مقاصدی کارآمد است و هم در تحلیلِ صناعتیِ واجب تخییری راهگشا.
[2]- همان.
[3]- همان، 414-415.
- الصدر، محمد باقر. بحوث في علم الأصول. با محمود هاشمی شاهرودی. ۷ ج. قم: موسسه دائرة المعارف فقه اسلامي بر مذهب اهل بيت عليهم السلام، 1417.
نظری ثبت نشده است .